تحليلي بر رازهاي شكست اصلاح طلبان؛ ثمره والاس رقصيدن پنهانی با شيطان!

0
121

کتر کاوه احمدی علی آبادی

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

ماجراي جنبش ها و قيام هاي ما ايرانيان حكايتي است. درهم تنيدگي شرايط، خود به پيچيدگي نقش ها منجر شده است و آنچه روي صحنه ديده مي شود، با آنچه در پشت صحنه بازي مي شود، گاه چنان متفاوت اند كه مي توانند عكس برداشت هاي افكار عمومي باشند، اما با گذشت زمان و بيرون ريزي زمانمند واقعيات به تدريج ابرهاي تير و تار كنار مي روند و خورشيد حقيقت عيان مي شود.

جنبش سبز ما نيز از اين قاعده مستثني نبوده است. ابطال تمامي جلسات و مراسم اصلاح طلبان در سالروز ايام دوم خرداد يكي از اين بهانه هاست كه فرصتي است براي آشكار سازي برخي از اين حقايق پنهان. روزي كه اولين ابطال سخنراني ها كليد زده شد، مي دانستم كه آن كار استانداران و فرمانداران نيست و حتي قبول مسئوليت توسط برخي از آنان، ناشي از توصيه تيم امنيتي حاكم است كه آنان نيز با بالاترين رهبران روي صحنه هماهنگ كرده اند. همان گونه كه عدم واگذاري هر نوع پستي به سراني از اصلاح طلب كه از رئيس جمهور منتخب در دوران انتخابات حمايت كرده بودند، خط قرمز ترسيم شده توسط رهبران روي صحنه بود. اين در حالي بود كه بسياري نمي دانستند كه رهبران اصلاح طلب هر چه كه گذشت چگونه از اهداف و آرمان هاي جنبش سبز بريدند و سعي كردند در نقطه مقابل، رضايت حاكميت سركوبگر را تأمين كنند، اما تيم امنيتي حرفه اي نيز خوب مي دانست كه با آنان چه كند و كسي كه امروز دوستان ديروزش را به دشمنانش بفروشد، فردا شما را به ديگري مي فروشد و تا زماني كه رهبران اصلاح طلب به اميد رسيدن دوباره به قدرت هستند، مي توانند باز براي نهادهاي امنيتي مفيد باشند و حداقل اين كه اطلاعات بياورند؛ و اينك ثمره اين والاس رقصيدن پنهاني و حتي يواشكي با شيطان – حداقل برخي از رهبران اصلاح طلب- كاملاً عيان شده است.

داستان انحراف اصلاح طلبان از جنبش سبز و حتي مبارزات مدني شان نيز درس گرفتني است. نبايد اين واقعيت را ناديده بگيريم كه بسياري از جنبش سبزي هاي 88 همان اصلاح طلبان سابق بودند و نبايد ز نظر دور بداريم كه رهبران اصلاح طلب از همان ابتدا با رهبران نمادين جنبش سبز پيرامون رشد و نضج جنبش اختلاف داشتند و دغدغه اصلي شان در تمام اين مدت نه آراي به يغما برده شده توسط حاكميت و ابطال عملي جمهوريت نظام، بلكه “تنها حفظ نظام” بود. گرچه بسياري از اصلاح طلبان در رده هاي پايين تر با اين كار مخالف بودند، اما يكي از بزرگترين ضعف هاي اصلاح طلبان همان بود كه نزد شاگردان ديروز دجال نيز موجب به انحراف كشيده شدن انقلاب 57 نيز شد: “انتخاب موضع برحسب اشخاص و نه عملكردها”. با اين همه نبايد ناديده بگيريم كه پس از “جوانان و فعالان گمنام ايراني”، فعالان اصلاح طلب (و نه گوشه نشينان شان و ساخت و پاخت كنندگان) به همراه برخي از طيف هاي معترض ديگر هنوز يكي از اصلي ترين قربانيان مبارزات مدني هستند كه در زندان يا تبعيد و غيره به سر مي برند. اما اين چيزي است كه بيش از هر كسي بايد رهبران اصلاح طلب بدان توجه كنند؛ به خصوص زماني كه با حاكميت ساخت و پاخت مي كنند! شايد بد نباشد به تعدادي از اين ساخت و پاخت ها اشاره كنم كه نشان دهد، ادعايم در اين مورد بي جهت و بدون دليل و شواهد نيست.

زماني كه موسوي، رهنورد و كروبي به تدريج به زندان خانگي برده شدند، برخي از رهبران اصلاح طلب سعي كردند با قرار گرفتن در رأس جنبش سبز، آن را آرام پايين بكشند و خاموش سازند و حتي به پاركينگ تاريخ انقلاب ببرند. رهبران شان به گونه اي سخن مي گفتند و ردندانه از لفظ “ما” استفاده مي كردند كه تو گويي، اين پايين كشيدن فتيله جنبش تصميم مشترك شان است. حتي در تمام اين مدت پنهان ساختند كه از اواسط جنبش سبز اختلافات شان با رهبران نمادين جنبش سبز به ميزاني رسيده بود كه در يكي از جلسات قهر كردند (البته كسي از آن خبر ندارد) و ديگر در جلسات مشترك شركت نمي كردند. آنچه كه جاي نقد دارد، مهمتر از آرمان هاي اصلاح طلبان همين دودوزه بازي هاي رهبران شان بوده و هست. برخي از آن ها حتي گفتگوها و توصيه هاي من به رهبران نمادين جنبش سبز را به خيال خود لو دادند و به حاكميت و نهادهاي امنيتي گزارش كردند (حتي ميانه روهايي كه در طول جنبش سبز پيام هاي مرا دريافت مي كردند و بدان عمل نيز كردند، صادق تر نشان دادند) و غافل از آن بودند كه “دست روي دست بسيار است”. در اقدامي هماهنگ تمامي سايت هاي اصلاح طلب، منتقدان و مخالفان نظام را به دو گروه برانداز و غيربرانداز تقسيم كردند و مقالات و ديدگاه هاي براندازان را ديگر در سايت ها انعكاس ندادند و سايت هايي از اصلاح طلبان را نيز كه مخالف اين اقدام شان بودند، تحت عنوان يكدستي در تصميمات متقاعد به آن سانسور نمودند.

جنبش سبز فروكش كرد، اما حساب شده، با تغيير استراتژي و به موقع. موقعي كه تيم امنيتي حاكم بر كشور تصميم گرفته بود تا به بهانه خطر سقوط پايتخت، رهبر روي صحنه ايران را به خارج بفرستند (به روسيه؛ حتي هواپيماي آن را آماده كرده بودند) و به جاي آن “فرعون مخفي شان” كه مجوز هر جنايتي را به مأموران امنيتي مي داد (هم فتواي برخورداري از سلاح هاي هسته اي را داده بود و هم تجاوز به زندانيان را داراي ثوابي بيش از حج مي شمرد و از اين نظر ايده آل نهادهاي امنيتي و سپاه بوده و هست)، جانشين اش سازند (اين ها وقايع پشت صحنه اي است كه كمتر كسي از آن خبر دارد و حتي بسياري از خودي ها از آن بي خبرند؛ نهادهاي امنيتي، فرعون مخفي را هنوز كه هنوز است در آب و نمك خوابانده اند تا در فرصتي مناسب به همگان تحميل كنند). در جلسات توجيهي بسيجيان عملاً او را جانشين معرفي مي كردند و سپاه نيز گله گله از مأموران و مزدوران نظام و حتي خانواده هاي مذهبي و شهدا را مي برد به بيت اش و از آنان براي فرعون مخفي بيعت مي گرفت (و فرعون مخفي نيز نمي گفت كه قبلاً –در زمان انقلاب- در مورد دجال گفته بود: خميني آخرت اش را به خاطر انقلاب باخت –تنها جمله درست تمام زندگي اش- بلكه با تعريف و تمجيد و حتي سخنان دوپهلو پيرامون دجال مبالغه مي كرد تا با حمايت باند دجال به قدرت برسد و سپس همان بر سر ديگران بياورد كه دجال سر ساير انقلابيون آورد). پس درست در همين زمان، چراغ هاي جنبش سبز خاموش شد. هم نقشه تيم امنيتي حاكم در جابجايي رهبر روي صحنه، “درست در آخرين لحظه” به شكست انجاميد، هم جنبش از مبارزه منفي به مبارزه مثبت تغيير موضع داد و نتيجه آن شد كه تلفات جنبش سبز تقريباً متوقف شد، اما كودتاگران به جان هم افتادند. حالا جنبش سبز موفق شده بود كه ضربه وارده به حاكميت را چنان موثر سازد كه حتي با فروكش نمودن منبع موج، امواج ارسالي سابق به حاكميت هم چنان درون حاكميت پيش رود و ضربه بزد و حاكميت نيز تلفات مي داد. حاكميت با عناوين كودتاگران و ساكتين فتنه و فتنه گر و جريان انحرافي افتادند به جان هم؛ حالا بزن كي نزن (و دوره رياست جمهوري كودتاگران براي شان كوفت شد؛ و همان كساني كه در دوره قبل ايشان را بالا برده و عزيز ساخته و به قدرت رسانده بودند، با انواعي از اتهامات از بالا پرت كردند پايين و مثل خيار تركاندند و از سرداران امام زمان به جريان انحرافي بدل شدند و به طيفي منفور حتي نزد اصول گرايان بدل شان كردند)، در حالي كه تصور مي كردند جنبش پايان يافته است، غافل از اين كه جنبش از مبارزه منفي به مبارزه مثبت تغيير موضع داده است. خيلي دير به اين حقيقت پي بردند و زماني فهميدند كه كارها از دست شان در رفته بود و رياست جمهوري و شوراها را با هم باختند. بازي هنوز تمام نشده بود و اتفاقاً از تلخي تلفات جنبش سبز گذشته و به تلفات حاكميت كشيده شده بود و تازه به جاهاي شيرين رسيده بود. در تمام اين مدت رهبران اصلاح طلب در جهت عكس بدنبال جلب رضايت حاكميت بودند؛ حتي هدف شان براي جلب نظر حاكميت آن بود تا مانع از افتادن رهبري مبارزات مردم ايران بدست كسي به جز آنان شوند و هنوز نيز توصيه شان به حاكميت براي اجازه ورود به نهادهاي مختلف آن است كه رهبري جريان مبارزات به دست ديگران نيافتد (غافل از اين كه مدت هاست كه چنين بوده و هست و آنان حالي شان نيست). به عبارتي، باز رياكارانه و رندانه بوده و هست، براي انحراف مطالبات مردمي به سمت مطالبات خود و گذاشتن حرف خودشان در دهان مردم (يعني دقيقاً همان كاري كه خميني ملعون از طريق باندش با شروع تظاهرات مردمي در انقلاب 57 كرد و به موقع سوار آن شد و به سمتي كه خود مي خواست ابتدا منحرف و سپس مصادره اش كرد؛ تعلق خاطر بسياري از رهبران اصلاح طلبان به دجال كبير نه اتفاقي است و نه ناشي از سوءتفاهم كه حدقل از اين نقطه نظر آنان فرزندان خلف اويند). يعني هدفي برخلاف آرمان ها و مطالبات واقعي مردمي بود. درخصوص ميزان محبوبيت شان نيز دچار اشتباه بوده و هستند و متوجه نبوده و نيستند كه مدت هاست حتي اگر مردم به ايشان اقبال عمومي در نظرسنجي ها نشان مي دهند، نه به سبب تمايل بدان ها كه به سبب نفرت از حاكميت و طيف هاي ديگر حكومتي است و در يك انتخابات آزاد هيچ شانسي براي پيروزي ندارند و سال هاست كه مردم از آنان و اهداف شان گذر كرده اند. در نقطه مقابل، رهبران نمادين جنبش سبز با ايستادگي پاي راه حق شان بسيار محبوب شده اند. گرچه اينك جنبش ما بدون آنان نيز زنده است و به طرق مختلف پيش مي رود، اما ما نقش صادقانه و پررنگ آنان را از ابتداي جنبش فراموش نمي كنيم و حتي بسياري از جنبش سبزي هايي كه به موج بنفش پيوستند تنها با چراغ سبز دريافتي از زندان بود كه پيروزي ديگري براي تاريخ جنبش رنگين كمان ايرانيان رقم زدند. متأسفانه اصلاح طلبان با تداوم استراتژي سابق شان منزوي تر و مطرودتر خواهند شد و برخلاف انتظارشان به جاي به پاركينگ رفتن جنبش سبز، اين اصلاح طلبان اند كه دارند به پاركينگ تاريخ ايران زمين مي روند؛ و خود كرده را تدبير نيست.