بیست و پنج آذر ، روز مادر گرامی باد

0
291

در این که همه روزهای دنیا، متعلق به همه مادران خوب جهان است؛ تردیدی وجود ندارد. اما، حقیقت تلخی هم در باره بعضی از مادران، مادرانی که باید سمبل مهر و عاطفه و فداکاری برای فرزندان خویش و کاشانه مهری که ساخته اند باشند؛ همگی شان در ابراز عواطف نامبرده در بالا یکسان و مرد عمل نیستند. زیرا گهگاه، در سراسر گیتی مادرانی هم وجود دارند. که وظایف مادری و اموری را که به مقوله همسری نیز ارتباط می یابند را، نه چندان خوب، بلکه بسیار بد هم به انجام می رسانند!
باید میان دریابیم، که به کدامیک از مادران ، خوب و یا نه چندان خوب و یا خدای نکرده بد اطلاق می گردد؟ این امر قضیه دیگری است، که می توان برایش جای بحث فراوان را قائل شد.
یک مادر خوب و حقیقی ، که به راستی شمع وجودش را، در میان کاشانه همسر و فرزندانش، به طور دائمی می افروزاند؛ تا با سوزش وجود خودش، به آنها نور و گرمای بیشتری را هدیه بکند؛ از تبار آدمیان نیست. او معصومترین خلقت یزدان است؛ که به ساحت این دنیای پر رنگ و ریا قدم نهاده است. او فرشته ای است، که غیر از رساندن پیام آفریدگار پاک و یگانه هستی، به ساکنان این دنیای فانی، مأموریت دیگری ندارد!
ولی، متأسفانه مادران نه چندان خوب هم هستند؛ اینان، کسانی اند که فقط به تولید نسل بعد از خودشان پرداخته و می پردازند؛ بدون آنکه خانواده اش بخصوص مادر او، هدف واقعی از مادر شدن را، به آنها آموخته باشند؛ به همسری مردی در می آیند، و خیلی زود هم فرزندی را به دنیا می آورند. این کار ایشان، چون که در بیشتر اوقات، به سبب غریزه جنسی است؛ آنها هم به این مهم تن در داده، ازدواج کرده و فرزنددار نیز می شوند!
چنین کارهائی از موجودت دیگر هم، ابراز می گردد، در میان جانوران دیگر دنیا، حیوانات هم به سبب غریزه های شان، به زاد و ولد می پردازند؛ و والدین فرزندان خودشان می شوند. آیا به این موجودات هم، می توان لقب های پدر و مادر را داد؟ اگر چه بعضی از این حیوانات، به واقع در حق تولیدات نسلی خودشان، وظایف مادری شان را هم بهتر از برخث از مادرانی که ظاهرا انسان هم هستند انجام می دهند!
می گویند، در میان حیوانات، اگر گربه ماده، هم زمان بیش از دو بچه گربه بزاید؛ گربه نر ( همسرش )، به طور غریزی یکی از آن نوزادها را می خورد ! تا بیست سالگی ام،
نمی توانستم این را باور بکنم؛ اما وقتی به چشم خودم دیدم، دانستم که چه حقیقت تلخی را تجربه نموده ام!
به سبب مأموریت اداری، ملزم شده بودیم چند سالی در استان فارس و در شهر زیبای شیراز اقامت داشته باشیم. خانه ای که اجاره کرده بودیم، نسبتأ بزرگ بود و حیاط خوب و با صفائی هم داشت. چندین درخت زیبای نارنج در اطراف حیاط آن، به زیبائی آن خانه، که بازمانده زمان قاجر بود می افزودند. زیرزمین آن خانه، مانند همه منازل قدیمی ایران، درب ورودی نداشت. پس از آنکه چند پله را به طرف پائین طی می کردیم؛ به فضای تاریک داخل زیرزمین می رسیدیم.
در آنجا، ما هم مانند بسیاری از مردم آن روزگار(52 سال پیش)، و شاید حالا نیز چنین باشد؛ ظروف ترشی و مربا و آب لیمو و آب غوره و آب نارنج و امثال اینها را گذاشته بودیم. در عین حال هنوز به اندازه کافی جای تردد راحت و رفت و آمد دو سه نفر را، که در کنار یکدیگر، پله های زیرزمین را، به طرف بالا یا پائین طی بکنند را داشت!
در گوشه ای از کف آن زیرزمین خنک، دو گربه چاق و زیبای ایرانی زندگی می کردند. چون به ما کاری نداشتند، اجازه داده بودیم که در آنجا بمانند؛ غذای شان را هم مرتب در دسترس شان قرار می دادیم. ضمن آنکه خیالمان هم از مزاحمت های موشهای خانگی راحت بود ، از دیدن زیبائی های آن دو گربه نر و ماده لذت هم می بردیم.
تا آنکه بعد از چندی متوجه شدیم، که گربه ماده باردار است؛ از بزرگ شدن شکمش و فرم راه رفتنش مشخص بود؛ که به زودی چند بچه گربه ملوس مانند خودش خواهد زائید.
به همین دلیل، به چند تن از فرزندان دوستان مان قول داده بودیم؛ که اگر شد از بچه گربه ها به آنها هم بدهیم. زمان زایمان ماده گربه فرارسید، دور تا دور حیاط خانه راه می رفت و با صدای دلخراشی ” میو میو ” می کرد. در دل نیمه های شب، صدایش ضعیف تر شد و کمی بعد خاموش گردید. حدس مان درست بود، بچه هایش به دنیا آمده بودند؛ آهسته از کف حیاط و به مدد پنجره ای که مختص زیرزمین بود، و با استفاده از نور مهتاب، داخل آنجا را وارسی کردم. هردو گربه، هم پدر و هم مادر بچه گربه ها ، مشغول لیسیدن نوزادان بودند. این طوری آنها را تمیز نموده و آثار زایمان را از بدن آنها می زدودند!
فردای آن روز، وقتی به حیاط خانه مان رفتم، یکسره پله های زیرزمین را طی کردم؛ تا به کف آن رسیدم. چهار بچه گربه زیبا، در اطراف مادرشان می لولیدند و از پستان های کوچک او شیر می نوشیدند. از این که مادر و فرزندانش را صحیح و سالم می دیدم؛ خوشحال شدم و این خبر مسرت بخش را، به بقیه اهل خانه هم دادم.
دو روز بعد، صبح زود، صدای دلخراش میو میو کردن گربه مادر را شنیدم؛ در حالت جوانی نزد خود گفتم: ” نکند هنوز باید باز هم بزاید”! که صد البته این سخن اصلأ منطقی و درست به نظر نمی رسید. سریع خودم را به حیاط خانه رساندم، با تعجب تمام دیدم، که مادر بیچاره، سه بچه اش را در گوشه ای از آن زیرزمین گذاشته و در اطراف آنها می چرخد؛ در حالی که از ته دلش زار هم می زند. یکی از بچه هایش نبود! موضوعی که راجع به گربه ها شنیده بودم به یادم آمد؛ حدسم مبدل به یقین شد، وقتی دیدم که از پدر بچه گربه ها هم هیچ خبری نیست. او یکی از آنها را، وقتی مادرشان برای غذا خوردن رفته بود، دزیده و با خودش به جائی برده بود که طبق غریزه اش او را بخورد! چرا؟ نمی دانم، اما زار زدنهای مادر بدبخت بچه گربه ها را، هرگز نمی توانم فراموش بکنم. گرچه حیوانی بیش نبود، ولی از تبار مادران خوب که بود!
ولی چندین سال پیش، در سال 1366خورشیدی، مادری را دیدم، که از مادر بودن او هم بدم آمد، و هم از همه مادران خوب خجالت کشیدم. زنی از تبار شیاطین، فرزند جوانش، پسری که بیست و یک ساله بود و نامزد هم داشت؛ به خاطر آنکه حاج آقای
بازاری اش، جلوی همکاران خویش، افتخار بکند؛ به زور به جبهه جنگ فرستاد. آن جوان ناکام هم رفته بود. بعد از چند ماهی، در یک مأموریت جنگی مفقود الاثر گشت و کسی از وی هیچ خبری نداشت. پنج ماه بعد، به خانواده اش گزارش شد، که محمد رضا را یافته اند؛ البته جسدش را، آنهم نه همه جسد آن بدبخت جوانمرگ شده را، بلکه از سر تا پائین شکمش را! می دانید چرا؟ بدنش میان دوسنگ گیر کرده بوده، و بخش پائینی اندامش، در معرض تعرض حیوانات وحشی بیابانی بوده، و آنها هم تا جائی را که می توانستند دسترسی داشته باشند؛ خورده بودند!
آنگاه که پس از پنج ماه، آن اندام نیمه خورده شده را، به پدر و مادر احمق و بی وجدان آن جوان بیچاره می دادند؛ سند افتخار شهادتش را هم، به دستشان داده و به آنها تبریک هم می گفتند!!
در مراسم خاکسپاری، همه مشایعت کنندگان جنازه محمد رضا، به نزد پدر و مادر شهید می آمدند؛ و تبریک گویان به آنان سر سلامت باد می گفتند! و ….. دردناکتر این که، مادر بی رحم و وجدان آن جوان، لباسی صورتی پوشیده و یک روسری گل بهی هم به سرش انداخته بود؛ و در میان مدعوین خانم در جلسه بانوان، به پخش نمودن نقل و شیرینی عروسی محمد رضا مشغول بود!
مقام شهادت فرزندش، آنقدر وی را دچار آن غرور بی جا و ضد بشری نموده بود؛ که امر را چنان بر وی مشتبه ساخته یود؛ که …… آری هم اکنون محمد رضا در ناف بهشت، در میان چندین حوری بهشتی نشسته است و کیف روزگار را می کند!
بعید نیست وقتی دروغ های اسلامی را باب می کردند؛ و زمانی که می گفتند: ” بهشت زیر پای مادران است ” ، منظورشان گربه ماده خانه ما بود! نه مادر بی احساس و بی انصاف محمدرضای ناکام!
به هر تقدیر، خوشحالیم که در دنیا، مادران بسیار خوب و لایق فراوان داریم. انسان های والائی که همه هست و نیست خودشان را، فدای فرزندان شان می کنند؛ و از همه فداکاری های خودشان، غرق لذت هم می شوند. قطعه شعر زیر را، به همه این مادران خوب، که به خاطر زندگی کردن بچه های شان، در یک محیط آرام بهشتی، و داشتن آسایشی حقیقی، همه هستی خودشان را، در جهنمی سرشار از سختی و اندوه، به تأمین راحتی فرزندان خویش مصروف می دارند. ارمغان می کنم.
تقدیم به آستان والای مادران حقیقی
از وجودت گشت موجود این وجودم مادرم
می کنم شکر خدا چون که تو هستی یاورم
در کمال بی ریائی هستی ات از آن ماست
چونکه رنجم می بری شد مادری ات باورم
سالها خون جگر خوردی و پروردی مرا
کاش می شد که نمایم جان، فدایت مادرم
در ثنای مادران دیدم سخنهای لطیف
من چه گویم در مقامت چون ز موری کمترم
دست در دستم نهادی تا به راهم آوری
پا به پایم ره غنودی تا بگردی یاورم
از ازل گردون تو را والای والا آفرید
من چه گویم با چنین الکن زبان قاصرم
مومنی در باب مامش گفت سخنهای لطیف
تا ابد ماند به قلبم ، گفته های مادرم
محترم مومنی

مقاله قبلیتجليل هاليووديی‌ها از هنرنمايی برایان کرانستون
مقاله بعدیآژانس اتمی پروندۀ فعالیت‌های گذشته اتمی ایران را بست
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.