تا بزرگ ترین آوار حذف نشود، از این آوارها فراوانند!

0
307

جهت حذف کردن هر مورد بدی از چرخه هستی او، توجه داشتن به پیش زمینه های به وجود آورنده این عنصر نامطلوب، یافتن عواملی که موجودیت آن مورد غیر مفید را، بر یک یا چند محیط اجتماعی کوچک و بزرگ تحمیل می کنند. درک خصوصیات رفتاری و کرداری علل و معلولی یک روند اجتماعی ناپسند، و شناختن خواص بد و زیانبار عوامل تأثر گذار آن بر کلیت جامعه، چگونگی نتیجه منطقی به دست آمده، از حضور هر عاملی درون اجتماعات بشری، مواردی هستند که ما را برای رساندن به بازتاب اثر وجودی یک امر نامطلوب درون محیط زندگی مان، به هدفی که داریم می رسانند؛ و یا موجب می گردند، تا به آرمانی که داریم نزدیک تر بشویم!

بنابراین، ابتدا می بایست که هدف خویش را معین کنیم؛ سپس جهت دسترسی به آن برنامه ریزی نمائیم. آنگاه طبق همان برنامه مشخص تعیین شده، یکی یکی موانع را از سر راه مان برداریم؛ تا که بتوانیم خودمان را به سرمنزل مقصود برسانیم. سی و هشت سال می گذرد، که همگی ما درون شعله های سرکش یک جریان بیدادگر، که مانند بزرگ ترین آوار موجود در جهان، همه اندام ما و میهن مان را، زیر ستم های ناجوانمردانه خویش اسیر ساخته است؛ با هیولای مرگ تدریجی دست و پنجه نرم می کنیم. در طول تمامی این مدت بی سر و سامانی، بزرگان مان هر از چند گاهی، نسخه هائی برای رهائی ما از این خطرناک ترین آوار مخرب و هستی سوز به ما ارائه داده اند. اما تا کنون به هیچ مسیر نجات دهنده ای راه نیافته ایم. چرا؟!

آیا ما ناتوان هستیم؟ آیا ما سهل انگاریم؟ آیا ما نسبت به سرنوشت خودمان بی تفاوتیم؟ آیا ما بی خردیم؟ یا……. آیا ما هنوز در ورطه بی هدفی دست و پا می زنیم؟ به پندار نگارنده این نوشتار، در نهایت تأسف و شرمساری، ما درون اقیانوسی از همه پنج مورد بالا چنان غوطه ور گشته ایم؛ که حتی نمی دانیم زیر چه آوار مهیبی در حال جان سپردن می باشیم؟!

 آنچه که ما تا به حال، بر اساس دستورات برخی از دل سوختگان به شوربختی ما عمل کرده و انجام داده ایم؛ مقوله هائی بوده اند، که فقط راه از میان برداشتن آوارهای کوچک را، که مولود همین بزرگ ترین و سهمگین ترین و فلج کننده ترین آوارها می باشند را آموخته اند. چه عاملی خواهد توانست ما را به توانمندی مان آگاه سازد؟ چه موهبتی ما را یاری خواهد کرد؛ چنانکه در گرداب سهل انگاری و بی تفاوتی فرو رفته باشیم؛ جهت نجات دادن ما، از آنچه که بی خردی در باب تعیین هدف نهائی نامیده می شود برهاند؟!

موضوع شناخت خود و محیط پیرامون آدمی، در هر منطقه جغرافیائی که زیست می کند؛ اگر مهم ترین مورد در زندگی یک آدم نباشد؛ ارزنده ترین سیستمی است که طبیعت در ساختار جسم و جان و روح و روان افراد تعبیه کرده است. همان چیزی که همگان دارند؛ اما از دارا بودن آن بی خبرند. به همین دلیل نیز، هیچگاه برای استفاده از آن نکوشیده اند. ما تا کنون در طول سه دهه و اندی که در زیر فشار یورش تازی تباران در فشار صد درجه استثمار گشته ایم؛ هنوز برای پاک نمودن این سیاهی نابود گرداننده از چهره هستی مان، صحیح ترین راه امکان پذیر را انتخاب ننموده ایم. بارها و بارها به از بین بردن معلول ها پرداخته ایم(هر چند که هنوز توفیق زیادی نصیب مان نگشته است.)؛ اما علت اصلی و به وجود آورنده این معلول ها را به حال خودش وا گذاشته ایم. مانند آنکه به جای حل نمودن یک مسأله بغرنج و آزار دهنده، همه تمرکزمان را بر روی صورت آن مسأله معطوف نموده ایم!

عظیم ترین و بدشگون ترین آوار موجود در دنیا، به هر دلیلی(که بیان کردن شان ” مثوی هفتاد من کاغذ ” می باشند) را، دشمنان ما و میهن مان، بر تمامی موجودیت ما و کهندیارمان فرو ریخته اند. ولی در همه این سال هائی که زیر فشار سنگین ترین آوارها در حال جان کندن هستیم؛ هنوز راه حل مناسب و یاری رسان را به دست نیآورده ایم. بعضی ها برخی از راه های مبارزه با این اشغالگران آوارآسا را، برای ما نام برده اند؛ ولی هنوز هیچ کارشناس یا فرد مجرب و دل سوخته ای پاک نیت، در این باره هیچگونه راهنمائی مفید و کارسازی را به ما نیآموخته است؛ که تا بتوانیم مادر این آوارهای کوچک را آنچنان فلج و خنثی کنیم؛ تا تحت هیچ شرایطی قادر نباشد؛ که همه روزه آواری مخرب دیگری را بر ما فرو بریزد!

تا به کی باید بنشینیم و اینهمه بیداد را تماشا کنیم؟ تا چه وقت باید جنگ تحمیلی، خطرناک ترین آلودگی هوا، فرو نشستن وسیع زمین در محل زندگی مردم، دزدی های هزاران میلیاردی، هزاران زندانی بی گناه و اعدام های جوانان مملکت، بی آبروئی های بین المللی، سقوط اقتصادی، پسرفت های جهانی، باج دادن های سیاسی، زورگوئی و جنایتکاری، و صدها بلای کوچک و بزرگ، حتی منهدم نمودن ساختمانی هفده طبقه مانند ساختمان پلاسکو در تهران، که حدود هشتصد واحد تجاری در آن فعال بوده را، ببینیم و بشنویم؛ اما همچنان به چند جمله ” غر و لند ” معمولی اکتفا بکنیم؟!

ما و شما فقط و فقط یک راه اصلی که هیچ ناامیدی در آن نیست را در پیش رو داریم. به پا می خیزیم، ” مرگ یکبار و شیون هم یکبار” چرا مدام در حال مرگ تدریجی به سر ببریم؟ چرا همیشه با تردید به این زندگی نکبت بار ادامه بدهیم؟ موشی با همه ناتوانی اش، ریسمان توری را که شیری به آن عظمت درون آن گیر کرده بود؛ را آنقدر جوید تا از هم گسستند و شیر را نجات داد. ما چگونه شیری به عظمت ایران مان را، از تور یک صیاد جانی نجات بدهیم؟ آوار سهمگین رژیم مستبد و جنایتکار و تروریست پرور جمهوری پلید آخوندی، بایست که در آغاز سی و نهمین سال حضور منفورشان در ایران اهورائی ما، به طور کامل از سطح و پیرامون مملکت بزرگ مان برچیده شود. اگر می خواهیم از آسیب آوارهای بعدی در امان بمانیم؟!

محترم مومنی

مقاله قبلیحمله اعتراضی به سفارت جمهوری اسلامی در دانمارک، به همراه فیلم
مقاله بعدیآتش‌نشانانی که قهرمان شدند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.