ای کشته که را کشتی، چون کشته شدی زار؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
207

رازی که پس از سه سال از پرده ی ابهام خارج شده، موردی است که کم و بیش بر بسیاری از مردم ایران و نیز در میان سیاستمداران داخل و خارج از میهن مان آشکار بود برملا و آشکار گشته است. در تاریخ هشتم ژانویه سال ۲۰۱۷ میلادی، یکباره یک خبر اسرار آمیز و راز آلود در سراسر جهان انتشار یافت. شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی را، با پاهای خودش به قتلگاه وی در استخر شنای کوشک در شمال شهر تهران بردند؛ و یکی از محافظان وی (از ماموران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)، با فرو کردن صورت او درون آب آلوده به «ایزوتوپ رادیو آکتیو» موجود در آن استخر، جان «سردار سازندگی» را از او گرفت؛ و مجال بیشتری برای زندگی کردن به یکی از پایه گذاران اصلی حکومت جنایت پیشه آخوندی را نداد!

اما فرزندان ترسو و بزدل وی، با آن که کاملا به این امر واقف شده بودند؛ هنوز پس از سه سال که از کشته شدن پدرشان می گذرد؛ این قضیه را جهانی نکرده اند. شاید که هم بیم جان خود را دارند؛ و هم می ترسند که مانند پدرشان دچار مرگی آنچنانی بشوند. یا آن که منتظر آزاد شدن مهدی هاشمی از زندان رژیم هستند. تا خطر مرگ زودرس احتمالی را از وی دور بدارند!

یکی از دلائل طولانی شدن مدت زندانی بودن مهدی هاشمی، گروگان نگه داشتن وی در زندان اوین است. تا که خانواده اش، مخصوصا برادر وی محسن هاشمی رفسنجانی که ریاست شورای شهر تهران را بر عهده دارد. هوس آشکار کردن دلیل مرگ پدرشان به دل ایشان نیفتد. تا آقایان مسؤل و صدالبته قاتل در جمهوری ننگین اسلامی، همانگونه که سید محمود طالقانی را، با تعارف کردن یک سیگار آلوده به زهری کشنده مسموم کردند و کشتند. یا با همان شیوه ای که خود خمینی را از راه ارسال تدریجی مواد رادیو آکتیو از طریق کانال کولر به درون اتاق استراحتگاه وی مسموم کردند و کشتند. یا علی اکبر هاشمی رفسنجانی را نیز، با همان مواد اما به روشی دیگر از صحنه ی سیاست حکومت شان خارج نمودند. دیگران و به ویژه کسانی را که به «رازهای مگوی» این جنایتکاران آگاهی دارند. را از سر راه جنایت محور شان بر ندارند و به دیار باقی رهسپار نکنند؟!

نزار زاکا که یک تاجر لبنانی اما دارای اجازه اقامت دائم در ایالات متحده آمریکا است؛ از سال دوهزار و پانزده تا دوهزار و نوزده میلادی، به ناحق به مدت چهار سال در زندان اوین در اسارت حاکمیت اسلامی بوده است. در هفته گذشته، با پخش کردن مستند جدیدی که او با عنوان «میزبانی ناجوانمردانه» تهیه کرده است؛ و در جریان مصاحبه ای با «ایران وایر» به آن استناد نموده، به چگونگی قتل علی اکبر هاشمی رفسنجانی از زبان پسر او مهدی هاشمی رفسنجانی که هم بندی وی در زندان اوین بوده اشاره نموده است!

وی که در زندان اوین در ایران با مهدی هاشمی رفسنجانی، پسر علی اکبر هاشمی رفسنجانی در یک بند بوده، از وی شنیده که پدرش را، به وسیله «ایزوتوپ های حاوی مواد رادیو آکتیو» درون استخر کوشک در شمال شهر تهران به قتل رسانده اند!

نزار زاکا همچنین گفته است: بله او (مهدی هاشمی) رسما این موضوع را به من گفت و اشاره کرد؛ که در حال حاضر مادر و خواهرش هم اکنون، به خاطر «آلودگی پرتوی» در لندن در حال مداوای خویش می باشند!

آنچه که نزار زاکا از زبان مهدی هاشمی افشا می کند؛ مطلب جدیدی نبوده و نیست؛ اما در شرایط کنونی کشورمان که روزگار جمهوری پلید آخوندی همه روزه سیاه تر و رسواتر از روز پیش می گردد. بیان هر مساله قدیمی یا جدیدی می تواند؛ «کوفتن میخی سهمگین» بر تابوت این حاکمیت استبدادی و کاملا دیکتاتوری باشد. تا که هر چه زودتر، یک مملکت نامدار و یک ملت هوشیار و میهن پرست، از یوغ سلطه ی ناجوانمردانه مشتی آخوند یاغی و فاسد و جانی و تروریست پرور رهائی یابند!

به شرط آن که مردم کشورمان که متاسفانه همواره و در هر شرایطی، نزدیک ترین موضع مورد هدف های کشنده این جنایت پیشگان می باشند. بیش از این تعلل و سستی نکنند؛ و نه فقط به خاطر خودشان، بلکه به دلیل پیشگیری کردن از بروز یک سرنوشت تاریک تر از روزگار خویش برای نسل هائی که در آینده ای دور یا نزدیک به این دنیا می آیند. همتی بی همانند را به کار گیرند؛ و جهت هر چه زودتر سرنگون کردن کلیت کاخ ابلیس در میهن نامدار خویش به پا خیزند. تا به تمامی جهانیان نشان بدهند؛ که کلیه زوایا و پاراگراف های تاریخ در هر سرزمینی، فقط و فقط به وسیله دستان دلاورانی تصحیح گشته و ویرایش می شود؛ که همه اتکاء ایشان، به غیرت ملی خود و میهن پرستی بی همانند ایشان باشد!

آنگاه که این اراذل و اوباش حکومتی را از اوج قدرت به پائین ترین مکان خفت ایشان ساقط نموده و از چرخه هستی خارج سازند. می توانند بر روی هر یک از گورهای ننگین این اشغالگران دزد و فاسد و جانی در میهن شان، تابلوئی با مضمون: «ای کشته که را کشتی؟؟؟؟ **** چون کشته شدی زار»؟؟؟ را قرار بدهند!

تا با الصاق این تابلوی گویا و مضمون آشکار و آگاهی دهنده آن به زبان های زنده در دنیای کنونی بر سر گورهای همه این جنایتکاران، به آیندگان و نسل های بعدی خود نشان بدهند؛ که …… جز «همت عالی» یک ملت با غیرت، هیچ امر و امکان دیگری، ایشان را از چنگال هر اهریمن جنایتکاری خلاص نخواهد نمود!

محترم مومنی

مقاله قبلییا دوباره جام زهر دیگری را بنوشید؛ یا مکانیسم ماشه را تبدیل به گزینه نظامی می کنیم! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدیاظهارات تهدید آمیز اردوغان علیه سران یونان و فرانسه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.