بالاخره قرار نیست که آدمیزاد، تا ابد برای خودش و دیگران ناشناخته باقی بماند. چون اشراف داشتن بر خویشتن خویش، و شناخت کامل یا تقریبی بر امکانات و حقایقی که در چرخه هستی موجود هستند؛ یکی از مهم ترین ابزار بشر، برای تشخیص دادن شرایط موجودیت خود او، و محیطی است که در آن زندگی می کند. چنانچه از این موهبت فراوان و رایگانی، که طبیعت وجودمان در اختیار ما قرار می دهد؛ نتوانیم به خوبی استفاده بکنیم. آنوقت است که باید به خودمان بشارت بدهیم، که در زندگی جز یک پاکباخته ناتوان، چیز دیگری نبوده و نیستیم!
بر این اساس، می توانم در این موقعیت تقویمی( در بهمن سال جاری) پس از سی و هشت سال تمام، که از بهمن شوم 1357 خورشیدی می گذرد؛ به آنانی که در خیابان های شهرهای کوچک و بزرگ میهن مان، فریاد: ” به کوری چشم شاه زمستونم بهاره” را سر می دادند بگویم؛ ای گروه ابله و ای نادان ترین ایرانیانی، که تاریخ ده هزاره ساله کشور باستانی ما( ده هزار سال قدمت بنیادی، هفت هزار سال قدمت نوشتاری تاریخی و نزدیک به سه هزار سال حکومت پادشاهی) این سرزمین اهورائی، هرگز به خودش ندیده بود و تا ابد نیز نخواهد دید. آیا با روی کار آوردن رژیم جمهوری ننگین اسلامی، به تمامی آن آرمان هائی که به مردم نابخرد ایران می دادید رسیده اید؟!
یکی از روزهای نیمه دوم شهریور سال اهریمنی 57، در یکی از ادارات خیابان آیزنهاور” آزادی کنونی ” ، برای انجام دادن امری حضور داشتم. پیش از آنکه از درون آن اداره به بیرون بیایم، در مدخل خروجی آنجا، هیاهوی زیادی از فریادهای یکنواخت جمعیت عظیمی، که در طول خیابان حضور داشتند نظر و توجهم را جلب کرد. وقتی به پیاده روی مشرف به خیابان اصلی رسیدم؛ سیل خروشان مردم تظاهر کننده را دیدم، که برخی از آنان با در دست داشتن عکس هائی از آیت الله طالقانی، و دکتر علی شریعتی، فریاد گوشخراش ” مرگ بر شاه ” را سر داده بودند؛ و از جلوی اداره مرکزی آتش نشانی تهران در همان خیابان، به سوی میدان شهیاد می رفتند. یکباره سرازیر شدن چند قطره اشک، که بدون اراده بر روی گونه هایم غلطیدند را حس نمودم!
در انتهای همان شب، هنگامی که به نیمه های شب نزدیک می شدیم؛ صداهای هیچگاه نشنیده ای، که فریاد ” الله و اکبر” شان را در هوا منتشر می کردند؛ حتی آنانی را که خواب بودند را نیز به سوی بامهای خانه ها کشاندند؛ تا از چند و چون قضیه سر در بیآورند. نزد خود اندیشیدم، اینها همان افرادی هستند که در صبح همانروز در خیابان آیزنهاور دیده بودم. از آن پس، به طور مستمر، اخبار مربوط به تظاهرات پیاپی مردم ایران در سراسر کشور، یکی از مهم ترین خبرهای سیاسی بود؛ که بازتاب آن، همه جهان را در بر گرفته بود!
سرانجام پس از خروج پادشاه میهن پرست ایران از کشور(در 26 دیماه همان سال)، لحن و محتوای شعارهائی که از سوی مخالفان حکومت شاهنشاهی پهلوی در همه جای ایران به گوش می رسید؛ تغییر محتوائی یافته بودند. از آن به بعد، ضمن جاری شدن همان عبارت ” مرگ بر شاه ” بر روی زبان یاوه سرای آن فریب خوردگان، عبارت های ” استقلال آزادی، جمهوری اسلامی” ، ” حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله ” ، ” حزب الله می جنگد می میرد ذلت نمی پذیرد” و دهها مورد جفنگ دیگر اراجیفی بودند؛ که آن مردمان نادان سر می دادند؛ و به قول خودشان برای دسترسی به آزادی، آن غوغاهای جاهلانه را برپا می نمودند!
ای کاش، فقط یکی از آنها، اکنون که سی و هشت زمستان سیاه از آن دوران می گذرد؛ یک جو، فقط یک جو شرف در همه وجودش یافت می گردید؛ و همانطوری که در آن ماه های تیره کننده ی روزگار ایران و ایرانی، که خود و سایر هم میهنان را به مصیبت حضور این حکومت جانی پرور و دزد و شقاوت آفرین در کشورمان مبتلا کردند؛ اکنون نیز دهان باز کند و زبان بگشاید، تا صادقانه از خود و همراهان انقلابی اش بپرسد: ” برادران و خواهران انقلابی، آیا با رفتن محمدرضا شاه پهلوی از ایران، آن پادشاه نمونه در هر صفت نیک و میهن پرستانه، و با آمدن روح الله خمینی انتقامجو، آن آخوند بی اعتبار و ناتوان و بری از درک مسائل سیاسی و فنون رهبری و کشور داری، و تشکیل شدن جمهوری غیرقانونی و پلید اسلامی در ایران، که جز بدبختی و تیره روزی و بی پناهی و تباهی، برای مردمان این سرزمین آریائی به بار نیاورده است؛ شما به آن آزادی یی که برایش تظاهرات برپا کرده بودید رسیده اید؟!
آیا اکنون که کشورتان، در دریای سیاه اعتیاد و فحشا و فقر فرهنگی و خرافه زدگی و خرافه پرستی و ورشکستگی اقتصادی و بی آبروئی هائ بین المللی و رنج بی تدبیری های ایران برباد ده سران منفور این رژیم اهریمنی گرفتار گشته است؛ هنوز هم در این پندارید؛ که به قول خمینی دجال، باید که ایران را از پلیدی و تباهی نجات می دادید. آیا اصولا به همان نتیجه رسیده اید؟ و یا مردم ایران را، به قول خودتان، از گرداب بی دینی و نبودن ایمانی زندگی ساز در میان ایشان رهانیده و آنها را به سرمنزل مقصود رسانیده اید؟!
آن دین و ایمانی که شما برای ایشان به وجود آورده اید؛ اقیانوسی از جهالت در اندیشه، و ظلماتی از تاریکی سیه دلی های اهریمنی، و برودتی از انجماد قلب های گرما از دست داده آنان است؛ که با تمام این درد و رنج عظیم، ناگزیرشان می سازد؛ تا به جای تحقیق و تفحص، در یافتن راه هائی که آنان را از درون این دهلیزهای دهشتناک رها سازند. باید با دیوهائی مانند آلودگی های طبیعی و مصنوعی، اسارت در بندهای خطرناک زندان های حاکمیت شیطانی اسلامی، تن دادن به عدم دسترسی به داروهائی که توان مادی خریداری کردن آنها را ندارند. و رهائی از تیره روزی های معتاد شدن و تن فروشی کردن و ….. را نیز ندارند سر بکنند؛ آیا مراد شما انقلابی ها، از فریب دادن مردم ایران، رساندن ایرانیان به همه موارد بالا بوده است؟!
پس ننگ ابدی نثارتان، که یک ملت سربلند و یک سرزمین آریائی را، به جائی کشانده اید؛ که یک پسر دانش آموز سیزده ساله آن، خودش را در توآلت مدرسه اش حلق آویز می کند. یک دختر دانش آموز شانزده ساله، خودش را از روی پل به سوی خیابان مملو از اتومبیل های در حال حرکت پرتاب می نماید؛ یک زن شرافتمند ایرانی، نیمه شبهایش را در آغوش چندین مرد بیگانه سپری می کند؛ یک مرد معتاد و ناتوان ایرانی، از شرمساری همین مطلب، که چون خودش توان کسب درآمد برای گذران یک زندگی معمولی را ندارد؛ زن جوان و پاک اش را به سوی مردان ناشناس روانه می نماید؛ سر در گریبان آن زندگی فقیرانه، و آن زندگانی نامحترمانه فرو می برد!
تا دنیا دنیاست، منزلت و اعتبار جهانی و ملی پادشاه میهن پرست ایران، محمد رضا شاه پهلوی، در برگ های پرنیانی تاریخ پرافتخار ایران تکرار می گردد. همانگونه که نام ننگین آخوندهای معمم و کت و شلواری، که این شورش جاهلانه، و مفاهیم کردار شارلاتانی و شیادی یک قوم نامعتبر دینی، که با نام اسلام فقاهتی و ولایتی، فضای اندیشه های ملتی سرفراز را، چنان تیره و تار نمودند؛ که آنان را به خیانت کردن به همان پادشاه بی همتای میهن شان وا داشتند؛ نیز تا بی انتهای زمان، به بدترین بودن و ارائه کردن ناشایسته ترین شیوه های عملی تکرار خواهد شد!
محترم مومنی