در نه آنچنان دوردست های تاریخ، بلکه در گذر همین چند دهه پیش، بخش بزرگی از مردم سرزمین ما، توجه زیادی به مسائل اخلاقی داشتند؛ و پیوسته تلاش می کردند، که از دامنه ادب و نزاکت فردی و اجتماعی خارج نشوند. اما درصد کمتری هم بودند، که هیچ بهائی برای این امور قائل نمی شدند؛ و هر سخنی را که دلشان می خواست می گفتند؛ و هر کاری را که نیاز داشتند، بدون اندیشیدن به عواقب خوب یا بد آن، چه برای خودشان و چه برای آن فرد یا آن موردی که در باره اش کاری می کردند؛ را به انجام می رساندند. آن دسته از مردمی که براساس رعایت اصول انسانی، همواره جانب صداقت در گفتار و کردار را رعایت می کردند؛ یا بسیار کمتر، و یا هرگز پشت سر دیگران یاوه سرائی نمی نمودند. به ویژه اگر کسی که دیگران در مورد وی سخنان راست یا ناراستی را مطرح می نمودند از این دنیا رفته بود. آنها به دیگران(به یاوه سرایان) یادآوری می کردند: ” حتی اگر حرف تان راست هم باشد، آن فرد دست اش از این دنیا کوتاه است. از شما پسندیده نیست که پشت سر مرده سخن بگویید.” !
از چند روز پیش که والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی، از این جهان بی سرانجام رفته است. در برخی از رسانه های گفتاری و شنیداری، البته بیشتر در رسانه های اینترنتی، مخصوصا در ” فیسبوک” شاهد هستیم؛ که متأسفانه بعضی از هم میهنان ما، باز هم آن سخنان لغو و به دور از حقیقتی را، که در دوران حکومت پادشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی، در باره خواهر دوقلو و همزاد ایشان، شاهدخت اشرف پهلوی می گفتند؛ را دوباره تکرار کرده اند. ابتدا با آنکه از عمل آنها حرص می خوردم، سکوت پیشه نمودم. اما اکنون، نه به دلیل رفع نمودن همه سخنان و داوری های غلط و سراسر مغرضانه آنها، که بسیاری از ایرانیاران راستین، بخصوص طرفداران حکومت پادشاهی پهلوی را رنج زیادی می داد و می دهد؛ و نه به خاطر زدودن این دروغهای بارز و آشکاری، که دشمنان خاندان بزرگ و ایرانساز پهلوی می گویند؛ از چهره شخصیت استثنائی شاهدخت اشرف پهلوی می نویسم. بلکه دلم برای خودتان می سوزد، که نادانسته هرچه را که از هر کسی شنیده اید را تکرار می کنید!
مخصوصا عده ای از مردمی که اکنون در سنینی هستند، که خودشان حتی در آن دوران هنوز به دنیا هم نیامده بودند؛ حالا هر چه که دل بی پروای شان می خواهد؛ بدون توجه به راست و دروغ بودن این مطالب نادرست، را که دیگر نادان های بدخواه می گویند را تکرار می کنند. به همگی شان مژده می دهم، که این یاوه هائی را که می گوئید و می نویسید؛ پاسخ هائی دارند، که اگر هیچیک از اعضای این خاندان نگویند؛ حضرت حق که یگانه داور بی غرض هستی است؛ با صلابت هرچه تمامتر جواب تان را خواهد داد!
والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی، اگر یگانه زن عاشق و خدمتگزار ایران و ایرانی نباشد و نبود؛ بدون تردید، از برجسته ترین آنان بود و تا ابد نیز در همین جایگاه خواهد ماند. شما یاوه سرایان، آن موقعی که وی از بی سوادی مردم رنج های زیادی می برد کجا بودید؟ شما دروغپردازان، هنگامی که شاهدخت اشرف پهلوی بزرگوار، با همت والا و بی نظیر خویش، مدرسه عالی پرستاری را در ایران تأسیس کرد؛ و در اثر آن کار شایسته، همه ساله حدود ده هزار پرستار تحصیل کرده و زبده را، به مراکز پزشکی و تخصصی ایران تحویل می داد. شما بیهوده گویان کجا بودید؟ زمانی که شاهدخت اشرف پهلوی، در عنفوان جوانی خویش، تا بدان درجه از اعتبار جهانی پیش رفته بود؛ که به عنوان نخستین نماینده ایران در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، خدمات شایان توجهی به مردم ایران، به ویژه به زنان ایرانی نمود. آن موقع شما کجا بودید؟!
خدمات بی مثال شادروان شاهدخت اشرف پهلوی، همین چند موردی که نگارنده این مطلب به آن اشاره کردم نیستند. شما یاوه سرایان هم، آخرین گروه بد پندارها و بدکردارها و بد گفتارهای ایرانزمین نیستید. اما یک لحظه به خود بیائید، هنگامی که در ایران، مردهای جامعه ما(به غیر از آن تعداد مردان استثنائی و فهیم، که همیشه بوده اند و هستند) به مادربزرگ ها و مادران شما با دادن لقب های ” کمینه= کم ترین، ضعیفه= بی عرضه ترین، منزل= جائی که در آن نزول می کنند ” و امثال اینها را می دادند؟ همین شاهدخت اشرف پهلوی که روح بزرگ اش تا ابد شاد باشد؛ جهت رهانیدن زنهای ایرانی از این القاب زشت و حقارت آفرین، با اندیشیدن به شرایط زندگی مردم، بخصوص زنان ایرانی، به ویژه زنان بی سواد ایرانی، اداره مبارزه با بی سوادی را، که بعدها به آن نام ” پیکار با بی سوادی ” دادند را تأسیس نمود. و بخشی از مدارس روزانه کشور را موظف کرد؛ تا در ساعات پس از خروج دانش آموزان خردسال و نوجوان از مدرسه، اتاقی از کلاس های آموزشگاه خودشان را، جهت سوادآموزی زنان و مردان بی سواد در شهرهای محل سکونت خودشان اختصاص بدهند!
در مجتمع آموزشی فروزش، که به همت یکی از زنان نمونه ایران در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ خود من وقتی که چهارده ساله و دانش آموز کلاس نهم(سیکل اول دبیرستان) بودم؛ و از همان مجتمع نیز فارغ التحصیل گردیدم. همه روزه، پس از تمام شدن ساعات آموزشی روزانه در فروزش، به تعدادی از زنان محله خودمان که بی سواد بودند درس می دادم. هنوز چهره های شادمان آنها را به خاطر می آورم. دوران آموزش در برنامه مبارزه با بی سوادی، چهار سال بود. کسانی که در این مدت، با موفقیت آن را طی می نمودند؛ مفتخر به دریافت گواهینامه ای به همان نام می گشتند.
آدمی باید خیلی بی توجه و قدرناشناس باشد؛ به کسی که با تلاش های بی وقفه خویش، چنین خدمات شایسته ای را به مردم سرزمین باستانی اش نموده، را با عناوینی که انسان حتی برای نوشتن آنها شرم دارد نام ببرد. تنها کلامی که در این مورد می توانم بگویم، و چند جمله ای که در این رابطه می توانم بنویسم؛ این است: ” شرم تان باد که حتی آئین پیشینیان درست کردار خودتان را که می گفتند: ” مرده دست اش از این دنیا کوتاه است؛ پس پشت سر کسی که زنده نیست تا از حق خودش دفاع بکند؛ چیزی نگوئید.” چون اگر بگوئید، جز شرمساری، ننگ بد طینتی و دروغپردازی و بی توجهی کردن به اندرز آن مردم درست کردار را نیز بدان خواهید افزود. فراموش نکنید که همان مردم پاک سرشت میهن تان گفته اند: ” پند شنیدن ادب است.” !
محترم مومنی