روز منحوسی که اهریمن تبعیدی، پس از پانزده سال اقامت در ترکیه و عراق و فرانسه، دوباره توانست با تمهیدات مخالفان حکومت پادشاهی پهلوی به کشور باز گردد؛ و انتقام سال هائی را که در خارج از ایران تبعید بوده را، از پادشاه ایران و ملت آن بگیرد و کینه اش را التیام ببخشد!
این مصیبت بزرگ تاریخی، به مدد تلاش دشمنان داخلی و خارجی این ملک و ملت ( منافقین ضد خلق ، چریک های فدائی کمونیست و خود فروخته به روسیه تزاری، و صد البته خصومت حزب دموکرات آمریکا و رئیس جمهور آنجا جیمی کارتر ملعون، با شاهنشاهی پهلوی در ایران، به یاران و همدستان خمینی دجال کمک کردند؛ تا آن آخوند انتقامجو و قدرت پرست، دوباره به ایران بیاید؛ و سرزمین باستانی ما را، طعمه بازی های سیاسی کسانی نماید؛ که همگی شان مردم ایران را فریب دادند؛ تا که با خیزش غیر منطقی خودشان، بلوای « انقلاب سیاه و شوم اسلامی » را در ایران بر پا بکنند؛ و با تظاهرات علیه حکومت پادشاهی پهلوی، کشور آزاد و نامدار ایران و مردم آن را، دو دستی به مشتی آخوند قدرت پرست تقدیم نمایند!
پس از شورش ننگین پنجاه و هفتی های فریبخورده توسط گروه های نامبرده، و سقوط حکومت پادشاهی پهلوی، و خروج شاه از کشور، و ورود خمینی به ایران، حاکمیت ننگین آخوندی اسلامی در میهن مان شکل گرفت؛ و از همان موقع تا کنون، که چهل و پنج سال از آن می گذرد. فرزندان و بازماندگان بی گناه همان انقلابیون فریبخورده و گمراه، به عناوین مختلف و دلائلی واهی و غیر واقعی، به دست پیروان اهریمن تبار حاکمیت مزدور پرور جمهوری پلید آخوندی ، دستگیر و زندانی و شکنجه گشته و کشته می شوند. و اشغالگران و نوکران مزدور و همدستان فرو مایه و خبیث ایشان، دارائی های همین ملت محکوم به بی عدالتی های این فرقه تبهکار و فاسد، توسط دشمنان قسم خورده ما تاراج شوند و به یغما بروند!
چرا اینگونه شد، و سرزمین ما و ملت آن، به چنین سرنوشت شومی گرفتار گشتند؟ و ضمن اسیر و کشته شدن عزیزان شان، اعتبار جهانی میهن خود، و آزادی های فردی و اجتماعی خویش را که داشتند و قدرش را نمی دانستند از دست دادند؟!
شاعر می گوید: « شکر نعمت، نعمتت افزون کند *** کفر، نعمت از کف ات بیرون کند » ؛ این معنا و مفهوم فلسفی آن، هیچ ربطی به دین و آئین و مذهب و …. ندارد. می بینیم که نا سپاسی های فریب خوردگان پنجاه و هفت، چه نتیجه تلخ و آزار دهنده ای را برایشان به بار آورد؟ و چگونه آنهمه عظمت ایران و ایرانی به باد فنا رفت؟!
هفتاد و هفت سال از عمرم می گذرد؛ حدود چهل و هفت سال آن را در میهن عزیز و نامدارم گذرانده ام. بدیهی است که نسبت به هم میهنان جوان و کم تجربه ام، از شرایط آن موقع کشورمان ( قبل از فروپاشی حکومت پادشاهی در ایران ) خاطرات بیشتری از آنچه که در کهندیارمان می گذشت را داشته باشم !
کسانی که نسبت به بقیه مردم کشور تمکن مالی بیشتری داشتند. در اواخر شب حدود ساعت بیست و سه ( یازده شب ) در پایتخت، تازه راهی کاباره ها و رفتن به « سر پل تجریش » می شدند؛ تا از شور و حال هنرمندان کاباره ها، و نیز از مناظر زیبای شمیراتات و حضور در کافه های مستقر بر روی کوه های پر ارتفاع آنجا لذت ببرند و به عیش و نوش بپردازند!
البته افراد و خانواده هائی هم بودند؛ که تملک مالی آنجنانی نداشتند، که از چنین تفریحاتی برخوردار باشند. ولی آنها کسانی بودند، که یا تن به کار نمی دادند؛ و یا به دلیل اعتیاد به مواد مخدر، پولی برای شان باقی نمی ماند؛ تا از آن خوش گذرانی ها برخوردار بشوند!
اما اگر تن به کار می دادند و فعال بودند و به سراغ افیون نمی رفتند؟ می توانستند مانند بقیه یک زندگانی متعارف داشته باشند و از زندگی شان لذت ببرند!
تحصیلات رایگان، بهره مندی کارگران از سود سالیانه کارخانه هائی که مشاغلی در آنها داشتند. برخورداری زنان کشور از آزادی های اجتماعی، و داشتن « حق رای » و شرکت نمودن در همه انتخابات، شاغل بودن زنان در منصب های مهم و مختلف اجتماعی ( متخصص رشته های گوناگون و متنوع پزشکی و پیرا پزشکی ) ، استادی دانشگاه در سراسر کشور، نمایندگان دو مجلس شورای ملی و سنا، وکلای صاحب نام دادگستری ، حتی با وزارت آموزش و پرورش که زنده یاد بانو « فرخرو پارسا » در آن مقام به نسل نوجوان و جوان کشور خدمات ارزنده ای می نمود. و …… مشاغل مهم دیگری که در این مختصر نمی گنجد. از ثمرات حکومت پادشاهی پهلوی، و خدمات فراموش نشدنی رضا شاه بزرگ و شاهنشاه آریامهر بودند. که مردم ساده انگار میهن مان، قدر آنهمه رشد و پیشرفت خود و میهن شان را ندانستند؛ و با فریب خوردن از بدخواهان گسترش یافتن رشد و ترقی ایران و ایرانی، در دوازدهم بهمن منحوس پنجاه و هفت، ننگ سراسیمه حضور یافتن در فرودگاه بین المللی « مهرآباد » تهران را، بر پیشانی خود چسباندند. که برای استقبال از ورود دشمن شماره یک خود و میهن شان به آنجا بروند؛ و اهریمن را سوار بر یک اتومبیل جیپ رو باز کنند و در خیابان های تهران بچرخانند؛ و خود را رسوای عام و خاص نمایند!
آن تعداد از ایرانی هائی هم که به استقبال آن شیطان مجسم نرفته بودند. درون خانه های خود جلوی تلویزیون نشسته بودند؛ تا حرکت آرام آن جیپ و سرنشین خبیث آن، و دو سه تن مجاهد ضد خلق و یا چریک دست آموز کمونیست ها را ببینند؛ و رسوائی خویش و خائنین به خود و سرزمین اهورائی شان را به ثبت تاریخ پر نشیب و فراز ایران کهن برسانند!
خواجه عبدالله انصاری : « پروردگارا، آنان را که عقل دادی چه ندادی *** و آنهائی را که عقل ندادی چه دادی؟ » !