برای بیشتر شناختن جماعت آخوند !

0
11

« واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند *** چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند » !!

بعید به نظر می رسد که تمامی هم میهنان ما ، در باره همه یا بخشی از مختصات و کنش های جماعت آخوند و شیخ و ملا چیز زیادی بدانند . اما من که خودم در کمال تاسف از جانب مادری آخوند تبار می باشم . با خصائص ظاهری و درونی آنان آشنائی زیادی دارم ؛ و به خصلت های متظاهرانه شان آگاه می باشم !

آخوندهای پیر تر فامیل ما ( عموها و پدر مادرم ، در دوران میانسالی شان ) ، جهت تبلیغ و رساندن پیام های رسول آئین اسلام به دیگر مردمان جهان ، همواره با سفرهای طولانی ( از شش ماه تا یک سال ) به جمهوری آذربایجان و پاکستان و هندوستان و دیگر کشورهای نزدیک به ایران می رفتند ؛ و تبلیغ کننده این آئین در ممالک دیگر بودند !

وقتی هم که به ایران بر می گشتند . در جلسات روضه خوانی مردم « دینزده » محل سکونت شان ( تهران ) ، به ایراد وعظ و خطابه برای آنهائی می پرداختند ؛ که بدون آگاهی از چگونگی این بیان نادرست ( فرستادن تعداد صد و بیست و چهار هزار پیامبر ) از طرف آفریدگار جهان به رسالت ) برگزیده شده بودند ؛ و ماموریت شان راهنمائی گمراهان به سوی مسیرهای به اصطلاح صحیح اعتقاد راسخ به آفریدگار هستی ، و نیز بیاناتی در باره چگونگی رسیدن آنها به مقام رسالت بوده است . با انجام دادن خدمات دینی شان !! به مردم ، و با پولی که از بانیان آن جلسات مذهبی می گرفتند . زندگی خود و خانواده شان را اداره می کردند !

پدر بزرگم که سیدی خشن و خود محور بود . در مدتی که در تهران و نزد خانواده اش به سر می برد . با بد اخلاقی و سخت گیری های بسیار نسبت به همسر و فرزندانش برخورد می نمود ؛ و در بیشتر مواقع ، روزگار آنها را با خشونت و بد رفتاری هایش تیره و تار می کرد . در حدی مادر بزرگ مظلوم ما را آزار می داد ؛ که آن زن بی نوا در مدتی که « حاج آقا » در سفر نبود ؛ و در خانه به مراجعین خود ( پرسشگران مسائل دینی ) پاسخ می داد . آن زن صبور در هر کجای خانه شان که بود . با شنیدن صدای حاجی به سرعت نزد آقا می رفت ؛ تا دستورات او را به انجام برساند !

حاج آقا معمولا پس از خروج آن پرسشگران نابخرد مسائل دینی از خانه اش ، با صدائی بلند می گفت « حاج خانم … » که منظورش مادر بزرگ ما بود ؛ حاج خانم بنده خدا متوجه مقصود حاج آقا می شد ( آماده نمودن منقل آتش و بساط تریاک کشیدن او ) ، و بدون معطلی بساط « کیفور » شدن شوهرش را به اتاق او می برد !

و همیشه وقتی که « منقل ورشوی » تریاک کشیدن حاجی را که پیش تر آماده کرده بود ؛ با احترام به اتاق آن آخوند خودکامه می برد . مؤدبانه با گفتن عبارت « بفرمائید » جلوی تشکچه ای که آن مرد دیکتاتور بر روی آن می نشست می گذاشت !

یکی از اختصاصات ویژه آخوندهای سابق این بود ؛ که پسرهای شان را هم به سمت و سوی مشاغل خود جلب کنند ؛ و البته نه به دلیل اعتقاد راسخ و پایبندی شان به اسلام ناب محمدی خودشان ، بلکه جهت ایجاد « نان آور » دیگری برای خانواده ، که هزینه زندگی همگی شان را تامین کند . تا حاج آقا پول های خودش را ، برای خریدن تریاک و سیگار و توتون چپقش به مصرف برساند !

دائی نوجوان من هم به حکم پدر روضه خوانش مجبور بود ؛ که مانند او « عمامه سیاه » بر سر بگذارد ( چون به قول خودشان سید و اولاد پیغمبر بودند ) ؛ و سادات معمم عمامه سیاه بر سر می گذاشتند. تا از آخوندهای به قول خودشان « عام » ( آنهائی که از نوادگان پیامبر اسلام نبودند ؛ و فقط از عمامه های سپید جهت معرفی خودشان به عنوان آگاهان به رخدادهای ماجرای « کربلا » برای مسلمان های شیعی مذهب استفاده می کردند . همچنین آخوندهای بدون « عبا و عمامه » که مداحان سیره های خاندان پیامبر اسلام به شمار می آیند ؛ و از سوی « مراجع تقلید » اجازه بر سر گذاشتن عمامه را نداشتند ؛ کلاه استوانه ای کوتاهی بر سر می گذاشتند . و برای روضه خوانی به خانه های مردم می رفتند !

دائی من هم طبق دستور پدرش ناگزیر بود ؛ هرگاه که از خانه خارج می شد ؛ به فرمان آن پیرمرد مستبد ( پدرش ) عمامه سیاه خود را بر سر بگذارد . تا بیشتر مورد احترام دیگران واقع بشود !

ولی آن نوجوان بازیگوش و شیطان ، همینکه از خانه بیرون می رفت ؛ عمامه را از سرش بر می داشت !

حدودا یازده ساله بودم که پدر بزرگم از دنیا رفت . و تمامی هزینه زندگی بازماندگان او ( هفت تن = همسر و فرزندانش ) بر گردن همان پسر ، « حاج سجاد » که دیگر مردی جوان و خوش سیما شده بود افتاد !

همه بانیان روضه های پدر بزرگم ، از آن پس از پسر او حاج سجاد برای مراسم روضه خوانی ماهانه شان دعوت می کردند . او، هم صدائی زیبا داشت و هم شیک پوش ترین آخوند آن محله بود . غیر از عمامه اش که به خاطر سید بودن شان همیشه مشکی بود ؛ اما بقیه لباسش ( قبا و لباده و عبایش ) را، یا سیاه یا طوسی و یا قهوه ای انتخاب می کرد و می پوشید . و در میان بانیان و همکارانش ، به « حاج آقای شیک پوش » شهرت داشت !

در آن موقع که تلویزیون تازه به ایران آمده بود . جماعت آخوند استفاده کردن از آن را « حرام » می دانستند. اما در خانه بیشتر آنها تلویزیون و رادیو و حتی « گرامافون » وجود داشت !

حاجی ما هم حدود شصت و شش سال پیش اولین فرد فامیل ما بود ؛ که تلویزیون « شاب لورنس » خریده بود ؛ و دلیل آن را هم دیدن و شنیدن اخبار عنوان می کرد !

متاسفانه در آن موقع ، آخوندهائی که برای خواندن روضه به مجالس مذهبی مردم خرافی و بری از تعقل می رفتند ؛ معمولا چند همسر داشتند ؛ که این خصیصه نکوهیده از شاهان اسلام پناه سلسله افیونی و زنباره « ایل قاجار » به آنها نیز سرایت نموده بود . آنانی هم که در ظاهر قضیه فقط یک همسر داشتند ؛ چون در میان بانیان روضه های شان ، حاج خانم های پولدار و دست و دلباز هم وجود داشتند ؛ با آنکه محجبه بودند ، اما نزد آن روضه خوان های هیز و چشم چران دلبری می کردند . و دل آخوندهای بدبخت را می بردند !

« حاج سجاد » که چشمانی سبز داشت و چهره ای سپید ، در مجالس روضه خوانی های خویش ، نسبت به همکاران خود پول بیشتری از بانی مجلس روضه خوانی دریافت می نمود ؛ به همین دلیل خیلی زود به ثروتی کلان دست یافت و همیشه گرانبهاترین آتومبیل را می خرید . یک جوان را هم استخدام کرده بود ؛ تا وقتی که برای وعظ و سخنرانی به درون خانه های بانیان روضه اش می رفت . بچه های محل با تیغ و چاقو بدنه اتومبیل او را خط کشی نکنند !

در شب های طولانی فصل زمستان ، به اتفاق فامیل نزدیک « دوره » شب نشینی داشتیم . اما در هیچ خانه ای به اندازه خانه « حاج سجاد » به میهمان ها خوش نمی گذشت !

چون او پس از خوردن شام ، همه ما را با گذاشتن یک «صفحه» ( سی دی بزرگی که بر روی سطح گرامافون می گذاشتند و موسیقی های مختلف را گوش می دادند . یک موزیک عربی زیبا را پخش می کرد ؛ و خودش با چادر بلندی که دور کمرش می آویخت ؛ برای مان عربی می رقصید !

رقصی که « سامیه جمال » هم در هیچ کاباره ای که برنامه داشت اجرا نمی کرد !

از حدود سی سال پیش در اثر یک تصادف مهیب مغزش تکان خورده و عقلش را از دست داده است . قبل از این رویداد وخیم ، برای همه فرزندانش ( یک پسر و پنج دخترش ) ویلاهای زیبا و گرانقیمتی خریده بود . با اینهمه ثروت و دارائی نمی توانستند جهت مراقبت از او برایش پرستاری بگیرند . زیرا پرستار زن به خودش نا محرم بود و پرستار مرد به همسر و دخترهایش !

دو « کاروان حج » دارد که از بعد از تصادفش قادر به مدیریت آنها نیست ؛ و دامادهای او این کاروان های زیارتی را اداره می کنند !

در شمال و غرب تهران دو فروشگاه بزرگ لوازم خانگی دارد ؛ که یکی را برادر کوچک تر ، و دومی را هم یگانه پسرش اداره می کنند !

با اینهمه ثروتی که دارد ؛ همچنان بانیان روضه اش چون او سید و اولاد پیامبر است . خمس و زکات و نذری های نقدی شان را به او می دهند . تا یک آخوند تقریبا دیوانه برای شان دعا بکند !!

با چنین مردمان خشکه مقدس و بری از عقل و منطق ، حق مان است که این طایفه ننگ آفرین مدیریت سرزمین ما را بر عهده داشته باشند . چون ، آنهائی که می دانند پول های « حاج سجاد » از پارو بالا می روند . چرا آن گونی های برنج و آنهمه پول و ….. را ، به جای او به مستمندان و فقیران جامعه شان نمی دهند ؟!

اینهمه نادانی و خرافه پرستی و صدها صفت مبتذل دیگر ، درون هر جامعه ای بود ویرانش می نمود !

پرچمدارشان « خمینی دجال » و جانشین او « خامنه ای جلاد » نیز ، از قشر همین « روضه خوان های دوزاری » بوده و هستند ؛ که با فریب دادن همین مردم نادان در میهن ما بر اریکه قدرت نشستند ؛ و بود و نبود و هست و نیست سرزمین ما و ملت آن را به یغما برده اند !

« یا رب روا مدار گدا معتبر شود *** گر معتبر شود ز خدا بی خبر شود » !

مقاله قبلیچگونه می توان با درآمدی ریالی در کشوری با اقتصاد دلاری زندگی کرد ؟!
مقاله بعدیاعتصاب غذای مهرداد بختیاری و سیامک نصیری: صدای اعتراض در برابر انزوای زندانیان
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.