دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئیت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
اشاره: من طی مقالاتم پیرامون وقایع و تصمیماتی از پشت پرده تاریک قدرت پرده برداری کردم که برخی از آن ها پس از سال ها از حالت محرمانه خارج شده اند و برخی تا سال ها و دهه ها بعد شاید از حالت محرمانه خارج شوند و بعضی نیز هرگز نشوند. مواردی که منابعی را ذکر کرده ام، جای سوال نبوده اند، ولی مواردی که منابعی را ذکر نکرده ام، خوانندگان بعضاً از من سند برای ادعای ام خواسته اند. به همین خاطر ضروری است تا توضیحاتی پیرامون شان دهم.
مقدمه: کسانی که با اسناد و به خصوص اسناد طبقه بندی شده و محرمانه سر و کار جدی داشته باشند به خوبی می دانند که اسناد تاریخی، سال ها و حتی دهه ها بعد از وقوع از حالت محرمانه خارج می شوند و فاش می شوند و مورخان، آن را برای منابع شان استفاده می کنند و برخی از اسناد از طبقه بندی خارج شده سانسور شده بیرون داده می شوند و بعضی نیز به سبب اهمیت شان هرگز از حالت محرمانه خارج نمی شوند. برای تصمیمات زنده ای که نه تاریخ را پس از سال ها بعد بخواهد مستند بنوسید، بلکه “تاریخ امروز را جهت آگاهی و تهییج کنش و واکنش های مردم و سیاسیون و جامعه مدنی برانگیزد”، خواستن سند یعنی تاریخ و تاریخنگاری را درنیافتن. پس از کودتای 28 مرداد مدام مخالفان و موافقان پیرامون ماهیت و نیروهای موثر سیاسی بر آن بحث داشتند (چون در بعد اجتماعی وضعیت پیچیده است و نارضایتی از وضع موجود حتی از منظر مصدق چیز دیگری است). اما همین کمتر از دو سال پیش سندی توسط دولت آمریکا از حالت حرمانه خارج شد که به وضوح نشان می داد، تظاهرات مردمی با طراحی و هدایت و حتی نقشه دقیق کروکی مسیر حرکت تا منزل مصدق تنظیم شده بود. یعنی پس از چند سال؟ بیش از 60 سال که تازه به اصرار بریتانیا تاکنون توسط آمریکا از حالت محرمانه خارج نشده بود و در زمان دولت پرزیدنت اوباما –برای حسن نیت- از حالت محرمانه خارج شد. حال تصور کنید در گرماگرم کودتای آمریکایی ناموفق 25 مرداد تا کودتای انگلیسی موفق 28 مرداد، شما اطلاعات محرمانه ای بسیار باارزش را به مردم برسانید، تا با واکنش های مناسب تصمیمات غلط را خنثی کند یا تهدیدش را به فرصت بدل کند، و در این فضا، کسی برای تصمیمات پشت پرده ای که بین برخی از بیت های مراجع تقلید، بازاریان، سیاسیون مرتبط و مقاماتی از ارتش، رد و بدل شده کسی از شما سند بخواهد؟! (و انتظار هم داشته باشد تا مثلاً دست در کیفی چرمی کنید و احیاناً یک سند با مهر محرمانه یا طبقه بندی شده نیز برایش بیرون بکشید!) باید به او گفت یک 60 سالی صبر کند. وقتی تاریخ را نمی نویسید، بلکه می سازید، بی شک سندش نیز مثل همیشه در آینده منتشر می شود. اما تنها کسی این سوال را می پرسد که بی شک مورخ نباشد!
از آن گذشته، سند در خصوص اطلاعات محرمانه همواره مقدور نیست و دلیل اش را به توضیحات فردوست پیرامون نحوه کار برخی از آنان می سپارم:
«… شبکه ای که تحت اداره سرتیپ ماهوتیان قرار داشت، در واقع یک شبکه از MI6 بود با امکانات و بودجه ساواک ایران اداره می شد و حتی حقوق مأمورین آن از جیب ساواک پرداخت می شد، ولی عملاً اطلاعات آن فقط و فقط به MI6تحویل می گردید… و اما درباره خود ماهوتیان. ماهوتیان فرد عجیبی بود. هیچگاه هوش خود را به من نشان نداد، زیرا مطلبی نمی گفت که بتوان هوش او را ارزیابی کرد. فوق العاده کم صحبت بود و خودش نیز کمتر شروع به بیان مطلب می کرد. اگر از او سؤال می شد با یک کلمه و حداکثر یک جمله کوتاه جواب مبهم می داد. این کم صحبتی ارتباطی با شغل او نداشت، بلکه از خصوصیات ذاتی او بود. ولی من از همان آغاز شغل خود در ساواک به او علاقمند شدم، زیرا فرد مورد اعتماد و بی توقعی بود و نمونه خوب یک فرد اطلاعاتی. کار ماهوتیان در ساواک نیز عجیب بود. او هر چند اسماً معاون ساواک بود، ولی یک تشکیلات بسیار محدود داشت و به همین پرسنل نیز قانع بود و با روحیه اش انطباق داشت: هر چند پرسنل کمتر حفاظت بیشتر! تشکیلات ماهوتیان عبارت بود از: یک راننده که طبق قواره ساواک حق او بود که با توجه به مقامش راننده داشته باشد، یک اتاقدار و یک کارمند رتبه 2 یا 3 که همان رهبر عملیات ماهوتیان بود. ممکن نیست در تمام ساواک نامه ای به امضاء او پیدا شود و حتی ممکن نیست جمله ای از او زیر نامه یا گزارشی یافت شود. امضاء او را فقط می توان در مقابل نامش در لیست های حقوقی دید و چنان امضاء می کرد که معلوم نیست امضاء کیست! در دوران من هیچکاری در ساواک انجام نداد. از مقامی سؤال کردم، گفت: قبلاً هم همین بوده. حتی درباره حقوق شبکه شمال نیز شفاهاً می گفت و چیزی یا رقمی نمی نوشت. این رویه او در برابر من تنها نبود، پس از تحقیق متوجه شدم که در برابر همه چنین است».(1)
بخشی از مطالب نیز وقتی در رسانه های همگانی منتشر می شود و منابع متعدد و مختلف، دیگر نیازی به سند نیست و هر کسی با یک سرچ ساده می تواند منابع به فارسی یا انگلیسی و غیره را بیابد. مثلاً وقتی در خبرها منتشر شده است که شرکت برادران عوفر اسرائیلی با رژیم ایران داد و ستد مداوم دارد و وقتی دولت وقت آمریکا آن را منتشر می کند و کنست (مجلس) اسرائیل برای تفحص پیرامونش درخواست تشکیل جلسه می دهد و جلسه به دستور نهادهای امنیتی اسرائیل ملغی می شود، و جسد برادر بزرگ عوفر حدود تنها یک هفته بعد در منزلش پیدا می شود، که جملگی را همه رسانه ها منعکس کرده اند، طبعاً دیگر نیاز به سند نیست، مگر این که کسی به بیماری وسواس مبتلا باشد!
مهمتر از همه، وقتی منبعی موثق دارید و با دادن آدرس دقیق سند یا منبع، درحقیقت آن را به سرویس های امنیتی لو می دهید. درحالی که هم برای حفظ جان وی مسئول اید و هم آن منبع باید حفظ شود تا باز اطلاعات سرنوشت ساز در اختیار شما و مردم قرار دهد، طبعاً ارائه سند و منبع جایز و معقول نیست. چون سند نباید رو شود تا منبع لو رود. علاوه بر آن، کسانی که دوره دیده آموزش های امنیتی برای چنین کارهایی هستند، هرگز سند اصلی را که با دسترسی بدان به موضوعی پشت پرده دست یافته اند، رو نمی کنند، بلکه می گردند تا در سایر اخبار رد پایی از آن بیابند و آن را به عنوان منبع معرفی کنند تا خوانندگان نیز خیلی سردرگم نمانند و بدانند لااقل طرف صرفاً خوابنما نشده است. البته در بسیاری از موارد نیز چنین ارجاعی که درحقیقت درصدد ارائه اطلاعات محرمانه بدون هر نوع سرنخ واقعی صورت می گیرد، موجود نیست و باید مطلب بدون سند و منبع گزارش شود. روش من نیز در این موارد همان است که گذشت و در این مقاله سعی کرده ام، از منابع لو رفته و منتشر شده، اطلاعاتی دقیق تر و برخی از گزارشات را عیناً بیاورم تا درخواست برخی از خوانندگان عزیز نیز تا حد امکانم برآورده شود.
نفت و شاه
جنگ اكتبر درسال 1973 برای نخستین بار قدرت كارتل نفت و شاه را به جهانیان نشان داد. اعراب صدور نفت را تحریم كردند، ولی شاه به رغم فشارهایی كه بر او وارد میشد، به ارسال نفت به آمریكا، متحد اصلی اسرائیل ادامه داد. شاه با وجود دوستی كه با سادات داشت، موجودیت اسرائیل را برای منطقه لازم میدانست. پس از آن كه جنگ به پایان رسید، شاه اعلام داشت كه اكنون شركت ملی نفت ایران كنترل تولید را از كنسرسیوم تحویل میگیرد. از یك جهت او سرانجام آرزوی مصدق را عملی ساخت.(2)
شاه مصر به این بود که قیمت نفت برخلاف درخواست و اصرار دوستان غربی پایین کشیده نشود و بالا نگه داشته شود؛ چون آن را برای کشورش حیاتی می دانست و در آخرین مصاحبه هایش –پیش از وقوع انقلاب- به کرات گفته بود، وقتی غرب قیمت انواع کالاهایش را مدام بالا می برد، چرا ما باید قیمت نفت را پایین بیاوریم. شاه متوجه نبود که این مقاومت اش، با یکی از اصلی ترین استراتژی های بلوک غرب برای فروپاشی در بلوک شرق مغایرت دارد و اساساً او در این اواخر رفتارش اکثراً بر اساس تشخیص اولویت هایش بود و سعی می کرد غربی ها را نیز با خود همراه کند تا حرف شنوی از دوستان غربی.
صرفاً قطعاتی از یکی از مصاحبه وی را با خبرنگار معروف اوریانا فالاچی می آورم:
فالاچی: عالیجناب، چند لحظه قبل گفتید که ایران در آینده یک قدرت جهانی خواهد شد. منظورتان همان پیش بینی اقتصاددانان است که گفتهاند تا سی و شش سال دیگر، ایران باید ثروتمندترین کشور دنیا باشد؟
شاه: گفتن ثروتمندترین کشور دنیا شاید اغراق باشد، اما گفتن یکی از پنج کشور بزرگ و قوی اغراق آمیز نیست، ایران هم سطح شوروی، آمریکا، ژاپن و فرانسه خواهد شد. چین را به حساب نمیآورم، چون ثروتمند نیست و نخواهد بود، چون پیش بینی میشود تا بیست و پنج سال دیگر جمعیت آن یک میلیارد و چهارصد میلیون نفر خواهد شد و ما تا بیست و پنج سال دیگر حداکثر شصت میلیون خواهیم بود. اوه، بله ثروت بزرگ، قدرت بزرگ منتظر ماست، کمونیستها هرچه میخواهند بگویند. بی جهت نیست که کنترل تولید مثل را برنامه ریزی کردهایم. به نکتهای که میخواهم برسم این است: اگر کشوری بطور اقتصادی ثروتمند باشد از هر جهتی ثروتمند خواهد شد. در زمینه بین المللی قوی خواهد شد. منظور من از اقتصاد فقط نفت نیست، بلکه اقتصاد موازنه شده است که تمام محصولات را در بر میگیرد. صنعت، کشاورزی، هنر دستی، تا الکترونیک میبایستی از فرش به کامپیوتر برسیم؛ نتیجه این که فرش را نگه داشتیم و بدان کامپیوتر اضافه کردیم. فرشهای دستی میبافیم، ولی ماشینی آن را نیز میسازیم. موکت نیز تولید میکنیم. هر ساله محصولات خود را دو برابر میکنیم. نشانههایی وجود دارند که نشان میدهند، در آینده ما قدرت بزرگی خواهیم شد. مثلاً ده سال پیش زمان انقلاب سفید، فقط یک میلیون دانش آموز داشتیم، امروز سه میلیون و صد هزار نفر هستند و تا ده سال دیگر به پنج یا شش میلیون خواهد رسید.
فالاچی: عالیجناب، همین حالا فرمودید که ثروتتان فقط نفت نیست. ولی همه میدانیم که داشتن کامپیوتر، ماشین آلات مخصوص، فرش ماشینی و غیره را از طریق نفت بدست آوریدهاید، همچنین ثروت آیندهتان را بدان مدیون هستید. بالاخره آیا میخواهید در مورد سیاست نفتی کشورتان نسبت به غرب صحبت نمایید؟
شاه: ساده است. این نفت را من دارم و نمیتوانم بنوشمش. ولی میدانم که میتوانم حداکثر استفاده را از آن بکنم، بدون اینکه از آن به عنوان حربه بر ضد باقیمانده دنیا بکار برم. بنابراین سیاستی پیش گرفتم که به همه بفروشم، بدون اینکه فرقی بگذارم انتخاب مشکلی بود؛ و هرگز فکر نکردم که با کشورهای عربی همگام شده و دنیای غرب را از حربه آن بترسانم و قبلاً هم گفتم: ایران کشوری است مستقل، و همه میدانند که کشور من مسلمان است، ولی عرب نیست و تصمیمی که اعراب میگیرند برای ایران نیز قابل عمل نمیباشد، ایران احتیاج مبرمی به پول دارد و با نفت میشود، پول زیادی بدست آورد. اوه، تفاوت من با اعراب در همین است. برای اینکه کشورهایی که میگویند (ما نفت به غرب نمیفروشیم) نمیدانند با پول آن چیکار کنند، بنابراین در مورد آینده فکر نمیکنند. اغلب این کشورها ششصد یا هفتصد هزار نفر جمعیت دارند و یا پول زیاد در بانک میتوانند سه چهار سال زندگی کنند، بدون آنکه یک قطره نفت پمپ بزنند و بفروشند. من نه، من سی و یک و نیم میلیون نفر جمعیت دارم و اقتصادی که باید پیشرفت نماید، رفرمی که باید انجام شود. بنابراین من احتیاج به پول دارم. من میدانم با پول آن چکار باید بکنم و نمیتوانم به خودم اجازه بدهم که پمپ نزنم و نمی توانم به خودم اجازه بدهم که به هر کسی نفروشم…
فالاچی: آیا قیمت نفت بالا خواهد رفت؟
شاه: مسلماً گرانتر خواهد شد، اوه مسلماً، مسلماً. این خبر بد را کسی خواهد داد که در این مورد صاجب نظر است. در مورد نفت همه چیز را میدانم و واقعاً تخصص من است. و من متخصص میگویم: قیمت نفت بالا برود، راه حل دیگری وجود ندارد. راه حلی که شما غربی ها خواستید یا اگر ترجیح میدهید، میگویم، راه حلی که تمدن صنعتی شما بود که اینطور خواست. قیمت گندم را سیصد درصد اضافه کردید، و همینطور شکر، قیمت مواد پتروشیمی تبدیل کرده و صدبرابر چیزی که به ما پرداختهاید میفروشید. به ما جنس گران میفروشید. و حالا درست که ما نیز به شما نفت را گرانتر بفروشیم، میگوییم ده برابر بیشتر.
فالاچی: ده برابر بیشتر؟!؟
شاه: شما هستید که مرا مجبور میکنید قیمت نفت را بالا ببرم. مسلماً دلایلی برای خودتان دارید. معذرت میخواهم منهم برای خودم دارم. در اصل نمیتوانیم تا ابد جدال کنیم؛ تا صد سال دیگر داستان نفت به پایان خواهد رسید. احتیاج به نفت روز به روز زیادتر میشود و منابع آن تمام خواهد شد و مجبورید که انرژیهای دیگری کشف کنید. چه میدانم خورشیدی، اتمی، راه حلهای زیادی باید باشد یکی کافی نیست. مثلاً: توربینهایی که با امواج دریا به کار میافتند تا جایی که در فکر این هستم که آب شور دریا را با وسائل اتمی شیرین کنم. یا اینکه باید تا ده هزار متری زیر کف دریا را سوراخ کرد تا به نفت رسید، یا در قطب شمال. نمیدانم، فقط میدانم که باید کاری کرد. نباید نفت را بیخودی حرام کرد. یک جنایت است که اینگونه از نفت خام استفاده میکنیم. اگر فقط فکر کنیم که به زودی نفت تمام خواهد شد، اگر به خاطر بیاوریم که میشود دهها هزار ماده پتروشیمی از نفت گرفت … برای همیشه یک شوک است؛ مثلاً مصرف آن نفت خام برای به کار انداختن ژنراتورهای برق، بدون در نظر گرفتن ارزش از دست رفته؛ اوه، زمانی که از نفت صحبت میشود چیز مهم پول نیست، بایکوت کردن نفت از طرف قذافی نیست، مسئله این است که نفت تا ابد وجود ندارد و باید انرژیهای دیگری جستجو نمود…(3)
نقاب کمربند سبز
یکی از رهبران یهودی اسرائیل و یکی از روحانیون بسیار متدین کلیمی، یکی از کسانی بود که رابط خمینی با بالاترین مقامات اسرائیل 15 سال قبل از انقلاب ایران بود. و قبلاً با هم قول و قرارهایی گذاشته بودند، و خمینی نیز با استناد به آن، به یاران انقلابی اش وعده می داد که 15 سال دیگر انقلاب به وقوع می پیوندد. وقتی انقلاب مهندسی شده کلید می خورد، چون این رهبر بلند پایه اسرائیلی فوت کرده بود، لذا همسرش خانم بن دوید به دیدار خمینی در فرانسه می رود. البته خانم بن دوید به خاطر یک دیدار دوستانه به فرانسه و دیدن خمینی نرفته بود، بلکه از طرف دولت اسرائیل و (شخص مناخیم بگین) نخست وزیر وقت اسرائیل به دیدار خمینی می رود. پیش از آن، برخی از همراهان خمینی نیز غیرمستقیم تماس های دوستانه ای با اسرائیل داشتند. خانم بن دیوید پس از بازگشت از دیدار با خمینی به اسرائیل طی یک گزارش به دولت اسرائیل و شخص نخست وزیر (مناخیم بگین) تأکید می کند که حذف خمینی برای اسرائیل سودمند نبوده بلکه برعکس، وجود خمینی می تواند فواید بسیاری برای اسرائیل به همراه داشته باشد و . . . و این چنین بود که دولت اسرائیل با تماسی مستقیم از تل آویو، شاه را به شدت از طرح ترور خمینی منصرف ساخت. خمینی می شود آلترناتیوی در جهت نقشه های رندانه ای برای اهداف اسرائیل در منطقه. خانم بن دیوید در سال 1980 یعنی بعد از انقلاب 1357 با یک پاسپورت فرانسوی به تهران پرواز می کند و به ایران می رود؛ حتی درست همان زمانی که ایران درگیر جنگ با عراق بود و ایران وارد معاملات پنهانی خرید اسلحه از اسرائیل شده بود، ایرانیان کلیمی که از ایران گریخته بودند، بسیاری از آنان به ایران بازگشته و آن هایی که اموال شان مصادره شده بود، اموال خود را پس گرفتند و ظاهراً این اقدامات پیرو توافق های بین ایران و اسرائیل انجام گرفته بود.
آغاز همکاری پنهان شاه با اسرائیل
در میان كشورهای خاورمیانه، ایران تنها كشوری بود كه از ابتدا سیاست همكاری پنهانی با اسرائیل را در پیش گرفته بود. در واقع روابط با اسرائیل، مناسبات ایران با كلیة همسایگانش را تحت الشعاع قرار می داد. در 1948 كه دولت اسرائیل تاسیس شد، ایران به یهودیان عراقی كه بر خلاف یهودیان ایرانی مورد سركوب قرار گرفته بودند، اجازه داد از طریق ایران به اسرائیل فرار كنند. در این هنگام یكی از وظایف اصلی موساد، سرویس جاسوسی اسرائیل، این بود كه مهاجرت یهودیان به اسرائیل را تسهیل كند. دولت ایران به ماموران موساد اجازه داد در تهران فعالیت كنند؛ یعنی به عبارت دیگر از بدو تاسیس دولت اسرائیل، ایران از اعراب حمایت لفظی میكرد و به اسرائیل كمك پنهانی میداد.(4)
آن طرحی بادوام بود و پس از انقلاب ایران نیز رواج داشت و رهبران ایران به شدت بر علیه اسرائیل شعار می دادند، اما هم از آن اسلحه می خریدند و هم ایران توانست تحریم های کمرشکن آمریکا را با واسطه شرکت های برادران عوفر (کارتلی اسرئیلی که 25 درصد از شرکت های ثبت شده اسرائیل را رسماً در اختیار دارد و در بسیاری از نقاط دنیا دارای شعبه یا دفاتری است) دور بزند و اقتصاد در حال جنگ اش، فرو نپاشد.
شاه به شکلی پنهانی (با خیال این که آمریکا نمی داند) با اسرائیل بدنبال ساخت سلاح هسته ای بود و موساد نیز آن را بی درنگ در اختیار آمریکا قرار دهد تا به پرونده ای از شاه بیافزاید که موساد مدام برای آمریکا رو می کرد تا ثابت کند، شاه دیگر متحد قابل اعتمادی برایشان نیست. یادم هست مدت ها پیش به مستندی نگاه می کردم که از روابط پنهان شاه با اسرائیل پرده برمی داشت. خبرنگاری که پیدا بود به اسناد پروژه سری ساخت سلاح هسته ای شاه با اسرائیل دسترسی یافته بود، از یکی از مدیران موساد سوال می کند: می گویند که شاه پنهانی مشغول ساخت بمب های هسته ای بود؟ آن مقام موساد می گوید، بله چنین بوده. سپس خبرنگار به سرعت (برای مچ گیری) می پرسد: چه کسی به شاه کمک می کرده؟ آن مقام موساد بدون معطلی به آسمان نگاه می کند و می گوید: خدا (من بی اختیار نتوانستم جلوی شلیک خنده ام را بگیرم).
این سخن یکی از نزدیک ترین مرتبطین (اردشیر زاهدی) پیرامون پرونده ارتباط ایران با اسرائیل است: «برای نخستین بار در تاریخ میخواهم به عنوان وزیر خارجه اسبق ایران و مطلعترین شخص عرض كنم كه عامل اصلی صلح اعراب و اسرائیل و به ویژه عامل اصلی امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و مصر شخص شاه بود و لاغیر! ایران در آن زمان یك میلیارد دلار به مصر كمك مالی بلاعوض داد تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزی مصر) را لایروبی و بازگشایی كند. در حدود همین مبلغ را هم به اسرائیل دادیم و چون روابط خوبی با هر دو كشور داشتیم توانستیم آنها را به مذاكره و امضای قرارداد صلح متقاعد كنیم. البته امضای قرارداد بعدها انجام شد اما پایهگذار این صلح شخص شاه ایران بود و تاریخنگاران در آینده باید به این مطلب توجه كنند».
اینک پس از سال ها اسناد فاش شده و خاطرات بیرون آمده می دانیم که اسرائیل به هیچ وجه مایل به صلح در ازای واگذاری صحرای سینا و کانال سوئز با مصر نبود و با فشار کارتر بدان تن داد و انتقام اش را نیز از کارتر گرفت که در تحقیقات معروف کنگره پیرامون فروش پنهانی سلاح از آمریکا با واسطه گری اسرائیل به رژیم ایران، “اکتبر سورپرایز” با همدستی تیم ریگان با اسرائیل برای سرنگونی کارتر لو رفت(5) و مقامات امضاء کننده قرارداد کمپ دیوید در گفتگوهای خصوصی شان کاملاً مغبون گفتند: کانال سوئز (استراتژیک) و صحرای سینا را دادیم و به جایشان یک ورق کاغذ گرفتیم!
استراتژی اسرائیل هرگز صلح نبوده، بلکه استراتژی معروف “جنگ از پی جنگ” را داشته اند که امروزه فاش شده است. آنان بر این باورند که تنها با جنگ بوده که اسرائیل گسترش یافته است و هر جنگی فرصتی جدید است، برای توسعه بیشتر نیل به “اسرائیلی بزرگتر”؛ “چون ترسوها مرده اند”. زیرا اسرائیل دارای برتری استراتژیک نظامی نسبت به همه همسایگانش است و این اعراب و فلسطینیان هستند که نیاز به صلح دارند تا از دست داده های شان طی جنگ را با قرارداد صلح بدست آورند. اما امروزه هر جنگ طلبی هزینه دارد و نزدیک ترین متحدان اسرائیل مانع از توسعه طلبی ارضی اسرائیل خواهند شد. پس اسرائیل باید هزینه عدم صلح و جنگ طلبی را به گردن اعراب و فلسطینیان بندازد و خود را صلح طلب نشان دهد. بنابراین، تقویت اسلام گرایان تندروی ضد اسرائیل ابتدا در فلسطین و سپس در منطقه در دستور کار جدی موساد قرار گرفت که هنوز نیز ادامه دارد. با “تزریق ایدئولوژی” به مبارزات شان، آنان چون سربازان عروسکی کوک شده، مشروعیت بخش هر نوع اقدامات جنگی و جاه طلبانه اسرائیل در منطقه خواهند بود.
ارتباط ساواک با سرویس زیتون
در ابتدا سرویس های امنیتی بریتانیا و آمریکا بودند که نقش اصلی را در تأسیس ساواک و سرویس های امنیتی ایران را به عهده داشتند٬ اما پس از –به خصوص وقتی ضد اطلاعات و دفتری که همه سرویس های امنیتی متعدد را زیر نظر یک ساختار ببرد، سرویس های امنیتی ایران به سمت اسرائیل سوق یافتند. ارتشبد حسین فردوست که به دستور محمدرضا پهلوی در سال ١٣٤٠ به عنوان قائم مقام ساواک مأموریت یافت تا به سازماندهی آن بپردازد٬ در این باره شرح می دهد طی پنج سالی که از تأسیس ساواک می گذشته٬ هیئت مستشاری آمریکا آموزش هایی داده بود که به هیچ وجه کفایت نمی کرد و معلوم شد که بیش از این حاضر به همکاری نیستند. فردوست می افزاید اطلاع داشته که تشکیلات اطلاعات اسرائیل بسیار قوی است؛ زیرا برخی افراد یهودی در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بوده اند و این افراد پس از تشکیل کشور اسرائیل٬ سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن را تشکیل داده اند. لذا او به کمک نیمرودی آموزش ساواک را سازمان داده است. در آغاز دو یا سه تیم و هر تیم مرکب از حدود ده نفر از ادارات کل عملیاتی برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین یک تا دو سال و نتیجه آموزش٬ عالی بود. این نشان می داد که اسرائیلی ها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائل اند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کرده بودند. هیئت مستشاری آمریکا در ساواک به حدی بی فایده شده بود که فردوست می گوید خودش عذرشان را خواست و آنها نیز با خوشحالی رفته بودند. مشخص بود که آمریکایی ها و انگلیسی ها تعمداً امکانات خود را از ساواک دریغ می کردند و بی تفاوتی نشان می دادند تا ساواک هرچه بیشتر به سمت اسرائیل سوق یابد. چنین نیز شد.(6)
ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود مکرر درباره نزدیکی و همکاری برخی ادارات کل ساواک با موساد نوشته است:
«زمانی که در سال 1340 به ساواک رفتم، سرتیپ علوی کیا (قائم مقام سابق ساواک) فردی به نام یعقوب نیمرودی را به من معرفی کرد و گفت که محمدرضا اجازه داده که او با ساواک رابطه داشته باشد و تبادل اطلاعات نماید.
نیمرودی درجه سرهنگ دومی داشت و رئیس اطلاعات سفارت مخفی اسرائیل بود. او یک ماه بعد به دیدن من آمد و ضمن تشکر از همکاری برخی ادارات کل ساواک (ادارات کل دوم و سوم و هشتم) پاکتی به من داد. دیدم که در پاکت مبلغ 80 هزارتومان (یا 60 هزارتومان) وجه نقد است. از او پرسیدم که این مبلغ چیست؟ پاسخ داد: «از بدو همکاری برون مرزی هر ماهه این مبلغ به سرتیپ علوی کیا بابت هزینههایی که ساواک در این همکاری متحمل میشود، پرداخت میگردد!» پاکت را به او پس دادم و گفتم: فعلاً نزد خودتان باشد تا با علوی کیا ملاقات و موضوع را مطرح نمایم. او هم پس گرفت و خداحافظی کرد.
با سرتیپ علوی کیا ملاقات کردم و جریان را پرسیدم. گفت: «مدتی است که اسرائیلیها ۳ پایگاه برون مرزی در غرب و جنوب ایران احداث کردهاند و بابت هزینههایی که ساواک از این بابت متحمل میشود، هر ماهه این مبلغ را به ساواک میپردازند که به مسئول هزینههای سرّی ساواک داده میشود.» گفتم: اگر ساواک اجازه ایجاد این 3 پایگاه را داده، دیگر اجاره خانه پرسنل اسرائیلی و تهیه غذا و سایر تسهیلات که با ستاد مرکز ساواک نیست و اینها در هر محلی که هستند رئیس ساواک آن منطقه میتواند تسهیلات را فراهم آورد و هزینه مربوطه را خودشان بدهند. در حالیکه پرداخت وجه به قائم مقام ساواک مثل این است که بابت اجازه ایجاد 3 پایگاه به مقام عالی ساواک رشوه میدهند.
علوی کیا گفت: «هر طور مصلحت بدانید. ظاهراً راهحل پیشنهادی شما صحیحتر است!» به این ترتیب مسئله پول منتفی شد و نیمرودی دیگر هیچ بحثی در این باره نکرد. پاکروان اهل این حرفها نبود، ولی به احتمال زیاد معتضد، که رئیس قسمت اطلاعات خارجی ساواک (یعنی ادارات کل دوم و هفتم) بود به اتفاق علوی کیا، با نیمرودی وارد معامله شده و این پول را میان خود تقسیم میکردند.
بعدها با نیمرودی بیشتر آشنا شدم. متوجه شدم که فرد بسیار زرنگی است، بسیار باهوش، سریعالانتقال و فوقالعاده فعال است. او مسلماً از بهترین مأمورین اطلاعاتی اسرائیل بود.
به هر حال، اسرائیل دارای۳ پایگاه برونمرزی در ایران بود، که احتمالاً از سال ۱۳۳۷ این پایگاهها ایجاد شده بود. این ۳ پایگاه در خوزستان (مرکز اهواز)، در ایلام (مرکز ایلام) و در کردستان (مرکز بانه یا مریوان) و در محلی مستقر بود که ساواک هم در آن محل باشد. در آن زمان اطلاعی از وضع این پایگاهها نداشتم و اداره کل آموزش هم وجود نداشت تا کسب اطلاع کنم، لذا برای آشنایی کامل و دقیق از سازمان برونمرزی اسرائیل و نحوه گردآوری اطلاعات، خواستم که بهترین رئیس پایگاه به تهران احضار شود، که گفته شد رئیس پایگاه خوزستان است. او ۳ روز در تهران ماند و صبح و بعد ازظهر هر چه لازم بود دیکته کرد و من همه را نوشتم و بعداً براساس آن یک جزوه مدوّن، تنظیم نمودم. این جزوه به حدی کامل بود که بعدها هر چه در ساواک در زمینه برونمرزی آموزش داده میشد به کاملی این جزوه نبود. از همان روز اول مشهود بود که این افراد از افراد ممتاز سازمان برونمرزی اسرائیل است. لذا، بعدها او را چند بار برای آموزش به اداره کل دوم دعوت کردم و متوجه شدم که حتی از نیمرودی نیز وزریدهتر است». (7)
چند ویژگی منحصر به فرد در سرویس جاسوسی اسرائیل موجب شد تا به عنوان سرویس جایگزین انتخاب شود. این ویژگی ها به اختصار عبارت اند از:
١ . پیشینه کارهای اطلاعاتی اسرائیل٬ نه به زمان تأسیس آن رژیم٬ که به سالهای پیش از آن برمی گردد. یهودیان در نقاط مختلف دنیا پراکنده بودند و بسیاری از این افراد در سازمانهای اطلاعاتی کشورهای مختلف به کار مشغول بودند و در رده های بالایی قرار داشتند که البته این مسیر پس از حاکمیت رژیم اسرائیل ادامه داشته و دارد. در تاریخچه تشکیلات سازمانهای جاسوسی دنیا٬ اسامی مختلفی از یهودیان به چشم می خورد که نقش اساسی و چشمگیری در تصمیم گیری ها داشتند.
٢ . سازمان اطلاعاتی اسرائیل٬ بنا به ویژگی های خاص خود٬ دارای ارتباطات تنگاتنگی با سرویس های مختلف جاسوسی بوده است؛ به طوری که بعضی اوقات٬ رؤسای سرویس های دیگر را بیشتر می توان اسرائیلی خطاب کرد. برای نمونه می توان به جیمز انگلتن معاون و رئیس بخش ضد جاسوسی سازمان سی. آی. ای. و روابط بسیار نزدیکش با موساد اشاره کرد. روابط نامبرده با اسرائیل آن قدر نزدیک بود که از وی به عنوان عامل اسرائیلی ها یاد می شد. اسرائیلی ها هم به پاس قدردانی از خدمات بی شمار انگلتن بنای یادبودی از او در سرزمین های اشغالی ساخته اند.
٣ . آموزش یکی از تخصص های مطلوب و چشمگیر سازمان اطلاعاتی اسرائیل بوده و هست. اسرائیل در امر راه اندازی٬ آموزش٬ سازماندهی و اداره سرویس های اطلاعاتی امنیتی٬ تخصصی ویژه دارد؛
٤ . اسرائیل به دنبال متحدان و پوشش های مناسب برای عملیات اطلاعاتی خود در خاورمیانه و خصوصاً کشورهای اسلامی بود و از توانایی فوق العاده ای در اجرای عملیات اطلاعاتی در خاورمیانه برخوردار بود. (8)
با توجه به این خصوصیات٬ اسرائیل به عنوان سرویس جایگزین٬ هدایت آموزش نیروهای ساواک را برعهده گرفت. فردوست این موضوع را چنین تشریح کرده است:
«طی 5 سالی كه از تأسیس ساواك میگذشت، هیئت مستشاری آمریكا آموزشهایی داده بود، كه به هیچوجه كفایت نمیكرد و معلوم شد كه بیش از این حاضر به همكاری نیستند (یعنی اجازه نداشتند و تعدادیشان نیز معلومات لازم را نداشتند). آموزش خود من در دوره “دفتر ویژه اطلاعات” در انگلستان نیز هر چند بسیار عالی بود، ولی برای كار دیگری بود و نه برای ساواك. لذا تصمیم گرفتم كه مجدداً از انگلیسیها كمك بگیرم. در آغاز خودم و سپس با صمدیانپور و ماهوتیان به لندن رفتم. ولی این آموزشها نیز نازل بود و معلوم بود كه انگلیسیها رغبتی به آموزش جدی ساواك ندارند و صراحتاً گفتند كه بیش از این برایمان میسر نیست. به هر حال تشكر كردم. سپس 2 ـ 3 دوره و در هر دوره 5 یا 6 نفر را برای آموزش به آمریكا فرستادم. در مراجعت مشخص شد كه آمریكاییها چیز به دردبخوری آموزش ندادهاند. در آن زمان ایران، اسرائیل را به طور “دوفاكتو” به رسمیت شناخته بود و اسرائیل یك سفارتخانه غیررسمی در تهران داشت و مسئول اطلاعات آن سرهنگ دوم یعقوب نیمرودی بود، كه با تأیید محمدرضا با ساواك رابطه فعال داشت. اطلاع داشتم كه تشكیلات اطلاعاتی اسرائیل بسیار قوی است، زیرا برخی افراد یهودی در كشورهای اروپا و آمریكای شمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بودهاند و این افراد پس از تشكیل كشور اسرائیل سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی آن را تشكیل دادهاند. لذا به كمك نیمرودی آموزش ساواك را سازمان دادم، كه منجر به تأسیس اداره كل آموزش شد و سرتیپ كیوانی ریاست آن را به عهده گرفت. در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مركب از حدود 10 نفر از ادارات كل عملیاتی (دوم، سوم، هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان میداد كه اسرائیلیها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائلاند و روی نقش ساواك در آینده منطقه حساب جدی باز كردهاند. سپس، ترجیح دادم كه استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم. بهتدریج موارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی میخواستم و او نیز بهسرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت میكرد. در هر كلاس حدود 35 نفر انتخاب شده و شركت میكردند. از استادان خواسته بودم كه پس از خاتمه كلاس به ترتیب تقدم استعداد و قدرت فراگیری، لیستی به شخص من بدهند. چنین میكردند و من نفرات اول تا سوم كلاس را به عنوان استاد انتخاب میكردم تا به بقیه آموزش دهند. استادان اسرائیلی با خود كتب و مدارك آموزشی مربوطه را نیز میآوردند و این كاری بود كه آمریكاییها و انگلیسیها نكردند و ساواك قبلاً از این حیث در مضیقه جدی بود. این كتب ترجمه میشد و از لحاظ نظم در تدریس كمك مؤثری بود. اساتیدی كه از اسرائیل آمدند و به خاطرم مانده، همه اساتید برجستهای بودند: استاد امنیتی (ضدبراندازی) ورزیدهترین فردی بود كه تا آن زمان در رشته خود در اسرائیل دیده شده بود و بعدها از اداره كل هشتم شنیدم كه وی به قائممقامی ریاست سازمان امنیت اسرائیل رسیده و احتمالاً باید حالا رئیس شده باشد. شاید به كمك او بود كه عطارپور و سایر مأمورین ساواك پس از انقلاب در اسرائیل شغلی پیدا كردند. درس وی مسائل امنیتی و براندازی و ضدبراندازی بود، كه كتاب داشت و ترجمه شد و ضمناً از درس او نیز نُتبرداری شد. استاد بازجویی نیز در اسرائیل كمنظیر بود. كتاب آموزشی او ترجمه شد و از درسش نُتبرداری شد. استاد خط شناسی برای آموزش اداره كل پنجم آمد كه بعداً توضیح خواهم داد. استاد تحقیق نیز در عالیترین سطح از اسرائیل آمد و به پیشنهاد او اداره كل نهم (تحقیق) تأسیس شد. استاد اطلاعات خارجی ساواك نیز رئیس پایگاه برونمرزی اسرائیل در خوزستان بود. درباره او قبلاً توضیح دادهام و گفتم كه وی حتی از نیمرودی نیز ورزیده بود. در زمینه ضدجاسوسی، كاملترین آموزشی كه ساواك دید پس از تشكیل اداره كل آموزش بود، كه از طریق سرتیپ تاجبخش، رئیس ضداطلاعات ارتش، مطلع شدم كه یك هیئت 10 نفری از افسران متخصص ضداطلاعات ارتش آمریكا به تهران آمدهاند و در بین آنها ژنرال هم هست. با دعوت تاجبخش، 8 نفر را از ساواك برای آموزش به ضداطلاعات ارتش فرستادم. آموزش بینظیر بود و موجب تشكر فراوان من از تاجبخش شد. آنها یك دوره كتاب انگلیسی نیز به ساواك دادند كه به سرتیپ كیوانی (مدیر كل آموزش) تحویل دادم. همان موقع برایم مشخص شد كه ارتش هدف اصلی آمریكاییها در ایران است و به ساواك اهمیت درجه 2 میدهند. همانطور كه گفتم، هیئت مستشاری آمریكا در ساواك به حدی بیفایده شده بود كه عذرشان را خواستم و آنها نیز با خوشحالی رفتند. این در حالی بود كه هر روز به تعداد مستشاران آمریكایی ارتش اضافه میشد. مشخص بود كه آمریكاییها و انگلیسیها تعمداً امكانات خود را از ساواك دریغ میكنند و بیتفاوتی نشان میدهند تا ساواك هرچه بیشتر به سمت اسرائیل سوق یابد. چنین نیز شد و این عمل آمریكا و انگلیس ثمرات خوبی برای اسرائیل داشت. نیمرودی همیشه با علاقه از ایران به عنوان تنها دوست اسرائیل در منطقه یاد میكرد. به هرحال، بهتدریج ساواك در زمینه آموزش به خودكفایی رسید و اساتید كافی تربیت شد، ولی رابطه با اسرائیل قطع نشد و گاهی از اساتید دعوت به عمل میآمد و گاهی هیئتهای 5 ـ 6 نفره، در مواردی كه استاد مربوطه نمیتوانست به تهران بیاید، به اسرائیل اعزام میشد. همانطور كه گفتم، مدیركل آموزش سرتیپ كیوانی بود و استادان دائمی از بین بهترین پرسنل تعیین شده و هر كدام در یك یا دو رشته تخصص كامل یافتند و از سایر رشتهها نیز اطلاع كافی داشتند، كه از میان آنها 2 نفر اساتید برجستهای بودند. تعدادی نیز استاد دعوتی از اسرائیل آمدند كه در عالیترین سطوح تخصص خود بودند. مواد آموزش عبارت بود از: 1 ـ كلیاتی درباره وظایف و مقررات كارگزینی، كه به وسیله رئیس كارگزینی (سروان خداداد) تدریس میشد. 2 ـ كلیاتی درباره مخابرات و امكانات ساواك در این زمینه، كه توسط رئیس اداره مخابرات ساواك تدریس میشد. 3 ـ آموزش كامل برونمرزی توسط استاد اداره كل آموزش ساواك. 4 ـ آموزش رؤسای نمایندگیهای ساواك در خارج از كشور، توسط استادان دعوتی در عالیترین سطح. 5 ـ آموزش كامل ضدبراندازی توسط استاد اداره كل آموزش ساواك. 6 ـ توضیحاتی درباره فعالیتهای براندازی و ضدبراندازی توسط رؤسا ادارات اداره كل سوم. 7 ـ حفاظت پرسنل و اماكن و اسناد به وسیله استاد اداره كل آموزش. 8 ـ اطلاعات كلی درباره امور فنی و امكانات فنی ساواك توسط رؤسای بخشهای اداره كل پنجم. 9 ـ اطلاعات كلی درباره مسائل مالی ساواك، توسط نماینده اداره كل ششم. 10 ـ آموزش بررسی اطلاعات خارجی، توسط استاد اداره كل آموزش. 11 ـ آموزش تحقیق، به وسیله استاد اداره كل آموزش. این دوره با تمرینها و آزمونها 9 ماه طول میكشید. اداره كل آموزش ظرفیت تشكیل 2 كلاس “الف” و “ب” را، هر یك به گنجایش 35 نفر، داشت و تا سال 1350، كه در ساواك بودم، حدود 60% پرسنل دوره فوق را دیدند. افراد دارای مقام فقط به طی دوره تخصصی خود احتیاج داشتند، كه در اداره كل آموزش پس از تصویب مدارك آموزشی توسط خودم تدریس میشد. تقریباً بیش از 50% پرسنل به دلیل شغل خود نیاز به طی دوره نداشتند. برای مقاماتی كه نمیتوانستند مدت طولانی دور از محل مأموریت خود باشند (مانند رؤسا و معاونین ساواكها، رؤسای ادارات، ادارات كل عملیاتی و این قبیل پرسنل) دوره فشردهای به مدت 4 ماه برقرار شد. اداره كل آموزش با ضد اطلاعات و اطلاعات ارتش هم در تماس بود و مبادله كتب و مدارك آموزشی صورت میگرفت».(9)
از آنجا که سازمان موساد از اهمیت و تأثیرگذاری آموزش در ساواک در راستای اهداف خود آگاه بود٬ سعی داشت تا در هر موقعیتی آمادگی لازم را برای برگزاری دوره های آموزشی کارکنان ساواک٬ چه در ایران و چه در اسرائیل٬ ابراز کند. در یکی از گزارشهای ساواک طی سندی در این باره آمده است:
… چنانچه ساواک تمایل داشته باشد٬ سرویس اسرائیل آماده است امکانات آموزشی خود را در اختیار ساواک بگذارد و در این زمینه پیشنهاد می شود یا کارمندان ساواک برای طی دوره به کشور اسرائیل اعزام گردند یا سرویس اسرائیل٬ استاد متخصص برای دوره های آموزشی کوتاه مدت یا آموزش عملی هنگام کار برای مدت طولانی به تهران اعزام دارد…
در ادامه گزارش٬ اداره کل آموزش ساواک پیشنهاد خود را درباره آمادگی موساد٬ چنین طرح کرده است:
نظر به این که همکاری های آموزشی سرویس اسرائیل با ساواک همواره مؤثر و مفید بوده است٬ لذا پیشنهاد می شود در آینده٬ با توجه به ماهیت موضوع آموزش٬ در مواقع لزوم از هر دو روش اعزام کارمندان ساواک به کشور اسرائیل و استاد متخصص از سرویس اسرائیل به تهران استفاده شود. البته اعزام یک کارمند کارشناسی آموزشی ساواک به کشور اسرائیل برای مدت نسبتاً طولانی به منظور حفظ استمرار همکاری های آموزشی٬ اخذ جزئیات و بالابردن سطح تخصص که طی این مدت به کارشناسان درجه یک آموزشی تبدیل گردد٬ می تواند از اولویت خاصی برخوردار باشد. (10)
ساواک امکانات قابل توجهی را در اختیار کارشناسان اسرائیلی٬ که برای آموزش به تهران اعزام می شدند٬ قرار می داد و حتی آمادگی پذیرایی خانواده های آنان را نیز داشت. به عنوان نمونه٬ درباره یکی از کارشناسان خط شناسی به نام هگاگ در یکی از اسناد چنین آمده است:
/ ٧/ ٧) اسناد ساواک به تاریخ ٣٠ سپتامبر ١٩٧٠: … ما علاقه مندیم در صورتی که برای شما امکان داشته باشد و آقای Hagag لازم بدانند٬ مدت اقامت ایشان برای شش ماه تا یک سال ادامه یابد. همچنین٬ خوشوقت می شویم درصورت تمایل٬ ایشان با خانواده خود به ایران مسافرت نموده و در اینجا اقامت نمایند. همان طوری که اطلاع دارید٬ سرویس ما آماده است در تهران کلیه مخارج آقای Hagag را به عهده بگیرد. این هزینه ها شامل منزل٬ آشپز٬ اتومبیل٬ راننده و هر گونه وسایل لازم دیگری می باشد. کلیه هزینه خانواده ایشان نیز به عهده سرویس ما خواهد بود. (11)
آموزش هایی که اسرائیلی ها به ایرانی ها می دادند٬ تقریباً مسیر مشخصی را طی می کرد. با توجه به اسناد ساواک٬ می توان شیوه و نحوه عملکرد سازمان اطلاعاتی اسرائیل در ایران را به شکلی مستدل و طبقه بندی شده تعیین و خلاصه کرد. ارتباطات آموزشی ایران و اسرائیل به طور عمده از چهار مرحله تشکیل می شد که عبارت بودند از:
١ . شناسایی نیازها: در این مرحله٬ نیروهای اسرائیلی با توسل به اطلاعات و عملیات آشکار و پنهان خویش٬ نیازها و کاستی های اطلاعاتی ایران را شناسایی می کردند؛
٢ . تطمیع: اسرائیل پس از شناخت نیازمندی های ایران٬ اطلاعات مبالغه آمیزی درباره امکانات خود به رؤسای ساواک منتقل می کرد؛
٣ . آموزش ناکافی: رؤسای ساواک٬ پس از آنکه احساس می کردند نیاز آنها به وسیله اسرائیلی ها برآورده می شود٬ افرادی را به منظور آموزش به اسرائیل اعزام و یا استادانی را از اسرائیل دعوت می کردند. کارشناسان و مستشاران اسرائیلی ٬ طی یک دوره فشرده و کوتاه مدت ٬ فقط برخی نکات را به شاگردان خود منتقل می کردند. در این مرحله اسرائیلی ها سعی می کردند اشتیاق و عطش آموزشیاران ساواک را در این باره بیش از پیش تشدید کنند. شیوه مزبور بر این پایه استوار و متداول است که می گویند دو گروه به خرید و دریافت اطلاعات بیشتر٬ احساس نیاز نمی کنند. گروه اول آن هایی هستند که از مقوله مورد نظر هیچ نمی دانند؛ و گروه دوم افرادی هستند که در زمینه موردنظر اطلاعات کافی دارند. از سوی دیگر٬ گروهی که اطلاعات ناقصی در یک زمینه دارند٬ شور و شوق وافری برای کسب آن معلومات از خود نشان می دهند. لذا برای فروش اطلاعات باید مقداری از اطلاعات را به رایگان و با سهولت در اختیار متقاضی قرار داد؛
٤ . مرحله نهایی: در این مرحله٬ متقاضی خواهان آموزش بود. لذا اسرائیل با شرایط مطلوب و دریافت هزینه بیشتری اقدام به آموزش می کرد. (12)
در همین زمینه٬ گازیوروسکی در کتاب «سیاست خارجی آمریکا و شاه» می نویسد:
«عموماً برآن اند که مأموران اطلاعاتی اسرائیل فنون شکنجه را به پرسنل ساواک می آموختند و به آنها در بازجویی زندانیان سیاسی کمک می کردند. با اینکه شواهد مطمئنی در این باره ندیده ام٬ بسیاری از مأمورین بازنشسته سیا که درباره روابط اطلاعاتی ایران و اسرائیل در این دوره اطلاع داشتند٬ روی هم رفته آن را رابطه ای بدون ممنوعیت توصیف کردند که نشان می دهد معتقدند چنین فعالیت هایی احتمالاً انجام شده است». (13)
بدین ترتیب٬ آموزش های مورد نیاز ساواک در ابعاد مختلف از جمله آموزش بازجویی٬ ضدجاسوسی٬ براندازی، ضدبراندازی٬ ارتباطات جاسوسی و آموزش رؤسای نمایندگی ساواک در خارج از کشور به وسیله استادان و کارشناسان برجسته موساد و با استفاده از جزوه ها٬ کتاب ها و فیلم های آموزشی٬ و زیرنظر مؤثر ارتشبد حسین فردوست٬ به پرسنل ساواک تعلیم داده شد.
تقویت ساواک از طریق تجهیزات و وسایل کمک آموزشی موساد ساواک بسیاری از وسایل مورد نیاز خود را در امر جاسوسی و کسب اطلاعات از اسرائیل خریداری می کرد که از جمله می توان به مواردی از قبیل ضبط صوتهای ویژه جاسوسی٬ مرکب نامرئی٬ دستگاههای اشعه ایکس و… اشاره کرد. در کمیته اطلاعاتی مشترک ایران و اسرائیل به تاریخ ١٣٣٩ که در سال های اولیه تأسیس ساواک تشکیل شده بود٬ توافق شد که سرویس اسرائیل برای تکمیل وسایل ارتباطی مأموران سرویس ایران هر گونه وسایل از قبیل بیسیم٬ مرکب نامرئی٬ وسایل عکاسی و مخفی کردن پیام و… را در اختیار سرویس ایران بگذارد و طرز استفاده آن ها را نیز تعلیم دهد. بر مبنای این توافق سرویس ایران می بایست صورت نیازمندی های خود را تهیه کند و به سرویس اسرائیل بدهد.(14)
یكی از عمدهترین اهدافی كه اسرائیل در آموزش اطلاعاتی كشورها تعقیب میكرد، شناسایی و استخدام نیرو در کشور هدف بود. معمولاً برای فراگیری دورههای اطلاعاتی فنی و تخصصی، زبدهترین نیروهای اطلاعاتی یك كشور گزینش میشوند. به عبارت دیگر، نیروهایی كه در دورههای آموزشی مأموران اطلاعاتی اسرائیل شركت میكردند، از متخصصترین و مستعدترینها بودند. از این روی، موساد با بهرهگیری از موقعیت پیش آمده، نیروهای مورد نیاز را شناسایی و سپس به استخدام خود درمیآوردند. در همین راستا، دانسته یا ندانسته، مشخصات افراد شركت كننده در دورههای آموزشی در اختیار نیروهای اسرائیلی قرار میگرفت. در گزارشی از ساواك آمده است:
«اسامی و مشخصات مختصری از آقایان مجید رفیعزادهـ حسینزادهـ شیرازی و اردیبهشتی جهت شركت در دوره آموزش و بازدید از وسائل خرابكاری كه قرار است از تاریخ 22/6/35 [2535=1355] در تلآویو شروع شود به رابط داده شد و قرار شد نام سرپرست گروه نیز بعضاً اعلام گردد.»
در برخی مواقع، نیروهای اسرائیلی به شكلی رسمی از ساواك تقاضا میكردند تا بیوگرافی افراد شركت كننده در دورههای آموزشی؛ تهیه و در اختیار آنان قرار گیرد. در گزارشی از ساواك، با اشاره به تقاضای «رابط سرویس اسرائیل» مبنی بر درخواست بیوگرافی افراد شركت كننده در یكی از دورههای آموزش آمده است: رابط سرویس اسرائیل در ملاقات روز 30/10/54 بیوگرافی افراد شركت كننده در دورة «مبارزه با نفوس مخالف« در اسرائیل را خواست كه در صورت تصویب از روی فرمهای مربوطه تهیه و در اختیار وی گذاشته شود.(15)
مشخص است كه نیروهای اسرائیلی با توجه به مشخصات و اطلاعات كسب شده از نیروهای تحت پوشش آموزش، با افراد واجد شرایط، مذاكره و در نهایت آنان را به استخدام خود درمیآوردند. در این باره به نمونههایی از نیروهای ساواكی میتوان اشاره كرد كه پس از انقلاب اسلامی به اسرائیل رفته و در آن سرزمین و در بخش اطلاعاتی، مشغول به كار شدند. فردوست در این باره چنین گفته است:
«استاد امنیتی (ضدبراندازی) ورزیدهترین فردی بود كه تا آن زمان در رشته خود در اسرائیل دیده شده بود و بعدها از اداره كل هشتم شنیدم كه وی به قائممقامی ریاست سازمان امنیت اسرائیل رسیده و احتمالاً باید حالا رئیس شده باشد. شاید به كمك او بود كه عطارپور و سایر مأمورین پس از انقلاب در اسرائیل شغلی پیدا كردند».(16)
موساد و «ترایدنت» یا «نیزه سه سر»
برگزاری کنفرانس و سمینار از دیگر همکاری های ساواک با سرویس زیتون بود: الف) سمینار سه جانبه سرویس امنیت ملی ترکیه٬ موساد و ساواک در چارچوب طرح میثاقِ حاشیه ای بن گوریون٬ نخست وزیر اسرائیل٬ و تمایل مقامات ایران و ترکیه و ضرورت مبادلات اطلاعاتی درباره تحولات منطقه٬ تشکیلات میان ساواک٬ موساد و «ترایدنت» یا «نیزه سه سر» اطلاعاتی سه جانبه ای با عنوان سازمان سرویس امنیت ملی ترکیه تأسیس شد. در جلسات این سازمان٬ رؤسای سرویس های امنیتی کشورهای یاد شده شرکت کرده و به طور عمده راجع به موضوعاتی چون کشورهای عربی٬ سازمان های فلسطینی٬ اتحاد شوروی٬ ارمنی ها و کردها به بحث و تبادل اطلاعات می پرداختند و تصمیمات لازم را با توجه به منافع منطقه ای خود اتخاذ می کردند. در یکی از اسناد سفارت آمریکا در ایران٬ در مورد سازمان مذکور و نوع همکاری آنها چنین آمده است:
« … در اواخر ١٩٥٨ یک سازمان روابط وابسته رسمی سه جانبه شامل موساد٬ و سازمان اطلاعات و امنیت ایران (ساواک)٬ سرویس امنیت ملی ترکیه (TNSS) نامیده شد. بر اساس توافقات٬ سازمان «نیزه سه سر» تشکیل شد که این سازمان چیزی علاوه بر تداوم مبادلات اطلاعاتی٬ جلساتی نیز هر نیم سال در سطح رؤسای سرویس ها داشته است. مبانی کلی اصل توافق با ترک ها٬علاوه بر تصویب قانونی روابط وابسته بین دو کشور اسرائیل و ترکیه٬ تأکید نموده است که موساد اطلاعاتی از فعالیت های عمال شوروی در ترکیه و کسانی که علیه ترکیه در سراسر خاورمیانه عمل می کنند٬ در اختیار سرویس ترکیه قرار دهد. در مقابل٬ ترک ها موافقت نمودند که هر گونه اطلاعات از مقاصد سیاسی کشورهای عربی را ٬ که بر امنیت اسرائیل اثری دارد٬ در اختیار اسرائیل بگذارند. در ضمن٬ ترکیه فعالیت ها و مشخصات عمال مصری[ را] ٬ که علیه اسرائیل فعالیت می کنند٬ در اختیار آنها قرار دهد. همچنین اسرائیل تعلیمات تکنیکی و ضدجاسوسی ترک ها را به عهده گرفته است». (17)
اجلاس سه جانبه سرویس های امنیتی اسرائیل-ایران-ترکیه از دو کمیته کاری و یک شورا تشکیل می شد. کمیته امنیت در مورد مسائل مربوط به امنیت داخلی٬ از طریق جاسوسی و ضد جاسوسی عمل می کرد. در این کمیته٬ اسرائیل به همراه ترکیه و ایران در کشف تکنیک های جدید کسب اطلاعات مشارکت داشت. کمیته اطلاعات موظف به جمع آوری چیزهایی بود که در زبان معمولی اطلاعاتی به آن اطلاعات مثبت گفته می شود. این اطلاعات بیشتر مربوط به کشورهای عربی و کشورهای تندرو آفریقایی بود. شورا نیز متشکل از یک هیئت سیاستگذاری از سران سه سرویس اطلاعاتی بود. (18)
معمولاً اختلاف و عدم توافق در جلسات سه جانبه کمتر پیش می آمد و هر گاه اختلافی بروز می کرد٬ ریشه در مسائل منطقه ای داشت. به عنوان مثال٬ ترک ها مناطق کردنشین را جزء لاینفک کوه های ترکیه می دانستند. بنابراین٬ از کمک هایی که از سوی ایران و اسرائیل به آنان می شد، خشنود نبودند. ایرانی ها نیز به خاطر روابط نزدیک خود با ارمنستان٬ از اذیت و آزار ترکیه به آنان شاکی بودند. به طور کلی٬ اگرچه ترک ها عضو اجلاس سه جانبه محسوب می شدند٬ اما نقش آنها در جلسات به دلیل دوری و برکناری ترک ها از مشکلات امنیتی مبتلا به ایران و اسرائیل چندان تعیین کننده نبود. (19)
از سوی دیگر٬ با آن که ترایدنت تا اندازه ای نسخه بدل نقشی بود که کمیته ضد براندازی سنتو ایفا می کرد٬ برای اعضایش این مزیت را داشت که مرکزی فراهم می آورد که آمریکا و انگلیس و پاکستان از آن کنار بروند. به همین نحو بیشتر همکاری های بین سرویس های اطلاعاتی ایران و اسرائیل بیرون از ترایدنت انجام می شد تا ترکیه از آن برکنار بماند. (20)
خوب دقت کنید؛ اسرائیل با کمیته امنیتی ترایدنت، توانست آمریکا و انگلیس را دور بزد و بالای دست کمیته براندازی سنتو، براندازی نظام سلطنتی در ایران را عملی سازد. آن دسته از همکاری های بین سرویس های امنیتی اسرائیل و ایران که بدون حضور سرویس های امنیتی ترکیه برگزار می شد، گواهی بر آن است که اسرائیل حسابی ویژه برای ایران باز کرده بود. در حالی که اگر هدف تقویت ضد جاسوسی و ضد براندازی در مقابل بلوک شرق بود، باید ترکیه بیشتر مورد توجه قرار می گرفت. چون عضو ناتو و دارای دومین ارتش بزرگ ناتو بوده و نوک پیکان هر نوع درگیری با اتحاد جماهیر شوروی به شمار می رفت. خواهیم دید (در مقالات بعدی نقاب زیتون) که اسرائیل برنامه های دیگری برای ترکیه داشت و تنها پس از فروپاشی کمونیست، آن را در دستور کار در ترکیه گذاشت که به قدرت گرفتن آرام و خزنده اسلام گرایان منجر شد و توانست برای اولین بار در تاریخ جمهوری ترکیه، ارتش ترکیه و ژنرال هایش را کاملاً فلج و ناتوان از هر نوع کودتایی علیه دولت اسلام گرای ناموفق ترکیه کند.
زمینه حضور و فعالیت اسرائیل در بیشتر كشورهای منطقه خاورمیانه به علت دشمنی آشکار و جنگ های پیاپی اعراب و همسایگان با اسرائیل فراهم نبود. اما موساد می بایست به هر طریقی در كشورهای عرب و اسلامی نفوذ كند. طی تمامی جنگ ها، اطلاعات درست و اخبار امنیتی کلیدی، مهمترین نقش را در پیروزی های سریع و قاطع اسرائیل مقابل اعراب داشتند. اسرائیل نیازمند همكار و پوششی بود كه به واسطه آن در كشورهای دیگر خاورمیانه نفوذ كرده و سیطرة اطلاعاتی خود را در زمینههای مختلف گسترش دهد. ایران بهترین كشور واسط برای نفوذ و اشراف امنیتی و جاسوسی اسرائیل بر کشورهای منطقه بود. بدین منظور اسرائیل سازمان اطلاعات و امنیت ایران را به شكلی آموزش داد و تجهیز كرد كه بعضی از كشورهای منطقه بهمنظور آموزش نیروهای اطلاعاتی خود به ایران مراجعه میكردند. به عبارتی دیگر، اسرائیل به طریق غیرمستقیم با واسطه سرویس امنیتی ایران، نیروهای امنیتی كشورهای دیگر را تحت نفوذ امنیتی خود درآورده و به آموزش آنان اقدام میكرد:
«… در سال 1349 توسط من ]فردوست و به یاری اسرائیل[ چنان سازمانی ایجاد شد كه تعدادی از كشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام میداشتند.»(21)
موساد، اسلام گرایان تندروی افغان و سازمان امنیت پاکستان (ISI)
“ساواک، سیا و جاسوسان پاکستان، در چندین کودتای ناکام که در سپتامبر و دسامبر 1973 و ژوئن 1974 بوسیله بنیادگرایان، علیه داود خان انجام شد، با همدیگر همکاری داشتند.” ساواک ایران، جنگ افزار و کمک مالی به گروههای افغان که با اسلامیون راستگرا تقویت می شدند می رساند و رئیس سازمان امنیت پاکستان (ISI) نیز، برای ضربه زدن به دولت افغانستان به این گروهها کمک می کرد. راست اسلامی با حمایت سازمان امنیت پاکستان به تروریسم گسترده ای علیه افغانهای دانش آموخته و سکولار متوسل شد و به شیوه “پل پت”، صدها آموزگار و کارمند دولتی را ترور کرد.(22) علاوه بر ترورها، با آغاز جنگ، بسیاری از روشنفکران، تحصیلکردگان و نیروهای مولد به خارج پناهنده شدند.
در دوره ای که انقلاب 1357 در ایران نیز رخ داد، همزمان پیوندهای پاکستان با اسلامگرایان افغان و نیز اسلامیون پاکستان استوارتر نیز شد. ژنرال ضیاء الحق طی یک کودتا بوتو را در پاکستان سرنگون کرد و بی درنگ رژیمی بر پایه قوانین اسلامی پایه نهاد، دروس آموزشی مدارس رسمی تغییر کرده و برای تفکرات و تمایلات افراطی اسلامی دوباره نویسی شد و مکتبخانه هایی برای آموزش و پرورش ستیزه جویان اسلام گرا چون قارچ پدید آمد و تقویت شد و گسترش یافت. دادگاه های اسلامی بر اساس شریعت بر پا شدند و اعدام های خیابانی باب گشتند. ضیاءالحق طی سفری به ایران پشت سر خمینی نماز خواند. چون قرار بود که خمینی بسان یک رهبر اسلامی فراملی معرفی شود و خیال بافی های رندانه برژینسکی را برای شورش اسلام گرایان تندرو در کشورهای آسیای میانه عملی سازد. ژنرال های پاکستانی که پس از ضیاء الحق به قدرت رسیدند، همان راه را دنبال کردند و ثابت کردند، آن سیاستی بوده ورای تمایلات یا اهداف ژنرال های خاص. تفاوت در آن بود که ژنرال های بعدی معمولاً از اسلاف شان تندروتر بودند. این بدان سبب بود که بعهدها ژنرال های کودتاچی به نسلی از افسران تعلق داشتند که در مدارس آموزش قرآن زیرنظر ملأ های بنیادگرا تربیت شده بودند. بدین لحاظ از بابت تشدید فعالیتهای بنیادگرایی و دهشت افکنی، چنان که گذشت زمان نشان داد نظامیان پاکستانی وابسته به آی. اس. آی. واقعاً در خدمت پسروی و عقبماندگی قرونوسطایی پاکستان و افغانستان و حتی صدور ترویست بوده و هستند و علارغم ویرانی و بدبختی که برای مملکت خودشان عملاً پدید آورده اند، بدان اصرار دارند.(23)
باری، در مارس 1979، نیمه غربی افغانستان به ویژه ولایت نشین هرات، که در همسایگی ایران است، دستخوش شورش شد. یک سازمان اسلامی بشدت افراطی با کمک مأموران امنیتی جمهوری اسلامی ایران (یعنی همان ساواکی های سابق تحت آموزش سرویس زیتون) -که حامی آن بودند، بسیاری از شخصیت های دولت افغانستان را ترور کردند و به قتل رساندند. بسیاری از مشاوران روسی و خانواده شان نیز تا آستانه مرگ زخمی شدند. جالب این که در این هنگام، سی.آی.ای. روابط خویش را با نظامیان و دستگاه جاسوسی و امنیتی ایران نگه داشته بود و حتی پیرامون اتحاد جماهیر شوروی، عراق و تحولات افغانستان، اطلاعاتی در اختیار سرویس های امنیتی رژیم انقلابی ایران می گذاشت. این همکاری های سی. آی. ای. تا زمان گروگانگیری کارمندان سفارت آمریکا در تهران به وسیله مأموران خمینی در دسامبر 1979 ادامه یافت. (24)
اما برخلاف، هماهنگی های از راه دور آمریکا با اشخاصی به عنوان واسطه با خمینی و دسترپروردگان زیتون، ارتباط موساد با رژیم ایران به شکلی ناگسستنی ادامه داشت:
روبرت دريفوس در كتاب «بازي هاي شيطاني» از قول گری سیک -افسر نیروی دریایی ایالات متحده و عضو شورای امنیت ملی در دوره ریاست جمهوری فورد، کارتر و ریگان– مي گويد كه پس از سرنگونی شاه، اسرائیل همچنان با ارتش ایران و افسران اطلاعاتی که می شناخت ارتباط خویش را حفظ کرد، هر چند که اکنون این افسران به آیت الله گزارش می دادند. پیوندهای اسرائیل با رژیم گونه گون بود. آنها ارتباطاتی با نیروهای مسلح ایران و سازمان جایگزین ساواک شاهنشاهی داشتند. افزون بر این، هزاران یهودی ایرانی که از دیرباز، جزو طبقه تجار بازاری بوده و به اسرائیل مهاجرت کرده بودند، همچنان با ایران و به ویژه با خانواده های ثروتمند و محافظه کار آیت الله ها در تماس بودند. اسرائیل روی این رابطه ها نیز سرمایه گذاری کرد. “پاتریک لنگ”، رئیس بخش خاورمیانه ای سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: «اسرائیل با رژیم ایران به عنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سال ها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند» (25).
«هرب میر»، رئیس ستاد سی. آی. ای. در دهه 1980 و در دوره ریاست «بیل کیسی» بر سی. آی. ای. شرح می دهد که کیسی از بهای نفت به مثابه یک سلاح بر علیه اتحاد جماهیر شوروی -و بلوک شرقی ها که به شوروی از هر نظر وابسته بودند- بهره گرفت. بهای نفت به کمترین میزانش تا آن تاریخ رسید و در فاصله چند هفته از بشکه ای 28 دلار به بشکه ای 10 دلار کاهش یافت. این چنین، به شدت از درآمد اتحاد جماهیر شوروی کاسته شد. “این ضربه به شوروی ها، همچون قطع کردن راه تنفسی آنها بود.”
ولی این تمام ماجرا نبود و موازی با آن تندروی دینی و مذهبی به مثابه یک سلاح بر علیه کمونیست، تهییج، تقویت و به کار گرفته شد:
«کیسی، این کاتولیک پارسا، باوری سبعانه به قدرت و نیز اهمیت مذهب در قالب نگرش ماکیاولیستی به کارکرد سیاسی باورهای مذهبی داشت. میر می گوید: “او مردی عمیقاً مذهبی بود، و روابط خوبی با پاپ داشت.” “کول”در کتابش “جنگهای ارواح” می نویسد: “کیسی، اسلام سیاسی و کلیسای کاتولیک را متحدان طبیعی خویش در راستای ‘استراتژی مقابله’ و عملیات پنهانش در سیا برای خنثی کردن امپریالیسم شوروی، می دانست.” روبرت امس، مشاور امنیتی کیسی در خاورمیانه، از این منظر با او هم رای بود، امس از کارشناسان مذهبی خبره سیا بود. کیسی در یکی از سخنرانی هایش امس را به این دلیل که اهمیت تلاش های شوروی و متحدانش در جهان اسلام را برای از ریشه برچیدن مذهب سازمان یافته که تهدیدی بالقوه برای حاکمیت احزاب کمونیست و ناسیونالیست می دانستند، به وی گوشزد کرده است، شایسته اعتبار می داند… کیسی متقاعد شد که “اسلام ستیزگر و مسیحیت ستیزگر” باید با هم باشند».(26)
موازی با ارتباطات امنیتی و نظامی و حتی اندکی پیش از آن برای تأمین منابع لازم جهت خیزش اسلام سیاسی و تهیه انواعی از هزینه ها – نه فقط نظامی که آموزشی و ایدئولوژیک و تبلیغی و… نیز- انواعی از بانکداری های اسلامی با حمایت و هدایت بلوک غرب شروع به تأسیس و ظهور و رشدی قارچ گونه در همه جای دنیا و به خصوص خاورمیانه نمود. پیوند سازمان یافته و رسمی میان بانک های اسلامی و روحانیون در دوره تاسیس بانک های اسلامی از نیمه دوم سده 1970، رخ نمود.
زمانی که رشد سرمایه های مالی اسلامی آغاز شد ــ هرچند دلالان و بانکداران غربی و موسسات مالی غرب گرداننده آن بودند ــ برای کسب مشروعیت و اعتبار ناچار از پذیرش نقش روحانیون و علمای دینی گشتند. اینچنین بود که، بیشتر سمینارها، همایش ها و نشست های ادوار پسین دهه 1970، که در نقاط مختلف جهان برگزار می شدند، برای استوارتر ساختن و پررنگتر کردن پیوند و همکاری میان بانکداران و روحانیت می کوشیدند. این گونه شد که، روحانیون و علمای اسلامی نقشی برجسته در پهنه سیاست یافتند… چنان پیوندی، روزنه یک زندگی آکنده از رفاه را به روی روحانیت می گشود. مسافرت های هوایی، پرواز با جت های اختصاصی، اقامت در هتل های پنج ستاره، مرکز توجه رسانه های خبری شدن، ابراز عقیده در برابر شخصیت های برجسته اقتصادی و اجتماعی، و دریافت درآمدهای هنگفت در برابر پژوهش های فقهی، و خلاصه تأمین هزینه انواع فعالیت ها و کارهایی که جهاد خوانده می شد یا با آن به نوعی مرتبط بود؛ همه و همه پیامدهای چنان پیوندی بودند… در واقع، روحانیون اسلامی از طریق پیوند با بانکداران نه تنها در کشورهاشان که در گستره جهانی شهرت یافتند. “افزون بر این ها، رابطه بانکداران با علمای اسلامی، تجدید روابط سیاسی میان جنبش اسلامی و دولت های کشورهای اسلامی، به ویژه کشورهای عربی را، سبب می شد”. بانک های اسلامی و صندوق های خیریه در حقیقت، بستر رشد و پرورش تمامی فعالیت های اسلام سیاسی را مقدور می ساخت و مدام تغذیه می کرد و متأسفانه هنوز نیز می کند.(27)
چرا موساد و نه آمریکا یا حتی اسرائیل؟
در اینجا، یک پرسش مطرح می شود. چرا من موساد و نه سی. آی. ای. و سیاستمداران آمریکا را مسئول فاجعه اسلام گرایان افراطی در ایران و منطقه می دانم؟ در حالی که مشخصاً برخی از اسناد از مشارکت سی. آی. ای. در این فتنه پرده برمی دارد.
آن به شناختی مکفی از ماهیت سیاست در ساختار چند پایه قدرت در آمریکا برمی گردد. آمریکا و اتحادیه اروپا تنها ساختارهای سیاسی هستند که در آن قدرت نه یک کانونی و نه یک پایه ای است. در آمریکا نه فقط در روی صحنه سیاست که در پشت صحنه قدرت نیز چند پایگاه قدرتمند با چند کانون متعامل با یکدیگر وجود دارد که پیرامون بسیاری از امور با هم اختلافات جدی دارند، اما قاعده بازی را بر هم نمی زند و اجازه می دهند تا آن نوبتی بچرخد. همین طرح کمربند سبز در میان سیاستمداران و استراتژیست های آمریکایی در اوج کمونیست موافقان و مخالفان جدی داشت:
«دست کم دو نگرش متضاد و رقیب در دولت ریگان بود؛ نگرش نخست معتقد به گسست از دیپلماسی سنتی ایالات متحده بود و بر این باور بود که اتحاد شوروی ابر قدرتی است که برای بازداشتنش از دستیابی به منافع بیشتر، باید در گستره جهانی با او به چالش برخاست، و اما نگاه دوم، که نومحافظه کاران و بیل کیسی آن را نمایندگی می کردند، معتقد بود که باید اتحاد شوروی را در جهان سوم، اروپای شرقی و آسیای میانه عقب راند. “هرب میر”، رئیس ستاد سیا در دهه 1980 و در دوره ریاست کیسی بر سیا، می گوید: “شکاف در دولت ریگان میان لیبرالها و محافظه کاران نبود، بلکه میان آن گروه که نمی خواست جنگ سرد را ببازد و طرفداران پیروزی در جنگ سرد بود.” کیسی جزو دسته دوم بود و افغانستان برای او برگ برنده این جنگ».(28)
طیفی که در آمریکا روی صحنه (چون پشت صحنه ای های شان را کمتر کسی می شناسد) طرفدار این اسلام سیاسی بودند، اینک کاملاً شناخته شده اند و یهودی الاصل بوده و در زمره لابی اسرائیل در آمریکا شناخته می شوند. بدبختانه یا خوشبختانه فاجعه انقلاب سیاه ایران با افراطی گری های باند خمینی، و سپس تر طالبان در افغانستان، موجب شد، هم سیاستمداران و هم استراتژیست های طرفدار اسلام سیاسی و افراطی گری مذهبی در آمریکا، نه تنها طرح شان ناموفق و مصیب بار معرفی شود، بلکه در اتاق فکرهای تصمیم سازی ها هو شوند و به عقب روند. یازده سپتامبر تیر خلاصی به این طرفداران دکان داری با اسلام سیاسی بود که غرب را به برخورد جدی، به جای هر گونه مسامحه در این زمینه واداشت.
نکته کلیدی که سبب می شود، تا مشخصاً موساد را از آمریکا –و بعضاً حتی از اسرائیل- جدا سازم، دقیقاً طرحی است که بسان یک “استراتژی غیرمستقیم” در پشت طرح روی صحنه اسلام سیاسی توسط موساد و در تعارض با منافع آمریکا در خاورمیانه دنبال شده و هنوز می شود: به قدرت رساندن طیفی از اسلام گرایان سیاسی مخالف آمریکا در خاورمیانه است تا منابع نفت و گاز (یعنی رگ خواب غرب) را از دست آمریکا خارج و بدست سرویس های امنیتی منطقه ای زیر نظر موساد بیاندازند (و دیدیم که دقیقاً داعش همین کار را با تصرف چاه ها و تأسیسات نفتی در عراق و سوریه و لیبی کرد و نفت بشکه ای بالای 50 دلار را به نرخ کمتر از 15 دلار از راه ترکیه صادر کرد و به اسرائیل فروخت که کانال قاچاق آن توسط رسانه ها لو رفت) و همچون ایران خمینی زده، در حالی که مردم شان روی ثروتی بی مانند نشسته اند، در فقر و تنگدستی دست و پا زنند و با دروس آموزشی ایدئولوژیک اسلامی در جهالت، تحجر و تعصب غوطه بخورند و تمام ثروت مملکت نیز توسط این باند مفت خور و دزد و دین فروش به تاراج رود و مضحک تر این که روی صحنه نیز تعدادی ترسناکتر از جانوران بگذارند و مدعی شوند، اینان هستند که مقابل قدرتمندترین سرویس های جاسوسی غرب ایستاده اند و مثلاً دارند مملکت را اداره و کنترل می کنند!
پس از فروپاشی کمونیست و به خصوص بعد از یازده سپتامبر که طیف مخالف اسلام سیاسی در آمریکا برنده قطعی اختلاف نظرها پیرامون سیاست ها و استراتژی مرتبط با آن شدند، موساد پروژه تقویت و به قدرت رساندن اسلام گرایان سیاسی در خاورمیانه را مخفی از آمریکا دنبال می کند و بهار عربی یک فرصت برای شان بود و می رفت تا این “فتنه بزرگ” شان را عملی سازند و در همان زمان که اسلام گرایان یک به یک در حال دستیابی به قدرت در خاورمیانه بودند، همین طیف مدافع اسلام سیاسی سعی می کرد که به دولت وقت آمریکا بقولاند، اسلام سیاسی و تسلط شان بر نهادهای قدرت یک واقعیت در خاورمیانه است که باید با آن کنار بیایند و ارتباطاتی بین اخوانی ها و حامیان قدرتمندشان در غرب با دولت آمریکا برقرار کردند. اما درست در آخرین لحظه یک عامل ناشناخته موجب فروپاشی نقشه های شان شد و پس از آن یک به یک چون دمینویی اسلام گرایان در سراسر خاورمیانه، توسط جامعه مدنی، مردم معترض، سکولارها، سیاستمداران مخالف و ارتش و قوه قضاییه به زیر کشیده شدند. اینک پس از آن شوک در حال بازنگری در استراتژی هایشان هستند، تا باز همان فتنه “اتحاد جماهیر بربریت اسلامی” را به گونه ای دیگر پیگیری کنند و از رو نرفته اند. (همان گونه که سربازان فتنه شان، یعنی داعشی ها و القاعده ای و طالبان و شبه نظامیان شیعه و سیاستمداران شان، یعنی اخوانی و اسلام گرایان سراسر منطقه را نابود و خوابی را که برای منطقه دیده بودند، به کابوسی برایشان بدل ساختیم، مابقی شان را نیز یک به یک و گام به گام به زباله دان تاریخ خواهیم فرستاد)
اسرائیل تنها کشوری است در جهان که سرویس های امنیتی اش قوی تر و بسی فراتر از دولت های اسرائیل اند و اساساً آنان اند که دولت و دولتمردان را جابجا می کنند. اصلاح می کنم؛ اسرائیل و مستعمره اش غیررسمی اش پس از انقلاب سیاه 57 ایران.
دفتر ویژه اطلاعات و شبکه های پنهان
اما پیرامون “واحد امنیتی ویژه ای” که نقش مرکزی و رهبری کلیه سرویس های امنیتی ایران را برعهده داشت و شبکه های پنهان آن، طرح ریزی و سازماندهی قیام مردمی انقلاب سیاه ایران را در سال 56-57 برعهده داشت:
احسان نراقی درباره فردوست و نقش پراهمیت او به عنوان رئیس دفتر ویژه شاه چنین می گوید:
فردوست رئیس دفتر ویژه شاه بود. دفتر ویژه جایی بود که تمام سیستم اطلاعاتی رژیم، مطالب و مسائل مربوط به آن را گرد می آورد و طبقه بندی می کرد و در چمدانی می گذاشت که دو کلید داشت: یکی دست شاه و دیگری دست فردوست. شب به شب این چمدان کوچک را برای شاه می فرستاد. بعد هم به ریاست کل بازرسی شاهنشاهی منصوب شد و آنجا هم هیئت هایی را به تمام نقاط کشور برای تهیه گزارش می فرستاد. دفتر ویژه محلی بود که سازمان هایی مانند شهربانی، ژاندارمری، رکن دو و سرویس های اطلاعاتی هر سه نیروی ارتش، کلیه مطالبشان را روزانه به آنجا می فرستادند. دفتر ویژه اطلاعات نقش مهمی در هماهنگی میان دستگاههای مختلف اطلاعاتی امنیتی و نیز سایر دوایر دولتی و وزارتخانه ها داشت و در بسیاری از امور دخالت می کرد؛ تا جایی که گاه رسیدگی به بسیاری از پرونده های شخصی رجال و کارگزاران درجه اول کشور نیز به این دفتر ارجاع می شد و در همان حال ارتباط بسیار نزدیکی میان این دفتر و دستگاههای اطلاعاتی انگلستان و آمریکا برقرار بود. تقریباً قریب به تمام اطلاعات از طریق فردوست و دفتر ویژه اطلاعات در اختیار شاه قرار می گرفت. گزارشات سیا و MI6 به ریاست دفتر ویژه اطلاعات هم (که توسط شاپور ریپورتر و البته انتخاب فردوست از سوی 6MI پیشنهاد و معرفی شده بود) نمی تواند بدون سابقه ذهنی از شخصیت و توانایی های او صورت گرفته باشد.
شبکه های پنهان دفتر ویژه اطلاعات
آنچه که پیرامون وظایف و نقش دفتر ویژه اطلاعات گذشت هنوز بر مهمترین بخش آن که متمرکز بر شلوغی های منتهی به انقلاب 57 بود، نیست. از مهمترین حیطه فعالیت دفتر ویژه اطلاعات ایجاد شبکه های پنهان و مخفی در ارتش، ژاندارمری و شهربانی و البته “جامعه” بود. نظر به اهمیت قضیه مطالب را کلمه به کلمه از بخشی از کتاب خاطرات فردوست می آورم:
«سومین وظیفه دفتر ویژه اطلاعات ایجاد شبکه های پنهانی در ارتش و ساواک و نیروی انتظامی و “جامعه” بود. وظایفی که قبلاً شرح دادم در واقع وظایف رسمی و علنی دفتر ویژه اطلاعات بود، بدان معنا که پرسنل دفتر و روسای ساواک، اداره دوم، شهربانی، و سایر افرادی که به نحوی با دفتر آشنایی داشتند، دفتر را به عنوان چنین ارگانی می شناختند، ولی شبکه شبکه های مخفی دفتر، برای همین افراد نیز مخفی بود و از آن اطلاعاتی نداشتند و بودجه وظایف پنهانی با عنوان بودجه سری دریافت می شد». (29)
دقیقاً همین بخش غیررسمی دفتر ویژه اطلاعات است که زیر نظر شخص فردوست با کمک تیمی امنیتی و سازمان یافته در “خانه های امن” درحقیقت ساواک را دور می زند و انقلاب با هدایت فردوست و تحت مدیریت سرویس زیتون، از رهبری میدانی انقلاب گرفته تا آوردن و استقرار امن خمینی و انقلابیون و قلع و قمع کردن تمامی مخالفان و حتی مهندسی دقیق انقلابیون را برعهده داشته است. اینجاست که به خوبی سخنان کنایی فردوست را پیرامون نقش خودش و خمینی در انقلاب بهتر درک می کنیم که او (فردوست و درحقیقت سازمان تحت مدیریت اش) بوده که خمینی را به مردم شناسانده است:
«…فردی هستم که تشخیص می دهم که کشور بدون حکومت یعنی از هم پاشیدگی و اضمحلال آن. من که چنین چیزی را نمی توانستم بخواهم. پس باید بدنبال آن رژیمی باشم که قبل از انقلاب جایگاه والایی در بین تمامی ملت داشته باشد و به همین سبب در 37 روز حکومت بختیار کوچکترین عملی برخلاف تمامیت کشور نکردم. چون ملت حاکم خود را پیدا کرده بود و کشور را به او سپرده بود بدون این که امام تا 22 بهمن دخالتی در امور فرموده باشند». (30)
منظور فردوست مشخص است و برای پاسخ به تاریخ آن را به جای گذارده است.
باری، پیرامون شبکه های پنهانی در خانه های امن، فردوست چنانکه خود می گوید این شبکه های پنهانی که طی سالهای آتی باز هم گسترش یافتند تا آخرین روزهای عمر رژیم پهلوی فعال بودند و هیچ گاه نیروهای این واحدها شناخته نشدند. فردوست، سرگرد صفاپور را که از افسران ضد اطلاعات بود، به ریاست این شبکه های پنهان دفتر ویژه اطلاعات منصوب کرد. او در این سمت شایستگی نشان داد و تا درجه سرلشکری هم ارتقاء درجه یافت. طرح عملیاتی شبکه های پنهان که از سوی فردوست تهیه شده و توسط رئیس شبکه های پنهان افراد ویژه او صفاپور اجرا شد، موارد زیر را دربر می گرفت:
1- نفوذ در ارتش، شهربانی، ژاندارمری ( تقدم با ارتش).
2-مأمورین از بین درجه داران و افسران جزء باشند تا بتوانند به طور طبیعی از درون واحد خود کسب خبر کنند.
3-مأمورین در هر شغل و در هر واحدی باشند مؤثرند.
4- مأمورین هر واحدی منتقل شدند به وظیفه خود کماکان در همان واحد ادامه دهند.
5- مأمورین پس از بازنشستگی نیز کماکان به کار خود ادامه دهند.
6-درباره هر یک از مأمورین تحقیقات دقیق و وسیع سیاسی و غیرسیاسی صورت گیرد و پرونده های مربوطه با توجیه مناسب به دفتر خواسته شود و دقیقاً بررسی گردد.
7-ملاقاتها با مسئول شبکه، آمادگی، آموزش، توجیه، همه در خانه امن صورت گیرد و تنها در موارد بسیار استثنایی ملاقات در محل « دفتر ویژه اطلاعات » مجاز باشد.
8-اگر مأمور در خارج از مرکز باشد و آمدن او به تهران میسر نباشد، گزارشات خود را با پست به آدرس تعیین شده توسط مسئول شبکه ارسال دارد.
9-به هر درجه دار 150 تومان و به هر افسر جزء 250 تومان پاداش ماهیانه داده شود.
10- در صورتی که ارتقاء مأمورین یا تغییر واحد ضرورت یافت، دفتر ویژه اطلاعات با پوشش مناسب (مثلاً به عنوان اینکه او خویشاوند افسر یا درجه دار دفتر است) سفارش لازم را بکند.
11- مسئول شبکه همواره یک نفر باشد و اگر او از « دفتر ویژه اطلاعات » منتقل شد و یا حتی بازنشسته شد نیز این مسئولیت را ادامه دهد. (31)
اداره هشتم و ضد اطلاعات
سازمان ضد جاسوسی ساواک، اداره کل هشتم نام اشت. اداره هشتم به سبب نقش مهمی که ضد جاسوسی در همسایگی اتحاد جماهیر شوروی بازی می کرد، بسیار حائز اهمیت بود و از ابتدای تأسیس هم MI-6 و هم CIA در ارتباط بودند و از ادراه هشتم اطلاعات مفید دریافت می کردند. (32)
از اوایل سال 1345؛ یعنی پس از گذشت حدود 5 سال از آموزش ساواک توسط سرویس امنیتی اسرائیل، اسرائیلی ها به منظور استفاده هر چه بیشتر از «سازمان اطلاعات و امنیت ایران»، پیشنهاد ارتباط و همکاری بین دو سازمان را مطرح کردند. به طور مشخص همکاری مشترک بین ادارات کل هشتم و دوم ساواک و سرویس زیتون.
این نکته از این نظر حائز اهمیت است که بعدها خواهیم دید، اداره هشتم در تمامی شلوغی های انقلاب در ارتباط با اعضای شورای انقلاب و دولت موقت بوده و تمام و کمال پس از انقلاب حفظ شده و به فعالیت اش ادامه می دهد. یعنی اداره ای از ساواک که مشخصاً از سال 1345 در ارتباط و همکاری مشترک با سرویس زیتون بوده است و درحقیقت بازوی اجرایی آن بوده است.
فردوست در خاطرات اش پیرامون نقش پررنگ مأموران و سرویس زیتون می گوید:
پایگاههای اسرائیلی تا حدود سالهای 1345 ـ 1346 در ایران به فعالیت خود ادامه دادند و سپس اعلام کردند که چون اطلاعاتمان کامل شده پایگاهها را تعطیل و به اسرائیل منتقل میکنیم و شبکههای ساخته شده در ایران نیز مستقیماً از اسرائیل هدایت خواهد شد. بدینترتیب، اسرائیلیها 3 پایگاه فوق را برچیدند و شبکههایی که طی این سالها ایجاد شده بود (و حداقل 300 سرمأمور و مأمور مستقل زبده داشت) را برای خود حفظ کرده و از طریق برونمرزی اسرائیل به تماس خود ادامه دادند. معهذا، فعالیت سازمان اطلاعاتی اسرائیل در ایران ادامه یافت و نیمرودی به تماس با ساواک ادامه داد. ولی، نیمرودی دیگر با من یا رئیس ساواک رابطه نداشت و معتضد موظف شده بود با او تبادل اطلاعاتی نماید. او هفتهای 2 ـ 3 بار برای امور برونمرزی به اداره کل دوم، برای وسایل فنی به اداره کل پنجم، برای امور ضدجاسوسی به اداره کل پنجم مراجعه میکرد. او با اداره دوم ارتش نیز رابطه داشت و سپهبد کمال در ملاقاتها گاه به این موضوع اشاره میکرد. به هر حال، نیمرودی در میان سرویسهای خارجی بیشترین رابطه را با ساواک داشت و هیچگاه از مقامات اطلاعاتی آمریکا یا انگلیس شنیده نشد که گلگی کنند که چرا فلانی اینقدر در رابطه با ساواک فعال است. به عکس، این خود سرویسهای آمریکا و انگلیس بودند که غیرمستقیم ساواک را به رابطه با اسرائیلیها تشویق کردند و به این سمت سوق دادند. (33)
به عبارتی، پایگاه های اسرائیل در ایران که گزارش هایی اندک و دلبخواهی به برخی از مدیران ساواک می داد، از سال 1345 دیگر همان ها را نیز نداد و با شبکه ای که در ایران و کشورهای همسایه ساخت، فعالیت هایش را از اسرائیل مدیریت می کرد. جالب تر این که فردوست وقتی از تقش پررنگ و کاملاً آزاد مأموران سرویس زیتون با بخش های مختلف ساواک می گوید، اشاره می کند که آن ارتباط بدون اطلاع آمریکا و انگلیس نبوده و تأکید می کند آنان غیرمستقیم ساواک را به سوی سرویس زیتون سوق دادند. خوب؛ مگر اتفاق ناگواری افتاده که فردوست، آمریکا و انگلیس را مسئول ارتباط بین ساواک با سرویس زیتون معرفی می کند؟! به عبارتی، فردوست چرا مسئولیت این ارتباط را به گردن دیگران می خواهد بیاندازد! فردوست دارد، برای پاسخ به تاریخ می نویسد تا اگر روزی فاش شد، که این اشتباه فاحش شاه و به خصوص فردوست بوده که به سرویس زیتون اطمینان کرده و ساواک هک شده و انقلاب سیاه 57 توسط آنان مهندسی شده، بگوید که تقصیر اصلی گردن آمریکا و اسرائیل بوده و مسئولیت این فاجعه با آنان است و نه خودش (فردوست) و دوست اش محمدرضا شاه.
با مطالعه روزشمار وقایع منتهی به انقلاب 57 توسط ژنرال هایزر در جای جای آن، به فعالیت های هماهنگ و سازمان یافته تیمی برمی خوریم که در ساختار حاکمیت نه فقط نفوذ دارد، بلکه کارها را برنامه ریزی می کند و از هر تصمیم محرمانه شان اطلاع دارد و برای هر کنش شان، یک واکنش مناسب و سریع آماده دارد که گاه برای هایزر مایه تعجب است. هایزر در مقاطع مختلف می گوید، گزارش نشست اش با فرماندهان ارتش شاه را هنوز وقت نکرده تا شب از طریق یک خط تلفن امن به واشینگتن گزارش کند، گاه در خیابان ها، تظاهر کنندگان از آن مطلع بودند و گاه رسانه های خارجی(34)!!
لازم است مختصر توضیحی پیرامون خاطرات هایزر بدهم. کتاب معروف ژنرال هایزر با عنوان “مأموریت در تهران” یکی از منابع و گزارشات مستند و صادقانه پیرامون وقایع و تصمیمات پشت صحنه روزهای پایانی شاه است. (باید یک نویسنده -به معنای داستان نویس و رمان نویس و خاطره نویس- باشید، تا به راحتی بتوانید نحوه گزارش و مونتاژ وقایع یک خاطره نگار را بفهمید که آیا داستان برایتان تعریف می کند یا خاطرات مستند گزارش می کند). سولیوان از همان ابتدای داستان با دروغ شروع می کند. با شروع مأموریت اش، در ایران برای انتقال پیام به شاه که باید ایران را ترک کند. هر کسی که وقایع آن زمان را گزارش کرده –از جمله هایزر- گفته سولیوان برخلاف کاخ سفید مصر به رفتن شاه بود. ولی پس از فاجعه انقلاب 57 سولیوان در همان اولین گام درصدد است تا خود را با این عبارت تبرئه کند که او تنها مأموریت داشته تا تصمیمات دیگران را به شاه انتقال دهد. بخشی از حقایق را از زبان هایزر می خوانیم:
«من با اطلاع از تجارب و اراده قاطع سولیوان و اعتقادات شخصی او به اختلاف نظر خود با او جهت انجام وظیفه پی بردم. برای من عجیب بود که با دستور رئیس جمهوری وارد ایران شدم که “همه” را وادار به حمایت از بختیار کنم، اما از نماینده رئیس جمهوری شنیدم که بختیار قبل از آغاز بازی شکست خورده است. درحقیقت، سفیر معتقد بود که باید بختیار را حذف کنیم و مستقیماً سراغ بازرگان برویم… پیدا بود که سولیوان با واشنگتن هم اختلاف نظر داشت. به همین دلیل بود که ابتدای ورود، در رفتارش احساس سردی کردم». (35)
کتاب هایزر پُر است از وقایع و تصمیماتی که ورای انقلابیون و رهبرانش بود. بی شک اگر برنامه ریزی تظاهرات و زمان بندی حساب شده اعتصابات را بتوانیم با نگاهی خوشبینانه به انقلابیون نسبت دهیم (که در واقع کار شبکه های پنهان زیر نظر دفتر ویژه اطلاعات در خانه های امن بود)، گشودن مراکز حساس در ایران و بستن مرزهای کشور بر روی ورود هر نوع کالا و محصول مورد نیاز کشور و همزمان ارسال سلاح از همان مناطق برای انقلابیون نمی توانست کار انقلابیون باشد، چه رسد مواردی چون توقیف پاسپورت آجودان شاه ارتشبد طوفانیان!
هایزر می گوید:
«تقریباً روشن شده است که در مکالمات تلفنی استراق سمع می شود و فقط مکالمات با پاریس به راحتی انجام می شود. اپوزیسیون از چه وسیله ای برای استراق سمع در سیستم تلفنی استفاده می کردند، معلوم نبود. ولی به نظر می رسید که آن ها می توانند هر چه را که می خواهند کنترل کنند(36)»(!!)
بدره ای –فرمانده گارد جاویدان شاهنشاهی و فرمانده نیروی زمینی- که از فرماندهان ارتشی بود که تا آخر به شاه وفادار مانده بود، گفته شد که توسط نیروهای تحت فرماندهی خودش، آن هم در جلوی مقر فرماندهی نیروی زمینی کشته شده است. سرهنگ نصرالله توکلی نیشابوری به عنوان اولین رئیس ستاد ارتش پس از انقلاب، در کتاب خاطرات اش تحت عنوان «آخرین سقوط آریاها» می گوید که بر اساس گفته های برخی، بدره ای را راننده اش که از مأموران سازمان اطلاعات بود، ترور کرد(37) (وظیفه سازمان اطلاعات شاه این بود که از ارتشیان حفاظت کند، یا ترورشان کند!)، گرچه قاتل یا قاتلانش هیچ وقت دستگیر یا رسماً معرفی نشدند. چنان که هایزر توصیف می کند، نیروی زمینی ستون فقرات هر کودتا بود و قتل مشکوک بدره ای را اولین عامل در شکست کودتا. (38)
هلندی سرگردان!
شاه پس از رسیدن به قاهره در بیمارستان معادی قاهره تحت عمل جراحی قرار گرفت. یک پروفسور از آمریكا (نمی خواهم نامش را ببرم) برای عمل جراحی شاه به قاهره می آید. یكی از جراحان مصری اتاق عمل را ترك میكند و میگوید من سوگند خوردهام تا از جان بیماران محافظت كنم در حالیكه پروفسور عمداً لولهای را داخل شكم شاه جا گذاشته است تا عفونت كند و شاه بمیرد.
اردشیر زاهدی، داماد محمدرضا پهلوی که تا آخرین لحظات عمر شاه سابق ایران در کنار او بود، در کتاب خاطرات خود “25 سال در كنار شاه” به بیان وقایع آخرین هفته های عمر محمدرضا پرداخته است که نظر به اهمیت تاریخی این خاطرات، بخش هایی از آن آورده می شود:
در مصر كه بودیم دیوید راكفلر بانكدار معروف آمریكایی و یكی از چند نفر سرمایهدار بزرگ جهان و صاحب بانك معروف «چیس مانهتن» كه گفته میشود دارایی او و خانوادهاش (خانواده راكفلر) بیشتر از داراییهای دولت آمریكا است به دیدن شاه آمد. باید بگویم در میان دوستان آمریكایی شاه كه بعضی از آنها دوست صمیمی من هم هستند هیچكس را مانند آقای هنری كیسینجر، فرانك سیناترا، ریچارد نیكسون و دیوید راكفلر باعاطفه و رفیقدوست و پایمرد ندیدم!
مطمئناً اگر پیگیریهای دیوید راكفلر و نفوذ او نبود شاه را در پاناما تحویل داده بودند. فرانك سیناترا و نیكسون و كیسینجر مرتباً به شاه تلفن میزدند و در آن شرایط بحرانی كه شاه بیش از همیشه به دلداری و حمایت دوستان نیاز داشت به او تقویت روحی میدادند.
هنری كیسینجر كه یك نفر یهودی آمریكایی و از مردان پرنفوذ صحنه سیاسی آمریكا و وزیر خارجه اسبق آمریكا بود شاه را به خاطر كمكهایش به اسرائیل همیشه میستود و معتقد بود آمریكا و اسرائیل باید با همه توان از شاه حمایت كنند.
«بعدها كه در آمریكا بودیم آقای راكفلر كه سالها معاون رئیس جمهوری آمریكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافی داشت به شاه گفت كه باید فكر بازگشت سلطنت به ایران را به كلی فراموش كند زیرا منافع آمریكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.
او گفت كه تاكنون منافع ما ایجاب میكرد از شاه و حكومت سلطنتی حمایت كنیم و اكنون منافع درازمدت ما حكم میكند كه حمایت از شاه را كنار بگذاریم».
من چون سالها در دستگاه دیپلماسی كار كرده بودم معنای حرفهای راكفلر را بهتر میفهمیدم.
راكفلر میگفت: برنامه درازمدت آمریكا انحلال اتحاد شوروی و تجزیه این امپراطوری است. او گفت كه آمریكا به دنبال درگیر كردن اتحاد شوروی با جهان اسلام است. در آن زمان هنوز نیروهای شوروی وارد افغانستان نشده بودند. مدتی بعد كه شوروی وارد افغانستان شد راكفلر با یادآوری پیشبینی خود گفت كه شوروی اشتباه آمریكا در ویتنام را تكرار كرده و قوایش در افغانستان تحلیل خواهد رفت.
بدین ترتیب آمریكاییها موفق شدند اتحاد شوروی را به جنگی ناخواسته بكشانند و سپس سازمان سیا و سایر نهادهای مخفی و نظامی آمریكا با تجهیز مجاهدین افغانی شوروی را در مرداب افغانستان گیر انداختند.
راكفلر معتقد بود با ایجاد حكومتهای بنیادگرای اسلامی در مرزهای شوروی میتوان بنیادگرایان را به جان شوروی انداخت و پنجاه میلیون مسلمان اتحاد شوروی را با روسها درگیر كرد و نهایتاً شوروی را به تجزیه كشاند. باید بگویم كه اقتصاد شوروی مبتنی بر فروش نفت بود. اتحاد شوروی در آن زمان بزرگترین صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهای نفت درآمد زیادی كسب میكرد و این دلارهای نفتی را برای سرنگونی حكومتهای طرفدار غرب هزینه مینمود و روز به روز بر دامنه میزان نفوذ خود میافزود. بروز انقلاب در ایران سبب كاهش شدید قیمت نفت گردید و كاهش قیمت نفت درآمد اتحاد شوروی را به یك پنجم كاهش داد و سرانجام باعث متلاشی شدن اقتصاد شوروی گردید.
در اینجا می خواهم گریزی بزنم به برخی از گزارشات که با ادعای من پیرامون نظر برژنیسکی و کیسینجر پیرامون انقلاب ایران و شاه در تعارضی آشکار اند. علاوه بر زاهدی برخی دیگر نیز برحسب مشاهدات شان از تمایل هر دو به شاه سخن گفته اند. اتفاقاً با توضیحاتی که زاهدی پیرامون ملاقات شاه با راکفلر می دهد، به خوبی از کلیت ماجرا تصویری روشن تر می دهد. زاهدی به روشنی می گوید که راکفلر به شما علاقه داشت و اگر او نبود، شاه را می خواستند در پاناما دستگیر و به ایران تحویل دهند، اما همزمان شرح می دهد که راکفلر به شاه به صراحت می گوید که دیگر نباید به امید بازگشت به سلطنت باشد چون: «تاكنون منافع ما ایجاب میكرد از شاه و حكومت سلطنتی حمایت كنیم و اكنون منافع درازمدت ما حكم میكند كه حمایت از شاه را كنار بگذاریم».
خوب دقت کنید؛ اینجا مسئله استراتژی یک بلوک (بلوک غرب) برای زمین زدن یک بلوک دشمن (بلوک شرق) در میان است و نه روابط شخصی. در سخن و رفتار راکفلر نسبت به شاه تفکیک بین آنچه وظایف شان است، با آنچه روابط دوستی شان است، عیناً بیان می شود. پیرامون کیسینجر نیز چنین است و او نیز با وجود این که همین طرح مورد ذکر راکفلر برای فروپاشی کمونیست را در دستور کار دارد، همزمان عقیده دارد نباید شاه را که قبلاً متحدمان بود، تنها بگذاریم و به خمینی و دارو دسته اش تحویل دهیم و گرچه برکناری اش استراتژی بوده که جملگی بدان رسیده ایم، باید جان و آبرویش حفظ شود. چنان که كیسینجر در ضیافت شام مدرسهبازرگانی دانشگاه هاروارد نیویورك طی نطقی اظهار داشت: این درست نیست كه ایالاتمتحده با شاه، دوست 37 سالهاش، مثل “هلندی سرگردان” كه دنبال بندری برای پهلو گرفتن و پناه جستن میگشت، رفتار كند. (39)
وضعیت پیرامون برژنیسکی روشن تر است، چراکه اصلاً طرح کمربند سبز با نام برژنیسکی پیوند خورده و او نیز همچون برخی در دولت کارتر اعتقاد نداشتند که شاه به انقلابیون و دشمنانش سپرده شود و باید اندک باقی عمر را در آرامش بگذراند. سلسله فعالیت های بعدی برژنیسکی نیز این امر را تأیید می کند.
در ژانویه 1980، برژینسکی برای جلب حمایت اعراب به جنگ افغانستان، به مصر رفت. در خلال چند هفته دیدار وی از مصر، سادات، حمایت همه جانبه مصر را تضمین کرد و به نیروی هوایی ایالات متحده اجازه استفاده از پایگاه های هوایی مصر را داد تا به این وسیله، سلاح های مصری را به شورشیان برساند. نیز به فعالان اخوان المسلمین مصر برای شرکت در جنگ آموزش داد و آنها را مسلح کرد. “سادات و دولت او، مدتی، متصدی ارتش سری مجاهدان متعصبی شد که برای جنگ با شوروی در آسیای میانه و جنوبی احضار شده بودند”.(40)
پس از حملات یازده سپتامبر وقتی برژینسکی آماج حملات کسانی قرار گرفت که از تصمیمات وی در ایجاد و حمایت از شبکه مجاهدین افغانستان و تقویت اسلام سیاسی جهادی به عنوان سیاهی لشکر غرب برای مبارزه با کمونیست آگاه بودند که بسیار فراتر از طالبان و القاعده می رود، او (با وقاحت) شوروی سابق را مقصر دانست و از تصمیمات خود همچنان دفاع کرد. در این راه، برژینسکی یکی از منتقدین جدی و مخالفان صریح «جنگ علیه تروریسم» شد که دولت جرج دبلیو بوش آغازگر آن بود و امروزه تقریباً تمام جهان جنگ علیه تروریسم را استراتژی اش ساخته است و اینک بهتر نیز می توان فهمید که برژنیسکی اساساً دچار هیچ نوع سوءتفاهمی با اسلام سیاسی و تروریست اسلامی نشده بود، بلکه آگاهانه از آن در راه تحقق “اتحاد جماهیر بربریت اسلامی” استفاده می کرد و تا لحظه مرگ بدان مصر و وفادار ماند. (واقعیت این است، که من شخصاً او را یکی از خطرناکترین سیاستمداران و استراتژیست هایی یافتم که در قرن بیستم تاکنون در بسیاری از تصمیم گیری های جهانی نقش ایفاء کرد که جهان باید تا مدت ها با پیامد تصمیمات تأسف بارش روبرو باشد که تروریست اسلامی و حکومت اسلامی از بارزترین شان بوده و هست).
باری، برخی در دولت کارتر (نمی خواهم اسم شان را ببرم) عقیده داشتند برای این که خمینی و انقلابیون وحشی را راضی کنند، باید شاه قربانی شده و دست بسته تحویل شان شود که عمدتاً همین ها از مخالفان شاه در خاطرات مختلف قید شده اند؛ در حالی که پیرامون استراتژی به قدرت رساندن مذهبیون تندروی اسلامی در خاورمیانه از جمله ایران بین شان اختلافی نبود و اختلاف تنها به نحوه برخورد با شاه پس از سرنگونی از قدرت در ایران –به عنوان یک متحد سابق- بود.
زاهدی در جای دیگر از خاطرات اش پیرامون تسخیر سفارت آمریکا می گوید:
«بدترین خبر برای شاه و برای ما اشغال سفارت آمریكا در روز 25 بهمن 1357 بود. حمله به سفارت در روز «سنت والنتین» كه عید مذهبی آمریكائیان است صورت گرفت این اولین حمله به سفارت آمریكا بود و اشغالكنندگان سفارت كه عدهای از نیروهای چپگرا بودند بعداً محل سفارت را تخلیه كردند اما بعد از مدتی سفارت مجدداً و این بار برای مدتی طولانی اشغال شد». ما در آن موقع از طریق تلفن با بعضی دوستان و آشنایان خود در تهران تماس داشتیم و اطلاع یافتیم كه در این حمله ویلیام سولیوان (سفیر وقت آمریكا) و شاهپور بختیار (آخرین نخستوزیر شاه) كه در محل سفارت مخفی بوده دستگیر و به محل مدرسهای در حوالی میدان ژاله (كه مقر رهبران انقلاب بود) منتقل شدهاند».
“ولادیمیر کوزیچکین”، رئیس دفتر ک.گ.ب در تهران، که چند سال بعد به غرب گریخت، اطلاع دقیقی درباره سازمان دهنده اصلی عملیات تروریستی اشغال سفارت داشت. کوزیچکین می نویسد:
«ما از کانال منابع اطلاعاتی مان می دانستیم که چه کسی دستور اشغال سفارت را داده است. فرمان از عالی ترین سطح رهبری ایران داده شد و به وسیله یک تیم آموزش دیده از اعضای سپاه پاسداران انقلاب اجرا شد».(41)
این تسخیر دوباره سفارت آمریکا را کمتر کسی می داند. برای بار اول سفارت آمریکا توسط دانشجویان چپ و مجاهدین خلق تصرف شد. خمینی وقتی شنید گفت سفارت را تخلیه کنند و به نیروهای امنیتی به سپارند که چنین نیز کردند. سپس بار دوم سفارت با هدایت مأموران امنیتی اشغال شد که با نام دانشجویان خط امام معروف شدند و خمینی پس از آن (در فردای آن روز) اطلاعیه داد و گفت آن انقلاب دوم بود! بی شک خمینی خوابنما نشده بود و دستوری جدید را از مقامات امنیتی که او را تحت حفاظت امن به ایران آوردند و بر مسند قدرت نشاندند، دریافت کرده بود. در خاطرات بسیاری از یاران نزدیک خمینی به این چرخش های ناگهانی و بعضاً 180 درجه ای خمینی پیرامون بسیاری از موضوعات حیاتی برمی خوریم که اصلاً اتفاقی نبود و معمولاً در دستوراتی که از طرف سرویس زیتون به مأموران امنیتی بیت (رابط) داده و به وی ابلاغ می شد، این قبیل کارهای در تعارض اش مدام دیده می شد. اساساً وظیفه خمینی از ابتدای قول و قراری که با سرویس زیتون گذاشته بود، تنها صدور فتوای شرعی برای توجیه خطرناک ترین تصمیمات این تیم بود و او تا زمانی که این نوکری اش را به درستی اجرا می کرد، در آن بالا به عنوان “رهبر کبیر انقلاب” همواره دیده می شد و ظواهر اسلامی مدنظر خمینی، توسط این تیم اجباراً به مردم تجویز می شد و نقاب همچنان بر چهره می ماند.
اما روایت آنچه پس از انقلاب بر ساواک گذشت، بخشهایی از کتاب «صخره سخت» را به خود اختصاص میدهد. کتابی که گردآورندهاش آن را تلاشی مکتوب برای بررسی پروندههای امنیتی جمهوری اسلامی در فاصله سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ معرفی کرده و به تازگی از سوی “مرکز اسناد انقلاب اسلامی” منتشر شده است:
تداوم اداره هشتم ساواک در همان آغاز انقلاب
فعالیتهای ضد جاسوسی ساواک در «اداره هشتم» متمرکز بود؛ جایی که منوچهر هاشمی به مدت ۱۵ سال ریاست آن را برعهده داشت. صادق خلخالی اولین حاکم شرع دادگاههای انقلاب که ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک را به جوخه اعدام سپرد، معتقد بود: «مقدم پیش از مرگش افرادی را از ساواک به دولت موقت معرفی کرد و آنها در دولت موقت مشغول به کار شدند. اعضای اداره هشتم هم از جمله این افراد بودند که به نخستوزیری رفتند و اداره ضد جاسوسی را دوباره برپا کردند.» اما منوچهر هاشمی آخرین رئیس اداره هشتم ساواک یکی از معاونانش را عامل برقراری این ارتباط و آغاز همکاری میان اداره هشتم و دولت موقت میداند. او میگوید: «اولین ادارهای را که به کار گرفتند، ادارۀ من، اداره کل هشتم بود. یکی از معاونینم رفت پیش استادش که با نخستوزیر بازرگان ارتباط بسیار خوبی داشت. گفته بودیم آرشیوی بسیار ارزنده و مال مملکت و حیف است به دست این و آن بیفتد و از بین برود. بازرگان خودش او را خواسته بود و به (ابراهیم) یزدی معرفی کرده و یزدی به آن اداره آمده و این سازمان را گشته بود … بعد هم (شهید مصطفی) چمران آمد و برادرش را آنجا گذاشت. آن اوایل مدتی هم پسر بازرگان بود».
هر چند هاشمی اشارهای به نام معاونش نمیکند، اما پرویز ثابتی مدیر امنیت داخلی ساواک، افرادی را که با انقلابیون همکاری کردند، این گونه معرفی میکند: «علیاکبر فرازیان مدیرکل اداره دوم ساواک، یعنی امور اطلاعات بود. او موقعی که سرلشگر ولیالله قرنی، ریاست رکن ۲ ارتش را داشت، آجودانش بود، به همین دلیل مقارن انقلاب در آمریکا بود و به ایران برگشت و بعد با تیمسار کاوه ۱۰ ماهی برای بازرگان و چمران و یزدی کار کردند … البته شایعاتی هم بود که او در ترور شهریار شفیق (فرزند اشرف پهلوی) دست داشت اما من گفتم که او چنین جربزهای ندارد! یزدی و چمران … رفتند یک بخش از ساواک را گرفتند و بعد فرازیان را برگرداندند که مدتی کار کرد».
عبدالعلی بازرگان درباره تداوم کار ساواک و ساواکی ها در سالهای پس از انقلاب میگوید: «ساواک ۱۱ اداره کل داشت و هر اداره کل شامل ادارات فرعی و دوایری بود. هر چند همه کسانی که در آن سازمان تلاش میکردند مسئول بودند، اما از این میان فقط اداره کل سوم با حدود ۵۰۰ کارمند در تهران و شهرستانها مسئول امنیت داخلی و برخورد با مبارزان و سرکوب مخالفین بود. اداره هفتم که یکی از روسایش از رفسنجانیها و تحصیلکرده بود، اصلاً کارشان بررسیهای سیاسی و اقتصادی برونمرزی بود. تخصص اداره هشتم که به ضد جاسوسی معروف بود».(42)
دولت موقت به دنبال یک ساواک دیگر بود؟
ارتباط و همکاری مداوم میان انقلابیون با ساواک (یا به عبارت دقیق تر، بخشی از آن که زیر نظر فردوست کار می کردند) به عنوان یک اصل از قبل برنامه ریزی شده نه فقط از ابتدای دولت موقت که با اعضای شورای انقلاب و طی جلساتی که با برخی از روسای ساواک هماهنگ شده بود، از نکات غیرقابل تردید تاریخ انقلاب است که در اسناد متعدد به کرات آمده است؛ چنان که بسیاری از مسئولان دولت وقت و چهرهها و سازمانهای انقلابی وقت به آن اذعان دارند. اما این ارتباط در همان سالها شایعاتی را پیرامون تشکیل سازمانی جدید مشابه ساواک ایجاد کرده بود که البته گرچه از سوی دولت موقت در آن زمان به شدت رد شد، بعدها در خاطرات متعدد تأیید شد. شایعاتی که از سوی مخالفان دولت موقت بهویژه وابستگان به شاپور بختیار مطرح میشد، مبنی بر این که دولت موقت قصد دارد ساختار و سازمان ساواک را در تشکیلاتی جدید با نام «ساواما» بازسازی کند. در اسناد سفارت آمریکا در تهران نیز به گزارشی از سوی ماموران این سفارت اشاره شده که در جریان تلاش دولت بازرگان برای تشکیل دستگاه امنیتی و اطلاعاتی جدیدی تحت عنوان «ساواما» مورد مشورت قرار گرفته بودند. حسین فردوست نیز در خاطرات خود مدعی شده که از اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب، برخی از مقامات دولت جدید با او تماس گرفتند و درباره تشکیل سازمانی نظیر ساواک با او رایزنی کردند. او هم سپهبد ناصر مقدم آخرین رئیس ساواک را برای تصدی سازمان جدید معرفی کرد. او همچنین خاطراتی را از رایزنیهایش با سپهبد ولیالله قرنی و ناصر فربد -دو رئیس ستاد کل ارتش پس از پیروزی انقلاب- نقل کرده است. عبدالعلی بازرگان دربارۀ شرایط آن روزهای انقلاب نیز میگوید: «در زمان دولت موقت، نام ساواک را مرکز اسناد گذاشته بودند و همه هم و غم دولت، حفظ و نگهداری آن مرکز از نظر ساختمان و اسناد موجود در آن بود تا پس از آرام شدن اوضاع، سر فرصت از آن بهرهبرداری شود…»(43)
انجمن حجتیه در مرکز اسناد ساواک
چنان که در سایت تاریخی ایرانی آمده است: با رفتن ابراهیم یزدی به وزارت امور خارجه، مصطفی چمران به عنوان معاون نخستوزیر در امور انقلاب و بعدها وزیر دفاع، اداره آن مجموعه را برعهده گرفت. در همین زمان برادر او، یعنی مهدی چمران که ریاست دفتر دکتر چمران را برعهده داشت، فردی به نام مروج را که از اعضای انجمن حجتیه بود به سرپرستی این مرکز میگمارد. چنان که در کتاب «صخره سخت» آمده، مروج همان «جواد مادرشاهی» است؛ چهرهای که پس از ریاست بر این مرکز، مشاور امنیتی رئیسجمهور شد.
اما حضور جواد مادرشاهی بیحاشیه هم نبود. برخی انقلابیون که او را پیش از انقلاب به عنوان مسئول کمیته تحقیق انجمن حجتیه در تهران میشناختند، به این انتخاب معترض شدند. از آن جمله عزت شاهی مسئول تحقیقات کمیتههای انقلاب است که در اینباره میگوید: «در دوره مسئولیتم در بازپرسی واحد تخلفات کل کمیته خیلی تلاش کردم تا از اسناد و مدارک ساواک محافظت شود و آدم قابل اعتمادی این کار را به عهده بگیرد. این مدارک و اسناد در جایی به نام مرکز اسناد نگهداری میشدند و فردی به نام جواد مادرشاهی را به مسئولیت آنجا گماشته بودند. مادرشاهی از اعضای انجمن حجتیه بود که قبل از پیروزی انقلاب نه تنها در امور سیاسی دخالتی نداشت، بلکه بعضی از اعضای آن در بعضی از موارد با ساواک همکاری میکردند و بدهبستانهایی داشتند. وجود مادرشاهی این فرصت را به آنها داد تا مدارک مربوط به خودشان را از میان پروندهها بیرون بکشند».(44)
بعدها با اسنادی که از ساواک بیرون کشیدند و همکاری تقریباً تمامی رهبران انقلابی را با تیم فردوست نشان می داد، معلوم شد که آن انتصاب کاملاً حساب شده برای لاپوشانی گروه های اسلام گرایی بود که در راستای طرح کمربند سبز توسط سرویس های امنیتی شکل گرفته، سازمان دهی شده و برنامه ریزی می شدند. اشخاصی که ساواک بارها دستگیرشان کرده بود و تنها چند روز بعد توسط ضد اطلاعات (تیم فردوست) آزاد شده بودند تحت این عنوان که خودی هستند و برای مبارزه با کمونیست ها با ما همکاری می کنند.
مرکز اسناد پس از دولت موقت
با استعفای دولت موقت در نیمه آبان ۱۳۵۸، بحث درباره سازماندهی مجدد امور دولتی در شورای انقلاب بالا گرفت و با دستور خمینی (سردسته فتنه گران)، این شورا مسئول اداره کشور و مصطفی چمران به عنوان وزیر دفاع ابقاء شد. یک ماه بعد با تصویب شورای انقلاب، سرپرستی و نظارت بر مرکز اسناد ملی که بعداً به مرکز اسناد انقلاب اسلامی تغییر نام داد، به خامنهای واگذار شد؛ یعنی کسی که چندین بار توسط ساواک دستگیر شد (و آخرین موردش مربوط به همکاری در جنایت سینما رکس آبادان بود45) و هر بار تیم فردوست به سرعت وی را آزاد کرد و گفت: “خودی نفوذی است”. به عبارتی، تمامی کسانی که خود پرونده های همکاری با تیم فردوست داشتند، مسئول حفظ و درحقیقت بیرون کشیدن اسناد همکاری شان شدند.
(هر کسی که سال ها با سیستم مدیریت تیم امنیتی حاکم بر ایران در حوزه های مختلف طی این سالها آشنا باشد، می داند که این اساس نحوه مدیریت شان است. همواره کسی را که در فاجعه ای نقش داشته مسئول همان پرونده در آینده می کنند. کسی که در اولین سقوط هواپیما در رژیم ایران مسئول بود، به سرعت کردند مدیر بررسی هر سانحه هوایی در ایران. او مجبور بود که همه سوانح را به نوعی توجیه کند و از هر نوع مسئولیت حکومت و نقص مدیریتی مبرا سازد؛ و گرنه پرونده خودش در اولین سقوط رو می شد! کسانی را که پرونده های فساد قطور –مثلاً دزدی، اختلاس، زمین خواری و غیره- داشتند، همین تیم امنیتی احضار و پرونده قطورشان را به ایشان نشان می دهد. در حالی که آنان هر آن منتظر صدور بدترین احکام برای خودشان هستند، به ایشان پیشنهاد پذیرش بالاترین مسئولیت ها در قوه قضاییه را می دهند!! این افراد دیگر برده های سرویس امنیتی حکم بر ایران هستند و تنها باید بپذیرند و امضاء کنند و توجیه کنند و حتی داستان بسازند)
انتخابات ریاست جمهوری اول که برگزار شد، ابوالحسن بنیصدر به ریاست قوه مجریه برگزیده شد و پس از کش و قوسهای فراوان قرعه نخستوزیری به نام محمدعلی رجایی افتاد. او نیز بلافاصله پیشنهاد ریاست دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری را به خسرو تهرانی داد. خسرو تهرانی در دوران دبیرستان از شاگردان رجایی و در دوره زندان حدود سه سال با ایشان در یک زندان بود. او که پس از پیروزی انقلاب در شورای مرکزی کمیتههای انقلاب اسلامی عضویت داشت، این پیشنهاد را با بهشتی و خامنهای در میان گذاشت و از آنان مشورت خواست. خسرو تهرانی میگوید: «شهید بهشتی به من گفت حال که رجایی به تو اطمینان دارد، در پذیرش این سمت تردیدی نکن.» خامنهای هم توصیهای به این مضمون به او میکنند. به گفتۀ منوچهر هاشمی، بیش از ۹۰ درصد کادر اداره هشتم ساواک تا دوران خسرو تهرانی در نهاد نخستوزیری مشغول به کار بودند: «تقریباً عوامل اصلی اداره من به جز رئیسشان، معاون وزارت (اطلاعات) که خواست از مملکت فرار کند و او را گرفتند و زندانی کردند، به کارشان ادامه دادند و الان هم مشغول هستند»(46).
خبرچین یا جاسوس موساد
به کرات شنیده ایم که اشخاصی به عنوان جاسوس موساد در ایران دستگیر شده یا برخی از آنان در زندان های رژیم با برخی از زندانیان همسلول بوده یا آشنایی هایی داشته اند که آنان نیز بر جاسوسی شان برای اسرائیل اذعان داشتند. اگر موساد و مشخصاً سرویس زیتون است که انقلاب 57 را مهندسی کرده، تعدادی از ملاها و خلافکار منزوی را به جای شاه نشانده و مدیریت امنیتی اوست که در مقابل سرویس های جاسوسی غرب در ایران ایستاده و با نقاب اسلام گرایان در ایران، تمامی ثروت مملکت را به تارج می برد، پس چرا تعدادی در ایران به این جرم جاسوسی برای اسرائیل دستگیر شده و می شوند. پاسخ برای کسانی که با کارهای امنیتی آشنایی مکفی داشته باشند، بسیار روشن است: “آنان جملگی خبرچین اند و نه جاسوس”.
جاسوس کسی است که تجسس شغل وی (جستجو، نفوذ و کسب اطلاعات محرمانه و مفید و….) است و برایش آموزش دیده و حقوق از سرویس های امنیتی مربوطه دریافت می کند. درحالی که خبرچین کسی است که شغل وی، چیز دیگری است، ولی به سبب اهمیت کار و اطلاعات اش برای سرویس های امنیتی و جاسوسی کشورهای دیگر، اطلاعات و سایر داشته های مفید را در اختیارشان قرار می دهد یا به آنان می فروشد؛ چه از طریق رجوع خودش به کانال هایی در خارج از کشور یا رجوع و تماس سرویس های امنیتی و جاسوسی خارجی به آنان. تمامی کسانی که در رژیم ایران به عنوان جاسوسی اسرائیل دستگیر شده اند، یا خودشان با سفر به خارج اطلاعات شان را در اختیار سفارتخانه ها قرار داده یا اعلام آمادگی برای آن کار را به سفارتخانه ها داده اند یا در سفرهای خارجی شان، برخی از مأموران سرویس های امنیتی به آنان رجوع کرده و از آنان درخواست اطلاعات محرمانه یا نصب دستگاه های جاسوسی در مراکز کاری شان و غیره کرده اند. نحوه لو دادنشان نیز نه از طریق سرویس های ضد جاسوسی ایران، که از طریق همان کانال هایی که بدان ها رجوع کرده یا مرتبط شده اند، به سرویس زیتون داده شده و در ایران مستقیم سراغ شان رفته اند و پس از دستگیری همه کارها و توافقت شان را روشن و دقیق جلوی شان گذاشته اند که موجب بهت متهمان شده است. هیچ جادوگریی در کار نیست، یک سیستم با چند بازوی مرتبط با یکدیگر که در یک طرف نقش دوست و در سوی دیگر نقش دشمن را بازی می کند و هر کسی را در دو سوی این رابطه به نفع منافع خودش مدیریت و حتی مهندسی می کند. اما چرا آنان دستگیر می شوند؟
این کاری است که موساد در هر سیستمی که نفوذ می کند، صورت داده است. موساد در کشور هدف، تمامی سرویس های امنیتی رغیب را حذف می کند تا هم تبدیل به مرجعی باارزش و بی بدیل برای کشورهایی که برای شان اطلاعات تهیه می کنند شوند و هم مدیریت امنیتی در هر دو یا چند سیستم متخاصم را در راه منافع خودش، همواره در دست داشته باشد و به نفع اسرائیل مهندسی کند. در کتاب “جاسوسان علیه نبرد آخرزمان” مشخصاً به این امر اشاره شده که اطلاعاتی که موساد برای غرب و مشخصاً ایالات متحده آمریکا تهیه کرده چنان دقیق و بی نقص (و بعضاً در جلسات خصوصی و بسیار کوچک رهبران حزب کمونیست شوروی) است که آنان به کرّات از موساد سوال می کردند، چگونه بدان دست می یابند؟ و پاسخ آنان همواره این بوده است: “منابع مان را از ما نخواهید و تنها اطلاعات بخواهید که در اختیارتان قرار دهیم”.(47) اگر می بینید، کسانی که در ایران دستگیری می شوند، در مقام اعتراض همگان، مقامات رژیم ایران داستان هایی پرنقص و عمدتاً مضحک (مثلاً یک اسم را روی یک پاسپورت در اینترنت مونتاژ کرده اند و منتشر نموده اند که کاربران سریع فهمیده اند، چه رسد متخصصین؛ یا گفته اند، “اسم رمز” جنبش سبزی ها در قیام سال 88 “تقلب انتخابات” بوده و هنوز همین قدر نمی دانند که اسم رمز نباید به موضوع یا هدف، هر نوع اشاره ای داشته باشد، چه رسد که به صراحت آن را بیان کند و آن گاه دیگر “رمز” نمی شود؛ یا با بهتان های اخلاقی، احکام امنیتی صادر کرده اند؛ چون مقامات روی صحنه به جز همین انحرافات واقعاً در زمینه دیگری تخصص ندارند که داستان سازی کنند چه رسد اظهارنظر)، را سر هم می کنند که حتی اگر به یک فیلمنامه نویس بدهید، بهتر و باورپذیرتر و کم نقص تر می تواند داستان پردازی کند، به این سبب است که اینان نه فقط در این زمینه کاره ای نیستند، که حتی تیم امنیتی حاکم بر ایران هیچ توضیحی پیرامونش به آنان نمی دهد. به گنده تر از آنان، یعنی مقامات و سرویس های امنیتی غربی نمی دهند، چه رسد تعدادی ملای منحرف و پاسدار بی سواد که خودشان آنان را بر روی صحنه قدرت قرار داده اند.
چه کسی در رژیم ایران تصمیم گرفته و می گیرد؟!
بسیاری از کسانی که از نزدیکترین افراد به خمینی بودند و حتی وقتی توسط این تیم شناسایی و دستگیر و اعدام یا تیرباران شدند، در همان زمان خمینی دلیل اش را نمی دانست و حتی تا زمان مرگ اش نیز نفهمید، تنها مجبور به پذیرش شان شد؛ چون این شرط سرویس زیتون برای به قدرت رساندن خمینی و جانشینانش بود. به همین سبب، منتظری را از جانشینی رهبری خلع کردند، چون او در مقابل اعدام های فله ای و بدون توضیح شان ایستاد، در حالی که آن خط قرمز همواره شان بود. کسانی را که آنان در سال 67 کشتند، زندانیانی بودند که هیچ خطری برایشان نداشتند و تنها هنگام عملیات فروغ جاویدان در زندان شادی کرده بودند. پس چرا واکنش تا این حد تند بوده است؟ آنان برای کارهای امنیتی شان به هیچ کس پاسخگو نیستند و نخواهند بود، چه رسد تعدادی فقیه درپیت. خمینی و پسرش و چند مقام دیگر نیز به همین سبب ناچار شدند، منتظری را خط بزنند: برای حفظ نظام. چون این سرویس زیتون است که امنیت حکومت را تأمین می کند و اگر قرارشان مبنی بر عدم دخالت مقامات و رهبران در امور امنیتی به هم بخورد، آنان را سرنگون کرده و تیمی دیگر را به جای شان بر سر قدرت می نشانند. به عبارتی، تعدادی زندانی دست بسته برای حاکمیت که خطری نداشته اند؟ درست است، اما مسئله اصلاً تعدادی زندانی نیست، مسئله قرار و شرطی است که از ابتدا بین سرویس زیتون و این تیم امنیتی بوده و هست که کار مقامات و رهبران، پذیرش تصمیمات شان و صدور احکام شرعی برای مشروعیت بخشی بدان جنایت هاست و نه پرس و جو از کارهای امنیتی که هیچ تخصصی در آن ندارند. به تمامی اعدام های اول انقلاب نگاه کنید، تا ببینید خمینی نسبت به قتل نزدیک ترین کسانش دست بسته است و –به قول خودش- برای حفظ نظام ناگزیر به پذیرش شان. کسانی که فرزندش خوانده بود، اعدام شدند و خمینی تنها یک داستان ساخت تا شریک جرم شان شود. قطب زاده هیچ ارتباطی با کودتای نوژه نداشت، ولی اعدام شد، چون ارتباط جاسوسی اش با غرب برای این تیم امنیتی لو رفت. حالا خمینی باید سوال می کرد که قطب زاده که گونی گونی پول با خود می آورد و حتی به همین خاطر یکبار مورد اعتراض مرحوم مصطفی خمینی قرار گرفته بود (که این چکاری است می کنی و از کجا می آوری؟و خمینی به وی پریده بود که قطب زاده از شما بیشتر حق پسری به گردن من دارد!) و همه می دانند یکی از اصلی ترین رابطان خمینی با کشورهای خارجی در فرانسه برای پیروزی انقلاب بود، در تمام این مدت جاسوس سرویس های غربی بوده است و کمک ها به خمینی نیز در همین راستا بوده است!؟
لاهوتی که پشت سر خمینی از هواپیما بیرون آمد، حتی تا لحظه مرگ کوچکترین پرونده ای بر علیه اش رو نشد و پس از قتل اش نیز هیچ دلیلی برای خمینی ذکر نشد. او اصلاً دستگیر نشد، پسرش را مأموران سرویس زیتون دستگیر کردند و او برای آگاهی از وضعیت به زندان رفت و گفتند سکته کرده و جنازه اش را تحویل دادند. رفسنجانی موقع خواندن این خبر بغض اش ترکید، اما به خانواده گفت سکوت کنند و خمینی نیز به این بسنده کرد که نباید آقای لاهوتی به آنجا می رفت؟! همین؛ این شد پیگیری واقعی رهبر انقلاب از بابت قتل یکی از یاران تا دم مرگ وفادارش! حتی خمینی نتوانست و جرأت نکرد بپرسد: آقا چگونه این اتفاق افتاده و کدام مأمور زیاده روی کرده که منجر به سکته شان شده است و غیره! اصلا و ابدا
حتی کسانی از ارتشیان و مقامات حکومت شاه که در ابتدای پیروزی انقلاب 57 تیرباران شدند، لیست شان توسط سرویس زیتون تعیین شد و با توصیه های خمینی در بسیاری از موارد در تعارض بود. تیمسار ناصر مقدم، آخرین رئیس ساواک که مسئول ارتباط بین نیروهای انقلابی با ارتشیان بود و جلسات هماهنگی برای انتقال قدرت را او برگزار و سرپرستی می کرد و در ارتباط دائم با شورای انقلاب، در حالی دستگیر و اعدام شد که حکمی که خمینی طی نامه ای پیرامون امانش نوشته بود، در جیب داشت و جالب این که خلخالی با افتخار می گفت که او را اعدام کردیم، در حالی که نامه ای از بازرگان پیرامون امان مقدم توسط خمینی در جیبش بود! نه خلخالی توانست بدان نامه استناد کند و نه خمینی توانست خرده بگیرید که چرا او را اعدام کردند؟! چون او در این زمینه دستور نمی داد. قرار بوده و هست که (روی صحنه) این چنین تصور شود که رهبر حرف آخر را می زند، ولی حرف آخر را تنها روسای سرویس زیتون می زنند و هماهنگی های صوری برای حفظ ظاهر صورت می گیرد تا نقاب همچنان بر چهره بماند. تک تک اعدام شدگان را نیز فردوست در خاطرات اش به اسم ذکر می کند که پس از رفتن شان و آمدن هایزر سراغش نیامدند. او همه را اعدام کرد: «بدين ترتيب، يكي دو هفته پس از خروج محمدرضا (شاه) مواضع صريح من (فردوست) شايع شد. طي اين مدت قره باغي را مرتباً مي ديدم و او نيز از تحليل من با خبر بود و مسلماً بر روحيه اش اثر داشت. به دليل همين امر بود كه افرادي مانند بدره اي و ربيعي و خسروداد و نشاط كه سخت به بازگشت محمدرضا اميد داشتند، به سراغ من (فردوست) نيامدند»(48).
ولی قرباغی را که به گفته اش مدام با او در تماس بود و به گفته فردوست سخنانش بر وی تأثیر گذاشته بود (و هایزر هم می گوید که قرباغی مصمم برای کودتا نبود)، فردوست نخست وی را در جوار منزل خواهرش مخفی کرد و سپس به خارج فراری داد. فردوست به نقل از شایعات مردم می گوید که تمیسار طوفانیان را با مراجعه شخصی از زندان آزاد و به خارج می فرستد و برخی را چون سپهبد مبصر، سپهبد جعفری، پرویز ثابتی، عطار پور که از فردوست کسب تکلیف کرده بودند، به خارج فرستاده می شوند(49).
بسیاری از آن تصمیمات پیرامون تیرباران های بعد از دادگاه های صوری را به پای خلخالی نوشتند، اما او همچون خمینی مأمور بود و معذور جهت شراکت در جنایت برای آنچه “حفظ نظام کثیفی” که “به نام اسلام” راه انداخته بودند: دروغ بگو، بهتان بزن، اعدام کن، تجاوز کن و همه را نیز حاشا کن و به گردن دیگران بیانداز، “به نام دین”؛ این بود آن “نظام اسلامی مقدّس” خمینی. خلخالی بعدها نیز به اطرافیان می گوید پاسدارانی که بالای سرم گذاشته بودند، مگر می توانستم پا از پا خطا کنم و خارج از دستورات عمل کنم. مرگ هویدا نیز توسط شاهدان گفته می شود که بدستور خمینی نبوده و نحوه قتل اش در پرده ای از ابهام قرار دارد و قاتل اش هنوز شناخته نشده چه رسد که بدانند حکم توسط چه کسی صادر شده است.
(ادامه دارد)
منابع، اسناد و مدارك:
(1)- فردوست، حسین. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ خاطرات ارتشبد حسین فردوست، جلد اول، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، انتشارات اطلاعات، چاپ یازدهم، تهران، 1379، صص 350-352.
(2)- شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۷۱، فصل دهم.
(3)- مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران، تهران ، اکتبر 1973.
(4)- شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۷۱، فصل چهارم.
(5)- گزارش كنگره امريكا در باره اكتبر سورپرايز كه در 1993 با اين عنوان منتشر شدهاست: Joint Report of the Task Force to Investigate Certain Allegations Concerning the Holding
in 1980 of American Hostages by Iran. (October Surprise Task Force)
(6)- خاطرات فردوست، صص ٤٤٣-٤٤٥.
(7)- همانجا، صص 366-367.
(8)- احمدی، عبدالرحمٰن. ساواک و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی٬ تهران٬ ١٣٨١، صص ٨٧-٩٤.
(9)- خاطرات فردوست، صص 443-446.
(10)- نجاری راد، تقی. ساواک و موساد، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، ٬١٣٨١ صص ١٩١- ١٩٩.
(11)- همان٬ ص ١٦٥.
(12)-احمدی٬ عبدالرحمٰن، صص ١٠٦- ١٠٧.
(13)- گازیوروسکی، مارک. ج. سیاست خارجی آمریکا و شاه، ترجمه فریدون فاطمی، نشر مرکز٬ تهران، ١٣٧١، ص ٢١٣.
(14)- احمدی، عبدالرحمٰن٬ صص ١١٤- ١١٥.
(15)-احمدی، عبدالرحمان، صص 128-129.
(16)- خاطرات فردوست، ص 444.
(17)-اسناد لانه جاسوسی آمریکا. انتشارات مؤسسه فرهنگی هنری بزرگ اندیشه، تهران٬ ج ١ ٬ ٣ ش٬ صص ١٠٢٨- ١٠٢٩.
(18)- قانون، مرتضی. دیپلماسی پنهان، نشر طبرستان، تهران٬ ١٣٨١، ص ٢٩٤.
(19)-Sohrab Sobhani. The Pragmatic Entente Israeli- Iranian Relations, 1948- 1988. praeyer, Londone, 1989, P. 29.
(20)-گازیوروسکی، صص ٢١٤- ٢١٥.
(21)-خاطرات فردوست، ص 413.
(22)- دريفوس، روبرت. بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، راه توده، قسمت 25.
(23)-پژوهش مستند در عملکرد سازمان جهنمی و جاسوسی (آی اس آی)، تحقیق و پژوهش استاد صباح، بخش دوم: اختلافات درونی پاکستان و تشنج در افغانستان.
(24)- بازی شیطاني، قسمت 25.
(25)- همانجا، قسمت 28.
(26)- همانجا، قسمت 27.
(27)- همانجا، قسمت 16.
(28)- همانجا، قسمت 27.
(29)-خاطرات فردوست، ص 402.
(30)- همانجا، ص 668.
(31)- همانجا، صص 403-405.
(32)- همانجا، صص 403-405.
(33)- همانجا، صص 370-371.
(34) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Published by Harper & Row, New York, 1986,
Date:7,8,9…18,20,21 Jan,1979.
(35) .I bid, Date:5 Jan,1979.
(36) .I bid, Date:24 Jan,1979.
(37)- توکلی نیشابوری، نصرالله. «آخرین سقوط آریاها»؛ خاطرات اولین رئیس ستادکل ارتش پس از انقلاب، مولف، 2014، ص 728 پاورقی.
(38) .Huyser, Date:11 Feb,1979.
(39)-شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۷۱، مقدمه.
(40)- بازی شیطاني، قسمت 26.
(41)- همانجا، قسمت 23.
(42)- روزی طلب، محمد حسن. صخره سخت؛ بررسی پرونده های امنیتی در جمهوری اسلامی (1359-1357)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران، 1392، صص 91-98.
(43)- همانجا.
(44)- همانجا.
(45)- بروجردي، حسين. پشت پرده هاي انقلاب اسلامي ايران؛ اعترافات حسين بروجردي، به كوشش و ويرايش بهرام چوبينه، بنياد فرهنگ ايران، بي جا، 1381، بخش مربوط به سینما رکس آبادان.
(46)- صخره سخت، صص 101-118.
(47)-Raviv, Dan., Yossi Melman, Spies Against Armageddon; inside Israel’s Secret Wars, Levant Books, 2012.
(48)- خاطرات فردوست، ص 617.
(49)- همانجا، صص 617-622.