به یاد زنده یاد دکتر هما ناطق

0
455

در مقدمۀ کتاب « بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد» که در تاریخ 1384 منتشر شد، اشاره ای داشتم به مقالۀ زنده یاد دکتر هما ناطق در بهمن ماه 1381 در کیهان لندن، با تیتر «خودم کردم که لعنت بر خودم باد!». مقاله ای حاکی بر اظهار ندامت این بانوی فرهیخته در مشارکت خود، در انقلاب ایران و کتاب « گمراهان ولالضالین»، مهندس مهدی بازرگان و نقشی که این تحصیلکردۀ فرانسه در برپائي انقلاب اسلامی، پاک کردن چهره خمینی و واگذاری حکومت ایران به او و آخوندها داشته است.
بازرگان در کتاب گمراهان به شیوۀ آخوندی، به صحرای کربلای قرون وسطای اروپا زده، جائي که خود او با پول ملت ایران، برای علم آموزی به اروپا اعزام شده بود تا در دانشگاههای آنجا، بیاموزد و برگردد و به میهن خود خدمت کند. او در همان کشوری تحصیل کرده بود که یکی از سوژه های عمدۀ کتاب گمراهانش، ویکتور هوگو، شاعر، نویسنده و سیاستمدار متعهد فرانسوی بود. شخصیتی که در همان شرایط روزگار مهدی بازرگان در فرانسه، با شجاعت و شهامت به کلیسا و کشیشها نه گفت! و اجازه نداد که حتی شریعت مسیحیت در مدارس کشورش تدریس شود.
امروز پس از دهسال از انتشار کتاب بشارت، با درگذشت زنده یاد هما ناطق، این پژوهشگر فرهیخته، یاد نوشته او در کیهان لندن و کتاب گمراهان مهدی بازرگان افتادم و به نظرم رسید با یادآوری نوشتۀ هما ناطق و مقایسه اش با نوشتۀ مهدی بازرگان، ادای احترامی به این بانوی فرهیخته کرده و نام و یادش را بیش از پیش زنده سازم.

202آنچه در مقدمه کتاب « بشارت، خدا به زادگاهش باز می گردد»، آمده است:

….. این مقدمه را با گنجاندن بخشى از كتاب « گمراهان» نوشتۀ مهندس مهدى بازرگان پایان مى دهم. علت این انتخاب، آن است كه نامبرده شرح مفصلى در بارۀ تفتیش عقاید قرون وسطاى اروپا وعملكرد كلیسا و كشیشان مسیحى داده كه از قلم او، آنهم در سال 1362، یعنی حدود سه سال بعد از انقلاب اسلامى كه خود او از هیزم بیاران اصلی معركه بود، بسیار قابل توجه و عبرت آموز است.
كتاب گمراهان مرا به یاد مقالۀ خانم هما ناطق در كیهان لندن انداخت. این بانوى پژوهشگر با شهامت و شجاعت از شركت و سهمى كه در انقلاب ایران داشته، ابراز ندامت و پشیمانی كرده و با کلمات صریح خود همه را به تحسین شجاعت خود واداشته است.
آقاى بازرگان، بر خلاف خانم هما ناطق، بى آنكه از كار خود اظهار ندامت كند، با گشودن باب انكیزیسیون و رفتار كلیسا و كشیشان با مردم، در واقع، خواسته است كه شباهت حكومت آخوندى را به حكومت كلیساى قرون وسطى نشان دهد. اما معلوم نیست كه چرا، دست از سر آیه هاى قرآن و روایات جعلى ائمه اطهار برنداشته و آنها را نیز چاشنی استدلالهاى خود كرده است.
از عجاىب روزگار اینكه این « رطب خورده»، در همان فرانسه و در دانشكده هائی كه به همت بزرگ مردانی مانند ویکتور هوگو، بنیاد گذاشته بودند، درس خوانده است. او بر خلاف آموخته هاى خود، نه تنها به پیام امثال ویکتور هوگو و سایر فرزانگان فرهیخته كشور فرانسه توجهى نداشته است، بلكه شخصاً به پا بوس نمادى رفت كه دویست سال پیش امثال ویکتور هوگو، كوس رسوائی آنها را به صدا در آورده بودند.
بازرگان تا روزى كه رئیس الوزراء حكومت آخوندى بود، تنها هنرى كه از خود نشان داد، نقل قصه هاى ملا نصرالدین بود. اما وقتی که وى را كنار گذاشتند و حتى از آخوند بى سر و پائی چون خلخالى پس گردنی خورد، یادش آمد كه ویکتور هوگو در باره حاكمیت كلیسا و كشیشان چه گفته بوده. او، به نقش خود و اطرافیانش در به حكومت رساندن آخوندها اشاره اى نمى كند، ولى در مذمت كلیسا و كشیشان قلم مى فرساید و فراموش مى كند به حكومتى اشاره كند كه در كنار گوش او، دهها بار بیشتر از پاپ و كشیش هاى قرون وسطى، به مردم ایران ظلم و ستم و جفا روا داشته اند…
آنچه در زیر مى خوانید، در صفحه 126كتاب گمراهان به قلم بازرگان آمده و ما آن را بدون هیچ شرح و تفسیرى عیناً نقل مى كنیم.

bazargan-mehdiکتاب: گُمراهان، ولالضالین، حدیثی از قرون وسطای مسیحیت در ارتباط با سورۀ حمد! نوشتۀ مهندس مهدی بازرگان:

– « براى درك روحیه اى كه بر محیط روشنفكر و معتقد اروپا سایه انداخته بوده، بطور نمونه شرحى را ( كه ظاهراً بعضى از استادان دانشگاه تهران در آبانماه 1361 براى ستاد انقلاب فرهنگى ایران فرستاده بودند و براى نگارنده هنوز سند و اصالت آن روشن نیست)، در اینجا نقل به اختصار می نمایم و این اظهارات غیر از مجلات كاریکاتورى و افكار علیه كلیسا و كشیشها است كه هنوز هم وجود دارد، یا احزاب معتبر كه رسماً anticlerical، یعنی ضد آخوند هستند. در آن نامه اختصاراً و عیناً چنین آمده بود :
ـ « ویکتور هوگو، شاعر و نویسنده نامدار فرانسوى… در آثار فراوان و متنوع او روح مبارزه با كهنه پرستى… بخوبى نمایان است… در موقعى كه ویکتور هوگو نماینده مجلس فرانسه بود از طرف دولت لایحه اى… پیشنهاد مى شود كه در عمل دست انجمن هاى دینی را در كار تعلیم و تربیت باز می گذارد. ویکتور هوگو به مخالفت با این لایحه بر می خزد و جنبه هاى ارتجاعى رهبران مذهب كاتولیک را آشكار می کند. از جمله چنین می گوید : .. به عقیدۀ من در امر تعلیم و تربیت كمال مطلوب این است كه مجانی و اجبارى باشد، اجبارى در مرحله ابتدائی و مجانی در همه درجات… باید درهاى علم به روى همه كس باز باشد. هر جا مزرعه است، هر جا آدم هست، همانجا باید كتاب هم باشد، هیچ دهقانی بى دبستان، و هیچ شهروندى بى دبیرستان و هیچ مركز مهمى نباید بدون دانشكده باشد… دست دولت باید پایه نردبان معرفت را در تاریکى جهل عامه محكم نصب كند و آنها را به روشنائی علم عروج دهد… آنچه میخواهیم این است كه عرض كردم… ولى این قانون را كه براى ما آورده اند، نمیخواهیم. چرا؟ براى آنكه قانون، حربه و آلت است… و جان كلام هم اینجاست كه این آلت به دست چه اشخاصى به كار مى افتد. آقایان متوجه باشید كه این حربه به دست فرقه كاتولیک مى افتد و من از آن دست میترسم و میخواهم این حربه شكسته شود. پس، این لایحه را رد میکنم. سپس هوگو خطاب به عمال كلیسا میگوید : این قانون، قانون شماست و من به شما اطمینان ندارم. تعلیم دادن، ساختمان كردن است و من از آنچه شما میسازید، بیم دارم… این قانون نقاب بر چهره دارد. چیزى میگوید، اما كار دیگر می کند. آزادى میگوید، اما بندگى میدهد، این رسم دیرین شماست كه زنجیر به گردن می گذارید و می گوئید آزادى است! عذاب می کنید و می گوئید عفو عمومى است! … شما آفت و انگل دینید! سپس هوگو مظالم كلیسا را یاد می کند و می گوید، جمعیت شما بود كه « پر ینلى» را به چوب بست، براى آنكه گفته بود ستاره ها به زمین نمى افتند. «هاروى» را آزار كرد، براى آنكه جریان خون را در بدن اثبات كرده بود و « گالیله» را كه گفته بود زمین به دور خورشید مى چرخد به زندان انداخت… و هر كس قانون هیئت آسمانی را كشف می کرد گناهكارش مى دانست. «پاسكال» را بنام دین و « مون تنی» را بنام اخلاق و «مولیر» را بنام این هر دو تكفیر كرد. دیرگاهى است كه دلها از شما آزرده و با شما مخالف است… تربیت شدگان خود را نشان بدهید. یکى از پروردگان شما ایتالیا و یکى دیگر اسپانیاست. شما كه چندین قرن است دو ملت پر استعداد را در دست گرفتید و در مدارس( مكتب) خود پروردید، آنها را به چه روزى انداختید؟ … اسپانیا بجاى همۀ نعمتها، محكمه تفتیش عقاید برقرار كرده و آن محكمه تفتیش عقاید كه پنج میلیون نفوس محترم را در آتش سوزانید یا در زندان خفه كرد، همان محكمه اى كه مُردگان را به عنوان كفر و الحاد از گور به در آورده و سوزانید، همان محكمه اى كه هر كس را تكفیر میکرد، اولاد او و نوادگان او را هم معلون و مطرود میساخت و فقط فرزندانی را معاف میداشت كه از پدران خود به محكمه سعایت كنند! كانونی را كه ایتالیا مینامند خاموش كردید و كشور معظمى را كه اسپانیا میخوانند ویران ساختید و آن دو ملت بزرگ را به خاك سیاه نشاندید، فرانسه را چه میخواهید بكنید؟ …
من از كسانی هستم كه براى این كشور حق و عدالت میخواهم و رشد دائمى، نه حقارت. قدرت میخواهم نه بندگى. بزرگى میخواهم نه كوچكى. هستى میخواهم نه نیستى. شما نمیخواهید اینكار را بكنید. شما میخواهید فرانسه را متوقف كنید. فكر انسان را متحجر سازید. شما مقتضیات زمان را نمى بینید. در عصر ترقیات و اكتشافات و اختراعات و نهضتها، شما توقف و سكون میخواهید… شرافت و عقل و فكر و ترقى آینده را پایمال میکنید… شما میخواهید بایستید. شما نوع بشر را میخواهید از حركت باز دارید… »(1)
امیدوارم خوانندگان بعد از خواندن این بخش از كتاب گمراهان، چند دقیقه به آن فكر كنند و سپس به داورى بنشیند و میان مدعیان روشنفكرى ما با روشنفكران غرب، مقایسه اى نمایند تا در یابند كه چرا ما ایرانیان چنین سرنوشتى پیدا كرده ایم.!!
پاریس فروردین 1384ـ هوشنگ معین زاده

(١) ـ نقطه چین ها به همین شكل در كتاب گمراهان آمده كه براى حفظ امانت، عیناً نقل شده است، بى آنكه از مفاهیم آنها اطلاعى داشته باشیم. ترجمۀ خطابۀ ویکتور هوگو نیز به همان شكلى كه در كتاب گمراهان آمده نقل شده و در آشفتگى آن ما نقش و گناهى نداشته ایم.

مقاله قبلیگاف محسن چاووشی در قطعه جدید شهرزاد؛ به همراه قطعه موزیک
مقاله بعدیموگرینی برای بار دوم به تهران می‌آید
هوشنگ معین زاده
نام من هوشنگ و نام خانوادگی ام معین زاده است. تولد و نوباوگی - در 19آذر ماه سال 1316 در شهر تبریز پا به این جهان گذاشتم و مانند همه نوزادان بعد از لحظاتی چشمان حیرت زده ام را با ترس و لرزبه این دنیای وانفسا گشودم. از آمدنم راضی بودم یا نه، نمی دانم، اما مادرم می گفت به جای اینکه مانند همه نوزادان گریه کنم، جیغ می کشیدم و با جیغ و دادم گوش همه را برده بودم، انگار که از زاده شدنت راضی نبودی. کی می داند، شاید به این علت جیغ و داد می زدم که بر خلاف میل و خواسته ام مرا به دنیا آورده بودند. آیا در جایی که بودم احساس راحتی و امنیت بیشتر می کردم؟ آیا از اینکه مرا جا به جا کرده بودند نا راضی بودم؟ هیچ کس پاسخ این پرسش ها را ندارد، حتی خود آدم. اگر بخواهم روشنترنحوه آمدنم را بیان کنم، باید بگویم که آمدن من بر خلاف همه مردم، بخصوص کسانی که می گویند، در زمان تولد می خندیدند و یا تکبیر می گفتند و به وحدانیت خدا گواهی می دادند و حتی مانند آنهایی که به صورت طبیعی گریه می کردند، نبود، من فقط جیغ می کشیدم و فریاد سر می دادم. امیدوارم که خوانندگان نپندارند که منظورم از مطرح کردن جیغ و داد کشیدنم در زمان تولد، خود بزرگ جلوه دادن یا آنرا به حساب معجزه ی تولد یافتن خود گذاشتن باشد،.نه! خود من فکر می کنم دلیل جیغ زدنم ممکن است در اثر بد خلقی و عصبانیت مامایی باشد که مرا به دنیا می آورد. به این گونه که احتمالاٌ آن زن بد کردار بخاطرناراحتی از مادرم، بی آنکه کسی متوجه باشد بشگونی از من گرفته بود یا اینکه بعد اززاده شدنم که مطابق معمول باید به پشت نوزاد کف دست بزنند که به نفس کشیدن بیفتند، مامای بد جنس این کف دستی را کمی محکمتراز حد معمول زده بود و یا هر کاردیگری که مرا واداربه جیغ و داد زدن کرده بود. بگذریم ازاین زاده شدن و این جیغ کشیدن کذایی که بالاخره هم نفهمیدم سبب آن چه بود. کودکی : کودکی من مانند کودکی همه کودکان بود. به روایت کسانی که مرا در آن عهد و ایام دیده بودند، هیچ نوع عمل یا حرکت غیر عادی از من سر نزده بود. به عبارت دیگر در تمام طول ایام کودکی، نه معجزه ای از من دیده شد، نه کراماتی به ظهور رسید و نه کار خارق العاده ای سر زد. خود من هم تا مدت ها از این بابت نه گله ای داشتم و نه شکایتی می کردم. اما وقتی که بزرگتر شدم و شنیدم، بعضی از بزرگان جهان از همان دوران کودکی کارهای عجیب و غریبی کرده بودند، شروع کردم به غصه خوردن و از اینکه من هم مانند آنها تا به دنیا آمدم، نگفته ام «لا اله الی الله» یا « الله و اکبر» و یا مانند عیسی زبان نگشوده و سخن های بزرگانه به لفظ شریف نیاورده ام، غمگین بودم و به کودکیم که نمی توانم بدان بنازم و ببالم تاسف می خوردم و به خود می گفتم : کاش من هم کاری کرده بودم که کودکان دیگر قادر به انجامش نبودند. یادم هست بعد از خواندن قصه زاد روز پیغمبر اسلام و معجزاتی که می گویند در آن روز بزرگ رخ داده است، مانند شکستن سقف کاخ کسرا، خاموش شدن آتش آتشکده فارس، شروع به جستجو و تحقیق کردم. با انجمن های زردشتی و با پژوهشگرانی که در باره این آئین تحقیق کرده اند به مکاتبه پرداختم و پرسشم هم این بود که آیا در ساعت هشت و بیست و سه دقیقه بامداد روز 19 آذر ماه 1316 آتش هیچ آتشکده ای خاموش شده بود یا نه؟ که البته با بی مهری تمام هیچ یک از آنها پاسخی به پرسش من ندادند. زمانی هم در گاهنامه های کشورهای مختلف به دنبال فرو ریختن سقف قصرهای سلاطین و یا خراب شدن گنبد مساجد و کلیساها و کنیسه ها و غیره می گشتم که در این جستجوها هم چیزی به دستم نیفتاد که بتوانم آنرا به عنوان معجزه روز تولد خود بشمار آورم. وفتی این حسرت به دل مانده ام را برای یکی از دوستان پیر خود بازگو کردم، پیر مرد فرزانه با توپ و تشر به من گفت : - مرد حسابی نوزاد که حرف نمی زند! نوزاد که نمی تواند دستش را پشت گوشش بگذارد و اذان بگوید! نوزادان حتی پدر و مادرشان را که در کنارشان حضور دارند نمی شناسند، چطور می توانند خدایی که حضور ندارد و همیشه هم غایب است بشناسند و به وحدانیت او شهادت بدهند! این دوست پیر آنقدر در باره ناتوانی نوزادان بنی آدم برای من موعظه کرد که از پندار ساده لوحانه خود سخت شرمنده و ناچار شدم حرف و حدیث هایی که در باره معجزات زمان زاده شدن بعضی ها، بخصوص پیغمبران و امامان عزیز می زنند همه را منکر شوم و گناهی دیگر بر جمع گناهان بی حد و حصر خود بیافزایم . با این همه ناچارم اعتراف کنم که مدت ها از اینکه زایش من بدون هیچ حادثه و اتفاقی رخ داده است، به شدت غمگین بودم و به خود می گفتم کاش یا به دنیا نیامده بودم! یا در وقتی زاده می شدم که یک اتفاق عظیم و جلیلی رخ داده بود که بتوان آنرا به عنوان معجزه زاد روز تولدم قلمداد کنم و از این بابت پیش این و آن پزی بدهم! اما افسوس که چنین نشد ..... جوانی و تحصیلات : تحصیلات ابتدای خود را در تهران دبستان ترقی و تحصیلات متوسطه ام را در دبیرستانهای اقبال و سعید تهران و دبیرستان فرخی آبادان به پایان رساندم و در سال 1336 دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان فرخی آبادان گرفتم. سال 1337 وارد دانشکده افسری و در سال 1340 به درجه ستوان دومی نائل و خدمت نظامی خود را آغاز کردم. دوران خدمت افسری: خدمت افسری خود را درنیروی دریایی شاهنشاهی شروع و در طول سالهایی که دراین نیرو بودم در پادگان ها و سمت های مختلف انجام وظیفه کردم ،دو سالی نیز به عنوان سرپرست دانش آموزان نیروی دریایی به ترکیه رفتم که ضمن سرپرستی دانش آموزان دوره ناوبری را در نیروی دریایی ترکیه گذراندم. پس از بازگشت از ترکیه شش ماه به ماموریت کشوراردون هاشمی و پس از آن به مدت چهار سال در کشور لبنان انجام وظیفه کردم.. دوران خدمت غیر نظامی : در سال 1355 بنا به درخواست سازمان بنادر برای تصدی پست مدیر عاملی کشتی رانی اروند رود که قرار بود با همکاری ایران و عراق تشکیل گردد، ازارتش به وزارت راه منتقل و به سمت مشاور مدیر عامل سازمان بنادر منصوب شدم. با روی کار آمدن دولت شریف امامی بنا به درخواست وزیر مشاور در امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر به نخست وزیری منتقل و در پست مدیر کل امور اجرایی و پیگیری نخست وزیر مشغول انجام وظیفه شدم. در همین سمت با آخرین نخست وزیران ایران، ارتشبد ازهاری و شاهپور بختیار نیز همکاری کردم که با سقوط دولت شاهپور بختیار به خدمت من نیز پایان داده شد. سه ماه بعد از انقلاب من هم در پی تعقیب های مکررمامورین جمهوری اسلامی که مدام در پی من بودند و مرا نمی یافتند، ناچار شدم از راه کوه به ترکیه بگریزم و از آنجا به پاریس بیایم . اکنون هم دوران هجرت خود را در این کشور ادامه می دهم تا کی باشد که هجرت من نیز مانند هجرت پیشینیان به پایان برسد یا اینکه عمری را که با جیغ زدن آغاز کرده ام با جیغ زدن هایی که در سر پیری شروع نموده ام به پایان برسد......