دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هیئت علمی دانشگاه آبردین با رتبه پروفسوری
عضو جامعه شناسان بدون مرز (ssf)
حاکمان بحرین که از تجارب سرویس های امنیتی اسرائیل می خواستند استفاده کردند؟! گرفتید که تجارب موساد چیست یا همچون شاه ایران هنوز به اصطلاح “دوزاری تان” نیفتاده است؟! دیدید چه تجارب گران بهایی بود! در ازای فشار بیشتر بر تعدادی تظاهر کننده بی دفاع و کمی خشونت بیشتر از طریق روش های بازجویی، در مقابل برای اولین بار در تاریخ بحرین به یکی از اصلی ترین زندان های بحرین حمله شد، تعدادی از خطرناک ترین تروریست های آنجا آزاد شدند و حتی هنوز که هنوز است سرویس های امنیتی بحرین نمی دانند که اصلاً نقشه حمله چگونه انجام شده چه رسد بتوانند فراری ها را دستگیر کنند. این است تجارب گرانبهای موساد برای تمامی کشورهای ثروتمند و استراتژیک خاورمیانه! همان تجاربی که در اختیار پادشاهان ایران و اتیوپی گذاشتند و شاه در حالی که سال ها جزیره ثبات بود، سرنگون شد و تعدادی مبارز قبیله ای اریتره ای با تفنگ های عهد بوق، به محض ورود موساد به صحنه چنان قدرتی یافتند که اتیوپی را تجزیه کردند و کشور اریتره را به وجود آوردند. در ازای آن هم، همان اسلام گرایان اریتره چند جزیره استراتژیک را نزدیک باب المندب به اسرائیل واگذاردند که هنوز در اختیارشان است. تعجب کردید! بله اتفاقاً همان اسلام گرایان اریتره چند اردوگاه آموزشی نیز در اختیار پاسداران ایران گذاشته اند تا تروریست ها را در آن جا آموزش داده و به یمن و دیگر نقاط خاورمیانه و جهان بفرستند. تعجب ندارد؛ در همه جای جهان اسرائیل و رژیم ایران با یک واسطه با هم ارتباط دارند. ماجرای برادران عوفر و لو دادن رابطه اش با رژیم ایران توسط دولت اوباما و سربه نیست شدن عوفر تنها پس از یک هفته یادتان نیست؟ مگر ملایان ایران در زمان جنگ با عراق شعار نمی دادند که راه قدس از کربلا می گذرد و عراق را تنها مسیری برای آزادی هدف اصلی یعنی اسرائیل می شمردند و بعدها معلوم شد که طی همان جنگ از اسرائیل اسلحه می خریدند و حتی وقتی نقش ریگان در ماجرای ایران-کنترا لو رفت، گفتند کشور سومی واسطه بوده، ولی در مقابل سوالات متعدد خبرنگاران به هیچ وجه از آن کشور سوم نام نبردند. چون موساد از آنان خواسته بود تا نقابی که برای ویرانی منطقه به چهره دارند، فرو نیفتد. من نمی گویم بروید اسناد و مدارکی که از حالت محرمانه خارج شده و کشورهای غربی پس از سال ها آن را منتشر کرده اند بخوانید تا ببینید با چه شارلاتان هایی (موساد) طرف هستید و کشورتان را مفت به آنان نبازید (واقعیت من بیشتر دلم برای مردم تان می سوزد که همچون مردم ایران با وجود خوابیدن روی ثروت، در فقر و بدبختی زندگی کنند).
ایران و اتیوپی نخستین کشورهایی بودند که در خاورمیانه با اسرائیل رابطه برقرار کردند. سادات آن قدر باهوش بود که با اسرائیل صلح کرد، اما بدان اعتماد نکرد. شاه ایران و هایله سلاسی ساده لوح به اسرائیل اعتماد کردند و از تجارب موساد استفاده کردند که خوب می دانیم پس از مدت کوتاهی بر سر خودشان و مملکت شان چه آمد. ایران واقعاً جزیره ثبات خاورمیانه نبود. من نمی گویم سرویس های امنیتی که ساواک را پروراندند و در دوران جنگ سرد مقابل سرویس های مخوف بلوک شرق ایستادند، می گویند. سیآیای برآوردی اطلاعاتی تهیه کرده بود که میگفت ایران حتی در «وضعیت پیشاانقلابی» هم نیست. و البته درست نیز می گفت؛ چون انقلاب 57 اساساً مهندسی شده و توسط ضد اطلاعات فردوست رخ داد و شبکه های “خانه های تیمی ضد اطلاعات” بودند که مردم را لحظه به لحظه هدایت و رهبری می کردند. هنری پرکت مسئول وقت ميز ايران در وزارت خارجه آمريکا می گوید اولین بار از سفیر غیررسمی اسرائیل در ایران شنیده که گفته شاه بزودی با مذهبیان ایران مشکل پیدا خواهد کرد و خودش می گوید که از شنیدن آن بهت زده شده است. نویسندگان کتاب معروف “جاسوسان علی نبرد آخرزمان” می گویند که سه سال پیش از انقلاب 57 موساد به تمام یهودیان سرمایه گذاری که در ایران بودند گفتند هر چه دارند بفروشند و از ایران خارج شوند. آن زمان که هرگز مذهبیون ایران آنقدر قدرت نداشتند و حتی همین حالا پس از این همه سال تقویت اسلام گرایان افراطی توسط رژیم ایران هنوز مذهب و مذهبیون ریشه ای مردمی در ایران، آن گونه که اسلام در کشورهای عربی و به خصوص عربستان و یمن و قطر حتی امروز ریشه دارند، ریشه ندارند. این را یک غربی نمی تواند بفهمد؛ باید یک “نیچر خاورمیانه ای” با سابقه سال ها زندگی و چرخیدن بین مردم خاورمیانه باشید تا بفهمید. مقامات اسرائیل پیش از این بارها گله کرده بودند که تنها مکانی در خاورمیانه هستند که فاقد ثروت های باد آورده نفت و گاز است. اما موساد آماده بود تا آن را در اختیار اسرائیل بگذارد. آنان در ایران با یک ملای خود فروخته و بد نام (خمینی معروف به هندی زاده) معامله کردند که در ازای رسیدن به قدرت حاضر شده بود همه چیزش را بفروشد؛ برادر (که خودش می گفت حق پدری هم بر گردنم دارد)، فرزندان، شرف، ناموس و حتی دین و آخرت اش را. دیگر چه ارزشی داشت چند بشکه نفت، چون اساساً از منظر وی اقتصاد مال خر بود. ایرانیانی که به کشورهای ثروتمند عربی سفر کرده باشند می فهمند که در این چند ساله چه کلاه گشادی سرشان رفته است. آن کشورها صرفاً صادر کنده نفت اند و قطر صادر کننده گاز. اما ایران زمانی نفت را صادر می کرد که هیچ یک از این کشورها حتی منابع نفتی شان را کشف نکرده بودند، در حالی که ایران علاوه بر نفت، دارای گاز، آب، معدن، کشاورزی، توریست است و حتی خاک ایران را به کشورهای عربی می فروشند. بعد کشورهای عربی با همان فروش نفت، همه چیز دیگر را خریده و وارد کردند و کشوری ثروتمند و مردمی متمول دارند، اما کشور ایران هم توسعه نیافته است و هم اکثریت مطلق مردمش در فقر مفرت و ریشه ای زندگی می کنند. چند سال پیش بود که موسسه ای آمریکایی که در زمینه توسعه در کشورهای مختلف جهان تحقیق کرده بود، گزارشی داده بود و به وضوح گفته بود عدم توسعه یافتگی ایران تعجب آور و غیرقابل توضیح است! درست هم می گفت، چون از روزی که موساد، ملایان بی سرو پای ایران را بر سر کار آورد، از تمام مبادی ورود و خروج کشور تمامی ثروت کشور قاچاق می شود. کدام کشور و حتی یک کشور را در جهان می شناسید که در آن دولت اش اذعان کند چند صد میلیارد دلار گم شده است (مگر طویله است!؟) و هیچکس هم حتی پاسخگو نباشد که چه شده حال بازگرداندن پول ها طلب شان!؟ بعد وقتی هم که از قاچاق کالا سخن می رود، کولبران بیچاره را که از بابت چپاول همین دزدان به بیگاری کولبری برای زنده ماندن زن و بچه شان مشغول اند، می کشند.
باری، به بحث اصلی باز گردیم. نقشه موساد این است که از طریق اسلام گرایان منطقه حاکمان منطقه را که اکثراً متحدان غرب هستند، براندازند و یک رژیم فاسد، دزد و غارتگر را همچون رژیم ایران بر سر کار آورند و بر منابع بزرگ انرژی شان (نفت و گاز) مسلط شوند. آن گاه دیگر رگ خواب غرب (انرژی) در دستان اسرائیل خواهد بود. دیدیم که در بهار عرب همین تلاش را از طریق اسلام گرایان صورت دادند و خوشبختانه با آگاهی رسانی و هدایت درست مردم و مسئولان تمام نقشه های شان با شکست مواجه شد. اسلام گرایان برای اسرائیل خطرند؟ داعش و القاعده به تنها کشوری که حتی یک عملیات بر علیه اش (ولو برای ردگم کنی) انجام نداده اند، اسرائیل است. اگر قبلاً دسترسی به اسرائیل نداشتند، حالا القاعده چند سال است که در جولان در جوار اسرائیل اند و حتی یک سنگ به آن طرف پرتاب نکردند که هیچ با اسرائیل ارتباط دارند و آن ارتباط تحت لوای کمک به مصدومان صورت می گیرد. تنها چند روز پس از این که واتیکان دولت فلسطین را به رسمیت شناخت و محمود عباس را به واتیکان دعوت کرد، یک کلیسا در اسرائیل به آتش کشیده شد که به نیروهای خودسر و تندروی یهودی نسبت داده شد و برای اولین بار داعش مسیحیان اسرائیل را تهدید کرد که ایشان را سر خواهد برید! خوب دقت کنید؛ نه مسلمانان و نه یهودیان، بلکه فقط مسیحیان را آن هم به فاصله تنها یک هفته کمتر از اقدام واتیکان که ذکرش رفت.
اسرائیل در کنار آن به مناطق استراتژیک خاورمیانه نیز نظر دارد که سواحل اتیوپی در دریای سرخ و تنگه باب المندب از آن جمله اند. هایله سلاسی پادشاه اتیوپی که خود را از اعقاب سلیمان نبی می دانست و همگی از تاریخ دیرینه نزدیک دولت یهود و یهودیان اتیوپی نیز آگاه ایم، صادقانه تصور کرد می تواند کشورش را به کمک اسرائیل که چون برادر می پنداشت بسازد. ریز جلسات مشترکی که روسا و مأموران سرویس های امنیتی سه کشور ایران، اسرائیل و اتیوپی برگزار می کردند، موجود است و به راحتی می توانید آن ها را بیابید، بگیرید و بخوانید. من تنها بخش کوچکی از آن ها را که در برخی از کتب به چاپ رسیده برایتان کلمه به کلمه می آورم:
«کنفرانس سه جانبه ایران ٬ اسرائیل و اتیوپی روابط ایران و اسرائیل با اتیوپی در دوران حکومت هایله سلاسی بسیار خوب بود. اسرائیلی ها موفق شده بودند روابط ویژه ای با اتیوپی برقرار کنند که در چارچوب راهبرد دیوید بن گوریون ( سیاست میثاق حاشیه ای) قابل تبیین است. برقراری روابط ویژه آن کشور در مبارزه علیه خرابکاران استفاده کند.
٣ . اتیوپی کشور عقب افتاده ای بود که به صدور فرآورده های کشاورزی ٬ پیشرفت جهانگردی و دریافت اطلاعات نیاز و تمایل داشت. اسرائیل نیز متقابلاً مایل به دوستی با اتیوپی بود تا بتواند از این طریق روابط خود را با سایر کشورهای آفریقایی توسعه دهد و حمل و نقل هوایی و دریایی با آفریقا و جنوب آفریقا را تقویت کرده ٬ بر محل ورود دریای سرخ و سواحل غربی آن تسلط سیاسی داشته باشد؛ زیرا این راه یکی از راههای
حیاتی اقتصاد اسرائیل بود. (علی اکبر ولایتی٬ ایران و تحولات فلسطین. تهران ٬ انتشارات وزارت امورخارجه٬ ١٣٨٠، ص ٩٥)
با توجه به عوامل مؤثر در روابط اسرائیل و اتیوپی ٬ سرویسهای اطلاعاتی این دو کشور نیز به همکاری نزدیک با هم روی آوردند. سرویس اطلاعاتی اتیوپی به موازات همکاری با موساد ٬ با ساواک نیز رابطه برقرار کرد. به همین دلیل ٬ هر ساله کنفرانسهای سهگانه ای در یکی از کشورهای ایران ٬ اتیوپی یا اسرائیل برگزار می شد. کنفرانس سهگانه سرویس های اطلاعاتی امنیتی ساواک ٬ موساد و سرویس اطلاعاتی اتیوپی از سه کمیته و یک شورا تشکیل می شد. کمیته های سه گانه عبارت بودند از:
١ . کمیته امنیت
٢ . کمیته اطلاعات
٣ . کمیته معاونان
شورای این کنفرانس نیز معمولاً در سطح رؤسای سرویسهای مذکور تشکیل می شد و دیگر اعضای آن عبارت بودند از:
الف) رئیس کمیته معاونان
ب) رئیس کمیته امنیت
پ) رئیس کمیته اطلاعات
ت) رئیس بخش مستقل پیمان ها
روند کار این کنفرانس سهگانه هم مانند کنفرانسهای سه جانبه قبلی ( ایران ٬ ترکیه و اسرائیل) بود و هدف اصلی آن تبادل اطلاعات و استحکام روابط بین سرویسهای طلاعاتی بود. (تقی نجاری راد. ساواک و موساد. تهران ٬ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی٬ ٦٣- ١٣٨١، صص ٨٠ – ٨١)
به نظر می رسد کنفرانس سهگانه ایران٬ اسرائیل و اتیوپی با شرکت رؤسای سرویس های ایران ٬ اسرائیل و اتیوپی و کمیته های اطلاعاتی ٬ امنیتی و معاونان که در تیرماه ١٣٥٢ در تهران برگزار شد ٬ آخرین کنفرانس بوده باشد؛ زیرا اتیوپی در آبان ماه همان سال٬ طی اعلامیه ای روابط ویژه خود را با اسرائیل قطع کرد که این امر ٬ تعجب و حیرت محافل سیاسی را دربرداشت».
پیداست که اتیوپی با آن سابقه دیرینه با اسرائیل در اثر یک شوک بزرگ ناگهان همکاری های امنیتی اش را با اسرائیل قطع کرده است. احتمالاً سرویس های امنیتی اتیوپی متوجه دودوزه بازی موساد شده بودند. با این وجود، برای اتیوپی کمی دیر شده و کشورش تجزیه و به محض تشکیل جمهوری اریتره، جزایر استراتژیک آن در اختیار اسرائیل قرار گرفت که هنوز نیز هست.
باری، اسرائیل یک نقشه بلندمدت داشته که قولش را به اسلام گرایان منطقه داده است و در ازای تشکیل یک خلافت اسلامی یا اتحاد جماهیر بربریت اسلامی، با مدیریت اسلام گرایان و با نفوذی که به بهانه خطر همین اسلام گرایان برای حکومت های وقت شان ایجاد می کند، مدعی می شود که در زمینه مبارزه با اسلام گرایان تروریست تجربه دارد و با چند عملیات موفق ابتدا همکاری و سپس اعتماد سرویس های امنیتی شان را جلب می کند (همان کاری که با شاه و ساواک کرد) و با نفوذ و از طریق ضد اطلاعات و سرویس های امنیتی موازی در قالب تشکیل خانه های تیمی، طرح براندازی شان را عملی می سازد. حالا حاکمان بحرین، قطر و حاکمان تازه کار عربستان فهمیدند موساد چه خواب هایی برایشان دیده است!
اگر دقت کنید، از میان تمام کشورهای قفقاز و آسیای میانه نیز اسرائیل تنها با کشوری کار داشت که منابع نفت غنی داشته باشد؛ یعنی آذرباییجان. پس نزدیکی اسرائیل بدان نیز اصلاً اتفاقی نیست و از طریق تحریک ملاهای ایران علیه آذرباییجان توانست سیگنال خطر برای مقامات آذرباییجان صادر کند و آنان نیز متقاعد شدند که سرویس های امنیتی شان از تجارب موساد بهره برد. درست است که مقامات ترکیه قبلاً به مقامات آذرباییجان پیرامون آن هشدار دادند، اما من متوجه شدم اقداماتی که تاکنون انجام دادند، کافی نیست و اسرائیل در بسیاری از نهادهای آذربایجان نفوذ کرده است. مقامات آذربایجان و سرویس های امنیتی اش اگر با یک تسویه اساسی همچون کاری که حکومت ترکیه با تسویه گولنی ها کرد، صورت ندهند، در آینده نزدیک با سرنگونی مواجه می شوند. دیگر خود دانید.
آیا تاسیس کردستان مستقل ممکن است؟ / لادیسلاو گاراسی[1]
کردستان ثابت کرده که تنها بخش با ثبات در منطقه و تنها قلمرویی است که می تواند بقای اقلیت های خاور میانه مانند ترکمان ها، ایزدی ها، فیلی ها، شبک ها و آشوری های مسیحی را تضمین کند.
کردهای عراق سال 1991 عملاً صاحب استقلال شدند و از آن در برابر استبداد عربی صدام حسین (طی سال های 2003-1991)، مالکی (سال های 2013 و 2014) و همچنین داعش سنی (از 2014 به این سو) دفاع کرده اند. به همین ترتیب کردهای سوریه نیز از سال 2011 خودگردانی سه کانتون شان به نام های جزیره، کوبانی و عفرین را به دست آورده و از آنها در برابر داعش و حکومت اسد دفاع کرده اند. آنها همچنین کانتون دیگری به نام شهبا را اخیراً آزاد کرده اند.
یادآوری این نکته حائز اهمیت است که تا اینجا کردستان ثابت کرده که تنها بخش باثبات در منطقه و تنها قلمرویی است که می تواند بقای اقلیت های خاور میانه مانند ترکمان ها، ایزدی ها، فیلی ها، شبک ها و آشوری های مسیحی را تضمین کند.
این کردستان سوریه و عراق است که ترکیه را از سکونت گاه های اعراب سنی جدا می سازد. تنها جایی که ترکیه و مناطق عرب سنی به هم می رسند، ناحیه ی اعزاز در شمال حلب و در غرب رود فرات است. ترکیه در اینجا در حال برقراری منطقه ی حائل خود است.
همان گونه که من در مقاله ی “اشغال گری ترکیه و مصر در عراق و سوریه” اشاره کرده ام، مناطق اشغالی ترکیه و مصر باید در سکونت گاه های اعراب سنی در عراق و سوریه واقع شود. ارتش ترکیه برای آنکه مناطقی به اندازه ی کافی را اشغال کند، باید چندین دهلیز امن بسازد. این دهلیزها را می توان از طریق کردستان عراق و سوریه ساخت اما در اینجا دو خطر وجود دارد.
نخست اینکه در صورت بروز هرگونه مشکل در رابطه ی ترکیه و کردها همان طور که در دو ماه گذشته دیده ایم، این خطر وجود دارد که کردها دهلیزهای نظامی ارتش ترکیه را مسدود و در نهایت به آنها حمله کنند. این اتفاق همچنین در صورت تغییر دموکراتیک جهت گیری کردستان و تلاش آن برای تغییر مسیر اشغال گری ترکیه می تواند رخ دهد. یک مثال خوب می تواند بستن دهلیز آمریکا از پاکستان به افغانستان از طریق تنگه ی خیبر باشد که پس از آن رخ داد که حزب “جنبش عدالت پاکستان” (پاکستان تحریک انصاف) در انتخابات استان پشتوی خیبر پختونخوا در پاکستان پیروز شد.
دوم اینکه ترکیه از زمان پیمان صلح لوزان (سال 1922) که مرزهای کنونی ترکیه را مشخص ساخت، همواره ادعای مالکیت بر ولایت موصل سابق را داشته است که تا حدی منطبق بر کردستان عراق امروز می شود. در حال حاضر یگان های ترکیه در ناحیه ی بعشیقه در دشت های نینوا مستقر هستند. ارتش ترکیه هم در شمال کردستان (در ترکیه) و هم در جنوب کردستان (در مناطق تحت اشغال ترکیه در عراق و سوریه) از دو منطقه کردستان را تحت محاصره قرار می دهد. ترکیه ممکن است وسوسه شود که به کردستان حمله و مسأله ی کرد را یک بار برای همیشه حل کند.
منطقه ی تحت حفاظت آمریکا در کردستان
همان گونه که من در مقاله ی “مناطق سنی نشین پس از داعش: اشغال توسط قدرت های سنی؟” اشاره کرده ام، توافقات پس از جنگ باید بر اساس اصل کمترین میزان اشغال گری خارجی لازم باشد: در جاهایی که ساختارهای حکومتی وجود ندارد (مانند مناطق اعراب سنی)، حکومت اشغالی باید مستقر شود اما جاهایی که ساختارهای حکومتی وجود دارد (مانند حکومت های شیعه و کرد)، تنها مناطق حفاظتی مورد نیاز است.
از یک سو حکومت اقلیم کردستان (کردستان عراق) روابط دوستانه ای با همسایه ی اصلی خود یعنی ترکیه دارد و از سوی دیگر خودگردانی روژاوا (مناطق کردنشین سوریه) از آنجا که ی پ گ حاکم بر آن و وابسته به پ ک ک است، روابط خصمانه ای با آنکارا دارد. بنابراین هر راه حل پایدار برای این مسأله ی دشوار باید شامل ادغام روژاوا با دولت کردستان مستقر در اربیل باشد که روابط دوستانه ای با آنکارا دارد.
به این نیز اشاره کرده بودم که آمریکا و روسیه نباید جزء دولت اشغالی در خاور میانه باشند اما حکومت تحت حفاظت که در آن حکومت در دست دولت محلی قرار دارد و قدرت های خارجی امنیت آن را تنها برای دوره ی گذار تأمین می کنند، بدون این قدرت های خارجی نمی تواند ممکن شود.
در خاور میانه به استثنای اسرائیل، تنها جایی که آمریکا در آن از محبوبیت زیادی برخوردار است، در میان کردهاست. بنابراین آمریکا باید با برقراری یک منطقه ی حفاظتی، امنیت کردستان عراق و سوریه را در برابر تمایلات زیاده خواهانه ی ارتش ترکیه و عراق و بقایای داعش تضمین کند.
تضمین هایی برای کردستان و ترکیه
نیروهای حفاظتی آمریکا تنها پس از برقراری ثبات در سوریه و عراق و پس از عقب نشینی نیروهای اشغالی ترکیه از شمال سوریه و عراق، کردستان را ترک می کنند.
آمریکا به منظور حفاظت از کردستان در برابر ترکیه و دولت های عرب و همچنین حفاظت از آشوری ها، ترکمان ها، ایزدی ها و دیگر اقلیت ها در برابر زیاده خواهی های کردها بهتر است پایگاه های نظامی کوچکش در کردستان را نگه دارد.
از سوی دیگر به منظور حفاظت از ترکیه در برابر تجزیه طلبان کرد و برای پیشبرد منافع ترکیه در منطقه، کردستان جزئی از اتحاد ترکی بین ترکیه، آذربایجان و در نهایت ترکمنستان و ازبکستان می شود که طرف مقابل سلطه عرب در خاور میانه و غلبه ی روسیه در آسیای مرکزی است.
موازنه ی قوای مشترک نیز ترکیه و کردستان را به هم پیوند می دهد: تضمین حقوق اقلیت کرد در قانون اساسی ترکیه با تضمین حقوق اقلیت ترکمان در کردستان جبران می شود.
اقلیت های غیر عرب در داخل کردستان
همان گونه که قبلاً اشاره شد، کردستان تنها قطب ثبات در عراق و سوریه است اما اینکه نمایندگان اقلیت های هم جوار کردستان مانند آشوری های مسیحی، فیلی های شیعه، شبک های قزلباش، ترکمان های شیعه، سنی و علوی و همینطور ایزدی ها و کاکه ای ها همچنان بر تصور عراق و سوریه ی چندفرهنگی تکیه کنند، نابخردانه است.
نتیجه ی این تصور مهاجرت دسته جمعی اقلیت ها از عراق و سوریه به اروپا و آمریکا بود و این خطر را به دنبال دارد که در خاور میانه ای که مهد مسیحیت و ادیان دیگر است، دیگر هیچ مسیحی یا هیچ اقلیت دیگری پیدا نشود. تنها چشم انداز موجود برای حفظ این اقلیت ها در داخل کردستانی است که از پناهجویان این اقلیت ها در زمان اشغال سرزمین شان توسط داعش مراقبت کرد.
پس از تمام چیزهایی که اتفاق افتاد، دیگر این پرسش که چه کسی بهتر است بر میدان های نفتی کرکوک فرمان براند، نباید پرسیده شود. اعراب نشان دادند که لیاقتش را ندارند. برخورد شیعه ها با بقیه ی عراق در سال های 2013 و 2014 بسیار بد بود و ارتش عراق سال 2014 در شمال این کشور از هم فروپاشید. سنی ها هم تنها موفق به یافتن داعش شدند. بنا به این دلایل، منطقه ی حفاظتی آمریکا باید نه تنها کردستان که تمام بخش ها و زیربخش های اقلیت ها را نیز در بر گیرد.
این در استان موصل (نینوا) شامل تمام سکونت گاه های کردها، آَشوری ها، ایزدی ها، شبک ها و کاکه ای ها از سنجار و از میان تل عفر تا دشت های نینوا و آکری از جمله شهرهای قرون وسطایی نینوا و نمرود و همچنین شرق موصل و در استان کرکوک شامل سکونت گاه های کردها، ترکمان ها و کاکه ای ها به استثنای حویجه ی عرب نشین می شود.
به طرف جنوب تمام سکونت گاه های فیلی ها و ترکمان ها از طوز خرماتو از میان کفری تا مندلی. حتی اگر برخی شهرهای فیلی ها و ترکمان ها تحت فرمانروایی ارتش عراق شیعه باشند، افزودن آنها به منطقه ی حفاظتی آمریکا از آنها در برابر آینده ای نامطمئن در داخل دولت عرب عراق محافظت می کند.
ناممکن بودن بقای اقلیت ها در عراق و سوریه ی چندقومیتی
داستان دولت اسلامی آشکارا نشان داد که سیاست مداران اقلیت ها باید واقع بینانه عمل کنند. نمایندگان آشوری های مسیحی در عراق دچار این توهم بوده اند که عراقی متحد و چندقومیتی تنها وطن ممکن برای آنهاست. نتیجه ی این سیاست اشغال شهرهای آنها یعنی بغدادیه (حمدانیه) و تل کپه (تل کیف) توسط داعش و نابودی شهرهای باستانی نینوا و نمرود بود.
بیشتر شیعیان فیلی، شبک و ترکمان درانتخابات برگزار شده از سال 2005 به این سو به اتحادیه ی احزاب عرب شیعه ی جنوب عراق رأی داده اند. نتیجه ی این انتخاب غیرواقع بینانه ی آنها بی حرمتی پیکارجویان داعش به مساجد، خانه ها و مردم شیعه در تمام شهرهای ترکمان ها، شبک ها و فیلی ها از تل عفر تا شاربان (مقدادیه) است. این اقلیت های شیعه رودرروی انتخابی قرار گرفته اند که در آن همزیستی با اعراب شیعه ی خویشاوندان شان در جنوب اصلاً گزینه ای واقع گرایانه نیست. تنها گزینه های واقع گرایانه یا کردستان یا اعراب سنی پیش از داعش است.
مدت زیادی از زمانی که ترکمان های سوریه به چشم خود ناممکن بودن بقای شان در سوریه را دیدند، نمی گذرد. حکومت سوریه و روسیه به عنوان بخشی از “جنگ با تروریست های اسلام گرا” روستاهای آنها را بمب باران کرده اند. یکی از دلایل تنش های خطرناک هنگام سرنگون کردن هواپیمای روسی توسط ترک ها در نوامبر 2015 همین بود.
حفاظت از اقلیت ها در کردستان مستقل
کردها در زمان اشغال عراق توسط آمریکا جنایات بسیاری علیه آشوری های مسیحی و همچنین ترکمان های مسلمان، شبک ها، ایزدی ها و دیگران مرتکب شدند. نقش کردها در نسل کشی ارمنی ها، آشوری ها و یونانی ها توسط عثمانی در سال 1915 را نباید از یاد برد. بنابراین دلیلی ندارد که باور کنیم برخورد کردها با این اقلیت ها از این پس به هر لحاظ کامل خواهد بود.
اما می توان امنیت را به اقلیت ها داد. تا امروز هیچ دولتی استقلال کردستان را به رسمیت نشناخته است. بنابراین استقلال بالقوه ی کردها را می توان مشروط به شروطی مانند تضمین حقوق اقلیت ها در قانون اساسی آن کرد. همانطور که کروات ها در فدراسیون بوسنی و هرزگوین صاحب کانتون های کروات و مختلط شدند و اقلیت صرب در کوزوو از نواحی صرب برخوردار شد، اقلیت ها در کردستان نیز باید تضمین هایی برای سرزمین های خود داشته باشند.
این دولت مالکی بود که پیشاپیش ایجاد سه استان جدید برای اقلیت ها را تصویب کرد: تل عفر و طوز خرماتو برای ترکمان ها و دشت های نینوا برای آشوری ها، ایزدی ها، شبک ها و کاکه ای ها. قرار بود که دو استان دیگر برای اقلیت ها نیز ایجاد شود: سنجار برای ایزدی ها و خانقین برای فیلی ها.
این نوع توافق کانتونی به سود هر دو طرف خواهد بود: کردها در عراق و سوریه سرزمین رؤیایی شان کردستان را در بهترین شکل آن به دست خواهند آورد و در همان حال خودمختاری اقلیت ها در قانون اساسی تضمین می شود.
کانتون های کردی
شرایط کانتونی کردستان وجود هم زمان زبان های رسمی متعدد مانند زبان های کردی کرمانجی، سورانی و فیلی و همچنین زبان های ترکمان ها و آشوری ها را ممکن می سازد.
یکی از شرایط کانتونی ممکن می تواند ترکیب کانتون های کردی بر اساس مناطق تاریخی با کانتون های اقلیت باشد. بر این اساس هر یک از سه منطقه ی کردی می تواند شامل پنج کانتون شود که مجموع آنها پانزده کانتون می شود.
در مناطق تحت فرمان حزب دموکرات کردستان می توان کانتون های کردی سند، بادینان، سوران و حزبان را داشت که پایتخت های شان به ترتیب شامل دهوک، آگری، رواندز و اربیل می شود. کانتون پنجم هم شرق موصل در کرانه ی باختری رود دجله است.
در مناطقی که از قدیم الایام در دست اتحادیه ی میهنی کردستان بوده است، می توان کانتون های بابان، بیجهن، گرمیان، برزنج و هورامان را تأسیس کرد که پایتخت های شان می تواند به ترتیب سلیمانیه، کویسنجق، کرکوک، کفری و حلبچه باشد.
در پایان در مناطق کردستان سوریه که در دست حزب اتحاد دموکراتیک (ه د پ) است، کانتون های جزیره، کوبانی، عفرین و شهبا همین حالا هم تشکیل شده اند که به ترتیب پایتخت های شان قامیشلی، کوبانی، عفرین و منبج است. می توان کانتون خابور با مرکزیت حسکه را هم به آن افزود.
کانتون / سرزمین های اقلیت
در مناطق اقلیت چهار کانتون ترکمان می تواند وجود داشته باشد: سه کانتون در عراق کنونی و یک کانتون در سوریه ی کنونی که پایتخت های شان تل عفر، طوز خرماتو، کرکوک و جرابلس است. در مورد کرکوک محله های جنوبی و ترکمان آن می تواند پایتخت کانتون ترکمانی کرکوک ترکمان باشد در حالی که محله های شمالی و کرد آن پایتخت کانتون کردی گرمیان می شود. کرکوک ترکمان همچنین شامل مناطق کاکه ای جنوب کرکوک می شود.
سه کانتون آشوری مسیحی نیز می تواند وجود داشته باشد. در دشت های نینوا کانتون های آشوری نمرود و نینوا با مرکزیت حمدانیه و تل کیف می تواند تشکیل شود. در شمال شرق سوریه کانتون تور عابدین (تداعی کننده ی کوهستان مجاور تور عابدین در ترکیه) بر اساس منطقه ی تل تعمر در ساحل رود خابور با برون بوم های محله های آشوری در شهرهای مالکیه و حسکه و شهرک های بین قامیشلی و بئر الحلو می تواند تأسیس شود.
فیلی های شیعه می توانند کانتون گوران با مرکزیت خانقین و شبک ها، کاکه ای ها و باجلان ها می توانند کانتون شبک در دشت های نینوا با مرکزیت بعشیقه را داشته باشند. سرانجام ایزدی ها هم می توانند دو کانتون داشته باشند: سنجار در کوهستان سنجار در نزدیکی مرز سوریه و ایزدخان با مرکزیت عین صفین و لالش شهر مقدس ایزدی ها در دشت های نینوا.
منبع: فارن پالسی بلاگ
ترجمه: خبرگزاری کردپرس
[1] لادیسلاو گاراسی اهل اسلواکی و ساکن جمهوری چک است. او یک کارشناس جغرافیای سیاسی است که مطالعاتش را بر هویت قومی – سیاسی متمرکز کرده. او در شرایط پساجنگ در بسیاری از کشورهای خاور میانه، آفریقا و آسیا ناظر انتخابات بوده است. او در “مرکز فرهنگی و آموزشی شرق اروپا” در زمینه های جغرافیای سیاسی، ناسیونالیسم، درگیری های قومی و وحدت اروپا تدریس می کند.
تاٴویل روانکاوانه ی اسطوره ی آفرینش زردشتی ( نیمه ی نخست)
و این یکی پایاننامه ی کارشناسی ارشد من است که در بهمن نود و سه در دانشگاه تهران گروه زبانهای باستانی دفاع شد. استاد راهنمایم دکتر احمد قاءم مقامی حتی یک کلمه هم به زبان نیاورد؛ نمی دانم از فضاحت کار بود یا ارزشمندی آن.
چکيده
هر متن بخشی از معنای خود را پنهان میکند. برای آشکار کردن دلالتهای پنهان متن به هرمنوتیک نیاز است. از آنجا که متن مورد نظر اسطوره است، روانکاوی لکانی در مقام سبکی هرمنوتیکی جهت تاٴویل از روایی کافی برخوردار است.
صحنهی روانکاوی لکانی و اسطوره آفرینش زردشتی را عاملانی اداره میکنند، که نقش و کارکرد غالبا یکسانی دارند: اهورهمزدا در مقام پدر نمادین، اشه در مقام قانون پدر، خورنه در مقام دال برتر، میثره و وهومنه در مقام دیگری بزرگ و اهریمن در مقام مادر.
با پیشفرض قرار دادن این مدل و توجه به حیث واقعی انگرهمینو و شئون نمادین سپنتهمینو، مقدماتی فراهم خواهد آمد که منتج به بازسازی روایتی در باب آفرینش زردشتی خواهد شد، که تا کنون خاموش مانده است. این روایت از این جهت خاموش نامیده میشود که سهم اهریمن در بازگویی ماجرای پیدایش نادیده گرفته شده و در هیچ متنی بازتاب نیافته است.
پدیدارشناسی روح هگل به سهم خود یاریگر بازسازی آن روایت خاموش است. زیرا روحی که در حال بازشناسی خود است، به دیگریای نیاز دارد تا با او در جدال باشد.
فصل یک: معرفی پژوهش
مقدمه
چرا معاصران نیاز به تاٴویل اسطوره دارند؟ متن اسطوره از چه شئونی برخوردار است که تاٴویلگر را افزون بر دانش اسطورهشناسی به هرمنوتیک نیازمند میکند؟ روایی روانکاوی لکانی[1]، در مقام دستگاه و سبکی هرمنوتیکی، چگونه تاٴیید میشود؟ همانندی روانکاوی[2] و هرمنوتیک در چیست؟ پرسشهایی از این دست نه تنها زمینهساز ورود به گفتار اصلی است، بلکه پیشفرضهای بنیادی این پایاننامه را بررسی میکند.
از نگاه لفظی، تاٴویل[3] یعنی به اول برگرداندن. پس در تاٴویل فرضی نهفته است مبنی بر معنایی اولی و اصیل برای هر متن که در تقابل با نسبیت و تکثر معنایی قرار دارد. این معنای اولی و اصیل، دیگر معانی دریافت شده را ثانوی و فرعی میپندارد. و تاٴویل از نگاه مفهومی به هر عملی گفته میشود که به تفسیر و تعبیر بینجامد.
متن اسطوره، مانند متن روزنامه صریح نیست. بیان اساطیری گرایش بسیاری به استفاده از نماد دارد. زیرا در حال روایت رویدادی ازلی و ماوراءالطبیعی[4] است. سخن گفتن از تجربیاتی که در چنین فضا و احوال رخ داده، آدمی را ناگزیر از استفاده از نماد میکند. این نمادها از گنجینهی افق دانایی قومی و سنتی وام گرفته میشود تا قابلیت فهمیده شدن را داشته باشد. انسان معاصر ارتباط مستقیمی با این افق ندارد. پس در برخورد با اساطیر، ممکن است پوزخندی روشنگرانه بزند. اسطورهشناسی،[5]از دستاوردهای مدرنیسم واکنشی است به پوزخندهای روزگار روشنگری؛ یعنی اساطیر سبکسرانه و سادهانگارانه نیستند بلکه تنها شیوهای از در-جهان-بودگی[6] است. بیان اساطیر جهت روشن کردن این شیوهی بودن-در-جهاننیاز به رمزگشایی دارد. گشایش رمزگان اساطیر چیزی نیست جز تاٴویل. این تاٴویل در تلاش است میان افق دانایی معاصر با مختصات تاریخی متن، تعادلی برقرار کند. هنگامی که این تعادل برقرار شود، آن پوزخند محو میشود.
هر جا که آمیزهای از گفته با ناگفته یا آشکار با نهان در میان باشد روانکاوی نقشی خواهد داشت. زیرا از نگاه روانکاوی هیچ سخنی گفته نمیشود مگر برای نگفتن سخنی دیگر، و هیچ چیز آشکار نمیشود مگر برای پنهان کردن چیزی دیگر. روانکاوی به وجود دو سطح و ساحت هشیاری در انسان باور دارد، خودآگاهی و ناخودآگاهی(= هشیار و ناهشیار)[7]. ناهشیار را نمیتوان به سادگی عدم هشیاری دانست، بلکه این ساحت واجد قوانینی کاملا متفاوت و گاه مغایر با هشیاری است. آنچه این ساحات را موجب میشود، سانسور و منع است. منع درونی یا بیرونی است که اجازه نمیدهد بعضی از اطلاعات وارد هشیاری گردد، یعنی بعضی امور اجازهی آشکارا گفته شدن به وسیلهی زبان یا آشکارا پرداخته شدن در رفتار را ندارند، مگر این که شکلی بیابند که مورد منع قرار نگیرند. پس هر آنچه در ساحت هشیاری حضوری آشکار دارد، حاکی از این است که ابعادی پنهان دارد، یا به سخن دیگر هر دالی در متن دلالتی خاموش دارد. هر متنی دارای ناخودآگاه است. از این روی، درمان روانکاوانه که شامل تاٴویل تداعی آزاد[8] و روٴیا است، چیزی نیست جز روشی هرمنوتیکی.
اسطوره متشکل از دال[9]هایی است که هزاران سال، سینه به سینه نقل شده است. جنس اسطوره زبان است. پس اسطوره آشکارا متن است و قابلیت تاٴویل روانکاوانه را دارد، به ویژه تاٴویلی لکانی. زیرا ژاک لکان[10] باور دارد ناهشیاری ساختاری شبیه به زبان دارد.
اصحاب هرمنوتیک بسیارند و سبکهای هرمنوتیکی بسیار. از نگاه نگارنده، سبک هرمنوتیکی ویلهلم دیلتای و ژاک لکان برای این پایاننامه از نظر تئوریک مبنایی مناسب است. دیلتای به دلیل نگاه ژرفی که به موٴلف و دنیای درونش دارد، و لکان به دلیل روشمندیاش در پیگرد دلالتهای خاموش در اثر تاٴلیفی درخور توجه است.
دیلتای چه نگاهی دارد؟ همدلی با مولف روش هرمنوتیکی اوست. همدلی از طریق تجربههای مشترک انسانی، تنها روش نزدیک شدن به معنای اصیل اثر است. تفاوت علوم انسانی با علوم تجربی در این است که علوم تجربی انسان را نمیفهمد بلکه وصف میکند.
چنان که آشکار است موضوع این پایاننامه آن دسته از تاٴلیفات است که موٴلف به واسطهی برونفکنی، درون خود را به برون نسبت میدهد. درست مانند اسطوره که به دلیل خصلت برونفکنیاش نیازمند فهم است نه وصف. برای نمونه اسطوره که فراوردهای انسانی است، نمیتواند از عواطف و احساساتی که ویژهی گونهی انسان است تهی باشد. خشم خدایان هیجانی انسانی است. زیرا برونفکنیشیوهی معمول انسان برای معنا دادن به جهان بیرون است. از این دیدگاه مجموعهی موجودات فراطبیعی واقعیتهایی روانی بیش نیستند. بنابراین وظیفهی این پایاننامه هرمنوتیکی است نه علمی.
ژاک لکان چه دیدگاهی دارد؟ از سوی دیگر چون این تاٴویل روانکاوانه است، با معانی پنهان این متون اساطیری روبروست. ولی چرا پنهان؟ زیرا «توجه صرف به جنبههای ایجابی آنچه متن به صراحت میگوید رواداشتن بیانصافی نسبت به وظیفهی هرمنوتیکی است» (پالمر، 1390، 257). افزون بر این دلیل،«هرمنوتیک با معناهای پنهان سروکار دارد… دشواری اینجاست که ما همواره با ترکیبی از گفته و ناگفته، امر آشکار و امر پنهان روبروییم» (احمدی، 1380، 65). دشواری این پایان نامه هم از همین سنخ است؛ که متن انگرهمینو در سنجش با همتای نورانیاش، مبهمتر و از نظر اطلاعات کمحجمتر است، به عبارتی همان امر ناگفته و پنهان است. آنچه اسطورهی آفرینش دربارهی خاستگاه این دو مینو به دست میدهد، بیشتر نمودار رویدادها و کنشهای سپنتهمینو است. افزون بر این، آن روایت کوچکی که از زبانانگرهمینو در دست است، قولی است که مزدیسنان نقل و روایت میکنند. هیچ روایتی از زبان انگرهمینو دربارهی رویدادهای آغازین آفرینش در دست نیست.
راهی که نگارنده برای آشکار کردن آن امر پنهان و گفتن آن امر ناگفته پیش مینهد قراردادن اوستا و متون پهلوی در گفتمان یا دستگاهی است که امکان تولید گزارهها و سنجش صحت و سقم آنها را فراهم کند. یعنی گفتمان یا دستگاه روانکاوی لکانی. ولی چگونه؟ مگر نه این که همهی این آثار با قلم مزدیسنان نوشته شده؟ مسئله این است که میل پنهان موٴلف بزرگراهی است که به بازسازی روایت خاموش راه میبرد.
میل پنهان چگونه آشکار میشود؟ بخش اعظم این پایاننامه به جستوجوی عناصر و سازههایی میپردازد که میان دستگاه آفرینش زردشتی و دستگاه روانکاوی لکان از نگاه کارکردی، نظیر و قرینند. این همان راهی است که به آشکار شدن مناسبات روانی انگرهمینو و سپنتهمینو و نخستین انسان خواهد انجامید. به طور خلاصه برتری و اعتبار کاربست دستگاه روانکاوی در تاٴویل اسطورهی آفرینش عمدتا دو دلیل دارد:
1) محتوای انسانی اسطوره از این حیث که حاصل فرافکنی احوال درونی اوست.
2) اسطورهی آفرینش و روانکاوی از جهاتی کارکرد یکسانی دارند به این معنا که اسطوره دستگاه توجیه رفتار جهان و روانکاوی دستگاه توجیه رفتار انسان است. یکی بازگوی احوال عالم اکبر و دیگر بازگوی حدیث عالم اصغر است. در نتیجه یافتن عناصری که از نگاه کارکردی میان دو دستگاه نظیر و قریناند ضرورتی روششناختی دارد.
این نامه اورمزد و اهریمن و خورنه و مهر و بهمن را نه در مقام نامها و شخصیتهای سابقهدار در متون کهن که در فرهنگهای دیگر قابل ردیابی باشد، بلکه در مقام واقعیتهایی روانی در نظر دارد. تئوری روانکاوی ژاک لکان مبنایی را در اختیار نگارنده قرار میدهد تا شئون نمادین و حیث غیرنمادین این امور بررسی شود. افزون بر لکان، به شیوهای محدود، از هگل، کریستوا و هایدگر نیز بهره برده شده. این مبانی تئوریک چارچوبی را فراهم میکند تا به شیوهای دقیق، روشن و منسجم این تاٴویل صورت پذیرد.
از آنجا که تاٴویل، گونهای خوانش[11] است و به طور معمول یک اثر مبنا و محور خوانش قرار دارد، در این پایاننامه بندهش مبنای خوانش نهاده شده است. چنان که آشکار است موٴلف آن اشتغال نابی به رویدادهای آفرینش دارد.
برای بیان ضرورت نگاشتن این پایاننامه، نخست همین بس که اشاره شود روانکاوی یکی از پیشگامان دانش اسطورهشناسی است. ناگفته پیداست که کارل گوستاو یونگ[12] در بیشتر آثارش به تحلیل روانکاوانهی اسطورهها پرداخته است.
دوم این که هرمنوتیک معرفت و مهارت تفسیر و تاٴویل متن است؛ و کار دانشجویان رشتهی زبانهای باستانی مواجهه با متن است. آن هم متون باستانی و میانه یعنی متونی که مدلول آنها به سختی به ذهن امروزی ما خطور میکند. زیرا معنای متن به سهم خود به افق تاریخی متن، تاٴثیری که از ذهن نویسنده پذیرفته و نیزدانایی تاریخی دوران خودمان یعنی دانایی تاریخی اساتید دههی نود بستگی دارد. این پایاننامه با رویکردی روانکاوانه که خود روشی هرمنوتیکی است دست به تاٴویل میزند، تا شاید تا آن کران که در توان نگارنده است این تهیگی جبران شود.
1-1- اسطوره چون واقعیتی روانی
از نگاه دیلتای «هر نظام فرهنگی، فلسفی، هنری و دینی را باید بر اساس روانشناسی استوار کرد» (احمدی، 1391، 532). از آنجا که اسطوره نظامی فرهنگی است، باید بر اساس روانشناسی استوار و در گسترهی علوم انسانی[13] بررسی شود. پیوند علوم انسانی با روانشناسی ناشی از آنجاست که علوم انسانی از اموری سخن میگوید که «فقط به دلیل نور افکندن بر اعمال درونی انسان، یعنی تجربهی درونی او معنا دارند» (پالمر، 1390، 115).
بدون تجربهی درونی فهم اتفاق نمیافتد. انسان در دوران مختلف یک چیز را به شیوههای متفاوت تجربه میکند. هرچه بازهی زمانی درازتر باشد تجربههایی که قرارست مبنای فهم قرار گیرد از هم دورترند. پس فهمیدن اسطوره نیازمند مهارتی است جهت کوتاه کردن این بازه، یعنی نیاز به دستگاهی هرمنوتیکی. از آنجا که اسطورهی آفرینش نیز به خودی خودیک دستگاه است، نخست میبایست میانشان پیوندی جست. زیرا اسطوره دستگاه توجیه رفتار جهان است و روانکاوی دستگاه توجیه رفتار انسان. در نتیجه یافتن عناصری که از نگاه کارکردی، میان این دو دستگاه نظیر و قریناند ضروری است. با تمهیداتی که در ادامه فراهم شده است، نقبی میان اسطوره و روانکاوی زده خواهد شد. افزون بر این با توجه به سهمی که برونفکنی در توجیه رفتار جهان دارد، ایجاد پیوند میان دستگاه اسطوره و دستگاه روانکاوی یک ضرورت روششناسی است.
هگل[14]، سرچشمه شمرده میشود زیرا بیشتر جریانات فلسفی و نظری سدهی نوزدهم و بیستم متاٴثر از طرز تلقی هگل از حقیقت و روشمندی ویژهاش در معرفتشناسی است. شنیدن نام هگل همانا و تداعی مفهوم خودآگاهی همانا. خودآگاهی مرحلهای از آگاهی است که رسیدن به آن، علت جریان تاریخ است. رابطه با دیگری مبنا و لازمهی رسیدن به آگاهی از خود است. از این جاست که آگاهی از خود، شناختی درونی نیست، بلکه وابسته به رابطه با دیگری است. در این میان لکان نیز بیتاٴثیر نماند، زندگینامهی او گویای شرکت پرشور او در سمینارهای هگلشناسی الکساندر کوژو[15] است.
کانت[16] در کوشش معرفتشناختی سترگ خویش، مفاهیم عقلی را چنان واکاوید که نیاز مدرنیسم را مبنی بر اتکا به عقلی ناب و بیخدشه، بر طرف کند. عقل ذاتا مجهز به دوازده مفهوم پیشینی است که از ادراک حسی حاصل نشده ولی ناظر بر ادراک حسی و تجربه است. حدود پنجاه سال بعد، دیلتای[17] به این نتیجه رسید که عقل، آن عنصر مستقل از تاریخ نیست. هر چیز پیش از این که متعلق معرفت نظری قرار گیرد مستتر در حیات واقعبوده[18] است. این قسم حیات تجربهی زیست شده و غیر تاٴملی از زندگی عملی و اجتماعی همراه با همهی ادراکهای حسی و ارزیابیها و واکنشهای ملازم با آن تجربهی زیسته است. حیات واقعبوده مقدم بر هر معرفتی است. این مفهوم در مکتب هوسرل[19] مقارن زیستسپهر[20] است. از این رو زیستن در سپهر تجربهها و پیشفرضهای زندگی عملی، مقدم بر پیشفرضها یا مفاهیم پیشینی عقلانی است. مفاهیم پیشینی، ناظر بر تجربه است. این سپهر همان ساحتی است که هر چیز خود را برای نخستین بار در آن نمودار میسازد، پیش از آن که موضوع شناخت علمی و عقلی قرار گیرد.
زیستسپهر، توجه هایدگر[21] را در پرداخت مفهوم جهان[22] و تقدم بودن- در- جهان[23] جلب کرد. آن سوژهی عقلگرا و مستقل از عینیتها که دستاورد دکارت و کانت بود، جای خود را به دازاین میدهد: موجودی که پیش از هر چیز در جهان به شیوهای وجود دارد. جهان، وجود و شیوهی وجود هر چیز را ممکن میسازد. سرانجام لکان،حیات واقعبوده، زیستسپهر و جهان را در پرداخت مفهوم سامان نمادین[24] به ارث برد.
لکان پیش از هر چیز خود را روانکاو میداند یک نوفرویدی. کسی که شعارش بازگشت به فروید بود. فروید[25]، با کشف ناهشیاری، کارکرد و موقعیتهایی را که ناهشیاری در آن خودش را آشکار میسازد، شناسایی کرد. پرداخت نو لکان همانا بازشناسی ناهشیاری در سطح سامان نمادین است: ناهشیار ساختاری چون زبان دارد. یعنی الگوها و فرمولهای نمادینی که این سامان را ساختار میبخشد، مانند نحو و دستور زبان عمل میکند. فروید این الگوها را جابجایی و فشردهسازی نام نهاده بود. مواد ناهشیار[26] طبق این دو الگو خود را ابراز میکنند، به ویژه در روٴیا. مواد اولیهی روٴیا، تصاویر و عناصری است که در بیداری و واقعیت تجربه شدهاند. ولی در گام بعد ناهشیاری طبق این دو الگو، مواد اولیه را در راستای ابراز میل پنهان و ناهشیار، به کار میگیرد. لکان با توجه به کارکرد یکسان ناهشیاری و زبان، جابجایی[27] را چون استعاره و فشردهسازی[28] را چون مجاز بازشناخت.
نظم نمادین واجد شئون و لایههایی نمادین چون پدر نمادین، فالوس نمادین، دیگری بزرگ و غیره است. مناسبات انسان با هر یک از این شئون، گویای جایگاه او در سامان نمادهاست. این جایگاه همان است که موضع سوژهی دال نام دارد. دال همان نماد یا کوچکترین واحد سامان نمادین است. این سامان، جولانگاه ناهشیاری است. پس سوژهی دال بودن به معنای سوژهی ناهشیار بودن نیز هست. و این همان انسان است. ناهشیار بودن بدیهیترین اصل گفتمان روانکاوی است.
سامان نمادین، حیات واقع بوده، زیستسپهر و جهان نمایندهی همان واقعیت است؛ چنان واقعیتی بیواسطه که معمولا نسبت به آن ناهشیاریم. این واقعیت بر فرایندهای شناخت، برداشت و رفتار آدمی ناهشیارانه تاٴثیر میگذارد. چنین واقعیتی به سبک روانکاوان واقعیت روانی نام دارد. این سطح از واقعیت در قیاس با واقعیت عینی دارای پیوندی سختتر با زندگی عملی روزمره است. اسطوره واقعیتی روانی است.
از آنجا که 1) اسطوره واقعیتی است روانی 2) و همچون قصه به وسیلهی زبان و واژگان ساخته، حفظ و نقل میشود، مصداق آشکار جملهی” ناهشیار (=روان) ساختاری همچون زبان دارد” است. برای پی بردن به جایگاه زبان در تجربهی جهان عینی، باید به سامان نمادین توجه شود، یعنی سامانی از پیش آماده که جهان را توسط فرهنگ، زبان، مناسبات و تاریخ جهت زندگی از پیش مقولهبندی کرده است. فرهنگ، زبان، مناسبات و تاریخ در مقام غیریتهایی هستند که همه جا و همه زمان واسطهی مواجههی آدمی با جهان عینی است. این غیریت به سبک لکان، دیگری بزرگ خوانده می شود. «ما زندگی خود را بر اساس قصههایی میسازیم که برای خود نقل میکنیم و دیگران برای ما نقل میکنند. این قصهها در عمل واقعیت را شکل میدهد» (کری، 1389، 438).
فصل دو: اسطوره افرینش زردشتی و مانوی
آفرینش زردشتی
اساطیر آفرینش به روایت چگونگی عاملیت علل فاعلی و غایی و صوری و مادی جهان میپردازد. انسانهایی که به دلیل این پیشفرض مشترک گرد هم آمدهاند، در حال پرورش شکل خاصی از الگوهای رفتاری هستند که سنت نام دارد. پیروان اشو زردشت، سنت مزدیسنی را پروراندند. این اسطورهی آفرینش در بالین سنت مزدیسنی پرورش یافته است، به همین دلیل زردشتی نیز خوانده می شود.
بر بنیان تطبیق منابع دست اول یعنی اوستا و متون پهلویای چون بندهش و وزیدگیهای زادسپرم، اسطورهی آفرینش زردشتی به شرح زیر است:
دو هویت آغازین، اهورهمزدا(=اورمزد یا هرمزد) و اهریمن عالمانه و عامدانه به ویژگیهایی متضاد موصوف شدهاند. آنچه خوب ارزیابی شود منسوب است به اورمزد، و آنچه بد، اهریمن. تا خوب و بد نزد آنان چه باشد. هر چه باشد هیچ چیز نمیتواند خارج از این دو جناح بایستد. زیرا میانشان تهیگی است.
آن دو تنها در یک ویژگی مشترکاند: هر دو در جهانی بیکرانه ازلیاند. گزیدههای زادسپرم و بندهش هر یک با شباهتهایی آغاز به روایت میکنند؛ سپس در ادامه با جزئیاتی دچار اختلاف میشوند. نقطهی اشتراک این دو روایات از بندهای پیشرو آشکار میگردد: «پس در دین چنین پیداست که روشنی، بالا و تاریکی، زیر و میانهی هر دوشان گشادگی (= فضای باز) بود. اورمزد در روشنی و اهریمن در تاریکی و اورمزد از هستی (=وجود) اهریمن نیز آمدن او به پیکار آگاه بود. اهریمن از هستی روشنی اورمزد آگاه نبود» (وزیدگیهای زادسپرم، 1390، 33). همین عناصر در بندهش چنین ثبت شده است: «به بهدین آنگونه پیداست (که) هرمزد فرازپایه، با همه-آگاهی و بهی زمانی بیکرانه در روشنی میبود. آن روشنی گاه و جای هرمزد است که (آن را) روشنی بیکران خوانند. آن همه آگاهی و بهی را زمان بیکرانه است؛ چون هرمزد و گاه و دین و زمان هرمزد بودند، (هستند و خواهند بود). اهریمن در تاریکی به پس دانشی و زدارکامگی ژرفپایه بود، او را زدارکامگی خیم و آن تاریکی جای است، که آن را تاریکی بیکران خوانند. میان ایشان تهیگی بود، که وای (= ایزد باد) است که آمیزش دو نیرو بدو است» (بندهش، 1385، 33).
تا اینجا اهریمن نتاخته است، چرا که از وجود روشنی و اورمزد ناآگاه است. اورمزد از این فرصت بهره میبرد و به آفرینش مینوی (= ناملموس) پیشنمونههای جهان میپردازد؛ پیش نمونههای جهانی که قرار است در مقام جنگ افزار یاریگر اورمزد باشند.
پس از سه هزار سال، چنان که اورمزد میدانست، او از تاریکیها سربرآورد و «چون اهریمن آن روشنی ناملموس را دید به سبب زدارکامگی و رشکگوهری فراز تاخت، برای میراندن تاخت آورد» (همان). اورمزد و اهریمن به پیشنهاد اورمزد برای پیکار، زمان تعیین کردند. زیرا اورمزد به دلیل همهآگاهی، چارهی از کارافتادگی و فرسودن توان اهریمن را در نه هزار سال پیکار دید. و اهریمن به دلیل ناآگاهی این پیمان را پذیرفت. پس از پذیرش پیشنهاد، اورمزد وردی بر زبان میآورد و اهریمن را سه هزار سال بیهوش به تاریکی میافکند؛ وردی که اکنون مقدسترین دعای مزدیسنان است، یعنی اهونویریه[29].
اورمزد از بیهوشی سه هزار سالهی او بهره میبرد و بر بنیان پیشنمونههای مینوی، جهان گیتی (=ملموس و مادی) را میآفریند: نخست آسمان را از جنس سنگی سخت و شفاف؛ دوم آب را چون قطرهای بزرگ که خاستگاه همهی آبهای جهان است؛ سوم زمین راچونان زمینی هموار؛ چهارم گیاه را چون گیاهی که بذر همهی گیاهان جهان را در خود دارد؛ پنجم گاو یکتا آفریده را چون گاوی سفید و درخشان که پیشنمونهی همهی چارپایان مفید و اهلی است؛ و ششم گیومرث را چون انسانی درخشان با درازا و پهنایی برابر.
سه هزار سال دیوان کوشیدند اهریمن را بیدار کنند، نتوانستد؛ «تا آن که جهی تبهکار با به سر رسیدن سه هزار سال آمد، گفت که: برخیز پدر ما! زیرا من در آن کارزار چنان درد بر مرد پرهیزگار (=گیومرث) و گاو ورزا (=گاو یکتا آفریده) هلم که به سبب کردار من زندگی نباید. فره ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همهی آفرینش اورمزد آفریده را بیازارم. او آن بدکرداری را چنان برشمرد که اهریمن آرامش یافت از آن گیجی فراز جست» (بندهش، 1385، 56).
اهریمن در ماه فروردین روز هرمزد به هنگام نیمروز در تاخت. آن آسمان که پیشتر به صورت مینوی دیده بود، اینک به صورت گیتی میبیند و از رشک به آن میتازد. چنان که «آسمان به سبب جداگوهری آنگونه ترسید که میش از گرگ لرزد» (وزیدگیهای زادسپرم،1390، 37). سپس به ترتیب به آب میتازد آن را شور و گلآلود میکند. به زمین میتازد آن را ناهموار و آلوده به زهر حشرات و خزندگان موذی میکند. گیاه را میخشکاند. گاو یکتاآفریده را میکشد. ولی هنگام تاخت به همراه هزار دیو مرگآور به گیومرث ناکام میماند؛ زیرا به روایت زروانیان، ایزد زمان پدر اورمزد و اهریمن، عمر گیومرث را سی سال تعیین کرده بود. پیش از تاخت اهریمن بر گیومرث، اورمزد صلاح آن دید که او را به خوابی بلند ببرد تا شاهد جزءجزء این فجایع نباشد. «چون گیومرث از خواب بیدار شد، جهان را چون شب تاریک دید. زمین چنان بود که تیغ سوزنی از آن از خرفستران (=حشرات و خزندگان موذی آفریدهی اهریمن) نرسته بود. سپهر به گردش و خورشید و ماه به حرکت ایستادند. جهان از غریدن دیوان مزنی و نبرد با اختران پر طنین شد» (بندهش، 1385، 53).
پس از آن بسیار ویرانی که اهریمن و دیوان بر آفرینش اورمزد به بار آوردند، جهت تجدید قوا تصمیم میگیرند به تاریکی بازگردد تا تاختنی دیگر درپیوندد؛ ولی به فرمان اورمزد فروهر[30] هزاران پرهیزگار در برابر خروج اهریمنیان از آسمان، صف میآرایند تا مانع تجدید قوایش شوند؛ این گونه گیتی را برای او چون دامی ساختند تا نیرویش در طول نه هزار سال تا جایی کاهش یابد که به شکست حتمی او در آخرزمان بینجامد. «این نخستین نبرد را مینوی آسمان با اهریمن کرد. دیگر نبرد را آب کرد» (بندهش، 1385، 63). اینک ضدحملههای اورمزد و یارانش در راستای پالایش نسبی گیتی و بازیابی زندگی و شادی آغاز میشود.
نبرد دوم بر دوش آب بود. زیرا این دومین آفرینش اورمزد، بر اثر تاخت اهریمن شور و گلآلود شده بود و زمین زهرآلود جز با آب پاک نمیشود. ستارهی تیشتر با منزل کردن در صورت فلکی خرچنگ باران سازی میکند. او آب را از شوری و گلآلودی میپالاید و از طریق ابرها سی شبانهروز میباراند. «هر سرشک آن باران به اندازهی تشت بزرگ آبی (بود) برکشیده و برگشته(؟). همهی زمین را به بلندی مردی آب بایستاد. آن خرفستران (که بر) زمین (بودند)، همه بدان باران کشته شدند، به جز اندکی پردار و (آنان که) به سوراخهای زمین فروشدند…» (بندهش، 1385، 64).
نبرد سوم بر دوش زمین بود. بر اثر لرزشی که ناشی از تاخت اهریمن بود کوهها بر سطح هموار زمین رستند. «ریشهی کوهها از یکدیگر گذرانده شد (= عبور داده شد) و به همبندی(=اتصال) نظم یافت و راه گذر آب زیر به بالا به وسیلهی آن داده شد که آب در آن چنان جریان یابد که خون در رگها از همه تن به سوی دل زور و آهنگ دارد» (وزیدگیهای زادسپرم، 1390، 45).
نبرد چهارم بر دوش گیاه بود. زیرا این چهارمین آفرینش اورمزد بر اثر تاخت اهریمن خشکید. امرداد، امشاسپندی که واسطهی آفرینش حیات نباتی است این گیاه خشک را خرد نرم کرد و با آبی که تیشتر فروفرستاده بود بیامیخت. «تیشتر آن آب را به همهی زمین ببارانید. بر همه زمین گیاه چنان برست که موی بر سر مردمان» (بندهش، 1385، 65).
نبرد پنجم بر دوش گاو یکتا آفریده بود. زیرا این پنجمین آفرینش اورمزد بر اثر تاخت اهریمن کشته شد. گاو چون درگذشت از اندامهای او پنجاه و پنج نوع غله و دوازده نوع گیاه دارویی از زمین رست. نطفهی او به ماه برده و پالوده شد. سپس جان در آن دمیده و جفتی یکی نر دیگری ماده بر زمین آورده شد. از آن دو همهی انواع جانوران پیدا شدند.
نبرد ششم بر دوش گیومرث بود. زیرا این ششمین آفرینش اورمزد بر اثر تاخت دیوان مرگ، درگذشت. از تن او هفت گونه فلز پیدا شد. از نطفهی فروریختهی او بر زمین ریواسی بررست که پس از چهل سال به یک جفت زن و مرد به نامهای مشی و مشیانه تبدیل شدند، یعنی نوع بشر.
2-3- روانکاوی فروید و هرمنوتیک مانی
توجه همزمان به مانی و فروید سه دلیل دارد. 1) نگارنده اساطیر مانوی را چون تلاشی هرمنوتیکی در برابر اسطورهی آفرینش زردشتی میبیند. 2) برای آشنایی با لکان، دانستن فروید لازم است. 3) اگر دستگاه کیهانشناسی مانی از نگر کارکردی با دستگاه شخصیت فروید رو در رو شود، تقریبا یک دستگاه خواهیم دید. به سخن دیگر یک مانوی و یک روانکاو با وساطت نگارنده میتوانند در باب ماهیت انسان به توافق برسند.
فروید بر بنیان مشاهدات بالینی خود دریافت که رفتار انسان بالغ برآیند برهمکنش سه گفتمان با دو اصل است: نهاد[31]، من[32]و فرامن[33] در کنار دو اصل لذت[34] و واقعیت[35]. این سه گفتمان یا سازه، دستگاه شخصیت را میسازند. شخصیت هر انسان، چیزی است که او را از نگاه شیوهی رفتار، هویت، خلق و روابط میان فردی از دیگر انسانها متمایز میکند. روانشناسی شخصیت به بررسی چرایی و چگونگی این تفاوتها میپردازد. فروید در این باره صاحب نظر است: روزگار فروید، روزگار فرمانروایی فیزیک بود. فیزیک نیوتونی حتی بر علوم انسانی سایه افکنده بود. هر دانش نوپایی میبایست از راه نزدیکی و ارادت به روششناسی و مفاهیم فیزیک، روایی خود را آشکار میساخت. پس فروید از قانون نخست نیوتون آغاز کرد: انسان برای رفتار (=حرکت) به نیرو نیازمند است. این نیرو از خوراک تاٴمین میشود و خوراک از طبیعت. انباشت انرژی مایهی افزایش فشار و در نتیجه تنش است. برای کاهش تنش، انرژی باید تخلیه شود.
انسان با چه حرکتی این انرژی[36] را تخلیه میکند؟ فروید میگوید با هر حرکتی که به لذت بینجامد. و رانه[37]، همان نیرو یا انرژیای است که انسان را به تخلیهاش میراند. تخلیه مایهی کاهش فشار است. پس تخلیه لذتآور و ارضاگر است.
رانهها بسیارند. به تعبیر شاعرانهی فروید در کل دو گونهاند: مرگ و زندگی. هر رفتار لذتبخشی که انرژی را تا آن حد تخلیه کند که ارگانیسم به یک حالت غیر ارگانیک برسد یعنی دیگر هیچ انرژیای برای زندگی نداشته باشد، رانندهی آن رفتار، رانهی مرگ است. رانهای که مایهی ویرانی و آسیب و رنج شود نیز از گونهی مرگ است. خاراندن لذتبخش است ولی هنگامی که به استخوان برسد تهدیدگر ارگانیسم است. خوردن لذتبخش است. گاهی پس از سیر شدن، میل به خوردن هنوز وجود دارد ولی خوردن بیشتر، دردآور خواهد بود. چنین رفتارهایی نمونهی پرخاشگری[38]اند. و هر رفتار لذتبخشی که انرژی را به شکلی تخلیه کند که منجر به بازیابی انرژی شود، رانندهی آن، رانهی زندگی است. خاراندن لذتبخش است ولی رفع کنندهی نیاز پوست به خارش نیز هست. خوردن لذتبخش است، ولی تاٴمینگر انرژی نیز هست.
هیچ حرکت و رفتاری از آدمی سر نمیزند، مگراینکه از پیش، توسط رانهها انگیخته شده باشند. و آدمی همواره با آمیزهای از این دو رانه روبروست. خارش در عین لذت، پوست را میخراشد.
اندامی که رانهها از طریق آن انرژی را تخلیه میکنند، در دورههای مختلف رشد، متفاوت است. به سخنی دیگر انسان در طول رشد، از اندام یا ناحیهی متفاوتی برای ارضاء نیاز بهره میبرد. نخستین ناحیهی تخلیهی انرژی یا ارضاء نیاز دهان است. وقتی که مهمترین نیاز دوران نوزادی نیاز به خوراک است، دهان تنها وسیلهی کاهش تنش است. در واقع این رانهها هستند که دهان باز کردهاند. مرحلهای که دهانی[39] نام دارد.
رانه و انرژی هم معنیاند. منبع رانهها با منبع انرژی تفاوتی نمیکند. همهی رانهها از نهاد سرچشمه میگیرند. رانه، انرژیی ناب است. حتی یک دم نمیایستد. میرود به هرشکلی که شده با آزاد کردن خود مایهی لذت یا کاهش فشار شود. گفتمان رانههای نهاد بر اساس اصل لذت فعال است. خواه این رانه مرگ باشد خواه زندگی. زیرا تخلیهی هر دو لذیذ است. آدمی را به ارضاء بیقیدوشرط و فوری نیازها میراند. نهاد اماره است. کودکی است بیعقل و بیپروا. چرا نهاد، چنین نامی دارد؟ زیرا نهاد هر شخصیت با صاحب آن شخصیت، بیگانه است. سوم شخصی است در اول شخص هر کس. نهاد، ترجمهی تقریبا نادرست واژهی لاتین Id است، یعنی او یا این.
پس از دو سالگی رانهها تغییر مسیر میدهند: مقعد. فروید با کنایهی “آموزش رفتن به دستشویی” بیان میکند که رانهها برای نخستین بار با واقعیت رو به رو میشود. کودک درمییابد هر جا که بخواهد نمیتواند خود را تخلیه کند. بلکه باید تا پیدا کردن موقعیت مناسب دستشویی ارضاء نیاز خود را به تاٴخیر بیاندازد. رانههای بیقیدوشرط تحت انقیاد اصل واقعیت در میآیند. به دیگرسخن رانهها در مواجهه با گفتمان مرحله مقعدی بر اساس اصل واقعیت تخلیه میشوند. برخورد با واقعیت بیرونی و دریافتن این که روایی تخلیهی انرژی یا ارضاء تابعی از واقعیت بیرونی است، من را شکل میدهد. چرا من نام گرفت؟ از آنجا که مدفوع از تن کودک جدا میشود، برای او در حکم دیگری است. به واسطهی چیزی که دیگر بخشی از او نیست به خود و ناخود پی میبرد. دیگری همانا واقعیت بیرونی است. و از آنجا که این سازهی شخصیتی با واقعیت در ارتباط است، واجد تعقل است. چارهگر و منطقی است. مرحلهای که مقعدی[40] نام دارد.
پایان سه سالگی، آغاز مرحلهای دیگر است: آلتی[41]. کانال تخلیهی انرژی، اندام تولید مثل خواهد بود، آن هم در چهار سالگی.
رانهها جنسی میشوند و نزدیکترین ناهمجنس را مطلوب خود میگردانند یعنی مادر را. ولی مانعی بر سر کانال رانهها وجود دارد و باید وجود داشته باشد. زیرا «اگر آن وحشی کوچک با خود تنها مانده بود و به او تربیتی القاء نمیشد، همراه شدن یک مغز توسعه نیافتهی بچگانه با هیجانات شدید یک مرد سیساله باعث میگردید که حتما گردن پدرش را بشکند و با مادرش نزدیکی کند» (امیرخسروی، 1363، 7). این مانع، تربیت است. همان انتظارات جامعهی متمدن از آدمی. به سخن دیگر تربیت خانوادگی، عرف اجتماعی و دستورات اخلاقی ادیان، همه از این جهت که رانهها را مقید و مشروط به قانون میکنند از یک رستهاند و فرامن را شکل میدهد. اصلی که گفتمان فرامن بر اساس آن عمل میکند، همان واقعیت است ولی واقعیت های درونیای مانند اخلاقیات و نزاکت اجتماعی. فرامن حاصل تربیت است. تربیت در مکتب فروید چیزی جز انتظار و خواست پدر نیست. به شیوهای عینیتر آن مانع، خود پدر است. زیرا پدر مایهی دوری و مانع نزدیکیی کودک پسر به مادر است. اگر جای کودک بودید از پدر بیزار نمیشدید؟ بله کودک هم از پدر بیزار است، و در صدد از میان بردن او؛ پدیدهای که پدرکشی یا عقدهی ادیپ نام دارد. پس چرا پدر را نمیکشیم؟ چرا در اندازهی یک عقده باقی میماند؟ زیرا پدر قابل کشتن نیست. انتظارات پدر را نمیتوان کشت. و همچنین به دلیل ترس از مجازات، جسارت زنا با محارم را نداریم. ترس از مجازات برابر است با اضطراب اخته شدن. این اضطراب تداوم منع پدر را تضمین میکند.
اینک کودک با این همه انرژی چه کند؟ اگر چه واقعیت مادر را از نگر زمانی و مکانی در دسترس کودک نهاده است، ولی از آنجا که این انرژی و رانهها نامشروع و مخالف فرامن است، اجازهی تخلیه یا ارضاء ندارد. پس رانهها باید والایش[42] یابند. یعنی هم ماهیت و هم ابژهی رانه دگرگون شود. سازوکار والایش، مایهی گشایش کانالهای مشروع(= پدرپسند و سازگار با فرامن) برای تخلیهی انرژی میشود. این کانالهای نو به ابژههایی متفاوت از ابژهی دورهی آلتی راه دارد. در نتیجه وارد مرحلهی دیگری شدهایم که از پنج سالگی آغاز میشود: دورهی نهفتگی[43].
ولی شگفت این که این مرحلهی نهفتگی، انرژی و انگیزههای بنیادین خود را از مرحلهی پیش میگیرد. چیز جدیدی افزوده نمیشود. قرار نیست اتفاق خاصی هم بیفتد. هر چه بود، اکنون هم هست. ولی این بار پنهان و نهفته. چرا و از چه پنهان و نهفته؟ زیرا اگر این امیال بر من آشکار شود، اضطراب اختگی باز میگردد. به سخن دیگر، من واقعیتگرا از طریق سازوکار والایش _ برای کاهش اضطراب اختگی که از مخالفت با فرامن ناشی میشود _ رانههای آلتی را در پوستی فرامنپسند نهان میکند.
رانههای نهاد در سراسر دورهی نهفتگی خود را در فعالیتهای تحصیلی، ورزش، برقراری روابط اجتماعی با همجنس و هر عملی که جنسی نباشد پنهان میکند. درس و تحصیل انرژی خود را از رانههای جنسی تاٴمین میکنند. پس انگیزهی نهفتهی تحصیل، یک انگیزهی جنسی است. به گمان فروید انگیزهی هر رفتار غیرجنسیای جنسی است. ولی این انگیزهها آن قدر ناهشیار و نهفته است که به خاطر به هشیاری آوردن و آشکارگیاش، فروید با کلی لعن و نفرین، فروید شد.
این دوره با بلوغ جنسی پایان میگیرد. زیرا این بلوغ چیزی نیست جز بیداری رانههای دورهی آلتی. با این تفاوت که مطلوب دیگر مادر و محارم نیستند. هر کس جز محارم. پس دیگر نیازی به نهفتگی ندارد.
مرحلهی تناسلی[44] همان هنگامی است که زنی دیگر جایگزین دلدار اوان کودکی میشود. والایش همچنان ادامه دارد. زیرا نهاد همچنان بیدار است.
اینک مطابق با متون فارسی میانه ترفانی نگاهی به جهان مانوی افکنده میشود: آفرینش در آیین مانوی در سه مرحله تکوین مییابد. دلیل آفرینش نجات نور از بند تاریکی است. دستگاه ثنوی مانند دستگاه روانکاوی بر دو اصل متضاد استوار است: روشنایی و تاریکی. این دو بن ازلیاند و از ازل جدا از هماند. تا این که اصل تاریکی از روی آز به روشنایی میتازد و دیوان آغاز به بلعیدن نور میکنند.
پردهی اول آفرینش: اسارت نور
پدر بزرگی، خدای متعال مانوی برای مقابله در برابر این تازش، مادر روشنی، همسر خود را فرامیخواند تا فرزندی به نام هرمزدبغ به وجود آورد. هرمزدبغ همراه با فرزندانش، امشاسپندان، به جنگ با تاریکی و دیوان میروند که شکست میخورند. او و فرزندانش شکست خورده در بند تاریکی بیهوش میافتند در حالی که دیوان از بلعیدن نورشان در حال تمتع اند.
پردهی دوم آفرینش: دوران آمیزش نور و تاریکی و پیدایش جهان ماده
پدر بزرگی برای جبران این شکست و نجات هرمزدبغ، مهرایزد را میآفریند تا به سوی دنیای تاریکی گسیل شود. با خروش مهرایزد، هرمزدبغ بیدار میشود و پاسخ میدهد.
مهرایزد همراه با فرزندانش یعنی مانبد، مرزبد، دهبد، ویسبد، زندبد و ایزد خروش، به جنگ با نیروهای اهریمنی میروند. دیوان را شکست میدهد و اسیر میکنند و هرمزدبغ را نجات میدهند.
جهان مادی را از تن دیوان کشته شده میآفریند. هشت زمین از تن آنها و ده آسمان از پوستشان. بقیهی دیوان زنده در آسمان آویزان میشوند. پاره های نور های آزاده شده ماه و خورشید را میسازند. و ستارگان که پاره های نورهای کمتر آلوده به تاریکی هستند آسمان یازدهم را شکل میدهد.
زندبد برای رهایی بقیهی نورها سه چرخ میسازد: آب، آتش و باد. دهبد نگهبان یازده آسمان است. مانبد بر زمین پنجم ایستاده و سه زمین بالایی را بر دوش دارد.
پردهی سوم آفرینش: آفرینش انسان
هنوز نورهایی در تن دیوان اسیرند. پدربزرگی برای رهایی آنان، به معجزهی کلام خود ایزدی میآفریند به نام نریسه ایزد. نرسیه ایزدی دیگر به نام دوشیزه روشنی را میآفریند. سومین ایزد عیسای درخشان است.
نریسه و دوشیزه روشنی برهنه در برابر دیوان در بند شده در آسمان میایستند تا دیوان نر به وسیلهی انزال و دیوان ماده با سقط جنین، نورهای بلعیده و اسیر شده در تن خود را رها کنند. بخشی از این انزال به دریاها میریزد و تبدیل به غول دریایی میشود که ویسبد این غول را میکشد. بخشی بر زمین میریزد و تبدیل به گیاهان و درختان میشوند.
جنینهای سقط شده تبدیل به جانوان دوپا، چهارپا، خزنده، پرنده و شناگر میشوند. دیو آز از طریق میوهی درختان در این جانوان حلول میکند تا آنان آغاز به هم آغوشی و تولید مثل کنند. زیرا تولید مثل است که مایهی تداوم اسارت نور میشود. اشقلون و نمرائیل دو تن از این دیوانند که هم آغوشیشان به تولد انسان نخستین میانجامد. این گونه است که انسان آفریدهی اهریمن است و تنها به این دلیل مورد توجه خدا است که خدا تصادفا پارهای از خود را در او جا گذاشته است. و از طرف دیگر نور در او در حال رنج است. بهمن بزرگ با فرستادن عیسای درخشان، انسان نخستین[45] را از دلیل وجود جهان و راز تاریکی و روشنی آگاه میکند. اینجاست که او جملهای را فریاد میزند به یاد ماندنی: «نفرین باد! نفرین بر شکل بخشندهی اندام من که مرا به بردگی کشاند» (اسماعیل پور، 1375، 70).
با تطبیق این دو دستگاه میتوان به نتایج زیر رسید:
نهاد از این جهت که دارای انرژی و فاقد گزاره است و نیز در هر شرایطی در پی کسب لذت و پرخاشگری از راه تخلیه انرژی است، با جهان تاریکی کارکرد یکسانی دارد، در این صورت در سوی دیگر فرامن قرار خواهد داشت که این انرژی را هدایت و مقید به قانون و اخلاق کند، یعنی جهان نور.
در این میان با جهانی آمیخته روبهروییم که مادی است. به تعبیری فیزیکی، ماده واقعیتی است وابسته به زمان و مکان. چنان که انرژیهای نهاد در بند زمان و مکان است. عالم اکبر و اصغر از این روی که آمیزهای از اوامر نهاد و نواهی فرامن است، شباهتی بسیار به من دارد. آن چنان که مانی خودی آسمانی به نام نرجمیگ داشت که او را به سوی شهریاری بهشت روشنی هدایت میکند. یعنی خودی که در قید نور است.
مرحلهی دهانی، نمودار دوران تاخت جهان تاریکی و بلعیدن نور توسط آنهاست. آز بزرگترین دیو است. چنان که آز و نیاز آشکارترین ویژگی مرحلهی دهانی است. آز رانهای است که تن را به پرخاش و لذت دهانی میراند. آیا بلعیدن لذتبخش و پرخاشگرانه نیست؟
اشقلون و نمرائیل فرزندان آزند. اشقلون موجودات را از راه آموزش همخوابی وارد مرحلهی آلتی میکند. تا این که گهمرد بر شکل بخشندهی اندام خود نفرین میفرستد، یعنی ورود به مرحلهی بعد.
مرحله نهفتگی، گویای دورانی است که پدر بزرگی تصمیم میگیرد تخلیهی انرژی جهان تاریکی را قانونمند کند. یعنی شهوت و پرخاشگری را از طریق تشکیل قوایی در مقام فرامن مشروط کند. پس پیامبران میآیند و با القای معرفت[46]، فرامن را تاٴسیس میکنند. پرهیزگاری قانون پدر بزرگی است. به سخنی دیگر، جهان روشنی مانعی است در برابر تخلیهی انرژیهای جهان تاریکی. از طرفی مهر ایزد جهان مادی را به شیوهای شکل داد که پارههای نور بلعیده شده امکان پالودگی و رهایی داشته باشند یعنی سازوکاری که والایش نامیده میشود. پالوده شدن یعنی از سر گذراندن سانسور الهی از طریق تغییر شکل دادن عناصر اهریمنی. در صورت پالودگی، اجازه و امکان رهایی داده میشود. جهان دستگاه والایش نور است. چرخ های باد و آب و آتش، نورهای پالوده شده را از مقتضیات مکانی دانی و ژرفپایه، والایش میدهند.
آخر زمان هنگامی که همهی پارههای نور اسیر، در حالی که به طور کامل پالوده شدهاند، رها میشوند. مرحلهای آرمانی که در خیال اصلاح همهی انرژی است. اگر چنین مرحلهای رخ دهد دیگر نیاز به نهفتگی و والایش و در نتیجه شکلگیری جهان مادی نخواهد بود.
فصل سه: هگل، ثنویت و تقابل
«ما برای هیچ کدام از فضیلتهایی که دارا هستیم ارزش واقعی قائل نیستیم تا این که نبود آنها را در رقیب خود ببینیم[47].» نیچه
3-1- تاٴویل هگلی ثنویت
چرا دو مینو در پیکارند؟ «چون هر یک از دو موجود برخوردار از چنین آرزویی آماده است که در طلب برآوردن آرزوی خود تا فرجام کار پیش رود، یعنی آماده است تا جان خود و در نتیجه جان دیگری را به خطر اندازد تا قدرش از جانب دیگری شناخته شود و خویشتن را به نام برترین ارزش بر دیگری تحمیل کند، برخورد آنان جز نبردی تا پای جان چیز دیگری نتواند بود» (کوژو، 1387، 34-35). هر یک از دو موجود برخوردار از چه آرزویی است که در طلب برآوردن آن آرزو آماده است جان خود را به خطر اندازد؟ شناخت قدر و ارج دو موجود از سوی یکدیگر، آنگاه که با هم برخورد میکنند. هنگامی که برخورد رخ میدهد، آگاهی از وجود دیگری روی داده است. «هرمزد به همهآگاهی دانست که اهریمن هست» (بندهش، 1385، 34). در این گزاره از بندهش، نخست چنین پیداست که دو موجود در کار است و دوم این که این دو با هم برخورد خواهند داشت. ولی این که این دو موجود هنگام برخورد، آیا از چنین آرزویی برخوردارند یا نه، نیازمند استناد بیشتر است. ولی آنچه در سراسر بندهش روشن است پیکار و نبرد این دو موجود است.
آیا چنین آرزویی میان این دو موجود در بندهش شاهد دارد؟ پیش از هر چیز باید افزود که این آرزو، آرزویی است که موضوعش آرزوی شخص دیگر است. ولی دیگری هم در این برخورد، درست همین آرزو را دارد. پس میان دو مینو پیکار در میگیرد. با استناد به بندهش میتوان تلویحا آرزوی هرمزد را برای بازشناسی ارجش از سوی اهریمن دریافت. زیرا «(هرمزد) گفت که اهریمن بر آفریدگان من یاری بر ستایش کن تا به پاداش آن بیمرگ، بیپیری، نافرسودنی و ناپسودنی شوی» (بندهش، 1385، 34). نیازی به توضیح نیست؛ اورمزد خواهان و آرزومند ستایش بردن اهریمن است. آیا این چیزی جز تحمیل خود بر دیگری به نام برترین ارزش نیست؟ افزون بر این، درخواست هرمزد حاکی از بنده شدن اهریمن است. مگر پاداش را کسی جز ارباب میدهد؟ آن هم چه پاداشی: بیمرگی. «زیرا با مرگ او آرزوی او نیز که آرزوی حریفش باید بر آن تعلق گیرد…از میان میرود» (کوژو، 1387، 35-36). زیرا مرگ اهریمن به معنای مرگ بنده و نبود دیگریای است که ارج را بازشناسد. در نتیجه، آرزو یا «خواهندگی بیانگر این واقعیت است که خودآگاهی به عین خارجی نیازمند است. و با این همه میبیند هر چیزی که بیرون او باشد او را محدود میکند» (سینگر، 1379، 115). چنان که در بندهش آمده است«…هر دو مینو به خویشتن کرانهمندند» (بندهش، 1385، 33). در ادامه ، اهریمن چنین پاسخ میدهد که «نبرم یاری و نکنم ستایش» (بندهش، 1385، 34).
با توجه به آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت انگرهمینو مایهی محدودیت مکانی سامان سپنتهمینو است. «بنابراین، قسمی رابطهی مهر تواٴم با کین میان خودآگاهی و عین خارجی برقرار است» (سینگر، 1379، 115). کوتاه سخن این که صرف همجواری موجب رابطه و برهمکنش است. رابطهای کینآمیز و در عین حال مهرانگیز. رابطهی کینآمیز قسم آشکار این رابطه است. کین و دافعه میان هرمزد و اهریمن به اندازهای آشکار هست که نیازی به گواه ندارد. با توجه به زمینهی بحث این کین برخاسته از محدود شدن توسط دیگری است. سرشت ستیزهجویانهی هر رابطهی دوتایی[48]، در روانکاوی نیز فرضی تاٴیید شده است. و اما مهر که قسم پنهان این رابطه است، نیاز به گواه دارد. با توجه به زمینهی بحث آیا این مهر یا گرایش پنهان برخاسته از نیازمندی به دیگری نیست؟ اینک آیا نمیتوان گرایش پنهان میان هرمزد و اهریمن را به سبک هگل نتیجه گرفت؟ یعنی نیاز رسیدن به خودآگاهی. و در نگاه روانکاوانه نیاز به تصویری آیینهای جهت همسانسازی که مقدمهی آگاهی از خود است.
ناگفته پیداست که این دو مینو قائم به ذات نیستند. «آنچه به ذات خویش قائم است، تعیین کنندهی خویش نیز هست و آنچه تعیین کنندهی خویش است باید یگانه باشد. زیرا اگر حقیقت غایی دوگانه باشد، یکی به ناگزیر توسط دیگری محدود میشود. در آن حال هیچ یک تعیین کنندهی خویش یا خودسامان نیستند» (ستیس، 1387، 106). همانا این دو مینو وابسته به هم، در بند هم و محدود به هم اند و هیچ یک بر دیگری برتری ندارد. ولی روایتی که مزدیسن از این رویدادها دارد، از همهآگاهی، همهتوانی و پیروزی فرجامین هرمزد میگوید. آیا این ویژگیها در یک واژه به نام برتری کوتاه نمیشود؟
اینک قدر و ارج هرمزد از سوی مزدیسنان چگونه بازشناخته و تصدیق میشود. به سخنی دیگر مردمان از راه همسانپنداری با موضع اهریمن، ارج هرمزد را بازمیشناسند. من[49] مزدیسن که ساحت همانندسازیهای خیالی اوست، به هنگام بازشناسی و بندهی بزرگترین نیرو شدن، با بزرگترین رقیب او، یعنی اهریمن همسانپنداری میکند. همانندسازی یا همسانپنداری، کنشی خیالی است که به بیگانگی از خود میانجامد. به زبانی روزمرهتر، همسان پنداشتن خود با یک شخصیت سینمایی منجر به خشنودی ما از کامروایی او و اندوه ما از ناکامی او میشود. در این هنگام است که خود بیگانه میشود. خود، جایگاه جز-خود را از طریق همانندسازی اشغال میکند و خود را درگیر مناسبات و مواضع جز-خود میکند. پس بازشناسی ارج هرمزد، از طریق همانندسازی خیالی مزدیسن با اهریمن امکانپذیر است. کارکرد آنچه اساطیر از برخورد اهریمن با هرمزد روایت میکنند، بازنمایی موضع سوژهای را دارد که چارهای جز بازشناسی ارج هرمزد ندارد. و انسان چارهای جز همانندسازی با اهریمن ندارد. زیرا 1) چیزی جز هرمزد و اهریمن وجود ندارد. 2) انسان قرار است مزدیسن شود. پس در این همانندسازی اشتباه اهریمن را تکرار نمیکند و سعی میکند با ستایش بردن این نقص ازلی و پاسخ نادرست اهریمن را جبران کند. مزدیسن شدن یعنی بازی نقش اهریمن در نمایشنامهای که اهریمن ستایش برد.
«حیث خیالی مبتنی بر ثنویت است. ثنویت رابطهای دو جانبه است که میان من نفسانی و همنوع او یعنی دیگران ایجاد میشود» (موللی، 1384، 155). از سوی دیگر در یسن گاهانی 30، 3 از آن دو مینوی آغازین با صفت همزاد یا جفت یاد شده است. جداگوهری همان ویژگی منحصر به فرد اهریمن است که در زدارکامگی، پرخاشگری و نابودگری نمود مییابد و مگر نه این که «جدال و خصومت ماهیت رابطهی من نفسانی با همنوع خود است» (موللی، 1384، 155).
خودآگاهی هگلی در رابطهی میان هرمزد و اهریمن چه جایگاهی دارد؟ در دستگاه هگل هدف از بازشناسی ارج چیزی نیست جز ایجاد خودآگاهی.
هرمزد به اهریمن در مقام دیگری نیازمند است. زیرا دیگری واسطهی خودآگاهی[50] یا به تعبیری بازشناسی[51] خود است. ولی چرا اهریمن باید رقیب او باشد؟ یعنی شخصیتی سراسر شرور. هرمزد میتوانست با خدایی هم گوهر، همهآگاه و همهتوان رقابت کند. در واقع یک کنش هنگامی رقابت نام میگیرد که هر دو موجود هدفی یکسان داشته باشند. هرمزد و اهریمن به جز بازشناسی ارج سروری چه هدف یکسان دیگری دارند؟ چنان که پیداست هدف یکسانی ندارند. او هستیساز است و دیگری هستیسوز. اینک نقش شرارت اهریمن در بازشناسی خود چیست؟ با نگاهی هگلی، شر نمودار مرحلهای از خودپرورانی مینوی یگانه یا وحدت مینوی آغازین است. اگر آن مینوی یگانه و واحد آغازین را نظیر زروان بپنداریم، آنگاه اسطوره زروان خود پاسخی هگلی به وجود شر است.
اسطوره زروان از این قرار است که او در آرزوی فرزندی با ویژگیهای هرمزد هزار سال به نیایش میپردازد، ولی وقوع شک در براورده شدن این نیایشها موجب پیدایش و بسته شدن نطفهی اهریمن در رحم او میگردد. طرف هگلی قضیه وقوع شک در مقام دم آن شقاق درونی که منجر به پیدایی شر میشود را تاٴیید میکند: «شر در دم (=هنگام) ناهمسانی، یا شقاق درونی ظاهر میشود، یعنی زمانی که روح از خویشتن بیگانه میشود» (بیزر، 1391، 428).
ضرورت ناهمسانی یا شقاق درونی چیست؟ جز زروان هیچ چیز وجود ندارد. پس زروان که به تعبیری همان مینوی یگانهی نخستین است، چگونه خود را بشناسد؟ مگر برای این کار به یک عین خارجی و یا دیگری بیگانه نیازمند نیست؟ ولی جز زروان هیچ چیز وجود نداشت. پس زروان خود را در برابر خود قرار میدهد. شاکد به نقل از شهرستانی میگوید: «در روایتی دیگر از این اسطورهی زروانی آمده است که شر پیوسته با این خدا بود و در لحظهای معلوم شر از زروان جدا شد. دلیل آن در متون مشخص نشده است» (شاکد، 1387، 31-32). دلیل آن در این متن مشخص خواهد شد.
کنشی که جدایی، ناهمسانی یا شقاق نام دارد، چیزی نیست جز تبدیل کردن بخشی از خود به دیگری. هدف از این شقاق، آغاز روند خودآگاهی است، یعنی شناسایی خود از طریق دیگری. این گونه که پیداست، ضرورت خودشناسی و خودآگاهی مایهی نیازمندی و همچنین محدودیت او میشود.
در این باره که چرا این خود ناهمسان یا دیگری، زدارکامه[52] و در نتیجه شرور است باید گفت که «خود از آنجا که با دیگری به نزاع برمیخیزد و با این حال هویت والاتر وی تنها با ادغام دیگری در خود حاصل میآید، در خود بخشبندی میشود و این همان دم شر است زیرا در تلاش برای نابود کردن آنچه (=شقهی ناهمسان خود) به راستی برای وی ذاتی و ضروری است، متحمل آزار و شکنجه میشود؛ او خود، بدترین خصم خویش است، منتها هنوز بر چرایی آن وقوف ندارد» (بیزر، 1391، 492). پس علت وجودی انگرهمینو که خاستگاه شر دانسته شده است، نیل زروان به خودآگاهی است.
مطابق اندیشهی هگل هرمزد هم به اندازهی اهریمن نابودگر است، و هم او بود که با فرستادن پرتوی نور، پیکار آغازید؛ که البته برای فرجام کار یا همان آخرزمان مرحلهای ضروری است. دوران آمیزش، آیا همان ادغام دیگری (=شقهی ناهمسان) در خود نیست؟ سازگار با دیدگاه هگل رنجی که مزدیسنان از شر میبرند، چیزی جز ادغام دو مینو برای بازگشتن به وحدت آغازین نیست. وحدتی که این بار خودآگاه است. به سخن دیگر آفرینش و جهان نتیجهی یک نقص است. وگرنه هیچ ضرورتی برای هستی نمیداشت. این نقص چه بود؟ نداشتن آگاهی از خود. یعنی ناآگاهی زروان از خویش. تاریخ جهان همانا ماجرای اندوهناک نیل به خودآگاهی است. حضور شر ضروری است زیرا تنها راه رسیدن روح جهان یا به تعبیری سپنتهمینو به خودآگاهی است.
3-2- راهکار پساساختاری
رابطهی دو مینو متقابل است. این ذهنیت با بستن کستی نیزبهچشم میخورد. کستی کمربندی است برای در تقابل قرار دادن پایین تنه با بالاتنه. در این تقابل بالاتنه از برتری و اولویت و ارزش برخوردار است. چنان که اورمزد فرازپایه بود و اهریمن ژرف پایه، همانگونه«….هر چه زبر نیمه تن (است)، چون گووشن[53]، اشنوشن[54] و بینش[55] و هبنویشن[56]، جای خرد و جان و اخو[57]، و هوش و ویر[58] و آسنخرد[59] و گوشو سرود خرد[60]، جای یزدان و امشاسپندان و چون مردم نیمه زبر را هنگوشیده[61] که بهشت دارند… و نیمه زیرین هست چون گندگیها[62] و ریمنی[63]، جای آمیزش و سرگین گندگی، همانند (است). و گریسته[64] جای اهریمن و دیوان… بدین روی کشتی خوانند چه اش تن را به دو کوست[65] به پیدا شده است (=جدا کرده است)» (ماتیکان گجستک ابالیش، 1375، 42-43). به درستی در اندیشهی ایرانی چونان متافیزیک غربی شاهد حضور تقابلهایی بر بنیان برتری یکی بر دیگری هستیم، مانند نور بر تاریکی. «یکی از راههایی را که دریدا برای گریز از حیطهی متافیزیکی پیش مینهد واژگون ساختن اولویت میان تقابلهای دوتایی است…یعنی باید این دوگانگی را که بر اساس تضاد و تقابل قرار گرفته زیر و رو کنیم» (ضیمران، 1386، 23).
طرحبندی رابطهی دو مینو به آن شیوه که در بخش پیش روشن شد، نمونهای از همین واژگون ساختن اولویت هاست: بررسی دو مینو بیآنکه یک مینو را بر دیگری برتر بدانیم.
چنان که در بخش پیش گفته شد: اورمزد در پی تحمیل خود در مقام برترین ارزش است. نگارنده به همان اندازه به تاریکی ژرف پایه توجه داشت و ارزش مینهاد که به روشنایی فرازپایه. چنین راهکار و نگاهی برای بازسازی منصفانهی رویدادهای آفرینش بایسته است. در غیر این صورت در دور باطل تقابلها و روایت یکسویهی مزدیسنان باز میمانیم.
[1] Lacanian psychoanalysis
[2] روانکاوی در واقع یکی از روشهای درمانی مکتب روان تحلیلگری psychoanalysis است. ولی با توجه به رواج آن حتی در میان روانشناسان و متون روانشناختی، در این متن همان روانکاوی به کار برده شده است.
[3] interpretation
[4]transphysical
[5]mythology
[6] In – der Welt – Sein
[7] Consciousness & Unconsiousness
[8] یکی از روشهای درمانی مکتب روان تحلیلگری است، مبنی بر آزاد گذاشتن درمانجو برای سخن گفتن دربارهی هر چیزی است که به ذهنش خطور میکند. اشتباهات لپی، تپقها، خاموشی یا هر گونه وقفه در سخن به سهم خود راهگشای فهم بیماری است.
[9] signifier
[10] Jacques Lacan (1901- 1981)
[11] reading
[12] Karl Gustav Jung (1875-1961)
[13] Geiteswissenschaft
(1770-1831)[14] G. W. Fridrich Hegel
[15] Alexandre Kojeve (1902-1968)
[16] Immanuel Kant (1724-1804)
[17] Wilhelm Dithey (1833- 1911)
[18] Faktischen Lebens
[19] Edmund Husserl (1859-1938)
[20] Lebenswelt
(1889-1976) [21] Martin Heidegger
[22] die Welt
[23] In – der Welt – Sein
[24] Le Symbolique
(1856-1939) [25] Sigmund Freud
[26] unconsious
[27] Verschiebung / Displacement
[28] Verdichtung /Compression
[29] ahunavairya
[30] بعدی از وجود انسان که پیش از آفرینش تن وجود داشته و پس از مرگ تن نیز وجود خواهد داشت. فروشی یا فروهر به عبارتی روان نیاکان درگذشته است که پشتیبان بازماندگان خود خواهند بود.
[31] Id
[32] Ego
[33] Super Ego
[34] Pleasure principle
[35] Reality principle
[36] هنگامی که انرژی منجر به حرکت جسم شود، نیرو نامیده میشود.
[37] Trieb/drive
[38] agression
[39] oral
[40] anal
[41] phalic
[42] sublimation
[43] latency
[44] genital
[45] گهمرد
[46] gnosis
[47] Wir legen nicht eher besonderen Wert auf der Bezitz einer Tugend bis Wir ihre völlige Abwesen in unserem Gegner wahrnehmen. (Nitzsche, Menschliches all zu Menschliches I, 302)
[48] Dual relationship
[49] Ego
[50] Selbsbewusstsein
[51] recognition
[52] آسیبرسان
[53]گویایی
[54]شنوایی
[55] بینایی
[56] بویایی
[57] یکی از قوای نفسانی
[58] حافظه
[59] خرد غیراکتسابی
[60] خرد تجربی و اکتسابی
[61] همانا
[62] بوی بد
[63] آلودگی و نجاست
[64] پناهگاه
[65] سو
[66] دیگری کوچک
[67] regression
[68] le objet petit a
[69] emotional
[70] mood
[71] بار هیجانی واژهها و هیجان و عاطفه در هنگام سخن گفتن.
[72] Unconsciess/ Unbewusstsein
[73] طبیعت، تن، ناخودآگاهی، احساس.
[74] فرهنگ، ذهن، خودآگاهی، تعقل.
[75] treuma
[76] Kellens, J. And Boyce, M., “Avesta and Avestan People”, Encyclopaedia Iranica, vol.3, 1989, London and New York.
[77] Die Welt
[78] Nichts
[79]Alltäglichkeit
[80]Dasein
[81] Befindlichkeit
[82] Nichts vernichtet
[83] Rudolf Otto (1869-1937)
[84] Das Heilige
(1905-1960) [85] Erich Neuman
[86] Der Schöpferische Punkt des Nichts
[87] Not-yet-me
[88] در صفت پیس آمده است، یعنی شخص پیس و جذامی ای که از جمعیت جدا و گذارده می شود
[89]کسی که به خاطر مجازات گناه یا جرمی داغ خورده است
[90] Av. strī-
[91]Paul Ricoer (1913-2005)