۱ ـ در این رژیم هیچ نوع انتخاباتی نیست که مشکلی را حل کند
منظور از تحریم انتخابات اعتراض به نحوه ی برگذاری آن و دستیابی به انتخابات بهتری نیست؛ هدف از آن علنی ساختن عدم مشروعیت رژیمی است که، با تأسیس آن بر پایه ی لگدمال کردن دستاورهای انقلاب مشروطه و رد و انکار اصل حاکمیت ملی از همان نخستین روز حیات خود هیچگاه دارای مشروعیت ملی و دموکراتیک نبوده؛ رژیمی از هر جهت ارتجاعی که مؤسس آن تنها با غصب عنوان انقلاب که جامعه ی تشنه ی آزادی سال ۵۷ به آن دل سپرده بود توانست ضد انقلاب خود را، که ادامه ی همان ضد انقلاب شیخ فضل الله و توپچیان لیاخوف بود، آن هم به صورتی مخوف تر، در جامعه ی منقلب آن روز جا بیناندازد و انتقام مراد ضدمشروطه ی خود را نیز بگیرد.
هدف تحریم کنندگان بهبود بخشیدن به انتخابات در رژیم موجود نیست!
هیچیک از صاحبان صداهای روزافزونی که در داخل و خارج به تحریم این انتخابات برخاست نه آن اندازه سطحی نگاه می کنند که تنها نگران نحوه ی برگذاری انتخابات باشند نه بدان حد خوش خیال که تصور کنند با یک بار تحریم، ولو موفقیت آمیز رژیم سرنگون می شود. باید انصاف داد و پذیرفت که آنان عمق فساد و درنده خویی این حکومت را بیش از دیگران می شناسند.
هدف این هموطنان از تحریم انتخابات نه اصلاح انتخابات است نه اصلاح رژیم ! هدف از این روش تنها متزلزل ساختن قدرت حاکم است بدین منظور که با آشنایی هرچه بیشتر شهروندان به ارج و حرمت رأی خود، با تقویت اعتماد ملت به نیروی خود، و با گسترش مبارزه و استفاده از روش های وسیعتری از مبارزات منفی و رواج اشکال گوناگون نافرمانی مدنی، سران رژیم سرانجام برای نجات خود به خواست اساسی مردم تسلیم شوند تا جایی که حتی کل رژیم نیز از میان برداشته شود.
۲ـ هیچ کس دارای این توهم ساده دلانه نیست که با تحریم یک یا دو دوره انتخابات می توان رژیمی تا دندان مسلح و خونخوار را از میان برداشت.
در این رژیم انتخابات، از هر نوع آن، نمایشی تحمیق گرانه برای مشروعیت بخشیدن به حاکمان، و وسیله ای برای خودی جلوه دادن قدرت حاکم و مشروعیت بخشیدن به آن با قرار دادن رأی مردم در پشت این یا آن نهاد «انتخابیِ» آن است، و در نتیجه سلب کردنِ اعتماد به نفس از مردم در مبارزه. بدین جهت باید برای پیشرفت و گسترش اشکال مختلف مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم حربه ی انتخابات کاذب هرچه بیشتر در دست حاکمان کُند شود تا جایی که بکلی از کار بیافتد.
۳ـ شانتاژ: واکنش رژیم در برابر این روش
رژیم ولایت با مردم همواره مانند کودکان رفتار کرده و می کند؛ در ولایت فقیه، که مردم در حکم صغاراند، چنین رفتاری منطقی هم هست. در جامعه ی ما، در دوران هایی نه چندان دور برای خوراندن دارویی تلخ یا خوراکی نامأنوس به کودک او را از مترسکی که عموماً لولو می نامیدند می ترساندند. کودک نیز از روی ترس داروی تلخ را می بلعید و پس از چندی به آن عادت نیز می کرد.
اینان نیز، درست در زمانی که با انتشار نوارهای آیت الله منتظری درباره ی هیأت مرگ و سروصدا پیرامون آنها و بازداشت فرزند آن مرحوم و شهرت بیشتر رییسی به آدمکشی، عموم مردم با نام او و مخافتش آشنایی بیشتر یافتند برای کشاندن آنان به پای صندوق های رأی این نام را بیرون کشیدند و در برابر روحانی قرار دادند تا مردم از مرگ بترسند و به تب رضایت دهند. این روش شناخته شده یک نوع شانتاژ است: اگر رأی ندهید این آدمکش حرفه ای را بر سرتان سوار می کنیم. گویی او تا حال چه می کرده ؟ مگر او برای صدور آنهمه حکم فله ای اعدام رییس جمهور بوده ؟ یا مگر حالا که او رییس جمهور نیست صلواتی و مقیسه و سعید مرتضوی و اژه ای و بسیاری دیگر مانند آنها برای صدور احکام اعدام بیکار نشسته اند؟ تسلیم به شانتاژ قبول طوق بردگی است، و ایستادگی در برابر آن، حتی پیش از پایان رژیم، بخودی خود آزادی از بند اطاعت از آن است.
بعضی با پیش کشیدن آنچه آراء شصت درصدی خاتمی می نامند کوشیدند تا او و نظائر او را نمایندگان اصیل مردم معرفی کنند و دعوت کنندگان به تحریم را با این مغالطه که رأی آنان در برابر امثال خاتمی چه وزنی می تواند داشته باشد تخطئه نمایند. من پاسخ این تجاهل ـ و اگر هم جهل است، جهل ـ را در جای دیگری داده ام و نوشته ام که در اوضاعی که، هیچیک از شرایط یک دموکراسی مانند:
ـ آزادی احزاب سیاسی، و تشکل های صنفی و مدنی
ـ آزادی اجتماعات و تظاهرات
ـ آزادی بیان و قلم و مطبوعات
ـ حق استفاده ی برابر صاحبان همه ی عقاید سیاسی و اجتماعی از وسائل خبری و تبلیغاتی دولتی
ـ نبودن هیچ زندانی سیاسی در کشور
ـ قانون انتخاباتی قابل مقایسه با قوانین انتخابات پیشرفته ترین دموکراسی ها
ـ نظارت ناظران بین المللی بر رعایت همه ی این شروط
ـ مدتی کافی در حدود دست کم یک سال برای فعالیت آزادیخواهان به منظور توضیح اصول عقاید سیاسی و هدف های خود به حداکثر مردم با برخورداری از امکانات بالا
فراهم نباشد، سخن گفتن از رأی های شصت در صدی و حتی نود در صدی که در همه ی رژیم های توتالیتر قرن بیستم رایج بود، اگر نشان از جهل و عقب ماندگی نباشد بطور حتم به معنی تجاهل و عوامفریبی خواهد بود.
همانجا نیز یادآور شده بودم که اگر رژیم حاکم جرأت برقراری حتی یک درصد از این شرایط را هم ندارد از این روست که فنای محتوم خود را در آن می بیند؛ همانجا نیز این چالش را مطرح کرده بودم که در صورت برقراری چنین شرایطی پس از یک سال ما آزادیخواهان شناخته شده بر حاکمان کنونی پیروز خواهیم بود.
تحریم انتخابات ساده انگاری مبارزه نیست
ما نه سهل انگاریم نه مردم را به ساده گیری مبارزه دعوت می کنیم. کار برچیدن رژیم موجود کاری است دشوار، دراز مدت و نیازمند همت و کوششی خستگی ناپذیر.
اما این عذری نیست که بتوان به نام آن مردم را به کارهایی زیانبخش چون شرکت در انتخابات که حاصل آن تمدید عمر رژیم است تشویق کرد؛ چنین رفتاری، هرچند از سر سوءِ نیت و به قصد آگاهانه ی خدمت به رژیم نباشد، برای کسانی که هم مایل به حضور در میدان فعالیت سیاسی هستند و هم در خود همت مبارزه ی دراز مدت و پرحوصله ای را نمی بینند، اگر تفنن سیاسی نباشد دست کم رفع تکلیف از خود است؛ اما به قیمت گمراه ساختن جامعه. رژیم از هر جهت فاسد و خطرناک ایران، که با وضع بسیار آشفته ی منطقه و سردرگمی و سیاست های ماجراجویانه ی رهبران کنونی قدرت های بزرگ، آینده ی کشور و حتی موجودیت آن را دچار خطر می کند پدیده ای نیست که بتوان با آن از سر تفنن و آماتوریسم برخورد کرد.
مبارزه با نظام های توتالیتر باید مبارزه ای همه جانبه، کامل و بسیار سنجیده باشد، و آزادیخواهان ایراندوست برای یافتن راه دوریِ کشور از اینگونه خطرها وظیفه ی تاریخی بزرگی بر عهده دارند که با هیچگونه تفنن سازگار نیست.
این عیناً حکم همان منطقی است که انقلابیان دوآتشه ی سال ۵۷ نیز ناتوانی خود از شنیدن آن و فاصله گرفتن از خمینی و دارودسته ی فداییان اسلام او نشان دادند، و با غفلتی که از آنان دیده شد موجب شدند بخت نجاتی که چندماهی به کشور روی آورده بود از دست برود، و مشتی متعصب نادان سالیان دراز بر سرنوشت کشور مسلط شوند.
نشیندن حکم منطقی که آن روز ما را به انتخاب میان مرگ و زندگی دعوت می کرد امروز نیز همان نتایج را تکرار خواهد کرد.
برای برخی از تحلیل نویسان شرکت در رأی همانقدر طبیعی است که برای فائره ی هاشمی، که از زمانی که چشم به جامعه گشوده خود و خانواده اش از متمتعان اصلی این نظام بوده اند طبیعی است؛ این قبیل تحلیل گران وقتی هموطنان را به اپوزیسیون و هوادار رژیم تقسیم می کنند اصلاح طلبان را نیز جزو اپوزیسیون حساب می کنند و به هر دو اندرزهای مشابهی می دهند. در حالی که اصلاح طلب بنا بر تعریف خواستار ادامه ی رژیم و اصلاح آن است؛ هواداری خود را مشروط به اصلاحات هم نمی کند. اما مخالفان واقعی و سرسخت رژیم کسانی هستند که از روز نخست از تابعیت آن خارج شده اند و با استفاده از قوانین بین المللی به کشور دیگری پناهنده شده اند. چنین کسانی چگونه می توانند بدون تبعیت از این رژیم در پی اصلاح آن باشند ؟
آنها این رژیم را از پایه و اساس رد می کنند؛ چگونه می توانند خواهان اصلاح آن باشند، و بنایی را که از دید آنان از پای بست ویران است چگونه می توانند اصلاح پذیر بشمارند ؟ اگر آن را اصلاح شدنی می دانستند چرا می بایست با سرپیچی از تابعیت از قوانین آن از ابتدا آوارگی در خاک بیگانه را به جان می خریدند و خود را با انواع محرومیت های ناشی از پناهندگی درگیر می کردند؟
چگونه می توان از کسانی که در این رژیم ابتدایی ترین حقوق انسانی و شهروندی خود را لگدمال می دانند و آگاهند که هر رأی آنان رأی به مشروعیت سرکوبگران خود و ملت خویش است، خواست و انتظار داشت که به نام تعقل و تاکتیک سیاسی ـ تاکتیکی واهی که تا کنون تنها خلاف ادعای هواداران آن ثابت شده است ـ به یکی از آنان رأی دهند و آگاهانه به وسیله ای در دست دستگاهی مرتجع و ستمگر تبدیل شوند ؟ طرفه اینکه این ناصحان به تعقل و تفکر زمانی که باید درباره ی عواقب نفی مشروطیت بدون اندیشه به آنچه جانشین آن می شد اندیشه می کردند با آتش بازی کرده بودند.
زمان فکر و زمان انقلاب
کسانی که زمانی که باید فکر می کردند، چون هنوز از فکر و معنی واقعی آن بی اطلاع بودند، بجای آن انقلاب کردند ـ البته علیه قانون اساسی مشروطیت که از ارزش آن چیزی نمی دانستند ـ حال که انحلال این رژیمِ به تمام معنی آدمخوار برای ملت و بقای آن حیاتی شده می خواهند نشان دهند که با فکر و تحلیل هم آشنایی دارند و تحریم کنندگان را به تعقل دعوت می کنند.
زمانی که دکتر صدیقی و دکتر بختیار و آیت الله شریعتمداری و دکتر مصطفی رحیمی نسبت به اهمیت قانون اساسی و خطر سلطه ی دارو دسته ی خمینی هشدار می دادند و انقلابیون را به تأمل بیشتری دعوت می کردند، همه محو خورشید تابناک انقلاب بودند، و به چیزی کمتر از آن رضایت نمی دادند. چون دیکتاتوری پلیسی بیست و پنج سال مانع از تجربه ی آزادی و آشنایی با مواهب و مکانیسم های دموکراسی شده بود این را می توان فهمید، و بر جوان ترین اعضاءِ آن نسل انقلابی نمی توان خرده ی بسیار گرفت. اما سی و هشت سال پس از آن باصطلاح انقلاب و بازگشت ایران به عصر حَجَری که در آن چشم در می آورند، دست می برند و سنگسار می کنند و به چهره ی زنان اسید می پاشند، تفاهم نسبت به تغییر اصلاح طلبانه ای صدوهشتاد درجه ای از سوی بسیاری از همان انقلابیانِ آن روز که گویا اهل تأمل شده اندـ که در حقیقت تغییری نیست و ادامه ی همان روحیه در وضعی جدید است ـ بسیار دشوارتر است.
در ۱۲۸۶ شیخ فضل الله رهبر فکری ضدانقلاب و به توپ بستن مجلس بود؛ در ۱۳۵۷ خمینی با نابودی مشروطه خواست رهبر انقلاب باشد. اما این بار نیز، او هم مانند شیخ و قطبش ضدانقلاب بود چون انقلاب اسلامی او چیزی نبود جز همان ضدانقلاب علیه مشروطیت. در ۲۸ مرداد خمینی که هوادار آیت الله بهبهانیِ درباری بود با سلطنت مخالفتی نداشت؛ چون او دشمن مشروطیت بود نه دشمن سلطنت ! اما، عجبا که برای او سلطنت هیچگاه به اندازه ی زمانی که شاه برای همیشه از ایران رفت خطرناک نشده بود، چون باز هم هدف او از این مخالفت سلطنت نبود؛ مشروطیت بود !
جای آن دارد که درک کامل و دقیق این فرآیند همه ی ما، همه ی کسانی را که می توانند فارغ از امیال حقیرانه و منافع کوته نظرانه ی شخصی به وجدان خود رجوع کنند، به بازبینی همه ی گذشته ی سیاسی خود، از اعمال و تصمیمات تا افکاری که محرک آن اعمال بوده اند، اعمالی ناصواب و افکاری با پایه های علمی سست و مشکوک، وادار کند، تا شاید راهی جدید در برابر ملت رنج کشیده ی ما که در چهل سال اخیر فرصت های تاریخی بزرگی را از دست داده گشوده شود.
علی شاکری زند ـ پاریس
چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۶