امضای توافق هستهای چهاردهم ژوئیه ۲۰۱۵ (۲۳ تیر ماه ۱۳۹۴) میان ایران و شش قدرت جهانی عضو گروه ۱+۵، پاسخ پرسشی بود که ۳۶ سال روابط ایالات متحده و ایران را طلسم کرده بود.
دهه ها پس از انقلابی که به سرنگونی متحد واشنگتن، محمدرضا شاه پهلوی، منجر شد و ۴۴۴ روز گروگانگیری دیپلمات های سفارت آمریکا در تهران را در پی داشت، ایالات متحده آمریکا دیگر قصدی برای تغییر رژیم و تسویه حساب با جمهوری اسلامی ندارد. توافق هسته ای جلوه ای از پذیرش دیرهنگام انقلاب اسلامی و نظام دینی برآمده از آن است.
این برای ایران چه معنایی دارد؟ این که رهبری ایران با خاطری آسوده می تواند نگاهش را برای ترمیم اقتصاد بیمار کشور به داخل معطوف کند. اما اگر ایران تصمیم بگیرد بیش از این در اعمال قدرت در منطقه سرمایه گذاری کند، چه خواهد شد؟
ابتدا خبر خوب: توافق دستاوردی ضروری و شایسته استقبال بر مبنای اهمیتی اخلاقی و ژئواستراتژیک است. این توافقی بر مبنای اعتماد به ایران یا آمریکا در اجرای آن نیست، خصوصا زمانی که مدیریت دولت های دو کشور تغییر کند: ایران در ۷ اسفند ماه انتخابات مجلس را برگزار می کند، پاییز سال بعد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خواهد بود، و انتخابات ریاست جمهوری ایران هم یک سال بعد از آن.
انتظار نمی رود که ایران جاه طلبی هسته ای اش را مهار کند، اما هرگونه تلاش موفقی برای عقب نشاندن یا کاستن از احتمال جنگ بر سر مساله هسته ای، باید به گرمی مورد استقبال قرار بگیرد و این توافق به خصوص دو ارزش مضاعف مهم دارد: انعکاس دهنده یک اجماع بین المللی کم نظیر در دوره سردرگمی جهانی است و نشانگر پیروزی دیپلماسی بر گزینه هایی بسیار بدتر است.
پس هورا! آفرین!
بله، الان زمان مناسبی است که بپرسیم آیا به خاطر این توافق از مصیبت دور شده ایم. با نگاهی به خاورمیانه پاسخ قطعا منفی است. این از ارزش توافق و ارج نهادن به آن چیزی کم نمی کند؛ شکست در رسیدن به این توافق خاورمیانه را بیشتر با مخاطره روبرو می کرد. این یعنی نیاز به تلاش های هماهنگ برای ترمیم منطقه ای که به شکل گسترده ای ویران شده، مناقشات اش به آن سوی مرزها سرایت کرده، موجب بحرانی انسانی با ابعادی بی سابقه و یک تهدید جهادی فرامرزی شده که هنوز برای آن پاسخ موثری پیدا نشده است.
مذاکرات هسته ای طوری تنظیم شده بود که دیگر نگرانی های جدی چون جنگ سوریه و یمن وارد آن نشود، زیرا ربطی به مشکلات پیچیده تکنیکی چگونگی چیده شدن بال های هسته ای ایران نداشت. برای دولت اوباما، بستن تمام راههای ممکن دسترسی به سلاح هسته ای، ساز و کار راستی آزمایی شدید، و اطمینان از بازگشت فوری تحریم ها در صورت گریز هسته ای ایران، همه ارزشی کم از رسیدگی به نفوذ فزاینده ایران در منطقه ندارد. اگر توافق به طور کامل به اجرا گذاشته شود، تضمین کننده قابلیت ما در حل مناقشات خاورمیانه در ۱۵ سال آینده دست کم به دور از باج خواهی هسته ای ایران خواهد بود.
این مهم برای کاهش تنش روزافزون در منطقه کافی نیست. پس ما چقدر باید تهدید ناشی از ایران را جدی بگیریم؟ رهبران ایران احتمالا انتخاب چندانی در این باره ندارند. حمایت نظامی تهران از دولت های سوریه و عراق نتیجه مستقیم کوتاهی اش در حفاظت از متحدانش از مشکلات داخلی شان با قدرت نرم است.
در سوریه، تهران به جای تشویق اسد به تماس با رهبران تظاهرات در آغاز قیام مردم تصمیم به حمایت از سرکوب مخالفان گرفت. واکنش خشن او به تشدید جنگ داخلی و از دست رفتن کنترل بخش عمده ای از کشور منجر شد. اگر اسد از این وضع نجات پیدا کند فقط به خاطر کمک نظامی ایران و متحدش حزب الله لبنان بوده است. پیش بینی حکومت دوباره اسد بر سراسر سوریه بسیار دشوار است. تصور ناکامی تهران در مذاکره بر سر یک گذار منتهی به پایان حکومت اسد همزمان با حفظ منافع استراتژیک اش هم سخت است.
در عراق، تمایلات استبدادی نوری مالکی و سیاست های سرکوب قومی، جمعیت سنی عراق را بیش از پیش از حکومت دور کرد و به محض بروز فرصت برآمده از ظهور داعش خود را در اختیار این خلافت خودخوانده قرار داد. ایران می توانست در تشویق مالکی به میانه روی او را کمک کند اما چنین نکرد زیرا از تسلط متحد شیعه اش در کشور همسایه که هشت سال با آن درگیر جنگی ویرانگر بود رضایت داشت. سقوط ارتش عراق در برابر پیشروی داعش در سال گذشته خلاء امنیتی را ایجاد کرد که مشاوران نظامی ایران کوشیدند آن را با شبه نظامیان شیعه پر کنند. اما گسترش و تعدد این شبه نظامیان برای اتحاد عراق که ایران مدعی حفظ آن است چه معنایی دارد؟ چند تکه شدن عراق بیش از هر سناریوی دیگری اکنون محتمل است.
ایران تنها در یمن پیشرفت هایی داشت اما این نتیجه اعمال خودش نبود. حوثی ها از اشتباهات سیاسی سعودی ها هنگامی که بی هیچ مقاومتی در راه پیشروی به سوی صنعا بودند نهایت استفاده را بردند. ایرانی ها امتیاز آن را به حساب خود گذاشتند. اما نفوذ ایران در یمن تقریبا هزینه ای برای جمهوری اسلامی نداشته است. سواحل یمن چنان از ایران دور است که سرمایه گذاری بزرگی را طلب می کند. البته وقتی هزینه جنگ یمن افزایش پیدا کند پشت کردن ایران به حوثی ها دشوار نیست، مخصوصا که ائتلاف تحت رهبری عربستان در حال از بین بردن دستاوردهای حوثی ها است.
به عبارت دیگر، ایران حوزه نفوذ خود در منطقه را گسترش نداده، بلکه مجبور به ارائه کمک نظامی برای از دست ندادن متحدان مهمش شده است. نگرانی سعودی ها از این مهم بیشتر از مشکلات درونی خود عربستان ناشی می شود. ظهور گروه های اسلامگرا در پی تظاهرات مردمی در جریان بهار عرب نگرانی سعودی ها را موجب شد؛ گروه هایی که آل سعود را حاکم غیرمشروع اماکن مقدسه می دانند.
رهبران سعودی باید پاسخ بسیاری از اعمالشان از جمله حمایت از قرائت افراطی از اسلام و صرف میلیاردها دلار برای ساخت مساجد، توزیع متون و ترویج افراط گرایی را بدهند. اینک نسل جدید جهادیون با دیدن ولخرجیها و فساد سعودی ها، حق آنها برای حکمرانی را رد می کنند. ملک عبدالله پادشاه فقید عربستان، برای جلوگیری از این خطر اخوان المسلمین، رقیب خاندان سلطنتی سعودی، را هدف قرار داد و در کمک به شکست این گروه در مصر هم نقش ایفا کرد. ملک سلمان، پادشاه جدید عربستان، در عوض جهان اهل تسنن را علیه ایران بسیج کرده است.
رقابت ایران و عربستان تمام منطقه را بی ثبات کرده است؛ امری که عواقبی جهانی در پی داشته است و راهی برای برون رفت از آن هم دیده نمی شود.
اگر حرکتی در اوضاع سوریه دیده شود، بخشی به خاطر تصمیم ترکیه در فعال تر شدن در شمال است. داعش در پی گسترش حوزه نفوذش است و در ترکیه هم دست به حملاتی زده است.
تغییر موضع استراتژیک ملک سلمان برای همکاری با رجب طیب اردوغان نخست وزیر ترکیه، پس از سفر اردوغان، به ریاض و زمانی آغاز شد که دو رهبر متوجه اهداف مشترک خود شدند و تصمیم گرفتند اختلافاتشان بر سر مصر را کنار بگذارند. از ایران رو بازگشت ایران به جایگاه منطقه ای اش با ائتلاف ناآرام سنی ها روبرو است.
بسیاری سیاست خاورمیانه ای واشنگتن را اگر نه غلط، که گیج کننده می دانند. آنها دولت اوباما را مقصر رها کردن دوستان عرب آمریکا در میانه بهار عرب و بی ثبات کردن بیشتر خاورمیانه با گشایش درها به سوی ایران می دانند.
هر چند دولت اوباما حمایت نصف و نیمه ای از جنگ سعودی ها در یمن کرد، اما به آنها هشدار داد که اگر به اوضاع داخلی کشورهایشان سر و سامان ندهند، در واقع پای ایران را برای ورود به سوء استفاده از نقاط ضعفشان باز می کنند. سیاست اوباما برآمده از این واقع گرایی است که مداخله نظامی آمریکا در خاورمیانه در گذشته نتایج مخربی داشته است.
از این رو ما تنها شاهد اعمال قدرت محدود آمریکا هستیم که در مورد داعش قابل مشاهده است. غایب ماجرا دیپلماسی فعالانه برای کاستن از تنش در منطقه است. تا پیش از توافق هسته ای استدلال آمریکایی ها این بود که اتخاذ موضعی محکم تر در منطقه، می تواند مذاکرات هسته ای با ایران را تضعیف کند. حال آمریکا و ایران کانال های ارتباطی محکمی را برقرار کرده اند که می تواند کمک بسیار خوبی باشد.
سوریه باید نقطه تمرکز اولیه و اصلی آنها باشد. در یمن ایران کماکان یک بازیگر پشت صحنه است. اکنون زمان رسیدن به توافقی در سوریه برای یک گذار سیاسی پیش از سرد شدن تنش زدایی شکننده واشنگتن و تهران و قبل از خارج شدن احتمالی اجرای توافق از مسیر اصلی است.
توافق هسته ای پرسش مرتبط با تهدید ایران را پاسخ نداده، اما چارچوب جدیدی برایش تعریف کرده است. عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس تا به حال با دو آینده ناخوشایند روبرو بوده اند: یک ایران مسلح به جنگ افزار هسته ای در حال قدرتنمایی در سراسر منطقه، یا یک ایران غیرهسته ای دوست آمریکا در پی گسترش نفوذش در منطقه.
با امضای توافق وین تصمیم برای آنها گرفته شده است. ما تا ائتلاف آمریکا و ایران فاصله زیادی داریم، اما تابو شکسته شده و مانع اساسی نخست پشت سرگذاشته شده است. پس اینک زمان دیپلماسی است نه افزایش تنش. اگر اوباما بتواند طی سال آخر حضورش در کاخ سفید دستاورد مهمی را به میراث خود اضافه کند هدایت شرکایش در منطقه به سوی موضعی کمتر تخاصمی است.
مقالهای از جوست هیلترمن در بخش وبلاگهای خبرگزاری رویترز، قرار داده شده در تارنمای صدای آمریکا