دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
عزیز، همان کودکی که رسانه ها اخیراً در بیابان های عراق یافتند که تشنه و گرسنه و بیمار و بر اثر از دست دادن آب بدن و قرار گرفتن زیر نور شدید آفتاب سوزان، حتی بینایی اش را از دست داده بود (و در رسانه ها انعکاس وسیعی داشت)، تنها یک کودک از میان هزاران کودک و نوزادی است که در طول سال های اخیر در سوریه، عراق، فلسطین و دیگر جاهای خاورمیانه توسط رفتارهای کورکوارانه (و حتی لج بازی و یکدندگی) ما به اصطلاح بزرگترها، بی گناه و بی سرپرست رها شده یا کشته و زخمی و معلول و بی خانمان گشته و می شوند.
چهره عزیز از ذهنم پاک نمی شود (و تصور می کنم تا پایان عمرم نیز آن را از یاد نبرم) و تنها پدر او نبود که بی پناه رهایش ساخته بود (و من حتی دلم به حال پدرش نیز نیز سوخت که چگونه باید برای باقی عمرش، عذاب وجدان آن را برای تمام زندگی اش تحمل کند که دوربین ها نشان می دادند، از همان روز برایش آغاز شده است) و من همگی جهانیان، از “خودم” گرفته تا دیگران را مسئول بی مسئولیتی مان می بینم. انگار عزیز هدیه ای بود که خداوند در این جهان به ما سپرد که جملگی مان نه تنها آن را قدر ندانستیم و آن را چون والدینی مسئول و شایسته نگهداری و حمایت نکردیم تا بزرگ شود، تجربه کند، بیاموزد، شاد شود و شاد سازد و لذت ببرد و زندگی کند، بلکه در یک حماقت دسته جمعی، آن را تنها و بی کس به شکل بی رحمانه ای رها کردیم تا بمیرد…
…و گویی خداوند نیز چون دید که ما لیاقت حفظ و پرورش این امانت عزیز را نداریم، دانست که عزیز تنها لیاقت خودش را دارد و او را به سوی خود فرا خواند و در آغوش کشید (که “همه از اوییم و به سوی او باز خواهیم گشت”). چهره آن کودک معصوم برایم تجلی دوباره مسیح در وجود یک “انسان” بود. انسانی (و چنان که در انجیل شخصیت آن توصیف شده حتی به مثابه کودکی) که بار دیگر نه تنها دیگران به سبب جهل و ولع (به خصوص ولع قدرت) و ستم شان، بی رحمانه او را قربانی می کنند که او نیز آرام، با طمأنینه و بزرگوارنه، پذیرای سرنوشت مصلوب خود می شود: بدون این که حرفی بزند، بی قراری کرده یا حتی گلایه و گریه ای کند، در حالی که هم گرسنه و هم به شدت تشنه بود و بینایی اش را نیز از دست داده بود. حقیقت مصلوب شدن مسیح، چیزی به جز این نیست؛ انسانی که همچون هر انسانی دیگر، روحی خدایی را در وجودش دارد، اما او را قربانی می کنند، پاک، معصومانه و بی گناه. “مسیح مصلوب”، انسانی با روح خدایی نیست که تنها یکبار در این جهان آمده، قربانی شده و رفته باشد، تا ما برایش تجدید خاطره و پیمان کنیم، که “انسانی قربانی شده” است که او را در همیشه و همواره تاریخ قربانی کرده و می کنند و اینک عزیز نیز.
اما او انگار نوع مثالی نه تنها کودکان منطقه که انسان و نسل جدید خاورمیانه بود: آن انسان امروز در جای جای جهان و به خصوص در خاورمیانه و آفریقا بود که توسط جانیانی بی رحم، زخمی و کشته شده، توسط مسئولانی بی مسئولیت رها شده، توسط قدرت طلبان بی عاطفه، نادیده گرفته شده و زیر بار بازی های قدرت شان له و نابود شده است. امیدوارم روزی که انسان هایی واقعاً مسئول بر سر مسئولیت هایی در خاورمیانه گمارده می شوند، زمانی به خود نیایند، که چون پدر عزیز، دیگر خیلی دیر شده باشد و افسوس ها و گریه های، تغییری به حال آنان نکند.
رهایم نمودند/و گریختند / در جهان بیابانی گم شدم/ اشک های دجله از چشمان ام چکید/ من گم شدم تن خسته ام بر زمین ریخت/ چشمان ام بخار شد/ من گم شدم / دانستم من متولد جهنم ام/ شب ها صدا های خوفناک تنهایی را شنیده اید من آنجا بود کنار اشباع ترس آلود هیچکس نبودن . کرکس ها آمدند/ نقشه خانه پدری از زمین پاک شد /چشمان ام منجمد/وآغوش ام برای بخشیدن پدر سرد شد/من گم شدم …پدر فراموش کن مرا یافتی برخیز .برخیز قاتل من جنگ است برخیز وقتی حیوانات در خانه ای گرم نوازش میشدند من از سنگ سراغ ترا گرفتم
این اتفاق بسیار برای من منقلب کننده بود چون خودمن نیز پسر قوی وزیبایی داشتم که درکودکی درگذشت حال وروز مادر وپدر این کودک مسیح گونه را درک میکنم. این قطعه ادبی راکه با غم واندوه برای عزیز تهیه کردم به روان او تقدیم میکنم . سپاس از خبرنامه باارزش ایرانیان مربم کمالی ایران -تهران 10/6/93
نظرات بسته است