بیست و هشتم مرداد 1332، کودتا یا …؟!

0
166

دارا بودن عرق ملی به آنچه که در میهن مان روی داده و می دهند؛ با داشتن تعصبات بدون منطق و عاری از واقع بینی، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. هنگام اتفاق افتادن مورد مهمی، هیچیک از قضاوت های مربوط به آن، در بدو امر نمی توانند و نباید که صد در صد باشند. زیرا این گذشت زمان خواهد بود؛ که ماهیت اصلی و حقیقی آن را اثبات می کند. در باره رخداد بیست و هشتم مرداد نیز، همین منطق ریشه در واقعیت دارد!

اگر چه که هنوز بسیاری از صاحبنظران، در باره کودتا بودن یا نبودن واقعه آن روز با هم به توافق نرسیده اند؛ اما آیا مشخص شدن این امر، که در آن روز مهم تاریخی، اصولا ماهیت این رویداد دارای بعد کودتا بوده یا خیر، هیچ مشکلی را به ویژه در این برهه زمانی برای ملت ایران حل نخواهد کرد. آنچه که در اهمیت آن کوچکترین تردیدی ندارم؛ توجه به چگونگی تغییر عقیده دادن آنی و سریع مردم ما در بسیاری از مواردی است؛ که مشاهده می کنند و به سرعت باد در نظرگاه شان تغییر جهت می دهند!

صبح روز مورد نظر، که من در آن موقع دخترک هفت ساله ای بودم، با کل خانواده در سفر بودیم. در اصفهان نصف جهان، که اگر صد بار هم آثار باستانی آنجا را ببینم باز هم کم است. در آن سفر، ما همه روزه برای دیدن یکی از آثار باستانی بی نظیر در جای جای شهر اصفهان می گشتیم. بیست و هشتم مرداد بود و ما در میدان ” نقش جهان ” به زیبائی های آن چشم دوخته بودیم. حتی من که کودکی بیش نبودم، با ولع خاصی آنها را می دیدم و در مورد شان از پدرم پرسش می کردم. پدر در حال توضیح دادن به یک پرسش من بود؛ که ….. یکباره امواج هوا جنجال صداهای فریاد آسائی را به گوشمان رساند!

چند دقیقه ای که گذشت، دهها کامیون بزرگ را دیدیم، که عده زیادی از مردم اصفهان بر آنها سوار بودند و شعار می دادند. شعارهائی که با همان لهجه اصفهانی فریاد می زدند اینها بودند: ” مملی ثوریه شو ورداشتس و ورمالیده س ( یعنی محمدرضا شاه ثریایش را برداشته و فرار کره است. ) ” بلافاصله با شعار ننگ آور بعدی شان ادامه می دادند ” زنده باد مصدق ، مرگ برشاه”!

غم نشسته بر چهره پدرم کاملا مشخص بود؛ مادر گفت: ” بچه ها گرسنه هستند برویم ناهار بخوریم. ” کل وقتی که ما در یکی از رستوران های اطراف میدان نقش جهان در حال خوردن ناهارمان و نوشیدن چای بودیم؛ نزدیک به سه ساعت طول کشید. داشتیم از رستوران خارج می شدیم، که باز هم ازدحام مردم پیاده و سواره را دیدیم و فریاد شان را شنیدیم؛ که این بار متن شعارهای شان تغییری صد و هشتاد درجه ای یافته بود. فریادهای مردمی که پشت سر هم ” زنده باد شاه، مرگ بر مصدق ” را سر می دادند؛ چهره شهر را دگرگون کرد و دیگر از وحشت صبح همان روز که در همه جا مستولی بود آثاری وجود نداشت!

از بزرگترها که با هم گفتگو می کردند به گوش من هم رسید؛ که از تفاوت میان شعارهای صبح و عصر مردم تعجب زیادی کرده بودند. همین حالا هم که به این موضوع می اندیشم، در عجبم و از خودم می پرسم، که ما چه نوع مردمی هستیم؟ می گفتند که متأسفانه صبح پادشاه ایران(روانشاد محمدرضا شاه پهلوی) به اتفاق علیاحضرت ثریا پهلوی(اسفندیاری)، که در آن موقع ملکه ایران بودند؛ کشور را ترک کرده بودند؛ ولی خوشبختانه عصر همان روز دوباره به ایران برگشتند!

شصت و دو سال از واقعه 28 امرداد 1332 خورشیدی می گذرد؛ متأسفانه، هنوزکه هنوز است، عده ای از هم میهنان ما بر سر موضوع آن رویداد، که برخی آن را به کودتا تعبیر نموده بودند؛ در این رابطه همچنان با همدیگر به مشاجرات لفظی می پردازند. عده ای آن کودتای اتفاق افتاده یا نیفتاده را، به پادشاه فقید ایران نسبت می دهند ؛ برخی دیگر از ایرانیان نیز، تلاش دارند، که آنرا به دکتر محمد مصدق نسبت بدهند. آنچه که مسلم است، یک اتفاق بزرگ تاریخی در میهنمان به وقوع پیوسته بود. که ملت ایران به سبب ارزش یکی از زیرمجموعه های آن( ملی شدن صنعت نفت ایران، و خروج اجباری انگلیسی ها از ایران، تا پایان عمر این جهان، جهت کوتاه شدن دست پیر استعمار بریتانیای کبیر، از بزرگترین منبع درآمد ملی خودشان، که نفت ایران است سربلند خواهد زیست!

حال این عده که به دفاع از پادشاه فقید ایران، یا از دکتر محمد مصدق، همچنان مشغول تلف کردن وقت خویش و دیگران هستند؛ باید توجه داشته باشند، هر چه که بوده تمام شده، شایسته است که در این برهه پر خطر زمانی، که بدترین افراد این دنیا، مملکت شان را اشغال نموده و در صدد تکه پاره کردن آن نیز می باشند. دست از سر شاه و مصدق بردارند، و فقط به این مهم بپردازند؛ که چه کسانی هم اینک در میهن ما بر سر کارند؛ و چه نقشه های ایران بر باد دهی را در سر می پرورانند؟!

سران بی کفایت رژیم واپسگرای جمهوری پلید اسلامی، که هیچ شباهتی به یک نظام حکومتی ندارد؛ با طرح بسیار حساب شده دولتمردان کشورهای قدرتمند گیتی بر سر کار آمده اند؛ و تمام هدف های آکنده از غرض شان نیز این است؛ که ایران را به شرایطی بنشانند، که تا روزگار ملت درون مرزهای آن سرزمین اهورائی را، چنان تیره و تار نمایند؛ که از شدت سختی های موجود در مملکت، به تنگ بیایند و منفعل گردند؛ تا برای رهائی خود و میهن شان، از چنگال کرکس های حکومت آخوندی، هیچ کاری را از پیش نبرند؛ و نسبت به تباه شدن کشورشان و بی اختیار گشتن خودشان هم، کوچک ترین توجهی نداشته باشند!

توجه به رویدادهای تاریخی بسیار عالی است؛ اما به شرط آن که، عده ای به عمد از این مسائل، انگیزه و دستآویزی برای درجا زدن ملت ایران، بر یک نقطه ثابت از تاریخ میهن شان، به چنان بی توجهی مبتلا بشوند؛ که از آنچه که همین حالا بر سرشان می آید غفلت نمایند!

محترم مومنی

مقاله قبلی۲۸ مرداد روز سیاه تاریخ ایران
مقاله بعدیوقتی رسانه ملی مخاطبانش را پس می زند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.