برنج، پیمانه ای چند؟؟!! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
221

هر دم از این باغ بری می رسد

تازه تر از تازه تری می رسد

احتمالا، مفهوم اصلی این بیت گویا، بیان یک تعریف جامع از باغ و بوستانی حقیقی و پر نعمت نمی باشد. بلکه، کنایه ای کاملا منفی و انتقادآمیز به آنهائی است؛ که هیچ امری را به درستی و به سود همگان انجام نمی دهند؛ و فعالیت های اجتماعی خودشان در هر عرصه ای را، یا فقط بر اساس منافع خویش، و یا به طور ناقص و با نتیجه ای منفی عملی می نمایند( گاها کارهای فردی و خصوصی خود را نیز با همین شیوه انجام می دهند ) ؛ یعنی اغلب کارهای شان را، با روش های نسنجیده به پایان می رسانند؛ و در این رابطه، به آسایش و آرامش دیگران نیز آسیب های جبران ناپذیر را وارد می آورند. ولی در مقابل ایشان ، افرادی نیز هستند؛ گه با تلاش بسیار می کوشند؛ تا از سوی آنها هیچ گزندی به همنوعان شان نرسد!

اما، آنچه که اکنون از وادی سوزان و جهنمی رژیم آمیخته به ظلم و جور حاکمیت پلید آخوندی، به مردم ایران عرضه می گردد. با ‍آنکه امری تازه نیست، ولی در هر زمانی و در هر زمینه ای، در نوع خودش موردی دیرباورانه است؛ که هیچگاه در میهن ما، به خصوص قبل از اشغال آن توسط تازی تباران سابقه نداشته، حتی در زمان جنگ دوم جهانی و محدودیت های آن موقع نیز، چنین موارد شرم آوری مشاهده نمی شده اند!

در هنگامی که واحد پول ایران « تومان » بود؛ زیرمجموعه های آن( تا آنجائی که شصت سال پیش از مادر بزرگم شنیدم )، سکه های رایج در ایران عبارت بوده اند از: « یک پول سیاه، که ارزشش زیر یک شاهی بوده است؛ یک شاهی، پنج شاهی، ده شاهی، یک قران ( برابر با دو سکه ده شاهی ) و دو زار( دو عدد یک قرانی را دو زاری می گفتند) ؛ و بالاترین سکه رایج در کشورمان، پنج زاری بوده، که دو عدد از آن پنج زاری ها مساوی یک تومان می شده است!

اما از یک تومان به بالا، پول های کاغذی بوده اند؛ که به آنها « اسکناس » می گفتند. از اسکناس یک تا صد تومانی، که از ده تومان به بالای آن را فقط ثروتمندان جامعه داشته و خرج می کرده اند!

ولی پول های کاغذی، که از یک تومانی شروع می شدند؛ و تا صد تومانی می بودند. که داشتن این آخری( صد تومانی ) به ندرت در دست افراد عادی اجتماع دیده می شده، و نزد مردمان کم درآمد جامعه وجود نداشته است. البته کسانی که با یک سکه ( پول سیاه ) ، که کم ارزش ترین واحد پولی ایران در آن دوران بوده ( اواسط سلسله قاجار )، می توانسته اند برخی از مواد خوراکی روزانه خود را تهیه بکنند. نیاز چندانی هم به اسکناس و پول های کاغذی مخصوصا صد تومانی را نداشته اند !

مادر بزرگم می گفت: « با همان ( یک پول سیاه ) می توانسته، بخشی از احتیاجات روزانه را خریداری بکند؛ و برای ناهار و شام اعضای خانواده خودش، که مرکب از هفت تن بوده اند( پنج فرزند و خود و همسرش )، ناهار یا شام مطبوعی را تدارک ببیند. بنابراین، با یک تا ده شاهی و یک قران و دو زار و پنج زاری آن زمان، هزینه خوراک یک هفته خانواده را تامین می کرده است !

از توضیح او که بگذریم، در هفتاد سال پیش، که من دختری شش ساله بودم؛ مادر خودم همه روزه می توانست؛ با پنج تومان، برای خانواده خود ما، که مرکب از هفت فرزند و پدر و مادرم بودیم. ناهار و شام لذیذی را آماده بکند. با این حقیقت، که همیشه پس انداز نسبتا قابل توجهی نیز برای خودش داشت. تا در صورت نیاز، از آن استفاده نماید!

امروزه بر این کهندیار اهورائی چه می گذرد؟ که اکنون مردمان آریائی آن، حتی با داشتن مبلغ گزافی همچون « یازده میلیون تومان در ماه » ، زیر خط فقر قرار دارند؟ و ضعیف ترین بخش اجتماع را تشکیل می دهند؟!

مشهدی عبدالله ( مشد عبدالله )، با دکان کوچکی که در یکی از خیابان های جنوب غربی تهران داشت. مواد خوراکی ساکنان آن محله کوچک را برای شان آماده فروش می نمود. پدر بزرگ هم کلاسی خود من، که آخوندی پیر و مردی هشتاد ساله و متاسفانه معتاد به کشیدن تریاک هم بود. روزانه به همسر خودش ( مادر بزرگ هم کلاسی من )، دو تومان خرجی می داده، آن خانم با همان دو تومان، به دکان « مشد عبدالله » می رفته، هم بساط ناهار و شام « نانخورهای » خانه را از کاسب محله شان می خریده، و هم برای آقای شان!!! آنگونه که خودش تعریف می کرد؛ چند نخود تریاک( کوچک ترین واحد این ماده مخدر که فروخته می شد )، را هم برای مصرف روزانه آن آخوندک زهوار در رفته و معتاد خریداری می کرده است!

اما اکنون، پس از روی کار آمدن ننگین ترین حاکمیت در تاریخ میهن مان، ( حکومت منفور آخوندی )، که توسط قدرتمداران دنیا به ویژه آمریکا در ایران شکل گرفت ؛ و با پایه گذاری حاکمیت رسوای اسلامی در ایرانزمین، وحشی ترین حکومت و دولت های چهار دهه پیش در دنیا را پدید آوردند و بر ایرانیان تحمیل نمودند؛ تا آنان را به اسارت نزد چنین مصیبت بزرگی محکوم سازند. حتی پس از گذشتن چهل و اندی سال از رویش این گیاه مسموم در میهن مان، سران دزد و چپاولگر و جنایت پیشه رژیم ننگین اسلامی، نه فقط در کارزار مسائل سیاسی، بلکه در مورد چگونگی رتق و فتق نمودن امور اقتصادی هم، کوچک ترین پیشرفت داخلی و خارجی را، برای ملت گرفتار و ناتوان کشورمان به ثمر نرسانده اند. ولی تا بخواهید، برای خود و دار و دسته مزور شان، به تامین کردن انواع امکانات رفاهی و سودمند پرداخته اند؛ تا که خودشان را همه روزه غنی تر کنند. اما بار سنگین فقیرتر گشتن مردم ایران را، که سرزمین شان مملو از بهترین نعمت های دنیا هست. را روی شانه های ستمدیده ایشان بگذارند!

در خانه هائی که طبقه متوسط ایران، همیشه یک یا دو گونی برنج اعلای داخلی و خارجی ذخیره داشتند. حالا باید ساکنان همان خانه ها، از فروشگاه محله شان ، حتی برنج های وارداتی از کشورهای تایلند و هند را نیز پیمانه ای بخرند و مصرف کنند. زیرا اینک، قیمت یک کیلو برنج وارداتی به حدود سی هزار تومان، و بهای یک کیلو برنج داخلی و تولید برنج کاران ایرانی را، باید با پرداخت نمودن مبلغ حدود پنجاه هزار تومان خریداری و مصرف نمایند!

با توجه به این موضوع، که بخش مهم خوراک مورد مصرف روزانه اکثریت مردم ایران برنج و نان است. محاسبه نمودن بالاتر رفتن هزینه های زندگی برای هم میهنان درونمرزی مان نشان می دهد؛ که تامین کردن هزینه های زندگی ایرانیان، تا به چه اندازه سخت تر گردیده است؟!

از موقعی هم که ملاهای حاکم بر کشورمان، به خاطر تحریم ها نمی توانند به راحتی نفت ایران را در همه جای دنیا بفروشند. آن را به دو کشور پر جمعیت جهان( چین و هندوستان ) صادر می کنند؛ و در ازای آن، اجناس بنجل آنها را به ایران وارد نموده و در بازارهای مملکت، با قیمت بالاتر از خرید خود، در اختیار مردم می گذارند. از جمله این تجارت ها، مبادله نفت ایران با برنج هندی می باشد؛ که بر اساس گفته علی شفاهی مشاور انجمن وارد کنندگان برنج در ایران، تا به حال فروشندگان برنج اجازه نداشته اند؛ که کیسه های برنج را باز کنند و بفروشند. گویا از این پس، به خاطر بالا رفتن وضعیت فقر در میان مردم، فروشندگان برنج اجازه یافته اند؛ که کیسه های برنج را باز کنند و به خرده فروشی آن بپردازند!

خرده فروشی نه به مقدار یک تا چند کیلو، بلکه به صورت پیمانه ای. یعنی خریدار بتواند، به نسبت تعداد اعضای خانواده و نیاز روزانه خودش، یک تا چند پیمانه برنج بخرد و به مصرف برساند. واقعا با داشتن چنین حکومت ملت دوستی!! که به مردم زیر سلطه خودش چنین امکانات آسانی را می دهد چه باید گفت؟!

بدیهی است که هر حکومتی، به نسبت امکانات اقتصادی کشور زیر سلطه خودش، می بایست که در صدد تامین نمودن بهترین رفاه همه جانبه در زندگانی شهروندان آن دیار باشد. اما از حاکمیت شرور و پست و خودکامه اسلامی آخوندی، در هر شرایطی، نمی توان چنین انتظاری را داشت؛ که بیشتر توان اقتصادی کشور را، جهت تحقق بخشیدن به این امر منطقی( بهبود بخشیدن اوضاع معیشتی ملت ) بپردازد؛ و تا حدودی، زندگی را برای شان آسان نماید؛ و کاملا مسؤلانه به این مهم بپردازد!

چرا؟ زیرا بعضی از آخوندها پیش از به قدرت رسیدن در ایران، در شرایط مناسبی زندگی نمی کرده اند. بیشترشان، دوران طلبگی خود را( موقعی که نزد یک آیت الله مشغول آموختن دروس فقهی و روضه خوانی بوده اند ) ؛ با شرایط سختی می توانسته اند مخارج زندگی خود و خانواده شان را تهیه و تامین کنند. طلبه ها( آنهائی که نزد آخوندهای بالاتر مثل « آیت الله » ها به فراگیری دروس فقهی خود اشتغال داشتند ) ؛ مانند دانشجویانی که از دولت هزینه کمک تحصیلی دریافت می کنند؛ از طریق استادشان ( آیت اللهی که به آنها جهت فراگیری دروس فقهی کمک مالی هم می کرد( البته با پول هائی که مردم به عنوان خمس و زکات و حق امام و « رد مظالم = صدقه » به آنها می پرداختند؛ مبلغ تاچیزی ( ماهی شصت تومان در قبل از انقلاب سیاه اسلامی ) می گرفتند. تا با آن، کل هزینه های ماهیانه خود و خانواده شان را تامین کنند!

بنابراین، چنین گدازادگانی که اکنون با درآمدهای میلیاردی زندگی می کنند. هیچگاه جز به منافع خویش نمی اندیشند؛ و همه دارائی های ملت آخوندزده ایران را، می دزدند و بالا می کشند. از چنین موجود عقده ای بیمار و تازه به دوران رسیده ای غیر از این هم انتظار نمی رود؛ که دزدی و فساد را کنار بگذارد؛ و بخشی از دارائی ملی مردم ایران را به خودشان بدهد!

آخوندی درون نهر آبی در حال غرق شدن بود. فریاد می زد و کمک می طلبید. مردی در همان لحظات از آنجا عبور می کرد. با شنیدن فریاد او به طرف آن رود کوچک رفت. دستش را به طرف آخوند که در حال غرق شدن بود دراز کرد و گفت: « دستت را به من بده تا ترا از آب بیرون بیاورم » ؛ آخوندک به او گفت: « تا به حال دیده ای که آخوند چیزی به کسی بدهد که من دستم را به تو بدهم؟ » آن مرد شاخه بلندی از درخت کنار رودخانه را شکست و یک طرفش را به آخوند در حال غرق شدن داد؛ و آو را از آب بیرون کشید!

برنج اعلای ایران را به خاطر کسب کردن درآمد افزون تر برای خودشان، به خارج از کشور صادر می کنند: و برنج های نامرغوب وارداتی را، به صاحبان اصلی آن برنج اعلای مرغوب می فروشند. آنقدر با بی کفایتی های شان، اوضاع زندگانی مردم کشور را خراب کرده اند؛ که آنها قادر به خریدن یک کیلو برنج هم نیستند. چه رسد به یک گونی برنج؟!

با این احوال، این خود مردم هستند، که می بایست با اعتراضات جدی خویش، حق مسلم خود را، از اشغالگران دزد و چپاولگر و جنایتکار آخوند بگیرند. چون آخوند فقط می گیرد و چیزی به دیگران نمی دهد. حتی اگر در حال غرق شدن و نابود گشتن باشد؟!

مقاله قبلینماینده خامنه ای: پلیس به آخرت مردم هم کار دارد چون باید مقدمات ظهور امام زمان را فراهم کند!
مقاله بعدیخزانه داری آمریکا دستور لغو بخشی از تحریم های ایران را صادر کرد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.