گر مهر من نسبت به وطن تنها از آن سبب باشد که خود از آن مرز و بوم هستم و بخواهم این عنوان را وسیله ی مغایرت خویش و بیگانه قرار داده و از اختلاف و نفاق بین مردم برای خود استفاده کنم، این وطن پرستی نیست، خود پرستی است و مانند تعصب دینی آن جماعت از ارباب ادیان که اختلاف دین و مذهب و نفاق بین مردم را وسیله ی منافع و اعتبارات شخصی و فرقه ای قرار می دادند، مذموم است و باید مردود باشد.
این ایام بسیاری از اصول و نوامیس که در نظر مردم همواره مسلم و مقدّس بود از مُسلّم بودن و قدس افتاده است یا لااقل مثل سابق محل اتفاق نیست.برای بعضی در آن باب تردید و تشکیک حاصل شده و جماعتی مخالف منکر آن گردیده اند. از جمله ی آن اصول، حب وطن و علاقه ی ملیت است که منکر آن شده و درصدداند به احساسات بین الملل تبدیل نمایند. در نظر من، علاقه ملیّت با احساسات بین المللی و وطن پرستی و با حب نوع بشر منافات ندارد و به آسانی جمع می شود.
ولیکن یک وطن پرستی بی غرضانه هم هست که هر فردی چون پرورده ی آب و خاکی است به واسطه ی نعمت ها و بهره مندی هایی که از وطن و ابنای وطن دریافت کرده نسبت به آن ها در خود حق شناسی احساس می کند، چنان که فرزند نسبت به پدر و مادر مهر ورزد. این حب وطن پسندیده است بلکه هر فردی به آن مکلف باشد، مگر اینکه میتوان متذکر شد که این وطنپرستی با همهی نوع بشر منافات ندارد و انسان هم چنان که در درجهی اول رهین منت پدر و مادر و در درجهی دوم مدیون ابنای وطن است، در درجهء سوم ذمهاش مشغول همهی نوع بشر میباشد و همه را باید دوست بدارد و خیر وسعادت همه را بخواهد که خیر و سعادت خود او و قوم او هم در آن است. به عبارت آخری، این قسم وطنپرستی جزو تعاون و همبستگی کل نوع بشر است.
از این گذشته، یک منشاء و مأخذ دیگر نیز برای وطنپرستی هست که در نظر من از منشاء سابقالذکر هم محکمتر و معقولتر میباشد و آن وطنپرستی کسی است که وطن و ابناء وطن خود را لایق مهر و قابل محبت میداند، از جهت قدر و منزلتی که در واقع دارند. مانند دوستی کسی نسبت به شخص دیگر نه از جهت خویش و قرابت یا مهربانی و ملاطفتی که بین آنها بوده، بلکه به سبب منزلتی که به واسطهی قدر و قیمت واقعی در نظر یکدیگر حاصل نمودهاند.
به عقیدهء من به ویژه این نوع محبت است که به قول معروف بنای آن خالی از خلل است. امروز دانشمندان و صاحبنظران دنیا متفقاند بر این که همهی موجودات و نوع بشر در طریق ترقی قدم میزنند و متوجه کمال و طالب وصول به آن میباشند و اگر یک وظیفهء معنوی برای مردم، چه فردی و چه جمعی، قائل باشیم چنان که نمیتوانیم قائل نباشیم، آن وظیفه این است که در وصول نوع بشر به مدارج عالیهی کمال شرکت و مدد نمایند.
هر قوم و جماعتی مانند هر فردی که این وظیفه را ادا کند عزیز و قابل احترام و محبت است و هرچه بهتر و بیشتر از عهدهی آن برآید گرامیتر است و علاقه به وجود و بقای او بیشتر باید داشت. و هر چه یک قوم در ادای این وظیفه کوتاهی کند البته عزتش کمتر و علاقه به وجود و بقای او ضعیفتر خواهد بود، مگر این که این کوتاهی تقصیر او نبوده و عوائق و موانع او را از کار باز داشته باشد و در آن صورت وظیفه ی هر کسی است که آن عوائق را حتی الامکان مرتفع سازد و عنصر بیثمر را در مجمع انسانیت مثمر نماید.
غرض این که هر کسی عضو هیئت و جماعتی باشد که وظیفهی انسانیت خود را چنان که بیان کردم ادا نموده است، حق دارد هیئت و جماعت خود را دوست بدارد و در عین این که البته نباید منکر وجود سایر اقوام و ملل باشد علاقهی او نسبت به قوم و ملت خویش علاقهی معقول و تحسینشده است. حال تصور میکنم هر کسی با احوال ایرانیان درست معرفت یابد تصدیق خواهد کرد که این قوم در وظیفهء خود در عالم انسانیت کوتاهی نکرده بلکه نسبت به بسیاری از اقوام دیگر در راه وظیفهشناسی پیش قدم است و مداومتش در این راه نیز از اکثر ملل بیشتر بوده است.
هرچند برای ملت ایرانی به اقتضای طبیعت روزگار متاسفانه دورههای تنزّل و انحطاط نیز پیش آمده که درآن دورهها از ابزار استعداد و مایهء خداداد ممنوع و محروم گردیده است ولیکن ظلمت آن ایام همه وقت عارضی و قهری و موقتی بوده و با این همه هیچگاه تندباد حوادث که بر ایران و مردم آن هجوم آورده چراغ معرفت را در آن مملکت و آتش ذوق و شور را در دل ایرانیان به کلی خاموش ننموده و به قول خواجه حافظ شیرازی:
از آن به دیر مغانم عزیز می دارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
قوم ایرانی هرگاه شوکت و سیادت داشته قدرت خود را برای استقرار امنیت و آسایش و رفاه مردم به کار برده، اقوام زیردست خویش را به ملاطفت و رأفت اداره کرده، مزاحم آداب و رسوم و زبان و خصوصیات قومیت آنها نشده، هرگز به تخریب آبادیها و قتل عام نفوس نپرداخته و با آنکه از طرف دشمنان مکرر به بلیات نهب و حرق و قتل و چپاول گرفتار گردیده، هنگام قدرت درصدد تلافی برنیامده است.
کیش باستانی ما ویرانی و درندگی را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایهء تقرّب یزدان دانسته است. در همهی دورهی سه هزار سالهء تاریخ ما از صاحبان شوکت،آنها که ایرانی حقیقی بودهاند، نام خود را به عملیاتی مانند فجایع آشوریان و بابلیان و چنگیزیان و تیموریان و امثال آنها ننگین ننمودهاند. آزار و اذیت و قتل و غارت و ویرانی و تعصب جاهلانه در مملکت ایران کمتر وقتی از خود ایرانیان ناشی شده و اغلب کار خارجیان یا از تاثیر نفوذ ایشان بوده است.
ایرانیان مثل یونانیان و رومیان، زیردستان خود را بنده نساخته و زحمات زندگانی خویش را به دوش آنها بار نکرده و بزرگان و سلاطین ایرانی هیچ وقت مانند رومیان برای تفنن و تفرج خاطر، اسیران را با یکدیگر یا با شیر و ببر و پلنگ به جنگ نینداختهاند. دولتهای ایرانی هرگز مانند اسپانیولیها طرد و تبعید چند صد هزار مردم بیآزار را به جرم اختلاف دین و مذهب روا نداشتهاند بلکه خارجیان را به مملکت خود دعوت نمودهاند. رفتار سلاطین صفویه با ارامنه نمونهای از این شیوه و طریقه است و دست یافتن کوروش شاهنشاه ایران بر بابل بشارت آزادی قوم یهود از اسارت هفتاد ساله بوده است.
هر یک از ادوار شوکت و سلطنت ایرانی را که بنگریم، میبینیم در آن دوره آثار و خصایص انسانیت از علم و حکمت و شعر و ادب و زراعت و تجارت و صناعت و همهی لوازم مدنیّت رونق و رواج داشته است. ایرانیها خود به آن امور اشتغال میورزیدند و بیگانگان را هم در این راه تشویق و ترغیب و تقویت و حمایت مینمودند. داراها و اردشیرهای ما دانشمندان و حکمای یونان و غیره را به دربار خود دعوت میکردند و فلاسفه و علمایی که از وطن خود طرد و تبعید میگردیدند در نزد اکاسره به مهربانی پذیرفته شده و دارالعلمهای ما به مطالعات و عملیات علمی اشتغال میورزیدند.
متاسفانه دست جفاکاران آثار و نتایج زحمات اجداد ما را محو و خراب نموده و چون میخواهیم پی به چگونگی آنها ببریم به وسایل غیرمستقیم باید متوسل شویم. اما آیا کلمات حکیمانه که از بزرگان و پادشاهان ما منقول است دلیل بر بزرگواری و بلند نظری آنان نیست؟ آیا اهتمامی که برای دست یافتن بر خزائن حکمت و معرفت مانند «کلیله و دمنه» و امثال آن داشتند نشانهی دانشپروری ایشان نتواند بود؟ آیا آثار صنعتی که در خرابههای قصور آنها دیده میشود دلالت تامه بر هنرپروری و ذوق فطری ایشان ندارد؟ بزرگمنشی و استعداد و دانشمندی ایرانیان چنان بوده که همهء اقوام و مللی که با آنها سر و کار داشتهاند حتی دانشمندان ایشان از آنها به خوبی یاد میکردهاند و همه وقت نام ایرانی در اذهان و خاطر مردم، شهامت و ملاطفت و ذوق و شور و ظرافت و حکمت و عرفان را به یاد میآورده است. هرگاه به گفتههای بزرگان دنیا از هر قوم و مملکت و هر دوره و زمان رجوع شود و از دوست و دشمن از یونانی و رومی و عرب و یهود و هنود گرفته تا اقوام عدیدهی اروپایی و از هرودوت و گزنفون و افلاطون تا ولتر و منتسکیو و ارنست رنان و مستشرقان گذشته و معاصر اگر در کلماتشان تتبع شود دفاتر چند میتوان ترتیب داد از آنچه در حق ایرانیان گفته و به صراحت یا کنایه و مستقیم یا غیر مستقیم آنان را ستایش نمودهاند.
از طرف دیگر، هرگاه سیادت از ایران سلب شده و غلبهی اقوام خارجی ذوق سلیم و طبع رقیق ایرانی را محجوب کرده، عالم انسانیت در این قسمت دنیا که ما هستیم تنزل و انحطاط یافته است، ولیکن در آن مواقع نیز مایه و استعداد ایرانی تاثیر خود را بخشیده و اقوام وحشی و بیتربیت را که به زور کثرت جمعیت و یا بر حسب پیش آمدهای خاص بر مملکت ایران چیره شدهاند، در اندک زمانی برحسب استعداد آنان بیش یا کم داخل در عالم تمدن و تربیت کرده است. رونق همهی لوازم تمدن و تربیت در زمان خلفای عباسی که یکی از دورههای درخشان تاریخ عالم انسانیت به شمار میرود، بهترین شاهد این مدعاست. چه همه تصدیق دارند که جلوهی خوشی که مسلمین در آن دوره در علم و حکمت و سیاست و صنعت و غیرهها کردهاند جزو اعظم آن به همت ایرانیان و از اثر وجود ایشان بوده است.
قریحه و استعداد ایرانیان در ابراز افکار عالی و بدیع و ایجاد آثار صنعتی ظریف و لطیف چنان سرشار و زاینده بوده که انسداد مجاری عادی از آن جلوگیری ننموده و خود مجاری برای ظهور و بروز احداث کرده است. اگر مایهی طبیعی فکر خود را به صورت حکمت و فلسفه نمیتوانسته است جلوه دهد، به عنوان دین و مذهب در آورد و اگر ممنوع بوده است که ذوق صنعتی خود را با نقاشی و مجسمهسازی ظاهر کند، به خوشنویسی و تذهیب و منبتکاری وسایر تزئینات و تنزهات جلوه داده است.
نفوذ علمی و ادبی و صنعتی ایران در ممالک مجاوره از آفتاب روشنتر و با این که در این صد سال اخیر در بر انداختن آن اهتمام به عمل آورهاند هنوز آثارش پدیدار است، چنانکه میتوان گفت از دیر زمان درآسیای غربی و مرکزی، ایرانی یگانه عامل تربیت و تمدن و ایران مرکز و کانون تابش انوار معرفت بوده است.
از این گذشته از ایرانیان هرگاه فردی یا جماعتی اوضاع وطن را مساعد احوال خود ندیده و به جبر یا به اختیار به ممالک دیگر مهاجرت کردهاند، همواره نام ایرانی را به آبرومندی حفظ نموده حامل علم و صنعت و عامل آبادی و ثروت بودهاند. چنانکه میتوان گفت در همهی ممالک مجاور ایران، آثار تمدن و آبادی از نتایج وجود ایرانیان است. مردم ممالک وسیعهی هندوستان اگر انصاف دهند میتوانند بهترین شاهد این مدعا باشند که تاثیرات ایرانیان اسلامی در آن مملکت آشکار است و قابل انکار نیست. مقام ایرانیهای باستانی نیز در هندوستان حاجت به شرح و بیان ندارد که جماعت پارسیان که بازماندگان آن قوم شریفاند، امروز در آن سرزمین چه مقام ارجمند در همهی رشتههای خصایص انسانیت دارند و چگونه نام ایرانی را در میان اقوام و فرق و بیشمار آن دیار محترم نگاه داشته و مایهی سرافرازی ما میباشند.
از ذکر این جملات مقصود در رجزخوانی نیست، بلکه غرض این است که به عقیدهء من ایرانی از آن اقوام است که استعداد ادای وظایف انسانیت را دارد چنانکه امروز هم با آن که تازه از یکی از دورههای تاریکی تاریخ ایران بیرون آمدهایم، آثار استعداد ایرانی ظاهر شد و میتوان امیدوار بود که باز با کاروان ترقی نوع بشر هم قدم شود و در این موقع که به نظر میرسد که تمدنهای مختلف شرق و غرب به یکدیگر برخورده و با هم اختلاط و امتزاج یافته و یک یا چند تمدن تازه باید ایجاد گردد، ذوق و هوش و فکر ایرانی هم مثل ایام گذشته یک عنصر مفید و باقیمت واقع شود. پس ما ایرانیها حق داریم که وطنپرست و ملت دوست باشیم چنانکه خارجیان نیز هر کسی درست به احوال این قوم برخورده تصدیق کرده است که وجودش در عالم انسانیت مفید بوده و هست و نسبت به ملت و مملکت ما اظهار مهر و ملاطفت نموده و ما قدرآن مهربانیها را میشناسیم و منظور میداریم.
آخرین عقیدهای که میخواهم اظهار کنم این است که چون وطنپرستی و ملت دوستی البته لوازمی دارد که هر کسی باید به قدر قوه به آن قیام نماید، درنظر من نخستین لوازم آن این است که شخص در ادای آن وظایف انسانیت که موجب عزت و حرمت ملتش میشود کوتاهی ننماید و اگر استعدادش در انجام این وظیفه سرشار نباشد لااقل در تجلیل و تکریم کسانی که استعداد را داشته و به کار انداختهاند بکوشد.
منابع: سیاست نامهء ذکاء الملک فروغی، به اهتمام ایرج افشار و هرمز همایون پور،انتشارات كتاب روشن؛تهران،1389 ـ تارنمای علی میرفطروس