به فاصله ۱۰ متر !!! به خامه بانو محترم مومنی روحی

0
507

اینجا پیاده روی خیابانی در شهری به نام فرض کنید « ناکجا آباد » ایران است. بر سطح لبه ی این پیاده رو، که در کنارش جوی آب جریان دارد؛ که آبی لجن آلود که مملو از انواع آشغال می باشد در آن روان است. بر روی سطح همین پیاده رو کمی آنسوتر، سطل زباله بزرگی قرار دارد؛ تا رهگذران آنجا، دور انداختنی های خودشان را درون آن بی اندازند!

همه روزه گهگاه زنان و مردانی در کنار این سطل های زباله دیده می شوند؛ که تا کمرشان به درون آن زباله دانی خم شده اند. تا بلکه « ته مانده » یک تکه ساندویچ که رهگذری درون آن انداخته را در بیاورند و بخورند!

اما کمی آن طرف تر، بر روی سطح خیابان مشرف به همین پیاده رو، تعداد زیادی از پسرها و مردان پیر و جوان دیده می شوند. که در حال برگزاری مراسم ماه محرم و عزاداری برای شهدای کربلا هستند. با اندوه بسیار، در حالی که با دست بر سر و سینه خودشان می زنند. با حزن فراوان ، اشعاری را که « نوحه خوان » دسته شان می خواند را تکرار می کنند و به راه شان ادامه می دهند!

کدام راه؟ راهی که چند ساعت بعد، ایشان را به مکانی می رساند؛ که اگر از « پلو و خورش نذری » هم خبری نباشد؟ حداقل ساندیسی به دست شان می دهند که بنوشند و برای بانی آن تکیه عزاداری دعای خیر بکنند!

مگر این سوگواران سینه و زنجیر زن، پیروان پدر همان شهیدانی نیستند؟ که به خاطر کشته شدن خودش و اولاد و نوه های او در هزار و چهار صد سال پیش به دست یزیدیان شهید گشته اند؟!

یکی از عادات بی وقفه جهان فانی این است؛ که ماجراهای خوب و بد ساکنان خودش را در فواصل متعدد تکرار کند. تا شاید بی خبران از حقایق روزگار بالاخره دریابند؛ که ثمره آنچه که مردم دنیا انجام می دهند. چه خوب و چه بد نصیب خودشان می گردد؛ و هیچکس نمی تواند از نتیجه جفائی که بر دیگران روا داشته « قسر » در برود!

آقای مؤمن ، خانم مؤمنه ، اگر هزینه تهیه ناهار و شام حضرتی برای کسانی را، که درون تکیه شما برای امام تان عزاداری می کنند. را به دست همان مردان و زنان نیازمندی برسانید؛ که برای سیر کردن شکم خود و بچه های گرسنه شان، تا به کمر درون سطل های زباله خم شده و دنبال ته مانده خوراک دیگران می گردند بدهید؟ مطمئن باشید هم شهدای کربلا را خوشحال می کنید؛ و هم خدای خودتان را از کردار نوعدوستانه خویش راضی و خشنود می نمائید!

آیا همان امام اول تان، همه شب برای فقیران و گرسنگان شهرش خوراک نمی برد؟ اگر به پیروی نمودن از امام اول شیعیان افتخار می کنید؟ دست کم ، بخشی از اعمال و رفتار او را هم تکرار کنید!

اگر واقعا می خواهید که شیعه ی علی و از پیروان راستین او باشید؟!

مقاله قبلیهیچ صحبتی برای توافق هسته‌ای نمی‌کنیم
مقاله بعدیاصل معنای « حجاب » که شیعه ها آن را تحریف نمودند! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.