تجزيه و تحليلي از وقايع به ظاهر متناقض يك انقلاب؛ نقاب زيتون (بخش چهارم) نقابي براي انقلابيون!

0
350

دكتر كاوه احمدي علي آبادي

عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري

عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)

چرا موساد شاه را سرنگون كرد؟

علت چنين ضربه اي از طرف اسرائيل به شاه چه بود؟ چون ظاهراً شاه متحد اسرائيل بود! دلايل ساقط كردن شاه توسط موساد و روي كار آوردن خميني بسيار است و طراحان كمربند سبز اهداف بسيار جاه طلبانه اي داشتند كه همين گونه كه پيش مي رويم خوانندگان متوجه شان مي شوند كه به يك يك شان خواهيم پرداخت. اما اينك به شكلي فهرست وار بدين قرارند:

ا-در سال های پایانی حکومت شاه، روابط ایران و اسرائیل به سردی گراییده بود که دلایلی داشت. اسرائیل از بیماری شاه آگاه بود و دولتمردان اسرائیل اعتقاد داشتند که بیماری او بر روی تصمیمات سیاسی وي تاثیر گذار بوده است و شاه با همه نوع تصميمات اسرائيل و آمريكا موافق نبود و این اسرائیل و دولتمردان آن را نگران کرده بود. در سال 1977 در اولین ماهی که مناخیم بگین نخست وزیر اسرائیل شد، او به ملاقات شاه می رود و پس از بازگشت در یک جمع خصوصی دولتمردان یهودی مدعی می شود که شاه از لحاظ فکری و تصمیم گیری دچار مشکل شده است.

2-دولتمردان اسرائيل همواره به شوخي گله داشتند كه از ميان اين همه مكان سرشار از منابع طبيعي و نفت و گاز، موسي دقيقاً آنان را به مكاني برده است كه از همه اين منابع بي بهره است. اما موساد آمادگي داشت كه يهوديان را از اين ثروت سرشار محروم نسازد و لااقل برخي از دوستان شان با دست و دلبازي اين منابع هنگفت را با ايشان شريك شوند. شاه در هر معامله اي با اسرائيل به منافع كشورش مي انديشيد و اصطلاحاً مفت معامله نمي كرد و مهمتر از همه شخص تحصيل كرده اي بود كه منافع كشورش را مي شناخت. اما حالا موساد داشت آخوندي را سر كار مي آورد كه شعورش در اين حد بود: «اقتصاد مال خر است». هر موقع نيز كه انقلابيون از وضعيت اقتصادي نامطلوب و وضعيت ناگوار مردم با وجود برخورداري از ثروت سرشار خدادادي گله مي كردند، در پاسخ مي گفت: «ما براي اقتصاد انقلاب نكرديم». به كمك هايي كه بزرگتين متحد اسرائيل يعني آمريكا ساليانه به اسرائيل مي كند، توجه كنيد. آن بين 2 تا 4 ميليارد دلار در سال بيشتر نمي شود و تازه در مقابل آن آمريكا همواره انتظار انعطاف اسرائيل براي پيشبرد صلح با فلسطينيان و اعراب را داشته است. اما امروز آقازاده هاي رژيم ايران از يكديگر درخصوص آن 80 ميليارد دلار و اين 120 ميليارد دلاري مي پرسند كه گم شده است!! مگر 80 ميليارد دلار هم مي تواند گم شود و شما حتي اگر آن را آتش زنيد، يك شهر را مي سوزاند. امروز اسكله هاي غيرقانوني كشور كه به دست نهادهاي امنيتي است و از دست كنترل دولت خارج است، نزديك 80 درصد اسكله هاي كشور مي شود و از ابتداي انقلاب آن ها به اعتراف دولت هاي نخستين انقلاب همواره از كنترل شان خارج بوده و به اسم ورود سلاح در كنترل كامل نهادهاي امنيتي ايران بوده اند. خميني پس از ورودش به ايران گفت: كشور را به عنوان غنيمت جنگي از كفار گرفته است!؟ تقريباً هيچ كس نمي دانست كه منظور خميني از چنين اظهارنظري چه بود. چون كشور ايران 13 قرن است كه اسلامي است و در زمره بلاد كفر نيست و اتفاقاً اكثريت اش شيعه نيز بودند و بدين سبب هر چه از آنان گرفته شود، شرعاً غنيمت جنگي نمي تواند باشد!؟ اما خميني خوب مي دانست كه براي چه منظوري اين فتواي جعلي و عجيب و غريب را پس از ورود به ايران صادر كرده است. او داشت فتواي فقهي و شرعي براي دزدي هايي صادر مي كرد كه اين تيم امنيتي موساد كه او را به قدرت رساند، در مقابلش به آنان مي بخشيد. كساني كه با ادبيات قرآني و تاريخ اسلام آشنايند، خوب مي دانند كه تازه مسلمانان در جهاد با مشركان نسبت به تقسيم غنيمت بين مسلمين اختلاف پيدا كردند و برخي از آنان به پيامبر اعتراض نمودند. آيات قرآن پيرامون آن نازل شد و به ايشان گفت كه به آنچه –كم يا زياد- كه پيامبر به شما مي دهد، راضي باشيد. خميني داشت سوي ديگر قراردادش با موساد را كه پس از رسيدن به قدرت بايد عملي مي ساخت، فتواي شرعي اش را – به خيال خود- صادر مي كند تا به يغما بردن ثروت ملي كشور از نظر خودش اشكال شرعي نداشته باشد! اطلاق لفظ عجيب و غريب “غنيمت جنگي” به كشوري مسلمان و شيعه نيز براي توسل به آن آيات جهت توجيه آن دزدي ها بود؛ چون اموال كفار و مشركين – آن هم پس از جنگ، را مي توان غنيمت جنگي شمرد و نه اموال مسلمين را. به همين سبب است كه شاگردانش جملگي در دزدي هاي حكومتي دست دارند و آن را اصلاً از نظر شرعي غلط نمي دانند و كشور را بسان يك غنيمت جنگي مي دانند كه تا وقتي كه در خدمت نظام هستند مي توانند چون غنيمت از آن نصيب برند و تنها آن را به عنوان اسرار نظام از مردم پنهان مي سازند. باري، به بحث اصلي باز گرديم.

3- از سويي، اسرائيل در طي تنش هايش با فلسطينيان، خود را در مقابل موجي از اعراب ديد كه با تهييج ناسيوناليسم عربي توسط افسراني ملي رهبري مي شدند. به عبارتي، طرح تقويت ديكتاورهاي نظامي-ملي دقيقاً به ضرر اسرائيل بود. جنگ هاي متعددش با اعراب نيز هزينه هاي سنگيني به آن كشور تازه تأسيس وارد مي كرد كه با كمك هاي غرب به سختي از پس آن ها بر مي آمد، و گرچه از نظر نظامي پيروز مي شد، ولي از نظر اقتصادي ضرباتي كاري بود كه همچون ترمزي جلوي توسعه اسرائيل مانع ايجاد مي كرد، در حالي كه اعراب با پول هاي سرشار نفت هيچ مشكلي در اين مورد نداشتند. پس موساد بايد طرحي مي داد كه منافع اسرائيل را تعقيب كند و در خلاف جهت حكومت نظاميان ملي گرا در منطقه بوده و هم به نوعي نظر آمريكا و انگليس را به عنوان آلترناتيوي جايگزين تأمين مي كرد؛ به گونه اي كه آن را مانعي قوي تر در مقابل نفوذ كمونيست در منطقه بپذيرند. طرح سبز يهودي كهنه كار برژینسکی – كه بخش بزرگي از سردرگمي هاي كارتر در سياست خارجي به خاطر طرح هاي رندانه او بوده است كه كارتر را بازي داده- اين گونه متولد شد. از آنجايي كه موساد در تمام دوران جنگ سرد به سبب نفوذي كه بين كمونيست هاي يهودي داشت و بزرگترين منبع اطلاعاتي و امنيتي بلوك غرب در بلوك شرق بود، طرح هاي آن، هم به سبب شناخت بيشتر از وضعيت امنيتي و اهرم هايي كه مي تواند جلوي نفوذ كمونيسم را بگيرد، دست بالا را داشت و هم غرب تا حدي ناگزير بود كه اولويت هايش را با توجه به طرح هاي امنيتي موساد برگزيند. موساد مي خواست از طريق تقويت گروه هاي تندرو مذهبي و اسلامي در خاورميانه چنان موجب تضعيف قدرت هاي ملي شود كه توان فراتر رفتن از مشكلات داخلي شان را نداشته باشند، چه رسد كه به جنگ با اسرائيل روي آورند. براي اينكار كافي بود كه دولت هاي ملي گرا را به عنوان مقدمه رشد و به قدرت رسيدن كمونيست ها معرفي كرد تا خط زدن شان در دستور كار قرار گيرد. ديديم كه دقيقاً پس از آخرين جنگ اعراب و اسرائيل كه مصادف است از با ظهور و گسترش گروه هاي مذهي تندرو، چنان اعراب با مشكل اين گروه هاي تندروي مذهبي و جهادي از يك طرف و ايران به مثابه تهديدي جدّي به جاي اسرائيل مشغول شدند كه نه تاكنون نتوانستند هيچ جنگي را عليه اسرائيل ترتيب دهند (بلكه اين اسرائيل بوده كه خودش جنگ هاي تحت برنامه ريزي اش را به ديگران تحميل كرده) بل ايران عملاً جايگزين اسرائيل به عنوان دشمني واقعي اعراب شده است.

4-از دلایل دیگر اختلاف میان شاه و اسرائیل صلح شاه با عراق بود. در سال 1977 شاه درگیر صلح با عراق بود که این مسأله برای اسرائیل زیاد جالب نبود. اسرائیل موافق صلح بین ایران و عراق و ملاقات شاه و صدام در الجزایر نبود. اسرائیل و عراق دو دشمن سرسخت برای هم بودند و اسرائيل مي خواست كه عراق همواره مشغول درگيري هاي مرزي خود با ايران باشد و نتواند همچون جنگ هاي گذشته اعراب و اسرائيل به اعراب كمك كند؛ به خصوص كه تنها واحدهاي زرهي عراق بودند كه توانستند جلوي پيشروي بيشترعراق را بگيرند. بعدها ديديم كه با پيروزي انقلاب جنگ بين دو كشور با هم شروع شد و رهبران ايران قرار بود تا رفع فتنه از جهان، جنگ را ادامه دهند كه ظاهراً حضور و دخالت آمريكا در جنگ نفتكش ها با فشارهاي اقتصادي مانع تداوم بيشترش گشت. چنان كه خواهيم ديد در تمام اين مدت اسرائيل به ايران كمك تسليحاتي مي كرد.

5- چنان كه بعدها خواهيم ديد، برخلاف آنچه به شكلي رسمي پيرامون قرارداد كمپ ديويد اعلام شده، مقامات اسرائيل به شدت از آن قرارداد ناراضي بودند و آن را ناشي از فشار آمريكا و ساخت و پاخت سادات با كارتر مي ديدند و از همان زمان تصميم گرفتند، كارتر را زمين بزنند و تصور مي كردند اسرائيل در مقابل واگذاري صحراي سينا و كانال سوئز تقريباً هيچ امتيازي نگرفته و اصطلاحاً مفت معامله كرده است. زاهدي در خاطرات اش خاطر نشان مي سازد: «براي نخستين بار در تاريخ مي‌خواهم به عنوان وزير خارجه اسبق ايران و مطلع‌ترين شخص عرض كنم كه عامل اصلي صلح اعراب و اسرائيل و به ويژه عامل اصلي امضاي قرارداد صلح ميان اسرائيل و مصر شخص شاه بود و لاغير! ايران در آن زمان يك ميليارد دلار به مصر كمك مالي بلاعوض داد تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزي مصر) را لايروبي و بازگشايي كند. در حدود همين مبلغ را هم به اسرائيل داديم و چون روابط خوبي با هر دو كشور داشتيم توانستيم آن ها را به مذاكره و امضاي قرارداد صلح متقاعد كنيم»(1). به عبارتي، شاه نيز بابت كمكي كه به اسرائيل كرده بود، به مقامات اش فشار آورده بود تا قرارداد كمپ ديويد را بپذيرند.

 

بختيار و دولت اش و شاه

چنان كه زاهدي در خاطرات اش تعريف مي كند، دريادار حبيب‌اللهي كه پس از فرار از ايران به نزد شاه رفته بود، تأييد كرد كه ارتشبد قره‌باغي و فردوست در پشت پرده با انقلابيون سازش كرده و ارتش را به پادگان‌ها بازگردانده و پشت بختيار را هم خالي كرده بودند(2).

بختيار از معدود اشخاصي بود كه به روشني بسياري از فجايع حكومتي را كه به نام اسلامي قرار بود سر كار بيايد، ديده بود. پيرامون آن 37 روز نخست وزيري اش و اين كه او و دولت اش بسيار گزينه بهتري از “فاشيست اسلامي” كه قرار است سر كار بيايد، بودند سخن رفته است. اما كساني كه آن روزها را به ياد دارند، خوب مي دانند كه افكار عمومي در آن زمان نسبت به شاه و دولت بختيار چگونه مي انديشيدند. واقعيت آن است كه يك گزينه خوب براي اين كه در تاريخ با اقبال عمومي مواجه شود، بايد در زماني درست حضور به هم برساند و دولت بختيار دقيقاً در بدترين زمان به قدرت رسيد و همگان او را صرفاً دست نشانده شاه مي پنداشتند كه تنها مأموريت دارد آتش انقلاب را فرو بنشاند و پس از مدتي دوباره شاه به قدرت برسد. آن مختص مردم و انقلابيون 57 نيز نيست و همين امروز ما مي توانيم ببينيم كه قيام هايي كه در بهار عربي و اوكراين و تايلند به وقع پيوست، به تدريج با عقب نشيني حاكميت روبرو شدند و برخي به اشتباه شان اقرار كردند، برخي دولت را عوض كردند و برخي حتي اصلاحاتي را كليد زدند، اما معترضان عمدتاً آن را تنها ترفندي از طرف حاكميت شمردند كه براي فروكش نمودن قيام هاست. در ايران نيز دولت مصدق و كودتاي 28 مرداد تجربه ديگري بود كه تقريباً همگان را به اين سمت سوق داده بود كه اگر شاه سرنگون نشود، پس از فروكش نمودن قيام، او به تدريج بر قدرت اش مي افزايد و دوباره سلطنت مشروطه را عملاً به مطلقه بدل مي كند و دولت ها را نيز به منشي اش؛ همان گونه كه پس از 28 مرداد روي دارد. حافظه تاريخي مبارزان و انقلابيون از روحانيون مشروطيت كه هيچ يك قدرت را نه قبضه كردند و نه قصدشان از قيام بر عليه ظلم و استبداد آن بود، سبب شده بود كه خوش بيني نسبت به روحانيون شارلاتان 57 داشته باشند و هيچ كس تصور نمي كرد كساني كه خود را مردان خدا مي نامند، چنين تشنه قدرت باشند، و البته با اين عملكردشان ريشه اسلامي سياسي را در آينده ايران براي هميشه سوزاندند.

گفتگو با تاريخ: نسل جديد مي پرسد كه چرا انقلابيون خوبي هاي شاه را نديدند و تنها بر نقاط منفي معطوف شدند، اما واقعيت اين است كه امروزه نيز ما دچار اين معضل هستيم و نسل جديد نيز چون نسل انقلابيون در آن زمان تنها نكات منفي حكومت كنوني را مي بيند و نه هيچ نكته مثبتي را و معمولاً كساني كه سال ها خارج از كشور بوده اند و پس از مدتي به ايران مي آيند، متوجه اين تغييرات مي شوند. حتي امروز نيز افكار عمومي ما كه درست عكس روزهاي نخست انقلاب، به شاه متمايل و از انقلابيون 57 بيزار است، باز قضاوتي به دور از واقعيت دارد و باز مصادره به مطلوب مي كند. مي توانم به چند مورد برجسته آن اشاره كنم.

ساواك شاه مخوف بود و اين چيزي است كه بختيار نيز طي مصاحبه اش بدان اذعان مي كند(3) و اين كه وزارت اطلاعات ايران امروز از آن مخوف تر است، گرچه واقعيتي است انكارناپذير، اما بي شك مشروعيتي براي ساواك و اقدامات آن در طول دوران شاه ايجاد نمي كند. درست است كه شاه كشتار بي رويه اي را كه در بسياري از كشورها روي داد، مرتكب نشد و آمار كشتگان انقلاب بسيار به دور از واقعيت عنوان مي شد، اما به مراتب بيش از كشته هاي جنبش سبز بود، اما همين آمار كم تلفات در جنبش سبز موجب نشد كه حكومت را محق بپنداريم. شاه مرتكب خيلي از جنايت ها نشد، اما آن گونه كه امروزه مي پندارند، رفتارش خيلي لوطي منشانه نيز نبود و او كساني را كه سال ها به او خدمت كردند و وي بهتر از هر كسي مي دانست كه آنان خطايي جز عمل به فرامين اش نداشتند، فقط به خاطر فروكش نمودن سر و صداها به زندان انداخت و حتي تا آخرين روزها آزاد نكرد كه بدست انقلابيون افتادند و فله اي اعدام شدند! واقعيت اين است كه شاه در آن دوران بيشتر به بقاي خودش مي انديشيد و رفتارش براي نجات خودش با اطرافيان اش كه به وي خدمت كرده بودند، چندان جوانمردانه نبود. گرچه زاهدي در كتاب اش مي گويد كه افسران عاليرتبه ارتش و مديران بلندپايه مملكتي با كسب اجازه از شاه از مملكت خارج شدند و فقط شخص شاه و شهبانو تا روز نخست‌وزيري بختيار در كشور باقي ماندند و تنها كساني گير افتادند كه از نظر شاه در طول 13 سال گذشته به نوعي خيانت كرده و آشوب‌هاي مملكت ناشي از عملكرد اشتباه آنها بود(4)! او حتي مي افزايد موقعي كه در پاناما اعليحضرت از اعدام بعضي سران رژيم شاهنشاهي توسط دادگاه انقلاب اظهار خوشوقتي مي‌كردند، اما از اعدام سپهبد اميرحسين ربيعي فرمانده نيروي هوايي و سرتيپ خسروداد فرمانده هوانيروز ناراحت شدند: اعليحضرت اين دو نفر را زنداني نكرده بودند و آن دو فرصت كافي براي فرار از كشور را داشتند. ليكن دير جنبيدند و به دام افتادند. فرزند والاحضرت اشرف هم كه فرمانده يگان هاوركرافت نيروي دريايي در بندرعباس بود نتوانسته بود از كشور بگريزد. شاه به روان سپهبد ربيعي درود مي‌فرستاد و به ياد مي‌آورد كه در موقع خروج از ايران ربيعي و خسروداد خود را به روي پاهاي شاه انداخته و از او خواسته بودند تا چند ساعت ديگر در ايران بماند و به آنها اجازه بدهد تا مخالفان را بمباران هوايي كند(5). با اين وجود، شاه كه در “پاسخ به تاريخ” از اعدام و كشتار تمامي آنان اظهار ناراحتي و انزجار مي كند(6) و اگر شاه در آن دوران كه ديگر در قدرت نبود، از نزديكان و اطرافيانش پي در پي چيزهايي مي ديد كه اصلاً انتظارش نداشت و در زمان عصبانيت چيزي گفته كه زاهدي در هوا قاپيده و تحويل ديگران داده، در زمان نگارش پاسخ به تاريخ، به دور از عصبانيت بر رأي هميشگي اش پيرامون آن امرا و مقامات كشوري و لشكري برگشته است. به خصوص كه كساني ديگر پيرامون شنيدن خبر نخستين‌ اعدام ها توسط شاه در مراكش‌ به گونه اي ديگر روايت كرده اند. ‌رابرت ‌ترنر جونز طراح‌ مشهور زمين‌هاي‌ گلف‌ براي‌ ملك‌ حسن‌ تعريف كرده كه‌ اخبار اعدام ها در تهران‌ شاه‌ را تا اندازه‌اي‌ گيج‌ و آشفته‌ ساخته بود(7). پيرامون عدم توسل به كشتار و خونريزي توسط شاه بايد بيافزايم، كساني كه از نزديك با شاه برخورد داشتند و از او مي خواستند كه دست به خشونت بزند و تعدادي را بكشد تا اعتراضات فروكش كند، او در پاسخ مي گفت: به من اجازه چنين كاري داده نشده است. يعني غرب و به خصوص آمريكا -همچون مصر و يمن در بهار عربي، حاكمان مورد حمايت اش را از كشتار و جوي خون برحذر مي داشت. خوب مي دانم كه اين سخنان مطلوب ذهن تصفيه ساز بسياري از ما ايرانيان نيست، اما خلاصه ما ناگزير هستيم تا روزي با واقعيت روبرو شويم و به جاي “دروغ هاي شيرين” به خود، حقيقت را بپذيريم و بگوييم، و به هر ميزان كه آن را عقب بياندازيم، اشتباهات و تاوان هاي آن برايمان باز تكرار خواهند شد.

بسياري نيز رفتن شاه را كاري نادرست مي شمرند كه موجب فروپاشي همه چيز شد. اما همان گونه كه شاه در كتاب «پاسخ به تاريخ» ذكر كرده نمي خواسته كشتاري روي دهد كه از وي يك جنايتكار بسازد و امروز كه به سوريه مي نگريم، به خوبي مي فهميم كه ماندن وي مي توانست به كشتار و ويراني بي سابقه اي منجر شود. شايد رفتن شاه درست ترين تصميمي بود كه شاه در دوران آغازين تظاهرات و اعتصابات انقلاب گرفت و اگر مي ماند، علاوه بر اين كه براي حفظ قدرت ناگزير به كشتار و خونريزي بيشتر مي شد، هم امروز بسياري از ايرانيان از او با نامي نيك ياد نمي كردند (اصطلاح “آن خدا بيامرز” سالهاست كه ايرانيان در مورد او به كار مي برند) و هم با فتنه انقلابي كه توسط موساد و تيم امنيتي فردوست مهندسي مي شد، شاه و حكومت اش هيچ شانسي براي بقاء نداشتند و چه بسا جان شاه و نزديكانش نيز به خطر مي افتاد و فردوست تنها كاري كه به عنوان يك دوست قديمي مي توانست براي شاه بكند، او را چون طوفانيان و قره باغي پنهاني فراري دهد.

اينك پس از سال ها پيرامون دلايل سقوط شاه و اين كه او مذهبيان و روحانيون را خطري جدّي نگرفته بود، سخن زياد رفته و علل مختلفي ذكر شده است. نخستين نكته مثبت در بررسي هاي انجام شده پيرامون شاه و علل سقوط آن، مستند بودن ادعاها و شواهد ارائه شده در اين كتب و گفتگوها و ميزگردها بود؛ چيزي كه در زمان شاه سابق به سبب اين كه دنيا چون امروز رسانه اي نشده بودند و اينترنتي وجود نداشت تا آگاهي هاي عمومي را بالا ببرد و دروغ پردازان و شايعه سازان حرفه اي را رسوا سازد، شايعه بود كه حرف اول را مي زد. دوم، فضاي بسته اي بود كه در زمان جنگ سرد بر همه كشورهاي خاورميانه حاكم بود و خواندن روزنامه يا كتابي مخالف خوانش رسمي حكومتي جرم محسوب مي شد كه در نهايت همين بي اطلاعي موجب شد كه تعدادي دروغ پرداز جوساز، از آب گل آلود ماهي بگيرند. مورد سوم، از نقصي در اين كتب و مباحث رنج مي برد كه بايسته است لحاظ گردد و آن عدم بررسي برنامه ها و سياست هاي شاه بر اساس سياست هاي منطقه اي و جهاني بلوك غرب و آمريكا بود. شاه همچون هر متحد ديگر غرب، آن هم وقتي در همسايگي غول بلوك شرق قرار داشت، ناگزير به هماهنگي و تبعيت از برنامه هايي بود كه براي جلوگيري از سقوط كشور در دامن كمونيست ترتيب داده شده بود. مسأله تقويت و قدرت اسلام گرايان در اين كتب و تحليل ها به گونه اي مطرح شده كه انگار مبتني بر تصميم شخصي شاه بود، كه با فاش شدن بسياري از اسناد جنگ سرد و رجوع بدان ها به راحتي مي توانيم دريابيم كه اصلاً چنين نبود و آن در راستاي “طرح كمربند سبز” بود كه به وراي تصميمات يك كشور مي رفت و نه تنها تمامي كشورهاي منطقه را در برمي گرفت كه حتي برنامه اي بود لااقل در ظاهر براي تحت تأثير قرار دادن كشورهاي مسلمان و اقماري اتحاد جماهير شوروي در آسياي ميانه. همان گونه كه بر اساس اين طرح، در دوران سادات اخوان المسلمين كه توسط ناصر قلع و قمع شده بود، دوباره بازسازي شد و اجازه فعاليت يافت و حتي دفاتري در تمامي كشورهاي خاورميانه زد و از كشورهاي حاشيه خليج فارس تا مراكش به فعاليت هاي تبليغي اش مشغول شد(8)، اسلام گرايان ايران نيز با فشار آمريكا و اسرائيل در ايران فعال شدند، شاه از سال 1333(1953) به روحانيون به طور منظم پول مي پرداخت(9). در سال هاي پاياني در آموزش و پرورش و كتب درسي اجازه داشتند كه دست ببرند و موقوفات و منابع سنتي مالي خويش را احياء كنند و شاه اگر هم مي خواست نمي توانست خلاف اين طرح ريزي فراملي، اقدامي صورت دهد. دليل آن نيز از منظر استراتژيست هاي معتقد به اسلام در مقابل كمونيست روشن بود: «اگر اسلام در جامعه رو به زوال گذارد، چنانچه ماترياليسم و راديکاليسم در زندگي جوامع مسلمان مطرح شوند و از ديگر سو افکار کمونيستي نفوذ آن ها را تسهيل کند، بي گمان نتيجه آن براي جهان يک تراژدي خواهد بود»(10). شاه پس از همان وقايع سال هاي 42 يك سخنراني تند بر عليه مذهبيون سنتي داشت و نظر واقعي اش را نيز در موردشان بيان كرد و گفت كه تحجر سياه را از انقلاب سرخ خطرناك تر مي داند: «اینان همواره دسته ای بی خرد و واپسگرا بوده اند که ذهن شان در هزار سال پیش از حرکت باز ایستاده است. چه کسی [با انقلاب سفید] مخالف است؟ ارتجاع سیاه، نادان های بدطینتی هستند که آن [اصلاحات] را در نمی یابند…. همین ها بودند که اجتماعی کوچک و خنده آور از مشتی بازاری برای ایجاد نا آرامی به راه انداختند. آن ها نمی خواهند کشور پیشرفت کند»(11).

اما چرا باز به تقويت شان تن داد؟ چون چنان كه گذشت آن برنامه اي نبود كه در يد قدرت وي باشد و طرح كمربند سبز در راستاي برنامه هاي بلوك غرب براي مقابله با خطر گسترش كمونيست بود و از دست شاه نيز كاري ساخته نبود. هم چنان كه مبارزه با سنت و مذهبيون در زمان پدرش –رضاشاه- باز تصميم شخصي او نبود، بلكه در راستاي طرحي بود كه بريتانيا در خاورميانه اعمال كرده بود و آن تأسيس حكومت هاي نظامي، ملي گرا و مدرني بود كه توانايي آن را داشته باشند تا مقابل اتحاد جماهير شوروي بايستند.

درضمن، تمام دلايلي كه پيرامون ديكتاتوري در ايران در زمان شاه، انقلاب سفيد و اصلاحات ارضي شاه، عدم توجه به نارضايتي مردمي و دير شنيدن صداي مردم و فضاي بسته سياسي و غيره ذكر كرده اند، در كشورهاي هاي همسايه ايران و به خصوص كشورهاي عربي وخيمترش بود و هنوز نيز هست، اما هيچ يك سقوط نكردند. در همين بهار عربي، در رژيم ها و حكومت هايي كه اعتراضات به سقوط شان انجاميد، فروپاشي پس از جنگي مسلحانه صورت گرفت؛ مثل ليبي، سوريه و يمن. در مصر و تونس نهادهاي قدرت مثل ارتش و نيروهاي امنيتي تماماً حفظ شدند و ساير كشورها نيز تنها اصلاحاتي را در دستور كار گذاشتند. درست است كه انقلاب 57 را –مثل هر انقلابي، مردم كردند، اما هدايت مردم –سازماندهي و برنامه ريزي ها- و رهبران ايران –كه چه بگويند و چه نگويند- كاملاً با مهندسي يك تيم امنيتي حرفه اي صورت گرفت كه هم رژيم كاملاً عوض شد –به استثناي همان تيم امنيتي فردوست، و حاكميت كلاً زير و رو گشت و هم به جنگ مسلحانه كشيده نشد؛ آن هم تيم امنيتي كه نه در بيرون از حاكميت، كه درون حاكميت حضور داشت و هم پشت دست شاه تمام نفشه هايش را خنثي مي كرد و هم با راهنمايي غلط، شاه را گمراه مي ساخت و هايزر بارها از توان برنامه ريزي امور توسط آن اظهار شگفتي كرده بود.

در انقلاب هاي دنيا قواعدي براي براندازي و قواعدي ضد آن (ضد براندازي) وجود دارد كه هر يك توسط انقلابيون و حكومت اجرا مي شود، و معمولاً انقلابيون تحت فشار بسيار بيشتري نسبت به حكومت ها هستند، چون ابزار و نهادهاي قدرت و سركوب عمدتاً در دست حكومت است و انقلابيون هر چقدر با برنامه باشند، باز تاوان ها و نقصان هايي دارند كه تنها با ايستادگي و سود جستن از فرصت ها مي توانند به پيروزي برسند. اما در انقلاب 57 اگر به وقايع و سخنان حكومتي ها و انقلابيون پيرامون ريزش هاي آن دوران معطوف شويم، متوجه مي شويم كه اصلاً چنين نيست و قضيه دقيقاً برعكس است. يعني انقلابيون هم در حوزه طراحي و هم اجرايي نه تنها از حكومت پيش اند، بلكه حكومت به شدت در مضيقه است و آنقدر تحت فشار نيروهايي ناشناخته كه وقتي گزارشات روزشمار هايزر درخصوص فشارها و ريزش هاي مداوم در همه حوزه ها را مي خوانيم كه هايزر مدام نيز بهت اش از آن بابت را اظهار مي كند(12)، (حتي هايزر در جايي به صراحت مي گويد: «قطعاً هر كسي كه مدير برنامه هاي خميني بود، با مهارت شگفت آوري كارش را انجام مي داد»(13))، ناگزيريم بپذيريم كه كار نه كار دو تيم در حال مبارزه، كه كار يك تيم در پشت صحنه براي جابجايي دو تيم روي صحنه است و آنقدر دقيق و تقريباً بدون تلفات صورت مي گيرد كه اگر نپذيريم كارها توسط همان تيم امنيتي حكومت كه با انقلابيون ساخت و پاخت دارد، صورت مي گيرد، تنها توضيح باقيمانده آن است كه احتمالاً كار ارواح سرگردان بوده است! در تخريب ساختمان ها و تأسيسات و سازه ها، اصطلاحي دارند به مفهوم “تخريب تميز”، كه به تخريبي اطلاق مي شود كه با جاسازي و انفجار مرحله به مرحله و حساب شده آن سازه ها صورت مي گيرد، به طوري كه از بالا به پايين پشت هم و سريع تمام سازه پايين مي آيد. اما اگر تخريب يك سازه و ساختمان، اين گونه با بمب گذاري ها و انفجارهاي حساب شده مهندسي نباشد و بر اثر نيروهاي طبيعي يا با جرثقيل و غيره باشد، تخريب به آن راحتي صورت نمي گيرد و يا كامل نخواهد بود يا با تلفات است و زمان بيشتري را نيز تلف مي كند. انقلاب ايران براي كسي كه انقلاب هاي متعدد تاريخي را از هر نظر تحليل و ارزيابي كرده باشد، يك تخريب تميز است. براي ساقط كردن حكومت آن گونه مرحله به مرحله و دقيق و كامل پيش رفته بود كه انگار متون نظري براي يك انقلاب موفق را كه در كلاس هاي براندازي يك سازمان امنيتي تدريس مي شد،عيناً و بدون مانع و نقص پياده كرده باشيد!    

درضمن، انقلاب سفيد شاه موجب شده بود كه طبقات دهقان و قشر كشاورز كه مهمترين عامل در انقلاب هاي چپ همچون چين و روسيه بودند، پديد آورندگان انقلاب نباشند و انقلاب 57 ايران اساساً انقلابي شهري بود. بايد بيافزايم درخصوص نقدهايي كه به شاه وارد شده، انقلاب سفيد او جايگاه ويژه دارد. دقيقاً انقلاب سفيد شاه، يكي از درست ترين اقداماتش در طول تمام دوران پادشاهي اش بود –كه اگر صورت نمي گرفت، آن را علت وقوع انقلاب مي شمردند، و تنها كساني مي توانند پيرامونش نظر دهند كه هم متخصص جامعه شناسي و طبقات اجتماعي و هم متخصص توسعه باشند، كه متأسفانه امروزه انقلابيوني پيرامونش نظر مي دهند كه از هر دو بي بهره اند و اندكي مطالعه و فعاليت سياسي داشته اند. من به سبب اهميتي كه انقلاب سفيد شاه دارد، در بخشي جداگانه بر روي آن متمركز شده و بدان خواهم پرداخت.

 

توهم توطئه يا مباحثي كه واقعيت يافت؟

تأسيس اوپك -سازمان‌ كشورهاي‌ توليد كنندة‌ نفت‌ – در 1960 تأسيس‌ شد و با هدف كنترل و مديريت بازار توسط كشورهاي توليده كننده نفت كه با پيشنهاد و پيگيري شاه صورت گرفته بود، به هيچ وجه به نفع كشورهاي مصرف كننده نفت نبود. شاه‌ در سال  هاي‌ 1966 و  1968كنسرسيوم‌ را وادار كرده بود تا‌ نرخ‌ توليد خود را در مورد ايران‌ افزايش‌ دهد. شاه‌ حتي هشدار داده‌ بود كه‌ اگر با نظرياتش‌ موافقت‌ نكنند، مناطق‌ نفت‌ خيز را تصرف‌ خواهد كرد(14). در ظرف مدت كوتاهي سود سرشار استخراج و فروش نفت از شركت هاي نفتي كشورهاي صنعتي به سوي كشورهاي صاحب ذخاير نفتي تغيير زاويه داد و با هر جلسه اوپك محدوديت هاي جديد براي شركت هاي نفتي خارجي و منافع جديد براي كشورهاي توليد كننده به همراه داشت؛(15) به طوري كه نگراني آمريكا پيرامون احتمال قيمت هاي بالاتر و حتي كمبود نفت در آينده بيشتر مي شد و آمريكا را ناچار به فكر براي راه چاره اي واداشت(16).

در اين گيرودار شاه بر افزايش قيمت نفت به آمريكا و كشورهاي صنعتي مدام فشار بيشتر مي آورد و مي گفت كه وقتي كشورهاي صنعتي قيمت كالاهاي شان را مدام افزايش مي دهند، چرا كشورهاي توليد كننده نفت بايد آن را ارزان بفروشند؟ شاه دسترسي سهل كشورهاي صنعتي را در ازاي يك افزايش پيوسته و تدريجي قيمت نفت تعقيب مي كرد(17). در حالي كه قرارداد امتياز با كنسرسيوم در سال 1979 (سال وقوع انقلاب) پايان مي يافت، شاه در سال 1973 به شركت هاي عضو كنسرسيوم دو راه حل پينهاد داد: ا-ادامه وضع موجود تا انقضاي امتياز، و پس از آن، كنسرسيوم بايد در “صف طولاني” خريداران نفت ايران و بدون هيچ گونه ارجحيتي بايستند. 2-انعقاد يك قرارداد بلندمدت جديد كه موجب سلطه كامل ايران بر عمليات نفتي بشود؛ در مقابل آن، ايران با انعقاد قراردادهايي، فروش بلندمدت نفت را ظرف 20 تا 25 سال آينده تضمين مي كند(18). اين در حالي بود كه اگر امتياز كنسرسيوم نفت ايران در سال 1979 (1357) پايان مي يافت، امتيازات نفتي عربستان، كويت و امارات تا پايان آن سده و حتي فراسوي آن ادامه داشت(19).  

شاه و اطرافيان اش اعتقاد داشتند كه پشت شلوغي هاي 1357 در ايران، كشورها و كارتل هاي نفتي بودند كه از افزايش ناگهاني قيمت نفت ناراضي بودند و قبلاً آن را بارها به شاه گوشزد كرده بودند و شاه زير بارش نرفته بود و عقيده داشت كه وقتي كشورهاي صنعتي مدام قيمت كالاهاي شان را بالا مي برند، چرا ما بايد سرمايه هاي طبيعي كشورمان را به قيمت نازل بفروشيم. امروز شواهد و گزارشات متعددي هست كه حدسيات شاه را تقويت مي كنند. شاه به تفصيل و جاي جاي “پاسخ به تاريخ” از آن سخن رانده است(20). در اواسط شلوغي ها نيز شاه چون عامل پشت صحنه شلوغي ها را در خارج از مرزهاي ايران مي دانست، طي مصاحبه اي كه با روزنامه هرالدتريبيون كرد، گفت كه متهد مي شود كه ديگر پافشاري براي افزايش قيمت نفت نكند(21). اما گويا كمي دير شده بود!

دريفوس در كتاب «بازي شيطاني» اذعان مي كند كه بحث هايي در میانه دهه 1970 پس از تحریم نفتی کشورهای عربی و افزایش 4 برابر بهای نفت از سوی کشورهای صادر کننده نفت (اوپک) بين سال هاي 74- 1973مطرح شده بود. «هنری کیسینجر، وزیر خارجه وقت ایالات متحده، استراتژی اعزام نیروی نظامی به خلیج فارس را ارائه کرد. در 1975، نوشتاری با عنوان «مصادره نفت اعراب» در نشریه «هارپر» منتشر شد. نشریه هارپر، نویسنده را با نام مستعار «مایلز ایگنوتوس»، “استاد و مشاور نظامی ساکن واشنگتن و مرتبط با سیاستگزاران برجسته دولت ایالات متحده آمريكا” معرفی کرد. گفته می شد که «ادوارد لوتویک»، تحلیلگر نظامی نومحافظه کار در مرکز پژوهش های بین المللی دانشگاه جان هاپکینز، نویسنده مقاله بوده است؛ هر چند که لوتویک منکر آن شد(22). همان زمان، «روبرت توکر»، دیگر استاد مرکز پژوهشی هاپکینز، نوشتار مشابهی برای نشریه “تفسیر”، متعلق به انجمن یهودیان آمریکایی نوشت، و اینچنین سیل نوشتارهای دیگر در دفاع از سیاست اشغال میدان های نفتی عربستان سعودی روان شد. به ادعاي «جیمز اکینز»، سفیر ایالات متحده در عربستان سعودی در میانه دهه 1970، که متوجه ظهور ناگهاني سلسله نوشتارهایی در تایید سیاست مذکور شده بود، اذعان مي كند نوشتار نشریه هارپر بیان می کرد که چگونه با مصادره میدان های نفتی عربی و وارد کردن نفت آن به شرکت های نفتی تگزاس و اوکلاهما می توانیم مشکلات اقتصادی و سیاسی خویش را مرتفع سازیم. من می دانستم که آن نوشتار پیامد سیاستی ژرف، پس پرده است. ممکن نیست 8 نفر همزمان و مستقل از هم، چنین نظری را ارائه دهند(23).

جیمز اکینز به بیان خویش مرتکب “اشتباهی مهلک” شد که پیامد آن برکناری اش از سمت سفیر ایالات متحده در عربستان بود: «من در یک مصاحبه تلویزیونی گفتم هر کس که چنان نظری را مطرح کرده، یا مجنون است، یا جنایتکار، یا مامور اتحاد شوروی»(24). چندی بعد اکینز دریافت که رئیس اش، هنری کیسینجر، صحنه گردان این ماجرا است. آن سال، اکینز از کار برکنار شد. کیسینجر هیچگاه به نقش خویش به عنوان محرک اصلی آن نوشتارها اعتراف نکرد، اما در مصاحبه ای با نشریه «بیزنس ویک» در همان سال، در لفافه عربستان سعودی را تهدید کرد که آمریکا “در صورت عدم همکاری کشورهایی چون عربستان سعودی و “ایران”، بهای نفت را با جنگ سیاسی گسترده علیه این کشورها و به خطر انداختن ثبات سیاسی و امنیتی آنها پایین می آورد (25). یکی از برجستگان سي. آي. اي که در دهه 1970 در خلیج فارس بوده، پیرامون نظرات کیسینجر درباره عربستان سعودی و شیخ نشین های خلیج فارس مسائلی را بیان کرده است. کیسینجر، برای ترساندن عربستان سعودی، یکی از کارگزاران سی. آي. اي را که برای ماموریت دیگری به خاورمیانه فرستاده شده بود، فرا خواند و گفت: «یکی از شیخ نشین ها را انتخاب و حکومت اش را سرنگون کنید تا درس عبرتی باشد برای سران عربستان سعودی»(26). به گفته آن شخص بدین منظور، ابوظبی یا دوبی انتخاب شد. اما زمانی که مافوقم به خلیج فارس سفر کرد و با روسای بخش های سی. آي. اي. در منطقه گفتگو کرد، هیچ یک موافق این کار نبودند. اینچنین، قضیه منتفی شد و کیسینجر هم دنبال آن را نگرفت(27).

سال ها بعد كه شاه ايران را به خاطر انقلاب ترك كرده بود، راكفلر كه سال ها معاون رئيس جمهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافي داشت، به شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت به ايران را به كلي فراموش كند. زيرا ديگر منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت وي منافات دارد. او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب مي‌كرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم مي‌كند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم. راكفلر ‌حتي به صراحت گفت برنامه درازمدت آمريكا انحلال اتحاد شوروي و تجزيه اين امپراطوري است. او گفت كه آمريكا به دنبال درگير كردن اتحاد شوروي با جهان اسلام است. چون آنان معتقد بودند با ايجاد حكومت‌هاي بنيادگراي اسلامي در مرزهاي شوروي مي‌‌توان بنيادگرايان را به جان شوروي انداخت و پنجاه ميليون مسلمان اتحاد شوروي را با روس‌ها درگير كرد و نهايتاً شوروي را به تجزيه كشاند. اقتصاد شوروي مبتني بر فروش نفت بود. اتحاد شوروي در آن زمان بزرگ‌ترين صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهاي نفت درآمد زيادي كسب مي‌كرد و اين دلارهاي نفتي را براي سرنگوني حكومت‌هاي طرفدار غرب هزينه مي‌نمود و روز به روز بر دامنه ميزان نفوذ خود مي‌افزود. شاه با اصرار در اوپك قيمت نفت را علارغم خواست آمريكا و غرب بالا برد. اما “انقلاب اسلامي” در ايران سبب كاهش شديد قيمت نفت گرديد و كاهش قيمت نفت درآمد اتحاد شوروي را به يك پنجم كاهش مي داد و سرانجام باعث متلاشي شدن اقتصاد شوروي گرديد. فروپاشي اتحاد شوروي از عواقب انقلاب در ايران بود و كاهش قيمت نفت از بشكه‌اي 40 دلار به بشكه‌اي 7 دلار چنان ضربه مهلكي به اتحاد شوروي وارد آورد كه عاقبت از هم فرو پاشيد(28).

در میانه دهه 1970، نشانه های خطر و نارضایتی در ايران احساس شد. به گفته بسیاری از شخصیت های سیاسی ایالات متحده، نخست انگلیسی ها به واسطه حضور صد ساله شان در ایران و سپس اسرائیلی ها که سرویس جاسوسی شان، “موساد”، در بازار ايران نفوذ داشتتند، نشانه ها را دریافتند(29). هنری پرکت، افسر مسئول امور سیاسی و نظامی سفارت آمریکا در تهران در سال‌های ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۶ (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵) و مسئول میز ایران در وزارت امور خارجهٔ ایالات متحده در سال‌های ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۱ (۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹) که در حدود 1976 هنگامی که همراه یک سناتور آمریکایی در ایران بودند، با صورتجلسه ای که در آن “هلمز”، سفیر ایالات متحده، خطاب به سناتور آمریکایی، ایران را امن خوانده بود، برای دیدار با یوری لابرانی، سفیر اسرائیل  در ایران راهی شدند. سفير اسرائيل گفت: شاه از سوی اپوزیسیون مذهبی با مشکل جدی روبرو مي شود(30). هیچ کس در سفارت آمريكا هرگز از آن سخنی بر زبان نرانده بود. جالب تر اين كه به گفته پركت، دو سال بعد، هشدارهای اسرائیل باز هم بیشتر شد. در سال 1978 یکی از افسران وزارت خارجه اسرائیل به دیدار ما در سفارت آمد و گفت: «ما در دوره پس از شاه هستیم و باید آماده باشیم»(31)

نتيجه: پس طرح چنين مباحثي در ميان سياستگذاران و استراتژيست هاي آمريكايي و اسرائيلي نشان مي دهد كه آن ادعاها را ديگر نمي توان “توهم توطئه” پنداشت؛ به خصوص كه پس از آن وقايع مشابهي پديد آمد و شاه سرنگون شد كه دقيقاً در راستاي طرح كمربند سبز بود. علاوه بر اين، نفوذ “موساد” در “بازار ايران” به وضوح مورد اشاره اين گزارش است. امري كه موجب ظهور “اقتصاد دلالي” در اواخر سلطنت شاه و بحران هاي اقتصادي آن دوران شد كه نفوذ نهادهاي امنيتي در بازار و اقتصاد ايران از آن زمان تاكنون ادامه داشته و شديدتر نيز شده است؛ چون تيم امنيتي همان است كه تنها نفوذش گسترده تر و عميق تر شده و از دسته بيل گرفته تا نفت و از چوب بستني تا فرش و خاويار و ارز زير نظر باندهاي همان تيم امنيتي اداره و مديريت مي شود.

 

برژينسكي و تيم اش را بهتر بشناسيم

زبیگنو برژینسکی مشاور در مرکز مطالعات بین المللی و راهبردی، استاد سیاست های خارجی دانشگاه جان هاپکینز، مشاور امنیت ملی در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر، بنیانگذار کمیسیون سه جانبه، عضو شورای روابط خارجی،  مشاور مسائل بین المللی چندین شرکت چند ملیتی؛ و خلاصه همکار هنری کیسینجر بوده است. علاوه بر اين، او سمت های متعدد مهمي در زمینه اطلاعاتی در دوران ریاست جمهوری ریگان داشته است. وی از مدیران گروه کاری امنیت ملی دوران ریاست جمهوری جرج بوش در سال 1988 نیز بوده است.

زبیگنو برژینسکی فرزند یک خانواده يهودي لهستانی بود كه در سال 1928 بدنیا آمد. پس از دریافت لیسانس و فوق لیسانس خود از دانشگاه مک گیل مونترال کانادا در سال 1953 به امریکا رفت. او دکترای خود را در رشته علوم سیاسی از دانشگاه هاروارد دریافت کرد و تا سال 1960 در همان دانشگاه به تدریس پرداخت. در سال 1960 به دانشگاه کلمبیا رفت و به درجه استاد تمامی رسيد. فعالیت های سیاسی خود را از سال 1960 آغاز کرد. او اتحاد شوروی را قدرتمند، اما در برابر اقلیت های قومی و مذهبیش، شکننده می دانست. همراهان برژینسکی در شورای امنیت ملی همگی در تکیه بر تضادهای داخلی اتحاد شوروی و شتاب بخشیدن به روند فروپاشی آن هم رای بودند. گزارشات مي گويند، هسته شكل دهنده گروه برژینسکی ــ هنز، شاگردان کنت “الکساندر بنیگسن”، آکادمیسین اروپایی و نویسنده آثار بسیار و آموزگار تز “اسلام علیه شوروی” بود. در دهه 1950، بنیگسن نخست در “موسسه پژوهش های علوم اجتماعی پاریس” بود و چيزي نگذشت كه در دانشگاه شیگاکو پژوهشگر جامعه شناسی شد. کتب و مقالات متعدد او درباره اسلام در آسیای مرکزی، همزمان با جنبشی از پژوهشگران و برجستگان سیاسی باورمند به کارآمدی برگ اسلام بودند كه ناگهان به صحنه آمدند. چنان که بسیاری از آنها در دانشگاه شیگاگو، موسسه “راند”، محافل پژوهشی و اداره امنیت ملی فعال شدند. “جرمی عزرائیل” –كه از اسمش تبار يهودي اش  پيداست می گوید: برنامه دانشگاه شیگاگو به پیدایش گروهی از کارشناس مسائل جمهوری های آسیای مرکزی و اسلام انجامید که بیشترشان پیرو نظرات مناقشه انگیز بنیگسن بودند، و برخی از آنها مانند “پل گوبل”، در آینده، تحلیلگران برجسته سیا در زمینه اسلام شدند. عزرائیل نیز در 1978 به عنوان تحلیلگر میهمان به سیا پیوست. “در سیا، عضو اصلی گروه پژوهش درباره ملیت های شوروی شدم”(32). آنان به صراحت مي گفتند “هویت اسلامی گونه ای ضد فرهنگ (اينك بهتر مي توانيم درك كنيم كه چرا سران حكومت ايران مدام به اسم فرهنگ غرب –كه دستاورد تمام جامعه جهاني است، ضد فرهنگي را تبليغ مي كند كه مي خواهد به جز تعدادي صنايع دستي و سنتي چيز ديگري باقي نگذارد) را شکل داده که در صورت ادامه ستیز شوروی ها علیه اقوام و مذاهب، می تواند زمینه ساز نا آرامی شود… دشمنی با شوروی ها در کشورهای اسلامی و در میان گروه های مسلمان افزایش می یابد”(33).

توضيح: با اين وجود، بنیگسن و شاگردانش با آن كه از تأثير كارت اسلام در جمهوري هاي آسياي ميانه شوروي بسيار گفتند و نوشتند، هيچ جنبش يا حركتي در آن منطقه با گرايشات اسلامي سال ها بود كه وجود نداشت. در تمامي آثار متعددش پيرامون اسلام در آن منطقه نگاه كنيد، تنها موردي از شواهد عيني و واقعي به گروهي محدود از صوفيان ترك با نام نقشبندي اشاره مي كردند كه آخرين تحركات شان به اواخر قرن هجدهم برمي گشت! اما تو گويي ساعت شان را نگاهي نكرده بودند تا دريابند، اينك تاريخ اواخر قرن بيستم را نشان مي دهد و تحليلگران در آنجا در جستجوي يك جنبش اجتماعي تأثيرگذارند، نه معدودي صوفي منزوي!!

تحليل: اين در حالي بود كه جمهوري هاي متعدد شوروي با ويژگي هاي قومي و هويتي هم شكل گرفته بودند و هم در ساختار خودمختاري بهترين شرايط براي تجزيه و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي را داشتند و همچون كيكي بودند كه جايي كه چاقو براي برش بايد روي آن قرار مي گرفت، كاملاً مشخص بود. در حالي كه، در دهه 60 هر مسلماني كه در آسياي ميانه زندگي مي كرد، حتي اگر 50 سال از سن اش گذشته بود، نيم قرن بود كه تحت لواي رژيمي زندگي مي كرد كه دين را ترياك توده ها مي شمرد و در نظام آموزشي و جامعه پذيري اعضاء دروني ساخته بود؛ چه رسد جواناني كه تحت آموزش نوين نظام كمونيستي و ايدئولوژي هاي مبتني بر آن پرورش يافته بودند. فروپاشي شوروي در سال هاي بعد نيز نشان داد كه همان جمهوري هاي خودمختار با گرايش هاي قومي و ملي بودند كه مستقل شدند و كشور را پاره پاره كردند. اما آيا اين ها از منظر محققان و استراتژيست هاي غربي پنهان بودند؟ جالب تر آن كه، در منطقه نيز رژيم هاي ملي گراي نظامي به شكلي قوي وجود داشتند كه هم تا آن زمان در مقابل پيشروي كمونيست به خوبي ايستاده بودند و هم اقوام آسيايي ميانه، اقليت هايي بودند در مقابل كشورهايي كه مي توانست مام ميهن شان شمرده شوند؛ مثل ترك ها و فارس ها و آذري ها. ولي آنان سراغ گروهي به اسم “اسلام گرايان” رفته بودند كه در آسياي ميانه كه هيچ حتي در خاورميانه بشدت تضعيف شده و واپس زده شده بودند و مدت زيادي از ويراني هاي حاصل از امپراطوري عثماني نمي گذشت. تو گويي آنان مدام ملاغه در ديگ آشي فرو مي برند و از آن نخود و گوشت بيرون مي آورند، اما اصرار دارند كه اين ها آش موردنظرمان نيست و در آش چيزهايي هست كه ما اكنون نمي بينيم، اما زماني خودشان را نشان خواهند داد! مهمتر از همه، فروپاشي بر اثر بنيادگرايي اسلامي با وجود آن كه ضربه اي مهم به شوروي مي زد، اما ضرورتاً منجر به فروپاشي نمي شد، چون تنها بخش هايي از آسياي ميانه و آذرباييجان (در محور قفقاز) را مي توانست در برگيرد، اما فروپاشي به سبب تمايلات شديد قومي و ملي، مي توانست در تمام سرزمين وسيع اتحاد جماهير شوروي گسترش يابد و همان گونه كه ديديم، آن را پاره پاره كند. پس براي درك بهتر آن بايد به كنه “شطرنج بزرگ” نقب بزنيم.

 

شطرنج بزرگي كه برژينسكي مدام بدان اشاره مي كند و پوكري كه چيزي از آن نمي گويد!

آمريكا براي شناخت و تأثير بر مناطقي از جهان كه هدف شمرده مي شدند، برنامه هاي متعددي داشت. براي اقوام و مليت هاي و اديان و مذاهب مختلف نيز به متحداني تكيه مي كرد كه در مناطق مورد نظر نفوذ داشتند و چه بسا تحليلگراني كه از همان اقوام و مليت ها بودند و علاوه بر شناخت علمي، به اطلاعات محلي دسترسي مكفي داشتند. يهوديان در تمام دوران جنگ سرد، بهترين منبع غرب براي شناخت شرايط حاكم بر جوامع بلوك شرق بودند؛ چون يهوديان بسياري در اروپاي شرقي و شوروي بودند كه سال ها پيش كمونيست شده بودند و كسي يا سابقه اي از تبار يهودي شان نداشت، يا آنان را چنان كمونيست دو آتشه اي مي يافتند كه تصور نمي كردند، هنوز اعتقاداتي يهودي داشته باشند و جوامع غربي را كاپيتاليست و دشمن شان مي شمردند. جالب آن است، كه همزمان بهترين منبع بلوك شرق و اتحاد جماهير شوروي براي دزدي از آخرين دستاوردهاي علمي و نظامي غرب در همان دوران جنگ سرد، همين يهوديان بودند! به عبارتي، آنان دودوزه بازي مي كردند و از اين امتياز دو طرفه اي كه مي گرفتند، به توازن قدرت بين دو بلوك در جهت رشد و گسترش با چراغ خاموش و بي سر و صدايشان ادامه مي دادند. زماني به نقشه آن شطرنج بزرگ برژينسكي پي مي بريم كه درك كنيم، تحليلگران و استراتژيست هاي يهودي غرب كه آرام آرام فضاي تصميم گيري را در مراكز علمي و استراتژيك غربي اشغال كردند، پشت لواي “طرح كمربند سبز” –كه به غرب وانمود مي كرد براي فروپاشي شوروي است، دنبال چه چيزي بودند. آنان هم با انحراف غرب از ضربه زني به نقطه ضعف بزرگ اتحاد جماهير شوروي، يعني جمهوري هاي خودمختار مبتني بر قوميت، آن را به سوي اسلامي بكشانند كه خطري جدي براي شوروي نبود و هم با اين مهندسي و توازن قوا بين دو بلوك و همزمان كنترل هر دو توسط نهادهاي امنيتي خودشان باز همزمان امتيازات متقابل از هر دو طرف نيز بگيرند و با رشد اسلام گرايي در خاورميانه كه موساد در هماهنگي با غرب براي مقابله با كمونيست اجازه نفوذ در نهادهاي امنيتي اين كشورها را مي داد، حاكميت اين كشورها را بدست آورند و مديريت قدرت هاي منطقه اي كشورهاي منطقه را از چنگ شان در آورند و اسرائيل آن را در دست بگيرد و هر كجا غرب نياز داشت، از طريق اسرائيل باشد كه مديريت لازمه اعمال شود و نبض جهان نيز با كنترل ميادين و بازارهاي نفت و انرژي خاورميانه در دست شان مي افتاد و با چپاول شان، يك ابرقدرت جديد ظهور مي كرد: اسرائيل. زماني بهتر شكوه و لذت اين شطرنج بزرگ را درك مي كنيم كه عيناً جملاتي را كه پس از سقوط شاه و به قدرت رساندن ملاها در ايران توسط شان بيان شد، مروري كنيم.

جايي كه جرمی عزرائیل می افزايد: “من بنیگسن را هنگام سرنگونی شاه برای سخنرانی به سیا بردم. لحظه ای هیجان انگیز و چالش برانگیز بود. با سقوط شاه، خمینی آنچه را که اسلام می توانست صورت دهد، عینیت بخشیده بود و تحلیلگران جنگ سرد در ایالات متحده مدلی پیش روی خود داشتند، به خصوص نومحافظه کاران همراه بازیگردانان افراطی جنگ سرد، آن را فرصتی برای جهاد ضد شوروی، نه تنها در افغانستان، که در سرتاسر منطقه یافتند”. با اين همه، بسیاری از دیگر پژوهشگران متخصص در امور اتحاد شوروی، با نظریات بنیگسن و دنباله روانش مخالف بودند. در واقع در زمان برپايي اتحاد جماهير شوروي در آسياي ميانه هيچ شورش اسلامی ضد شوروی رخ نداد. پس از “پرسترویکا”، سقوط دیوار برلین و پیدایش جمهوری های آسیای مرکزی، اسلام رادیکال کمترین نقشی در روند فروپاشی اتحاد شوروی بازی نکرد. پیدایش رژیم های آسیای مرکزی در دهه 1990، کمترین نتیجه اسلام سیاسی هم نبود(34).

تفسير متن: خوب به احساس خفته در آن عبارات عزارئيل دقت كنيد. او با اين كه در مقام يك شخصيت علمي نمي خواهد بيش از حد هيجان زده شود، اما تو گويي احساسي را كه بر اثر سقوط شاه و به قدرت رساندن ملاها در ايران در وي برانگيخته شده، آنقدر قوي است كه نمي تواند از بيرون زدن اش جلوگيري كند! اما او يك يهودي و استراتژيست آمريكايي است و نظامي نيز كه در ايران سقوط كرده، يك متحد مهم آمريكا در منطقه بوده نه حكومتي در كشوري از بلوك شرق؛ پس چرا بايد او تا بدين حد هيجان زده شود؟! چون شطرنج بزرگ شان را كامل مي كرد و ايران اين بزرگترين منبع انرژي با شرايط عالي ژئوپلتيك منطقه از چنگ آمريكا در آمده بود و به دستان اسرائيل افتاده بود. نقشه نهايي آن شطرنج بزرگ، اسرائيل بزرگ بود كه نه تنها با جنگ هاي آغاز شده توسط اسلام گرايان تحت سيطره موساد، مرزهايش را گسترش مي داد، كه با چپاول ثروت كشورهاي منطقه –كه اينك از ايران آغاز شده بود- مي توانست كشوري ثروتمند و پيشرفته شود كه اقماري از كشورهايي را كه از طريق اسلامگرايان بي سواد و متعصب، با تفكر خلافت اسلامي و تمدن اسلامي اداره مي شد، توسط تيم امنيتي موساد در اين كشورها چپاول كند؛ يعني درست مثل ايران از سال 57 تا امروز كه آن چپاول از كانال هايي فراتر از دولت ها در جريان بوده و هست؛ يعني حاكميت يك تيم امنيتي كه تا فيها خالدون بالاترين مقامات و رهبران ايران مي توانند شنود بگذارند و به كسي نيز حساب پس ندهند، چون اين آنان هستند كه دستور مي دهند.

برجستگان واشنگتن ــ از زبیگنو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، تا «بیل کیسی»، رئیس سی. آي.اي. در دولت رونالد ریگان ــ اسلام سیاسی را پیاده نظام آنچه برژینسکی “شطرنج بزرگ” می خواند، می دانستند و این سیاست را خصمانه پی می گرفتند(35). بسياري از تعريف و تمجيدهاي آنان پيرامون اسلام گرايان خاورميانه و انقلابيون ايران درحقيقت، نه به سبب رك گويي كه تنها تلاشي براي تقويت مزدوران خودشان در راه نقشه ها خودشان در كمربند سبز بوده است و بس. به عبارتي، آنان براي پيشبرد برنامه هاي خودشان، به شكلي غيرمستقيم بازار گرمي كرده و مي كنند تا عملاً در مقابل ديدگاه هاي رقبا و لابي هاي ديگر، نظر سياستمداران آمريكايي را به خود و برنامه هاي شان جلب كنند. اگر به نظريات برژينسكي پيرامون شطرنج بزرگ چنان معطوف شويد تا به انديشه پشت زبانش دست يابيد، متوجه خواهيد شد كه آنچه او در كتابش پيرامون تهديدها و بحران هاي آينده براي آمريكا در جهان ارائه مي كند، تلاشي است در جهت تحريك سياستمداران و دولت هاي آمريكا و تقابل بازمانده هاي بلوك شرق با غرب در جهت تأمين اهداف غيرمستقيمي كه تيم برژينسكي دنبال مي كند: يعني خيزش دوباره جنگ سردي ديگر و تقويت دوباره اسلام گرايان تندروي خاورميانه در راه “اتحاد جماهير بربريت اسلامي”. به بيان واضح تر، آنچه برژينسكي تحت عنوان شطرنج بزرگ فاش مي سازد، نه توصيف و تحليل واقعيات، بلكه تلاش براي شكل دهي واقعيات بر اساس نقشه هاي تيم اش است. آنچه از فروپاشي اسرائيل مي گويد، تلاشي است براي بحراني جلوه دادن اسرائيل و جلب همه نوع كمك و همكاري با اسرائيل و اهداف و حتي جاه طلبي هاي سياستمداران و لابي اسرائيل. درست مثل اين است كه شما به كسي بگوييد، آنچه گفته بلوفي بيش نبوده، اما او در پاسخ به شما بگويد، در پوكري كه بازي مي كرده، بلوف خود بخشي از بازي بوده است! برژينسكي بنا به اعتراف خودش در اين زمينه سابقه دار هم است و او به صراحت و به كرّات مي گويد كه در دوران جنگ سرد، از افغانستان به مثابه يك تله براي شوروي استفاده كرده و موجب شده تا آن كشور به افغانستان لشكركشي كند(36). برژینسکی در مصاحبه با «نول اوبزرواتور» به صراحت و با افتخار اذعان مي كند که در تمام مدت، هدف وی تحریک شوروی به دخالت نظامی بوده است، هر چند که دخالت نظامی اتحاد شوروی، آمریکاییان را شوکه کرد. برژینسکی می گوید: «ما شوروی ها را به دخالت نظامی در افغانستان وادار نکردیم، بلکه تعمدانه شرایط را چنان آماده کردیم تا احتمال آن را بالا ببریم»(37).

سخنان برژينسكي پيرامون بحران ها و چالش هاي جهاني براي غرب در برخي از نقاط جهان(38)، دقيقاً همچون نقشه اش در افغانستان براي شوروي، تلاشي است براي تحريك –هردو طرف- به منظور بازتوليد جنگ سردي ديگر در راه “امپراطوري اسرائيل” (اسرائيل بزرگ) از طريق مديريت و هدايت كامل موساد به كمك پياده نظام “اسلام گرايان تندرو در خاورميانه” و به قدرت رساندن شان به جاي دولت هاي ملي فعلي. او در كتاب «صفحه شطرنج بزرگ: اولویت های آمریکا و اهداف ژئواستراتژیک» مي گويد كه هدف شان بايد ایجاد تفاهمی کلی در زمینه سیاست های بین المللی به خصوص “با مطرح کردن تهدید خارجی مستقیم و گسترده” باشد. به بيان ديگر، او سياستمداران آمريكا را به ايجاد تهديدي فرضي براي تأمين جاه طلبي هاي شان تشويق مي كند. درست همان هدفي كه اسرائيل از به قدرت رساندن ملاها در ايران دنبال مي كرد تا به جاي شاه به عنوان يك متحد، نقش يك مستعمره مخفي و همزمان دشمن فرضي را براي اسرائيل بازي كند.

تنها بايد توجه كرد كه خواندن دست روباه پير سياست آسان نيست، اما مقدور است و او در بسياري از موراد اهدافش را در لفافه مي پيچيد يا استراتژي غيرمستقيم براي نيل به اهدافش برمي گزيند يا حتي طرحي را كه در گذشته غيرعملي مي شمرده، در مقطعي به عنوان مدافع آن نقش بازي مي كند تا هم دستش لو نرود و هم پس از شكست سناريوهاي رقيب، سناريوي خودش برگزيده شود، كه تنها با تحليل پازل گونه سخنان و اعمالش مي توان آن را بازسازي كرد، كه در اينجا به تعدادي از آن ها براي نمونه مي پردازم.

برژينسكي علاوه بر اين كه در كتاب خودش مي آورد كه در آخرين روزهاي سقوط شاه طرفدار برخورد نظامي با انقلابيون بوده است(39)، در كتاب ها و خاطرات ديگران نيز به كرّات به عنوان فردي ذكر شده كه در آخرين روزهاي سقوط شاه طرفدار برخورد شديد نظامي با انقلابيون بوده است(40). شايد اگر كسي از پرونده تيم او در دهه هاي گذشته پيرامون اسلام سياسي به عنوان يك راه حل در مقابل شوروي و كمونيست مطلع نباشد، آن براي متناقض نيز جلوه نكند، اما سخت است براي سياستمداران و تحليلگراني كه از تيم قدرتمند و با برنامه نيمي قرني طرفدار اسلام سياسي و طرح كمربند سبز برژينسكي پذيرش آن كه ناگهان او درست در روزهاي آخر سقوط شاه تمام نسخه هاي ساخته اين چند دهه اش را فراموش كرده و طرفدار رژيمي شود كه حتي متحدانش ديگر اميدي به بقايش ندارند! واقعيت نيز همين است كه برژينسكي زماني كه از سركوب نظامي انقلابيون سخن مي گويد، همچون بسياري از استراتژيست هاي ديگر واقف است كه سركوب نه تنها نمي تواند مفيد واقع شود كه حتي مي تواند موجب گسترش بحران شود و اتفاقاً برژينسكي نيز بدان اعتقاد دارد و تنها تفاوت در اين است كه او دقيقاً به همين سبب بدنبال سركوب شديد انقلابيون در آخرين روزهاي شاه بوده است! چنان كه در كتابش جايي به صراحت لو مي دهد كه: «من نيز مانند “كرين برنتن” مورخ محترم انقلاب ها قوياً احساس مي كردم كه انقلاب هاي موفق از جمله نوادر تاريخي هستند، اما پس از اين كه به وقوع بپيوندند، اجتناب ناپذير خواهند شد»(41). به عبارتي ديگر، همان گونه كه برژينسكي سركوب اسلام گرايان افغاني را نه يك راه حل كه يك تله براي شوروي مي ديده، همان را نيز براي رژيم شاه تله اي مي بيند كه مي خواهد شاه با سركوب در آن بيافتد، تا هم ابعاد قيام انقلاب گسترش يابد و هم خشونت ها و هرج و مرج حاصل از آن، به سياستمداران و استراتژيست هاي غربي نشان دهد كه اسلام سياسي از چه قدرت طغيان و خونريزي برخوردار است و تا چه حد مي تواند براي خودمختاري هاي آسياي ميانه اتحاد جماهير شوروي مشكلي جدّي به شمار آيد.

در دوران پس از جنگ سرد نيز برژينسكي براي مقابله با روسيه در پاره اي از نقاط جهان، چون گرجستان، اوكراين، مولداوي و غيره سفارشاتي به سياستمداران آمريكا براي مقابله با آن مي كند، اما همزمان در ادامه مي افزايد كه نبايد به جنگ سردي ديگر با روسيه كشيده شوند(42)! واقعيت آن است كه با هر گونه اقدامات قهري و تحريمي توسط آمريكا و غرب بر عليه روسيه و به خصوص اهرم هاي اقتصادي و مالي كه برژنيسكي روي آن انگشت مي گذارد، عملاً روسيه را به سوي مقابله و جنگ سردي ديگر مي كشاند و با چنين كنش ها و واكنش هايي است كه جنگ سرد بازتوليد مي شود، حتي اگر در سخنراني ها بارها موعظه شود كه جنگ سرد خوب نيست. برژينسكي موضوع “غرب گسترش يافته” (enlarged west) را در سياست خارجي آمريكا به صراحت و بارها پشنهاد مي دهد و همزمان مدعي مي شود كه بايد مانع از آن شد تا روسيه امپراطوري ديگري را دوباره شكل دهد؛ كه طبعاً چنان توصيه اي عملاً سياستمداران روسيه را نسبت به هر نوع همكاري با غرب و اهداف سياستمداران آمريكايي به شدت بدبين مي سازد و به سوي چهان دو قطبي و ياريگري متقابل سوق مي دهد(43). مطالعه نظريات برژينسكي پيرامون علل سقوط كمونيست و عوامل كشيده شدن روسيه يه سوي جهان دو قطبي به خوبي نشان مي دهد كه او نسبت به فاكتورهاي موثر در آن به خوبي وقوف دارد(44)، و دقيقاً متوجه است كه نوع كنش ها و واكنش هاي غرب در توليد و بازتوليد سياست هاي آينده رهبران روسيه تا چه حد دخيل است. درضمن، شايد بد نباشد كه خاطر نشان كنم، برژینسکي يکي از منتقدين جدي «جنگ عليه تروريسم»ي بوده و هست که دولت جرج دبليو بوش پس از يازده سپتامبر آن را كليد زد. برژينسكي در سال 2004 کتاب «انتخاب» را نوشت که در حقيقت شرح و بسط «ميز شطرنج بزرگ» وي بود، كه در آن به شدت از سياست خارجي بوش انتقاد مي کرد. او از کتاب «لابي اسرائيلي و سياست خارجي آمريکا» دفاع کرد و به شدت نيز با حمله آمريکا به عراق در سال 2003 مخالف بود.

 

كمربند بحران در جنگ سرد

در دوران جنگ سرد، شماری از سیاستگزاران ایالات متحده، گرایش اسلامی در ایران را تهدیدی برای اتحاد شوروی مي پنداشتند. شگفت انگیز آن که شخصیت سرسختی چون برژینسکی، كه گفته مي شد ابتدا مدافع کودتای نظامی برای متوقف کردن انقلاب ايران بود، اندک اندک نگرش اش دگرگونی یافت و تئوري به بیان او “کمربند بحران” ــ از شمال شرقی آفریقا تا آسیای مرکزی ــ را مطرح کرد. کمربند بحران درحقيقت منطقه رقابت دو ابرقدرت را، که دستخوش خیزش اسلامی شده بود، در برمی گرفت(45). هنری پرگت، از شخصیت های آمریکایی مخالف شاه، و کسی که موافق برقراری روابط نزدیک با جمهوری اسلامی بود، شرایط ایران را در میانه سال 1979 باز می گوید:

«پس از انقلاب نیز، ایران را از منظر منافع ایالات متحده، کشوری با اهمیت می دانستیم. “هال ساندرز” [معاون وزیر خارجه در امور خاور نزدیک] پس از بازگشت از دیداری در کاخ سفید، به من گفت: گر بگویم چه شده بسیار خشنود خواهی شد. تصمیم گرفته شد که با ایران مناسبات جدیدی برقرار کنیم. دلیل این رویکرد امکان بهره گیری از اسلامگرایان علیه اتحاد شوروی بود. اساس تئوری این بود که با وجود کمربند بحران، می توان زنجیری از کشورهای اسلامی را برای کنترل اتحاد شوروی بسیج کرد. این فکر برژینسکی بود»(46).

جالب تر اين كه برژینسکی در خاطراتش می نويسد که حتی پیش از انقلاب ایران در تکاپوی اتخاذ سیاست امنیتی همه جانبه ای در پیوند با نظریه کمربند بحران، برای ایالات متحده بوده است. مراد برژینسکی از چنین سیاستی، برقراری روابط نظامی استوار با مصر، عربستان سعودی، پاکستان و ترکیه ــ چهار کشور اسلامی در کمربند بحران ــ پشتیبانی از عمان، سومالی، کنیا، و نیز پاسداری از پایگاه های نظامی آمریکا در کشورهای مختلف و همچنین در اقیانوس هند، بود. برژینسکی می افزايد: «اواخر 1978، بر نظریه کمربند بحران پافشاری می کردم. منظورم پدید آوردن “چهارچوب امنیتی” نوینی برای حفظ قدرت و نفوذ ایالات متحده در منطقه بود»(47).

بنا به گفته کاتم، برژینسکی سقوط شاه را “مصیبت بار” می دانست. در آغاز، برژینسکی معتقد بود که باید به وسیله یک پینوشه ایرانی یعنی یک دیکتاتور نظامی، انقلاب اسلامی را به هر بهایی سرکوب کرد، اما زمانی که این کار ناممکن نمایاند، مایل به “پذیرش اتحادی به صورت دوفاکتو با نیروهای اسلامی و رژیم جمهوری اسلامی ایران شد. کاتم می نویسد: «هدف او ثبات سیاسی ایران نبود. اولویت نخست برژینسکی، پدید آوردن جبهه ای ضد اتحاد شوروی در منطقه کمربند بحران بود. تا پیش از تابستان 1979، برژینسکی به خلوص کمونیسم ستیزی خمینی ایمان آورده بود»(48). هر چند در قلب اسلامگرایی، آشکارا احساسات ضد آمریکایی هویدا بود، برجستگان واشنگتن ــ از زبیگنو برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، تا بیل کیسی، رئیس سی. آي. اي در دولت رونالد ریگان ــ اسلام سیاسی را پیاده نظام آنچه برژینسکی “شطرنج بزرگ” می خواند، می دانستند و این سیاست را خصمانه پی می گرفتند(49).

همزمان، افراطیون ایالات متحده نیز مایل نبودند ایران را از دست دهند. برخی از آنان، روی هراس مذهبیون حاکم از همسایه شمالی و دشمنی اسلامگرایان با کمونیسم برای بازگرداندن ایران به جبهه ایالات متحده حساب می کردند. این نگرش تا آنجا پیش می رفت که حامیان اسرائیل ــ و البته خود اسرائیل ــ روحانیون ستیزه جو و تندرو را متحدان بالقوه می پنداشتند. حتی در هنگامه بحران اشغال سفارت آمریکا، رونالد ریگان و نومحافظه کاران برای تماس با روحانیون دست به کار شدند. در میانه دهه 1360، نومحافظه کاران، سرویس اطلاعاتی ــ امنیتی اسرائیل و سرهنگ «الیور نورث»، از شورای امنیت ملی، همراه «بیل کیسی»، رئیس سازمان سی. آي. اي به برخي از رهبران انقلابي ايران نزدیک تر شدند(50). حاصل آن رسوايي معروف ايران-كنترا يا ايرانت گيت بود كه فروش سلاح با واسطه اسرائيل به ايران را در پي داشت. اسرائیل حتي در جریان جنگ ایران و عراق مدام اطلاعات نظامی در اختیار ایران گذارد(51). همان اسرائيلي كه جنگ با عراق تنها راهي براي رسيدن به آن براي نابودي اش معرف مي شد (راه قدس از كربلا مي گذرد) و رهبران ايران، اسرائيل را چنان دشمن شان معرفي مي كردند كه حتي در شعارها خواهان حذف اش از صفحه نقشه جهان بودند و در ظاهر هر گونه تماس با آن را بر همگان حرام كرده بودند! چون نقاب بايد همچنان بر چهره انقلاب ايران باقي مي ماند و اين دستور زيتون به رهبران ايران بود.

 

منابع، اسناد و مدارك:

 

(1)- اردشیر زاهدی. 25 سال در كنار پادشاه، آخرين روزهاي شاه به روايت زاهدي.

(2)- همانجا.

(3)- مصاحبه با شاپور بختيار، سي و هفت روز پس از سي و هفت سال؛ پيروزي انقلاب اسلامي، بهمن 1362، مصاحبه گران: گروه خبرنگاران سياسي راديو ايران، بخش هاي منتشر شده توسط راديو ايران.

(4)- اردشیر زاهدی. 25 سال در كنار پادشاه، آخرين روزهاي شاه به روايت زاهدي.

(5)- همانجا.

(6)-Mohammad Reza Pahlavi, Answer to History. Waugh, Teresa. New York: Stein & Day, 1980, Chapter 8.

(7)- شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه؛ سرنوشت یک متحد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشرالبرز، چاپ هشتم، تهران، ۱۳۷۱، فصل‌ ششم‌ (رهبر روحاني‌).

(8)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، راه توده، قسمت 6، بازي نفت با اسلام، جنگ سرد روي بشكه هاي نفت؛ قسمت 8، اسلام ارتجاعي، سنگر بزرگ آمريكا در طول جنگ سرد؛ قسمت 12، سال هاي سياه، اسلام گرايي آمريكايي در قلب خاورميانه؛ قسمت 13، شباهت هاي آشكار دو دوران- دو جانشين.

(9)-San Francisco Chronicle,3 March 1980, p.15.

(10)-The Middle East Institute, “Islam in the Modern World,” March 9-10, 1951,pp. 15-18.

(11)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، قسمت 22، اسرائیل 2 سال جلوتر از انقلاب 57 فهمید دوران پس از شاه آغاز شده!

(12) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Published by Harper & Row, New York, 1986,

 Date:8,14,20,30-31 Jan,1979.

(13) .I bid, Date:14 Jan,1979.

(14)- شوکراس، ویلیام. آخرین سفر شاه،فصل‌ دهم‌ (مادة‌ شريف‌).

(15)- يان راتلج. اعتياد به نفت؛ تلاش بي پايان آمريكا براي امنيت انرژِي، ترجمه عبدالرضا غفراني، انتشارات اطلاعات، چاپ دوم، تهران، 1391، صص 98-104.

(16)- همانجا، صص 102-103.

(17)- لئونارد ماسلي. نفت، سياست و كودتا در خاورميانه(3)، ترجمه محمد رفيعي مهرآبادي، انتشارات رسام، تهران، 1365، صص 146-147.

(18)- همانجا، ص 147.

(19)- همانجا، ص 125.

(20)-Mohammad Reza Pahlavi, Answer to History, Chapter 4: OIL.

(21)- پرويز راجي. خدمتگزار تخت طاووس؛ خاطرات پرويز راجي (آخرين سفير شاه در لندن)، ترجمه ح.ا.مهران، انتشارات اطلاعات، چاپ دوازدهم، تهران، 1387، دوشنبه 16 آبان 1356، ص 118.

(22)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، راه توده، قسمت 24، كمربند سبز اسلامي.

(23)- همانجا.

(24)- همانجا.

(25)- همانجا.

(26)- همانجا.

(27)- همانجا.

(28)- اردشیر زاهدی. 25 سال در كنار پادشاه.

(29)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، قسمت 22، اسرائیل 2 سال جلوتر از انقلاب 57 فهمید دوران پس از شاه آغاز شده!

(30)-http://tehranreview.net/articles/13419

(31)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، قسمت 22، اسرائیل 2 سال جلوتر از انقلاب 57 فهمید دوران پس از شاه آغاز شده!

(32)- همانجا، قسمت 24، كمربند سبز اسلامي.

(33)- همانجا.

(34)- همانجا.

(35)- همانجا، قسمت 21، آيت الله خميني، سوار بر طوفان انقلاب.

(36)- همانجا، قسمت 25، افغانستان، از هر سو بر اين حريق دامنگير هيزمي افزودند.

(37)- همانجا.

(38)- زبیگنیو برژینسکی. بينش راهبردي؛ آمريكا و بحران قدرت جهاني، ترجمه سید محمود هاشمی – فاطمه شعیبی، انتشارات دانشگاه آزاد اسلامي، تهران، بخش اول: غرب در حال افول.

(39)- زبیگنیو برژينسكي. اسرار سقوط شاه و گروگانگيري (خاطرات برژينسكي)، ترجمه حميد احمدي، انتشارت جامي، تهران، 1362، صص 9-13.

(40) .Huyser, Robert E., Mission to Tehran, Date: 11 Feb,1979.

(41)- زبیگنیو برژينسكي. اسرار سقوط شاه و گروگانگيري، ص 11.

(42) .http://www.ensani.ir/fa/content/50396/default.aspx

(43) . http://www.ihavenet.com/World-United-States-Balancing-the-East-Upgrading-the-West-Foreign-Affairs.html

(44) .Zbigniew Brzezinski, The Grand Failure, The Birth and Death of Communism in the Twentieth Century, Published by Charles Scribner ‘s Sons, New York, 1989.

(45)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، قسمت 23، پس از انقلاب 57، دوران كم فراز و پرنشيب ارتباط هاي آمريكايي.

(46)- همانجا.

(47)- همانجا.

(48)- همانجا.

(49)- همانجا، قسمت 21، آيت الله خميني، سوار بر طوفان انقلاب.

(50)- همانجا.

(51)- همانجا.

مقاله قبلیبازی دزد و پلیس، میان مسؤلان رژیم آخوندی !
مقاله بعدیاجرای حکم حیرت آور شلاق برای پیمان نودینیان پیش از ابلاغ حکم تجدید نظر!
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکتر کاوه‌ احمدی‌ علی‌آبادی‌ تاکنون تحصیلات دانشگاهی را در مقطع دکترای جامعه شناسی (Ph.D) با عنوان دانشجوی ممتاز از تگزاس و مقطع فوق‌ دکترای‌ (Post Doctoral of Philosophy) فلسفه‌ علم‌ به همراه گواهی "ارزیابی کمال" از دانشگاه‌ آبردین‌ (Aberdeen) در داکوتای‌ جنوبی‌ آمریکا به پایان رسانده و و اینک عضو هیئت علمی (ACADEMIC BOARD) دانشگاه آبردین (ABERDEEN) با رتبه پروفسوری (PROFESSORSHIP) است. ایشان موفق به دریافت درجه دانشمندی (scientist) در رشته فلسفه علم با رساله "روش شناسی علم و فلسفه" و انتخاب به عنوان دانشمند برجسته (Distinguished scientist) سال 2008 از طرف دانشگاه آبردین شدند. دارای 14 عنوان کتاب چاپ شده، 6 عنوان در نوبت چاپ، بیش از 45 پژوهش و مقاله علمی از کنفرانس ها و همایش های ملی و بین المللی و فراتر از 120 عنوان مقاله در نشریات کثیرالانتشار بوده و دارای 11 جایزه و لوح تقدیر و سپاس از جشنواره ها و مراکز علمی و آکادمی مختلف است. در حال حاضر ایشان عضو جامعه شناسان بدون مرز (Sociologists without borders (ss هستند.