تجزيه و تحليلي از وقايع به ظاهر متناقض يك انقلاب؛ نقاب زيتون (بخش سوم)

0
311

نقابي به نام “اسلامگرايي”!؟

دكتر كاوه احمدي علي آبادي

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

انقلاب ايران كي آغاز شد؟

براي بسياري از سياسيون، دولتمردان و مردم، انقلاب از زماني آغاز شد كه تظاهرات پي در پي خياباني و متعاقب شان اعتصابات عمومي فلج كننده، آغاز شده و گسترش يافتند. اما نه از منظر تحليلگراني كه خبر از “طرح كمربند سبز اسلامي” غرب در خاورميانه براي مقابله با بلوك شرق داشتند(1).

طرح كمربند سبز اسلامي منتسب به برژينسكي به وراي تصميمات يك كشور مي رفت و نه تنها تمامي كشورهاي منطقه را در برمي گرفت كه حتي برنامه اي بود لااقل در ظاهر براي تحت تأثير قرار دادن كشورهاي مسلمان و اقماري اتحاد جماهير شوروي در آسياي ميانه(2). همان گونه كه بر اساس اين طرح، در دوران سادات اخوان المسلمين كه توسط ناصر قلع و قمع شده بود، دوباره بازسازي شد و اجازه فعاليت يافت و حتي دفاتري در تمامي كشورهاي خاورميانه زد و از كشورهاي حاشيه خليج فارس تا مراكش به فعاليت هاي تبليغي اش مشغول شد، اسلام گرايان ايران نيز با فشار طيفي در آمريكا و اسرائيل در ايران فعال شدند، در سال هاي پاياني در آموزش و پرورش و كتب درسي اجازه داشتند كه دست ببرند و موقوفات و منابع سنتي مالي خويش را احياء كنند و شاه اگر هم مي خواست نمي توانست خلاف اين طرح ريزي فراملي، اقدامي صورت دهد. شاه پس از همان وقايع سال هاي 42 يك سخنراني تند بر عليه مذهبيون سنتي داشت و نظر واقعي اش را نيز در موردشان بيان كرد و گفت كه تحجر سياه را از انقلاب سرخ خطرناك تر مي داند. اما چرا باز به تقويت شان تن داد؟ چون چنان كه گذشت آن برنامه اي نبود كه در يد قدرت وي باشد و طرح كمربند سبز در راستاي برنامه هاي بلوك غرب براي مقابله با خطر گسترش كمونيست در خاورميانه بود و از دست شاه نيز كاري ساخته نبود. هم چنان كه مبارزه با سنت و مذهبيون در زمان پدرش –رضاشاه- باز تصميم شخصي او نبود، بلكه در راستاي طرحي بود كه بريتانيا در خاورميانه پيدا كرده بود و آن تأسيس حكومت هاي نظامي، ملي گرا و مدرني بود كه توانايي آن را داشته باشند تا مقابل اتحاد جماهير شوروي بايستند.

طرح كمربند سبز اسلامي چه بود؟

اما طرح كمربند سبز چه بود؟ طرح كمربند سبز مدعي بود كه براي مقابله با كمونيست، حكومت هاي نظامي و ملي گرا كافي نيستند و مقابله اي مردمي لازم است كه مدرنگرايي از پس آن برنمي آيد، بلكه مذهبي سنتي و متعصب است كه مي تواند جلوي نفوذ كمونيست بين مردم عامي را بگيرد و از اين سبب، بايد اسلام گرايان سنتي نه تنها در رژيم هاي ديكتاتوري نظامي، از اين پس قلع و قمع نشوند، بلكه اجازه رشد، تبليغ و تقويت –به خصوص در عرصه سياسي- داشته باشند. حتي براي آنان سمينار و كنگره برگزار مي كردند و امكان سفرشان را به اينجا و آنجا فراهم مي آوردند و راه هاي جديد اشاعه و گسترش شان و تيم سازي و شبكه سازي را به ايشان آموزش مي دادند.

مسأله آن بود كه غرب براي فروپاشي در اتحاد جماهير شوروي نياز به اهرم هايي داشت و براي حركت موثر آن اهرام ها كافي بود تا روي نقاط ضعف يك رژيم توتاليتر دست بگذارد و اهرم ها را فشار دهد و اگر اتحاد جماهير شوروي به جاي درك درست پارامترهاي حاكم بر جنبش و تحولات اجتماعي، دوباره سراغ زور برود، بر گسترش اعتراضات و ناآرامي ها بيافزايد و پس از گذر از آستانه اي، فروپاشي محقق خواهد شد. پس استراتژيست ها و تحليلگران غربي دست به كار شدند. نخست شناسايي وضع موجود اتحاد جماهير شوروي بود. دفاتر مطالعاتي متعددي بررسي را آغاز كردند. در دوره کارتر سازمان مرکزی این فعالیت های استراتژیک، گروه پژوهش درباره ملیت های شوروی (NWG) بود که به عنوان گروهی عملیاتی در شورای امنیت ملی، با دستور مستقیم برژینسکی تشکیل شد و افرادی از سي. آي. اي.، وزارت خارجه، پنتاگون و سازمان های دیگر در آن شرکت داشتند. رئیس NWG، “پل هنز” از افراد پیشین سیا و دستیار برژینسکی بود، که با گروهی از مشاوران و کارگردانان معتقد به پتانسیل طغیان در میان اقلیت های اتحاد شوروی کار می کرد. طرح “كمربند سبز” برژينسكي، يكي از مهمترين خروجي هاي شان بود(3).

هسته تشکیل دهنده گروه برژینسکی ــ هنز، شاگردان کنت “الکساندر بنیگسن”، آکادمیسین اروپایی و نویسنده آثار بسیار و آموزگار تز “اسلام علیه شوروی” بود. پیشینه خانوادگی بنیگسن، عامل طبیعی تمایل برژینسکی به او بود. کتاب ها و نوشتارهای فراوان او درباره اسلام در آسیای مرکزی، جنبشی از پژوهشگران و برجستگان سیاسی باورمند به کارآمدی برگ اسلام را به صحنه آورد، به گونه اي که بسیاری از آن ها در دانشگاه شیگاگو، موسسه “راند”، محافل پژوهشی و اداره امنیت ملی آمريكا فعال شدند. برژینسکی، پل هنز و «ایندرز ویمبوش» که بعدها کارشناس امور شوروی در موسسه راند شد، در زمره کسانی بودند که تحت تاثیر آموزه های بنیگسن قرار گرفتند. از اواخر دهه 1950، بنیگسن پیوسته کتاب و نوشتارهای پژوهشی نوشت و بر نیرو گرفتن جنبش زیرزمینی اسلامی در شوروی تکیه کرد. کتاب «تهدید اسلام و حکومت شوروی» او بسيار معروف است كه در زمان خودش سر و صداي زيادي در محافل امنيتي به پا كرد. بنیگسن و هم اندیشان او، خواهان تلاش های جدی تر از سوی ایالات متحده برای برانگیختن اسلام سیاسی در جمهوری های شوروی بودند. هر چند که بنیگسن می نویسد: «احتمالاً، نتیجه کار پیدایش اسلامی محافظه کار و رادیکال از آن گونه که امروز در ایران با نام انقلاب اسلامی هست، خواهد بود». نظرات ستیزگرانه بنیگسن برای پدید آوردن دولت های رادیکال اسلامی در آسیای مرکزی، دقیقاً با آراء برژینسکی که معتقد بود ایالات متحده باید بدون نگرانی به گسترش اسلامگرایی در افغانستان کمک کند، هماهنگ بود(4).

هنز، رئیس گروه پژوهش پيرامون ملیت های شوروی زیر نظر برژینسکی، مدت های دراز مدافع نظرات بنیگسن بود. هنز، که در میانه دهه 1970 مدتی رئیس سیا در ترکیه بود، نظراتی رادیکال داشت. نويسنده كتاب «بازي هاي شيطاني» مي گويد كه هنز در دهه 1980، در پی دفاع از داستان خیالی تلاش اتحاد شوروی و سرویس اطلاعاتی بلغارستان برای کشتن پاپ ژان پل دوم به وسیله یک فاشیست اهل ترکیه آوازه یافت. اوایل 1958، هنز نوشتاری درباره«مساله امام شامل» در اتحاد جماهير شوروی نوشت و در آن به رهبر مقاومت مسلمانان در سده نوزدهم، که مخالف توسعه طلبی روس ها در آسیا بود، اشاره کرد. هنز هم مانند بنیگسن، با الهام از “امام شامل” بر این باور بود که سرانجام، فروپاشی اتحاد شوروی از آسیای مرکزی خواهد بود.

«جرمی عزرائیل»، نویسنده کتاب «مشکلات ناشی از ناسیونالیسم در اتحاد شوروی» در سال 1977 می گوید: در دهه 1970، من و بنیگسن سمیناری پيرامون «ناسیونالیسم در شوروی» ارائه کردیم. برنامه دانشگاه شیگاگو به پیدایش گروهی از کارشناس مسائل جمهوری های آسیای مرکزی و اسلام انجامید که بیشترشان پیرو نظرات مناقشه انگیز بنیگسن بودند، و برخی از آنها مانند «پل گوبل»، در آینده، از تحلیلگران برجسته سیا در زمینه اسلام شدند. عزرائیل نیز در 1978 به عنوان تحلیل گر میهمان به سیا پیوست. او اذعان مي كند در سیا، عضو اصلی گروه پژوهش درباره ملیت های شوروی شد. تلاش ها در دوره برژینسکی، كه در آغاز کارهایی چون توزیع قرآن به زبان مردم آسیای مرکزی بود، آرام آرام، بگفته جرمی عزرائیل، دامنه این تلاش ها به همکاری با سرویس اطلاعاتی عربستان سعودی برای تماس گرفتن با زوار مکه از میان مسلمانان جمهوری های شوروی رسید(5).

جرمی عزرائیل باز می گوید: «من بنیگسن را هنگام سرنگونی شاه برای سخنرانی به سیا بردم». لحظه ای هیجان انگیز و چالش برانگیز بود. با سقوط شاه، خمینی آنچه را که اسلام می توانست صورت دهد، عینیت بخشیده بود و تحلیلگران جنگ سرد در ایالات متحده مدلی پیش روی خود داشتند. به ویژه نومحافظه کاران همراه بازیگردانان افراطی جنگ سرد، آن را فرصتی برای جهاد ضد شوروی، نه تنها در افغانستان، که در سرتاسر منطقه یافتند. پس از اشغال افغانستان به وسیله اتحاد جماهير شوروی در 1979، «زلمای خلیل زاد» ــ تحلیلگر نومحافظه کار و استراتژیست موسسه راند و سفیر آینده ایالات متحده در افغانستان ــ در نوشتاری به بیان مشکلاتی که رژیم خمینی برای اتحاد شوروی دارد، پرداخت. او نوشت: «رژیم خمینی خطراتی برای شوروی پدید آورده است. تغییر رژیم در ایران، انگیزه ای برای پیدایش جنبش هايی مشابه در عراق و افغانستان شده است که ممکن است بر جمهوری های مسلمان نشین آسیای مرکزی در شوروی تاثیر گذارد. خلیل زاد می افزاید: «هزینه انقلاب ایران برای اتحاد جماهير شوروی می تواند… ناآرامی های داخلی در جمهوری های مسلمان نشین باشد که تا سال 2000 جمعینی در حدود 100 میلیون خواهند داشت؛ جایی که با وجود سیاست همگون سازی قومی، هویت اسلامی گونه ای ضد فرهنگ را شکل داده که در صورت ادامه ستیز شوروی ها علیه اقوام و مذاهب، می تواند زمینه ساز نا آرامی شود… دشمنی با شوروی ها در کشورهای اسلامی و در میان گروه های مسلمان افزایش می یابد»(6).

اشاره: ما در آينده به تحليل يك به يك پاراگراف هاي فوق خواهيم پرداخت و در اينجا تنها خواستيم نگاهي گذرا به سخنان -خط به خط استراتژيست ها و بالاترين روساي سرويس هاي جاسوسي دنيا انداخته باشيم تا نص صريح خود گوياي همه چيز باشد. تنها توجه خوانندگان را به دو نكته جلب مي كنم. نخست واژه “امام شامل” كه نشان از آن دارد، رهبرسازي در انقلاب ايران بر اساس آن اصلاً اتفاقي نبوده است و كار حساب شده يك تيم امنيتي حرفه اي بوده و دوم ماجراي ترور پاپ ژان پل دوم كه نويسنده كتاب بازي هاي شيطاني، آن زمان آن را خيالي مي شمرد، اما چند ماه پيش كه عامل ترور پاپ خاطرات اش را منتشر كرد، در آن به صراحت فاش مي سازد كه در ديدار با خميني، حكم شرعي ترور پاپ سابق را از او گرفته و حتي به وي وعده بهشت و اجر اخروي نيز داده شده است. در كنار آن توجه كنيد به نام كسي كه مدعي چنين تروري شده است: هنز؛ يعني مدافع اسلام سياسي براي مقابله با كمونيست، كه باز كاملاً ثابت مي كند ترتيب دهندگان ترور مدعي چيزي بودند كه خود عملياتي كرده بودند و حالا ارتباط شان نيز با انقلابيون ايران به وضوح مشهود مي شود.

اولين نشانه هاي اجراي طرح كمربند سبز

چنان كه گذشت نخستين نشانه هاي بارز اعمال كمربند سبز، تقويت اسلام گرايان منطقه خاورميانه و اجازه فعاليت به آنان و آموزش شان و حتي تغييراتي در كتب درسي به منظور نضج بن مايه هاي مذهبي از دوران كودكي نزد يك نسل و حتي آموزش تشكيل هسته هاي مذهبي و شبكه سازي و غيره بود كه در ايران نيز پياده شد.

اولين نشانه ها بروز مي كنند. هنري پركت –افسر مسئول امور سياسي و نظامي سفارت آمريكا در تهران- در كتاب خاطرات اش مي گويد كه در سال 1975 كيسينجر طي سفري كه به ايران داشت، در جريان اش او را از سفارت فرا خوانده بود تا پيرامون تعداد آمريكايي ها كه در ايران هستند تحقيق كند و جالب تر آن كه او مي افزايد: «هيچ راهي وجود نداشت تا بتوان جلوي آمريكايي ها را براي سفر به خارج از كشور براي تجارت گرفت»! عجيب تر اين كه او مي گويد، پيش از آن، كميته روابط خارجي سناي آمريكا دو نفر از كاركنانش را فرستاده بود تا پيرامون تعداد آمريكايي هاي ساكن ايران تحقيق كنند و آنان نيز گزارشي داده بودند با اين مضمون كه اگر بين ما و شاه اتفاقي بيافتد، احتمال دارد كه آمريكايي ها را در ايران گروگان بگيرند(7)!؟

بي شك نه كيسينجر و نه سناي آمريكا چندين سال پيش از انقلاب 57 –كه كوچكترين اعتراض و اعتصابي در ايران ديده نمي شد، و حتي كارتر ايران را جزيره ثبات خوانده بود، خواب نما نشده بودند كه نه تنها براي خروج آمريكايي ها كه حتي گروگان گيري نيز تحقيق مي كردند (و هنوز كه هنوز است، گروگانگيري در ايران را حركتي خودجوش مي شمارند) و اين در حالي است كه بسياري از مقامات آمريكايي در آن دوران مدعي بودند كه از انقلاب 57 ايران غافلگير شده اند! اما اگر هم چنين باشد، بي شك آن شامل كيسينجر و تيم اش و برژنيسكي و تيم اش و آن لابي در سناي آمريكا كه آن همه پيرامون كمربند سبز اسلامي مطلب نوشته بودند و پروژه اسلام سياسي را كليد زده بودند و حتي در مورد امكان گروگانگيري تحقيق كرده بودند، نمي شد.

سفیر اسرائیل به قدرت رسيدن انقلابيون مذهبی‌‌ها را پیش‌بینی کرده بود!

هنري پركت در كتاب خاطرات اش نكات جالب تري را پيرامون كساني كه انقلاب 57 را پيش بيني كرده بودند – و آن هم زماني كه هيچ خبري نبود، به دست مي دهد: سال ۱۹۷۵ یا ۱۹۷۶ ميلادي من (پركت) افسر همراه سناتور پرسی بودم که به آنجا (سفارت آمريكا در ايران) آمده بود. اطلاعات توجیهی متعارف سفارت را به وي دادیم، که در این سرزمین عالی همه‌چیز عالی است. بعد به من گفت مایل است سفیر غیررسمی اسرائیل در ایران را ببیند و از او هم اطلاعاتی بگیرد. این بود که من هم او را به آنجا بردم. تا پيش از آن من هیچ‌وقت به “شبه سفارت اسرائیل” در ایران نرفته بودم که یک‌جور انباری بود. سفیر اوری لوبرانی از دیپلمات‌های بلندپایهٔ اسرائیلی‌ها بود. پيش از اين در اتیوپی خدمت کرده بود و بعد هم در لبنان دیپلماتی ارشد شد. او به سناتور پرسی گفت جدی‌ترین خطر پیشاروی شاه در داخل کشور از طرف عناصری مذهبی است که رفتار‌هایشان بسيار خصمانه است و برای شاه خیلی پیچیده و دشوار است با آن‌ها کنار بیاید. هیچ‌وقت نشنیده بودم کسی در سفارت آمریکا چنين حرفي را مطرح كند. هیچ‌وقت نشنیده بودم هيچ يك از روزنامه‌نگارني که می‌دیدم یا دیگر ایرانی‌ها، چنين حرفي را بزنند. اولین بار بود که چنين تحلیلي را می‌شنیدم. آن زمان من دیگر به شناختی از تاریخ ایران رسیده بودم و می‌دانستم در دههٔ ۱۸۹۰ مذهبی‌ها یک جریان تحریم تنباکو راه انداخته‌اند و در زمان پدر محمدرضا شاه هم وقتی با او مخالفت کردند، بی‌رحمانه سرکوب شده‌اند. نقش چهره‌های مذهبی در دوران مصدق هم پررنگ بود. اما در دههٔ ۱۹۷۰ هیچ‌وقت چیزی از جريانات مذهبی‌ نشنیده بودم(8).

جالب تر اين كه پركت در ادامه همان كتاب مي گويد: «در ماه آگوست، سی.‌آی.‌ای. برآوردی اطلاعاتی تهیه کرده بود که می‌گفت در ایران گیر و گرفتاری‌هایی هست، اما هیچ جدی نیستند. مهار دست شاه است. یک جملهٔ جالبش این بود که ایران حتی در «وضعیت پیشاانقلابی» هم نیست»(9).

ممكن است تصور شود كه آن شايد تنها در حد يك احتمال بوده است. اما شواهد ديگر، خبر از چيزي ديگر مي دهند. بالاترين مأموران اسرائيل در نهادهاي امنيتي در كتابي با عنوان «جاسوسان بر عليه نبرد آخرزمان»(Spies Against Armageddon) كه اخيراً منتشر شده به صراحت مي گويند كه طرف هاي آنان شركت هايي را كه در ايران خريدار كرده بودند به سرعت پيش از انقلاب فروختند. جايي كه مأموري از طرف آنان در ازاي كارهاي جاسوسي كه مي كرد، مأموريت هايش از طرف سرويس هاي جاسوسي اسرائيل به طور غيرمستقيم و با امكان سرمايه گذاري اش در كشورهاي خارجي جبران مي شد: «او در شركت هاي مختلفي در ايران سرمايه گذاري كرد و با زيركي (!)، يكسال قبل از سقوط شاه در سال 1979 همه آن ها را فروخت»(10).

فردوست نيز “سه سال” پيش از انقلاب در ايران به شاه گزارش داد كه تمام يهودي ها دارند، سرمايه گذاري هايشان را در ايران مي فروشند و مي روند. شاه گفت از آن ها بپرسيد كه چرا مي روند؟ فردوست پس از مدتي گزارش داد كه نمي گويند چرا و تنها دارند مي روند!

توضيح: به نظر مي رسد كه اسرائيلي ها بهتر از آمريكايي ها و هر كسي ديگر از شمه خوابنما شدن برخوردار بودند و خوب مي دانستند قرار است چه اتفاقاتي در ايران روي دهد؛ آن هم نه به عنوان يك احتمال، بلكه به مثابه يك واقعه قطعي در شرف وقوع كه حاصل همه سرمايه گذاري هاي شان را با زرنگي در ايران يك دفعه مي فروشند و مي روند!

فردوست نيز طي گزارشي كه به شاه داده بود، به نظر مي رسد كه مي خواسته به شكلي غيرمستقيم به دوست قديمي اش برساند كه چه وقايعي و از طرف چه كساني قرار است اتفاق بيافتد. البته مستقيم كه نمي توانست به شاه بگويد و گرنه بي برو برگرد سر به نيست مي شد.

خواهيم ديد كه پس از بنيانگذاري ساواك توسط ام. آي. 6. و سي. آي. اي. با کم رنگ شدن حضور آن ها در ساواک، سازمان اطلاعات جاسوسی اسرائیل  در ايران جایگزین شان در ساواک شد.

ساواك توسط موساد كي هك شد؟

فردوست تاريخ ساواك را به چهار دوره تقسيم مي كند: «نخستين دوره ساواك دوره تأسيس و ايجاد اين سازمان توسط مستشاران آمريكايي است،… اين دوره از تأسيس رسمي ساواك در اسفند 1335 تا بركناري تيمور بختيار در اسفند 1339 است. دومين دوره ساواك با رياست پاكروان و در واقع با ورود من (فردوست) به ساواك آغاز مي شود. در اين دوره … هيئت مستشاري آمريكا، كه نقش رياست واقعي ساواك را بازي مي كرد،محترمانه از ساواك مرخص مي شود و به جاي آن مربيان و اساتيد اسرائيلي “با علاقه” وارد صحنه مي شوند… در اين دوره ساواك به سازماني مقتدر با حدود 5000 پرسنل تبديل مي شود. لذا اين دوره را كه تا فروردين 1350 ادامه دارد، بايد دوره سازماندهي و آموزش ساواك ناميد. سومين دوره ساواك با خروج من (فردوست) و مقدم در فروردين 1350 از ساواك آغاز مي شود… اين دوره، دوره هجوم و قدرت ساواك است و اين سازمان به مركز همه بند و بست هاي سياسي تبديل مي شود و به اوج شهرت و بدنامي مي رسد. چهارمين دوره ساواك، كه دوره زوال و سقوط اين سازمان است، ماه هاي آخر سلطنت محمدرضا را در برمي گيرد»(11).

در سال هاي پاياني سلطنت پهلوي٬ در واقع٬ ساواک به توسط موساد و در راستای آموزش، تجهيز، طرح ريزي، سازماندهي و برنامه ريزي موساد تقویت و گسترش یافت(12). برای ایجاد ارتباط بین ساواک و سرویس اطلاعاتی اسرائیل دلایل متعددی وجود داشت: يكي این که شاه و افسران ساواک بر این عقیده بودند که سازمان سي. اي. اي. تمرکز خود را بر رقابت با کا. گ. ب قرار داده و شکل گیری و فعالیت آن سازمان در زمینه جنگ سرد بوده است. چیزی که کارآموزان ساواک نیاز داشتند٬ و شاه نیز آن را تأیید می کرد٬ فعالیت در سطح منطقه ای برای جمع آوری اطلاعات و عملیات ضد جاسوسی بود؛ به ویژه٬ با توجه به تهدیدات انقلابیون عرب نسبت به حكومت شاه٬ موساد با ارائه تجربیات وسیع اش در خاورمیانه٬ کامل ترین و بهترین همکار برای ساواک محسوب می شد. ديگر اين كه چند تن از رؤسای بخش های مختلف ساواک از آموزش کادر ساواک به وسیله سي. اي. اي. ناراضی بودند. در نهایت٬ افسران ساواک معتقد بودند که مهارت های فنی ای که موساد در اختیارشان مي گذارد٬ در کار آن ها در برابر مخالفان داخلی و خارجی شاه بسیار ارزشمندتر از هر سازمان اطلاعاتی دیگر است(13).

واقعيت اين است كه ارتباط و همكاري ايران با اسرائيل در سال هاي پاياني حكومت پهلوي بسيار وسيع تر از اين ها بود و شامل انواعي از موارد امنيتي، اقتصادي، سياسي، تجاري، نظامي، صنعتي، فرهنگي، كشاورزي، امدادرساني و حتي ورزشي مي شد كه البته در همه موارد با حضور واحدهاي امنيتي مديريت و كنترل مي شد(14). فردوست در زمينه امنيتي دليل اين نزديكي راو توضيح مي دهد: طی پنج سالی که از تأسیس ساواک می گذشت٬ هیئت مستشاری آمریکا آموزش هایی داده بود که به هیچ وجه کفایت نمی کرد و معلوم شد که بیش از این حاضر به همکاری نیستند. اطلاع داشتم که تشکیلات اطلاعات اسرائیل بسیار قوی است؛ زیرا برخی افراد یهودی در کشورهای اروپا و آمریکای شمالی در مشاغل حساس اطلاعاتی شاغل بوده اند و این افراد پس از تشکیل کشور اسرائیل٬ سازمان های اطلاعاتی و امنیتی آن را تشکیل داده اند. لذا به کمک نیمرودی آموزش ساواک را سازمان دادم. در آغاز دو یا سه تیم و هر تیم مرکب از حدود ده نفر از ادارات کل عملیاتی برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین یک تا دو سال و نتیجه آموزش٬ عالی بود. این نشان می داد که اسرائیلی ها برای دوستی با محمدرضا بهای زیادی قائل اند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کرده اند. هیئت مستشاری امریکا در ساواک به حدی بی فایده شده بود که عذرشان را خواستم و آن ها نیز با خوشحالی رفتند. مشخص بود که امریکایی ها و انگلیسی ها تعمداً امکانات خود را از ساواک دریغ می کنند و بی تفاوتی نشان می دهند تا ساواک هرچه بیشتر به سمت اسرائیل سوق یابد. چنین نیز شد(15). رئيس سرويس اطلاعاتي اسرائيل در سفري كه در سال 1357 به ايران داشت- و بر اساس سندي كه امروز در اختيار ماست، به صراحت بدان اذعان مي كند(16): «روابط ما با شما دوستان خارج از آن كه در ظاهر امر است بيشتر از آن است و روابط آنقدر عميق است كه حد ندارد».[1]‌‌

پنهان كاري روابط گسترده اسرائيل با ايران نيز بي دليل نبود و در اسنادي كه امروزه فاش شده به صراحت بدان اشاره شده است كه براي عدم ايجاد حساسيت و تنش در روابط ايران با اعراب، پيرامون نوع و ميزان همكاري شان پنهان كاري مي شد،[2]‌‌ به خصوص كه ايران اصلي ترين پايگاه موساد در منطقه براي جاسوسي از اعراب و به ويژه عراق بود(17).

به هر روي اطمينان و اعتماد شاه و فردوست به اسرائيل به بهايي سنگين براي ايران، ايرانيان و حتي خودشان تمام شد. فردوست در خاطرات اش مي نويسد: «به هر حال، نيمرودي (رئيس اطلاعات سفارت مخفي اسرائيل در ايران) در ميان سرويس هاي خارجي بيشترين رابطه را با ساواك داشت و هيچ گاه از مقامات اطلاعاتي آمريكا يا انگليس شنيده نشد كه گلگي كنند كه چرا فلاني اينقدر در رابطه با ساواك فعال است. به عكس، اين خود سرويس هاي آمريكا و انگليس بودند كه “غيرمستقيم” ساواك را به رابطه با اسرائيلي ها تشويق كردند و به اين سمت سوق دادند»(18).

تفسير و تحليل متن: خوب دقت كنيد؛ فردوست دارد دليل تمايل او و شاه در اعتماد و نزديكي به اسرائيل و موساد را بيان مي كند و از خودشان رفع اتهام مي كند. مگر اتفاقي يا به عبارت دقيق تر اتفاق ناگواري در اين نزديكي دو كشور –و ساواك به موساد- افتاده كه او بدنبال انگشت اتهام به سوي يك مقصر اصلي است؟ چون در ظواهر امر، افكار عمومي و حتي هيچ گزارش صريحي تاكنون (تا پيش از سلسله مقالات “نقاب زيتون”) مدعي نشده اند كه از نزديكي و اعتماد ايران به اسرائيل و ساواك به موساد در زمان شاه، حادثه ولو كوچك ناگواري روي داده باشد، چه رسد كه فاجعه اي در اين ماجرا ديده شده باشد كه نياز باشد براي آيندگان دليل وقوع اش ذكر شود و باقي بماند! سقوط شاه و انقلاب ايران آن فاجعه اي است كه فردوست به شكل غيرمستقيم و با زبان بي زباني دارد، علت يابي مي كند و براي پاسخ به تاريخ باقي مي گذارد. فردوست در اين اتهام زني نخست فاش مي سازد كه فاجعه انقلاب به سبب اهمال كاري او يا شاه يا ديگر ايرانيان نبوده، بلكه عملاً آمريكا و انگليس بودند كه به شكلي غيرمستقيم عامل اصلي بودند. اين انگشت اتهام فردوست به سوي آمريكا و انگليس نيز كه مي خواهد بگويد آن دو كشور جاي هيچ گله اي نمي توانند داشته باشند، به خوبي مي رساند كه سقوط شاه و انقلاب ايران نه خواست آن دو كشور، كه حاصل فرصت طلبي اسرائيل به كمك موساد در ايران بوده است. فردوست دارد دفاعيه خودش و شاه را نيز از بابت كيفرخواست تاريخ مي نويسد كه اگر روزي فاش شد كه اطمينان شاه و فردوست به اسرائيل و موساد چه بر سر ايران و ايرانيان آورد، بدانند كه آنان بدون اطلاع آمريكا و انگليس به اسرائيل و موساد نزديك نشدند و اطمينان نكردند و اگر اشتباه يا كوتاهي يا ساده لوحي صورت گرفته كار آنان بوده است.

 

 

منابع، اسناد و مدارك:

 

(1)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، راه توده، قسمت 24، كمربند سبز اسلامي.

(2)- همانجا.

(3)- همانجا.

(4)- همانجا.

(5)- همانجا.

(6)- همانجا.

(7)-http://tehranreview.net/articles/13419

(8)-I bid.

(9)-I bid.

(10)-Raviv, Dan., Yossi Melman, Spies Against Armageddon; inside Israel’s Secret Wars, Levant Books, 2012.

(11)- احمدي، عبدالرحمان. ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، موسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي، چاپ سوم، تهران، 1387، صص 43-46؛ زارع، رضا. «روابط امنیتی  اطلاعاتی ایران و اسرائیل»، تاريخ معاصر ايران، تهران.

(12)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، صص 423-424؛ احمدي، عبدالرحمان. ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، ص 80.

(13)- ولایتی، علی اکبر. ایران و تحولات فلسطین، انتشارات وزارت امورخارجه، تهران،1380، ص ٢٠٤.

(14)- احمدي، عبدالرحمان. ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، صص 45-69.

(15)- فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، صص 443-445.

(16)- احمدي، عبدالرحمان. ساواك و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل، ص 39.

(17)- همانجا، صص 38-42 و 45-46؛ فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ص 551.

(18)- همانجا، صص 370-371.



[1]– گزارش ساواك از متن مذاكرات رئيس ساواك با ژنرال خوفي، رئيس سرويس اطلاعاتي اسرائيل، مورخ 6/8/1357.

[2]– گزارش ساواك؛ شماره 202، مورخ 9/7/1343.