بقلم توانای امیر طاهری: جنگی که فقط بازنده بر جای گذاشت

0
303

مبنای کتابی که آقایان ویلیامسون موری و کوین ام وودز نوشته اند، تقریبا به طور کامل اسناد محرمانه ای است که پس از سقوط صدام در سال 2003 از بایگانی های عراق به دست آمده است. بدین ترتیب، تمرکز آن فقط بر طرف عراقی فاجعه است. در عین حال، با سنجش واکنش ایران به حرکات صدام، می توان تا حدودی دریافت رهبری ایران چگونه جنگ را مدیریت، یا سوءمدیریت، می کرد.از نظر مدت، جنگ ایران و عراق که از سال ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ میلادی طول کشید، یکی از طولانی ترین جنگ های تاریخ مدرن بود. این جنگ همچنین پرهزینه ترین جنگ ها از نظر تلفات بود، به طوری که گفته می شود در مجموع در دو طرف حدود یک میلیون نفر کشته و دو برابر آن هم مجروح و یا برای همیشه معلول شدند.

همچنین این جنگی پرهزینه بود از این جهت که یک تریلیون دلار از ساختارهای زیربنایی را تخریب و آسیب های اقتصادی به دو طرف وارد کرد.

همانطور که این کتاب، که توسط انتشارات دانشگاه کمبریج منتشر شده، نشان می دهد این جنگ که حدود ربع قرن پیش پایان یافت، چند ویژگی زیانبار و شیطانی دیگر هم داشت. این جنگ صحنه ای را برای کاربرد سلاح های شیمیایی به صورت وسیع آماده کرد.

حدود ۳۰ هزار ایرانی، نظامی و غیرنظامی، در نتیجه آسیب های سلاح های شیمیایی به کار رفته توسط ارتش صدام حسین کشته شدند. از آن بدتر اینکه صدام حسین برای نخستین بار در تاریخ مدرن، از سلاح های شیمیایی علیه مردم خودش نیز در شهر حلبچه استفاده کرد و بیش از ۵۰۰۰ کرد را کشت.

در عین حال، این جنگ شاید دو ویژگی منحصر به فرد دیگر هم داشت که ظاهرا نویسندگان این تحقیق جدید آنها را از قلم انداخته اند. نخست اینکه شاید این، اولین جنگ مدرن بود که هیچ هدف واضحی نداشت. شاهد اینکه صدام حسین و نیز روح الله خمینی، روحانی که در آن زمان بر ایران حکومت می کرد، به بعضی اهداف از جمله تغییر رژیم در طرف مقابل جنگ اشاره می کردند.

صدام با ایده الحاق استان خوزستان در جنوب غربی ایران بازی می کرد، استانی که بخش قابل توجهی از آن عرب زبان هستند. در همین حال، معلوم نیست که آیا صدام از این مساله که چنین الحاقی می توانست جمعیت ۵/۲ میلیون نفری به شیعیان عراق بیافزاید، استقبال می کرد یا نه، آن هم در اقلیت سنی-تکریتی این کشور در حفظ کنترل بغداد دچار مشکل بودند.

خمینی این شعار را رواج داد که «راه بیت المقدس از بغداد می گذرد،» و وانمود می کرد که منظور وی، تصرف عراق و بعد از آن حرکت برای تصرف دوباره بیت المقدس و نابودی اسراییل است.

در همین حال بعید است که بتوان گفت خمینی خود این استدلال را جدی می گرفته است. اسراییلی ها هم آنرا جدی نمی گرفتند، کسانی که به قاچاق سلاح های آمریکایی به ایران آنقدر کمک کردند تا نخست جلوی پیشروی عراق گرفته شود و سپس موج علیه ارتش صدام بازگردد. هم خمینی و هم اسراییلی ها می دانستند که در خاورمیانه تحت کنترل عرب های سنی، جای زیادی برای یهودیان یا شیعیان فارس وجود نخواهد داشت.

ویژگی مهم دیگر این جنگ به خصوصیات و جایگاه دو شخصی ربط پیدا می کند که در نهایت، فرماندهی را در دست داشتند. هم صدام و هم خمینی به اندازه کوه اورست غرور داشتند و دست کم در خفا باور داشتند که در همه زمینه های فعالیت بشری نابغه اند.

هر دوی آنها را اطرافیان و رسانه های چاپلوس، چهره هایی فوق بشری معرفی می کردند که ماموریت یک منجی را دارند. صدام قرار بود صلاح الدین نوین باشد، مانند آن جنگ آور کرد و سلطانی که با صلیبی ها جنگید، که البته همیشه هم پیروز نبود. آیت الله خمینی، که ادعا می کرد از نوادگان حسین، امام سوم شیعیان است، می خواست انتقام شهادت فاجعه بار جدش به دست یزید، خلیفه اموی را بگیرد.

مشکل این بود که هیچ یک از آن دو در این جست و خیز فاجعه بار، کوچکترین اطلاعی از امور نظامی نداشتند. صدام یاد گرفته بود با تفنگ شلیک کند، اما فقط برای اقدام به ترور عبدالکریم قاسم، و بعدها، برای قتل رقیبش در رهبری حزب بعث.

خمینی هم آموزش هایی برای به کار گیری سلاح های دستی در مدت کوتاه عضویتش در گروه تروریستی فدائیان اسلام در دهه ۱۹۴۰ میلادی دیده بود. در عین حال، مانند صدام، او از جنگاوری واقعی هیچ نمی دانست و درباره مسائل نظامی به شدت بدگمان بود.

اما جالب است که انتشار این کتاب مصادف شد با افشاگری هایی در طرف ایران درباره آن جنگ – افشاگری هایی که نشان می دهد چگونه خمینی همه چیز را دستکاری کرد و چگونه دهها هزار ایرانی در نتیجه رهبری ضعیف او کشته شدند.

مبنای کتابی که آقایان ویلیامسون موری و کوین ام وودز نوشته اند، تقریبا به طور کامل اسناد محرمانه ای است که پس از سقوط صدام در سال ۲۰۰۳ از بایگانی های عراق به دست آمده است. بدین ترتیب، تمرکز آن فقط بر طرف عراقی فاجعه است. در عین حال، با سنجش واکنش ایران به حرکات صدام، می توان تا حدودی دریافت رهبری ایران چگونه جنگ را مدیریت، یا سوءمدیریت، می کرد.

صدام و خمینی هر دو از ارتش خودشان بیش از دشمن رسمی معرفی شده اشان می ترسیدند. صدام می دانست که اگر ارتش عراق در جنگ پیروز شود، یا دست کم به نظر برسد که چیزی را برده است، ممکن بود با معرفی یکی از ژنرال های پیروز به عنوان «ناجی ملت»، در نقطه مقابل خود وی قرار گیرد.

نویسندگان این کتاب نشان می دهند که صدام نظامی را ایجاد کرده بود که در آن ژنرال ها نمی توانستند به طور مستقیم حتی در جبهه های نزدیک به هم، با یکدیگر ارتباط برقرار کنند.

به عنوان مثال در جنگ حمید، ایرانی ها دو تیپ عراقی را به دام انداختند و آنها را نابود کردند در حالی که دو تیپ تازه نقس دیگر تنها چند مایل در شمال آنها غیرفعال مانده بودند. علت آن بود که فرماندهان آن تیپ ها منتظر اجازه صدام در بغداد بودند تا برای رها کردن همرزمانشان وارد درگیری شوند.

آن اجازه صادر شد، اما ساعت ها پس از آنکه آنها در آن درگیری بازنده شده بودند.

Saddam-Hussein-during-Ira-006-620x372

خمینی هم حکومت خود را با اعدام هزاران افسر ارتش ایران و حتی افسران وظیفه و زندانی کردن هزاران افسر دیگر آغاز کرد. دریادار احمد مدنی نخستین وزیر دفاع خمینی هم در اقدامی بد تر از این طول مدت خدمت سربازی را از ۱۸ ماه به ۶ ماه کاهش داد، اقدامی که عملا به معنای آن بود که همه مشمولین در آن هنگام می توانستند به سرعت به زندگی غیرنظامی بازگردند.

وقتی عراق در ۲۲ سپتامبر سال ۱۹۸۰ با حمله به ایران جنگ را آغاز کرد، ارتش ایران عملا دیگر نیرویی موثر به حساب نمی آمد.

بخشی از این کتاب مسحورکننده به تحلیل ساختار فکری عراقی ها و اینکه چطور این طرز فکر در طول جنگ هشت ساله تغییر یافت، اختصاص پیدا کرده است. صدام با معرفی خود به عنوان رهبر جنگی مدرن که پیشرفته ترین سلاح های جنگی را در اختیار دارد، آغاز کرد، سلاح هایی که اغلب فرانسوی و یا ساخت شوروی بود.

در آن اوائل، حتی فرانسوا میتران رییس جمهور فرانسه اجازه داد بر روی بمب افکن های سنگین سوپر-اتاندارد فرانسوی، پرچم عراق نقش ببندد و آنها را خلبانان مزدور بلژیکی به پرواز در آورند تا اهداف حساس ایرانی را هدف قرار دهند.

مواد مورد نیاز برای سلاح های شیمیایی از آلمان غربی وارد شد و اتحاد شوروی هم تانک و کلاهک های جنگی در اختیار عراق قرار داد. در عین حال، اندکی بعد، روشن شد که این جنگ مدرنی نبوده است و خمینی و دیگر ملاهای اطراف وی به تلفات انسانی و خسارات مالی اهمیتی نمی دهند.

فرماندهان عراقی در بعضی درگیری ها از دیدن اینکه نوجوانان و کودکان ایرانی – که مغزشان را ملاها شستشوی مغری داده بودند – در طلب شهادت و حیات بهشتی چگونه گروه گروه برای جلوگیری از پیشروی عراقی ها خود را در مقابل تانک ها منفجر می کردند، متاثر می شدند.

در مرحله بعدی، صدام تلاش کرد خود را یک رزم آور کلاسیک عرب معرفی کند و به ارتش خود توصیه می کرد با شجاعت و فداکاری به پیروزی برسند. در همین حال، این اقدام نیز نتیجه بخش نبود چرا که صدام قلبا یک بزدل بود، روباهی که تلاش می کرد مانند شیر غرش کند.

صدام در آخرین مرحله جنگ درک کرده بود که چه به عنوان فرماندهی مدرن و امروزی و چه در نقش رزم آوری عرب نمی تواند در جنگ پیروز شود. آن هنگام بود که وی به التماس از همسایگان عرب و قدرت های بزرگ به ویژه آمریکا پرداخت تا از طرق دیپلماتیک او را از مخمصه نجات دهند.

وی در محاسباتش اشتباه کرده بود، به ویژه در اینکه نفهمیده بود که رقیبش خمینی، دیوانه ای مانند خود او بود و او هم از دیدن کشته شدن ایرانی ها متاثر نمی شد، همانطور که او به خاطر کشته شدن عراقی ها ناراحت نمی شد.

همانطور که “موری” و “وودز” نشان می دهند، این جنگی بود که پیروز نداشت و تنها دو بازنده بر جای گذاشت. مرزها تغییر نیافت و هر دو رژیم سرجای خود ماندند. دولت صدام بعدها در نتیجه اشتباه خودش، یعنی اشغال کویت سرنگون شد، جنگی که وی در آن با بزرگتر از خود درافتاد.

چه خوب است اگر ایران نیز به “موری” و “وودز” و دیگر دانشگاهی ها اجازه دسترسی به بایگانی های ایران را بدهد تا آنسوی داستان هم بررسی و بیان شود.

* نوشتار بالا از تارنمای شرق الاوسط وام گرفته شده است.