« اینهمه بی عدالتی، هرگز ندیده ملتی »! محترم مومنی روحی

0
327

در لحظات تحویل شدن سال کهنه به نو، هر کسی مایل است؛ که این دگرگونی نوین همه ساله را، در محل مورد علاقه خودش، و در کنار عزیزان و همفکران و هم مرامان خویش بگذراند؛ و آغاز گشتن سالی دیگر را، نزد کسانی تجربه نماید؛ که در نوع اندیشه و طرز نگاه شان به زندگی، با آنها یکسان و دارای تفاهمی نسبی نیز باشند. اکنون که میهن مان بعد از اینهمه اسارت نزد بدترین مردمان جهان، بیشترین موقعیت های مثبت و مفید خویش را از دست داده است؛ و در شرایطی که ایرانیان آریایی، به ویژه درونمرزی های عزیزمان، بیش از بقیه هم میهنان شان، دچار ستمدیدگی و رنجوری گشته اند. و متاسفانه درون خانه پدری و سرزمین آباء و اجدادی خودشان، در بدترین موقعیت از نظر شرایط زندگی فردی و اجتماعی به سر می برند. باید توجه داشت و از خود پرسید؛ که در طول نزدیک به چهار دهه متمادی، که سنگین ترین آوارهای دنیا بر سرمان فرود آمده، و حضور حاکمیت ننگین اسلامی را بر ملت شریف ایران تحمیل کرده است. ببینیم که با این رویداد ظالمانه در کهندیارمان، چه چیزهایی را از دست داده ایم؛ و به جای آنها چه امکاناتی را به دست آورده ایم؟!

به هر نقطه از سرزمین اهورایی مان که بنگریم متوجه می شویم؛ که کاملا در این داد و ستد غیر منطقی و سراسر اشتباه و نابرابر، جز زیان نبرده و غیر از خسارتی عظیم هیچ چیز دیگری نصیب مان نگشته است. از آنجایی که « جلوی ضرر را از هر کجا که بگیرید منفعت است» ؛ دیگر بیش از این درنگ جایز نیست؛ و باید از این به بعد نه فقط به خاطر خودمان، بلکه به خاطر نسل جوان تر کنونی، که تا حدود زیادی هم شتابان به سوی یک آینده آکنده از ابهام می روند. تدبیرهایی را در نظر بگیریم؛ که دست کم نظرگاه های مثبتی در آنها موجود باشند. تا بتوان با خیالی آسوده و خالی از نگرانی، آنان را به سوی آینده ای که در انتظار ایشان است؛ پیش برده و به طرف یک زندگی سرشار از بهترین های این جهان فانی سوق یدهیم!

فاصله میان ذکاوت تا حماقت خیلی نیست؛ عکس آن هم ممکن است. مردم ایران از دیرباز تا کنون، به هوشیاری شهرت زیادی داشته و دارند. تا جایی که یک ضرب المثل شرقی می گوید: « اگر هوش ایرانی ها را، با دقت ژاپنی ها در هم آمیزیم؟ در کم ترین زمان ممکن می توانیم؛ همه دنیا را تسخیر نماییم.» ؛ بنا بر این، در هوشیاری و ذکاوتمندی ایرانیان تردید نیست. اما چه شده بود که در یک برهه زمانی، به فاصله اندکی همه آن هوشمندی ها جای شان را به حماقت و بلاهت غیر قابل تصوری دادند؛ و بلای عظیم تغییرات سال منحوس ۵۷ را بر سر همگی ما آوردند؟!

ایران فقط در فاصله نیم قرن(شانزده سال در دوران پادشاهی پهلوی نخست، و سی و چهار سال هم در زمان شاهنشاه آریامهر) در جایگاهی در این گیتی پهناور و کهن قرار گرفت؛ که موجبات اعجاب دوستان، و رشگ و حسد دشمنان ملک و ملت را فراهم آورده بود. تحولات و بهسازی های از زمان شاهنشاهی رضا شاه بزرگ، و نیز ادامه یافتن دیدگاه های میهن پرستانه آن پادشاه بی همانند، که ایجاد گشتن مدرنیته کامل در سراسر کشور بود. پس از آن که رضا شاه بزرگ ناگزیر به ترک میهن شد؛ توسط پور فرزانه اش محمدرضا شاه پهلوی ادامه یافت. در تمامی زمینه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، علمی و فرهنگی، ایران تا افق های رفیع آسمان شهرت پیش رفته، و پایگاه مهمی در منطقه را به خودش اختصاص داده بود!

محمد رضا شاه پهلوی، که با همتی والا خدمات پدر تاجدارش را در مملکت ادامه می داد. آنچنان مهره مهم و پر نفوذی در منطقه خاورمیانه محسوب می شد؛ که قدرت های بزرگ جهان تردید نداشتند. تا هنگامی که او در ایران بر سر قدرت باشد؛ در کل خاورمیانه نیز دارای نفوذ بسیار و ایفای نقش مشاورت برای دیگر دولتمردان آن خطه از دنیا هم خواهد بود. که … همین امر نیز موجب می گشت؛ تا قدرت های به اصطلاح بزرگ اما سودجو و زیاده طلب دنیا، نتوانند خزانه های ممالک کوچک ولی بسیار ثروتمند در حوزه خلیج همیشه پارس را، با دلایل گوناگون، مخصوصا فروش سلاح و صادرات تکنولوژی خودشان به آنان تهی سازند!

کاری را که امپراطوری بریتانیا با پدر میهن پرست اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی نمود؛ را ینگه دنیا با خود شاهنشاه آریامهر انجام داد. تا که خسارت پنجاه سال حکومت پهلوی بر همه امکانات از دست رفته شان را جبران کنند؛ و نوکران دست نشانده خویش، ملاهای خرفت و بی خرد و ناآگاه به مسایل بین المللی و دنیای سیاست را، جایگزین آن یگانه تاریخ ایران نمودند. تا با همدستی آخوندهای تازه به دوران رسیده بتوانند؛ شکست های قبلی مادی و معنوی خود را پایان ببخشند. از همان هنگام تا کنون شاهد هستیم؛ که ملت رنجدیده ایران، در چه منجلابی از تیرگی حکومت بی کفایت و بی کیاست اسلامی زندگی می کنند؟!

آنچه که در ظاهر امر، بیانگر چگونگی براندازی حکومت ایرانساز پهلوی، و جایگزینی آن با حاکمیت منفور و ضد بشری جمهوری پلید اسلامی گردید. وارد نمودن موذیانه سم مهلک بی تدبیری، و زهر کشنده بی خردی در میان افکار مردم نادان ایران بود. که انجام گرفتن چنین ماموریت مهمی را هم، به گروه های چپی اعم از انواع کمونیست و توده ای و چریک های اکثریتی و اقلیتی و صد البته مجاهدین به اصطلاح خلقی سپردند. تا از راه گوش مغزهای ایرانیان ناآگاه را شستشو بدهند؛ و آنان را با یک حرکت غیر قابل مشاهده، از مرز ذکاوت و هوشیاری شان، به دره حماقت و بلاهت سرنگون سازند. و ارباب و همدستان او را، به آرمان های دیرینه شان برسانند!

از بدو تشکیل شدن حاکمیت آخوندی در میهن مان، هر یک از دولت هایی که بر سر کار آمده اند. یا دزدیدند و به تاراج بردند؛ و یا زندانی کردند و کشتند. در این آخرین دولتی که هم اکنون به ریاست آخوند روحانی بر سر کار است؛ و ریاست قوه مجریه در دوازدهمین دولت رژیم جانیان را بر عهده دارد. نام دهان پر کن « دولت تدبیر و امید » را نیز به دولت بی هنر خویش داده است. در جریان هستیم که شرایط زندگی مردم ایران روز به روز بدتر و سخت تر نامساعدت می گردد. و معنای آن هم این است؛ دولت موسوم به امید و تدبیر که چنین بی خاصیت و نادان و بی کفایت باشد؟ وای به حال آنانی که دولت شان، از چنین لقب و نامی بهره مند نبودند!

هیچگاه نمی توان تردید داشت؛ که نسبت به مردم زیر شکنجه و بی سر و سامان و ستمدیده ایران، آنچنان بی عدالتی هایی در جریان است. که تا به این اندازه جان شان به لب های شان رسیده، که بی محابا و بدون کم ترین وحشتی، درون خیابان های شلوغ شهرهای بزرگ، مرد و زن و پیر و جوان می نوازند و می رقصند؛ و با پایکوبی به شادی های نوروزی خویش می پردازند!

تماشای فیلم های این عزیزان از طریق رسانه های گروهی در خارج از کشور، ضمن شادی آور بودن برای همگی ما، آموزنده نیز هست؛ که اگر این هم میهنان دلاور، که از هفتم دیماه سال گذشته (۱۳۹۶ خورشیدی)، به طور گروهی(کارگران و کشاورزان و فرهنگیان) و به گونه انفرادی(دختران خیابان انقلاب)، درون محل زندگی خودشان، روزگار هر چه آخوند معمم و مکلا و ملا و طلبه و حتی مقام عظمای شان را تباه و سیاه نموده اند. که حتی سیم های مخ رهبر عظیم الشان نیز چنان تاب برداشته، که در سخنرانی مراسم دیدار نوروزی برخی از مسؤلان کشوری و لشگری، که در حسینیه جماران نزد سید علی خامنه ای رفته بودند ایراد نموده، به خود و حکومت و نهادهای اجرایی و نظامی و قضایی و…. حکومت شان نمره بیست را داده است؛ و در نهایت وقاحت ابراز داشته، که در ایران همه گونه آزادی های فردی و اجتماعی برای ملت وجود دارد!

نباید فراموش نمود؛ که او با شنیدن « سید علی حیا کن، حکومتو رها کن» و یا « مرگ بر خامنه ای » همچنین « مرگ بر دیکتاتور» و چنین شعارهایی از سوی مردم به جان آمده و به پا خاسته ایران، دچار چنان شوک روحی گشته است؛ که بایستی بدون هر گونه تعقل و جمع بودن حواس خویش، به بیان چنین سخنان پوچ و دور از حقیقت بپردازد!

محترم مومنی

مقاله قبلیسپاه پاسداران مشتری اصلی تحقیقات دانشگاهی مسروقه توسط هکرهای خودش
مقاله بعدیاحمدی‌نژاد به خامنه ای: قوه قضاییه را به رعایت آزادی بیان موظف کنید
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.