بهاران آه
بهاران گجسته ماند و
خدایان بی عشق
و ماندگی ماند … ماند ماند …
ای نفرینِ خزان بر تو باد
ای هرزِ لرزان و ای روزگارِ گرازان
ای جانِ هراسان، عشق را
از کدامین برج آویختند جنزدگان
روح را در کدام میدان سنگسار
وجدان را کی خفقان
شرف را در کدامین بورس حراج
چنین به پایانِ جهان رسیده که ماییم
چنین لخت
ترا که دزدان فروختند
لکم دینکم دین الله
هنگامِ نوروز است و بشاید شادی
چه باید که برنمیخیزد خنده
از قبایِ سوختۀ خداوند هم
چنین به پایانِ جان رسیده که ماییم
کجا
مرا بگو ای جانِ دانا و ای روحِ بینا
ای شورِ شنوا، کجا
خجسته بهاران
کجا شد گجسته؟
17/3/2017
ا- ماهان