با آن که سرزمین پهناوری مانند ایران اهورائی ما مملکتی است؛ که هزاران سال قدمت تاریخی مشتمل بر فرهنگ و تمدن خاص خودش را دارد؛ و نیز بر اساس آن که این مملکت پیوسته با روش پادشاهی مدیریت شده است.( تا آغاز کودتای قدرت های بزرگ گیتی علیه ما و میهن مان، برای از میان برداشتن اعتبار جهانی این کهندیار در سراسر دنیا، و جایگزینی آن با حاکمیتی از تبار اهریمنان)، هیچگاه پیش نیآمده بود؛ که پادشاهان این سرزمین، حاکمیت خویش را به گونه ای انجام داده باشند؛ که مورد نا رضایتی مردم، و استیضاح جامعه جهانی واقع بشنود. هرگز هم دیده و شنیده نشده است؛ ارزش ملی و اعتبار باستانی و تاریخی ایرانزمین، مورد پرسش مردم داخل کشور، یا سایر ممالک گیتی واقع بشوند!
تا روزی هم که روانشاد محمدرضا شاه پهلوی بر اریکه پادشاهی ایران قرار داشت. عملکردهای اکثریت پادشاهان سلسله های گوناگون در ایران، مورد تأیید مردم داخل و خارج از کشورمان قرار می گرفتند؛ و از آنها به خوبی یاد شده است. که بر اساس این مورد، تعداد شاهان بدون مایه کشورداری، و غیر شایسته ایران کم بوده اند. در عوض شهریاران کدیور و کاردان و مجرب آن زیاد بوده اند. بهروشی و شایستگی های شاهان خوب ایرانی در حدی بوده است؛ که می توان نابابی و بی وجودی اقلیت بی اعتبار و بی کفایت، و یا غیر مفید آنان را به کناری بگذاریم؛ و به اکثریت برجسته و شایان توجه و نیکنام آن گرامیان بپردازیم.
سخن گفتن از یکی از این خوب ترین ها، نه کار آسانی است؛ و نه شما را از دست یاوه گوئی های مخالفان و بدخواهان و دشمنان وی در امان می دارد. اما آنچه که مسلم است، پرداختن و حرف زدن از یک انسان واقعی و خردمند و میهن پرست، نه کار آسانی است؛ و نه بدون نظرتنگی های بدخواهان، مورد توجه، تأیید یا تکذیب ایشان قرار خواهد گرفت. به سبب آن که: ” سر که نه در راه عزیزان بود …. بار گرانی است کشیدن به دوش ” ؛ ترجیح می دهم، نه فقط از خواسته دل خودم، بل که از زبان تاریخ نیز، به گوشه هائی از زندگی اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی، آن پادشاه فرزانه و عاشق مملکت و ملت اش بگویم!
اعلیحضرت فقید محمد رضا شاه پهلوی، در چهارم آبان 1298 خورشیدی در تهران به دنیا آمد. و در روز پنجم امرداد سال 1359 خورشیدی در قاهره از دنیا رفت. درست به دو تاریخ بالا نگاه کنید؛ یعنی هنوز نزدیک به سه ماه مانده بود، که عمر آن یگانه تاریخ ایران به سن شصت و یک سالگی وی برسد؛ که فشار اندوه جانکاه بی وفائی و ناسپاسی های مردم به پا خاسته ای، که در نهایت بلاهت و بی شرمی ” صدای انقلاب منفور و غیر انسانی شان ” را به گوش او رسانده بودند. با رنج بیماری جانکاه و مزمن سرطان خون، که سالها بود موجب آزار وی را فراهم می آورد. دست به دست همدیگر دادند. و جان گرانبهای یکی از بهترین فرزندان روزگار در تاریخ ایران را از وی ستاندند!
هنوز گاهی اوقات، وقتی که به دوران زنده بودن آن مرد مردها می اندیشم؛ وی را می بینم که با قامتی راست و رشید، در میان نظامیان یا دیگران گام بر می دارد. نگاه همیشه نافذ و دقیق اش را می بینم؛ که با دقت بسیار همه کس و همه چیز را می نگرد. صدای زیبا و تأثیر گذارش را می شنوم؛ که هنگام سخن گفتن با افرادی که ملاقات می نمود؛ چه به زبانی پارسی و چه به زبان انگلیسی یا فرانسوی که صحبت می کرد. هرگز صراحت لهجه و مفهوم بودن کلام اش، فرم و نوع حالت هائی را که در چهره اش می شد مشاهده نمود؛ را در نهایت وقار و تشخص والای خودش ارائه می داد. دومین پادشاه دودمان پر افتخار و خاندان ایرانساز پهلوی، که آخرین شاهنشاه ایران تا این برهه زمانی بود. از تاریخ بیست و پنجم شهریور 1320 تا بیست و دوم بهمن 1357 خورشیدی در ایران حکومت کرد. در طول سی و هفت سال و شش ماه پادشاهی او در ایران، با آنکه شروع حکومت اش با جنگ دوم جهانی همراه بود. اما در پی هدف ارزنده پدر تاجدار خویش اعلیحضرت رضا شاه کبیر، جهت به وجود آوردن مدرنیته در ایران، و رهانیدن مردم از خرافه ها و استبداد حکومت چند صد ساله قاجار، از هیچ کوششی فروگذاری نکرد؛ و با همه مشکل تراشی های دشمنان داخلی و خارجی که داشت. بیش از حد امکان برای سربلندی ایران و ملت راستین آن تلاش نمود!
شاهنشاه آریامهر دو بار در کشور به قدرت رسید. بار نخست هنگام اشغال بودن ایران در جنگ جهانی دوم، که شمال کشور در چنگ روسها و جنوب آن در اشغال انگلیسی ها بود. پس از خروج رضا شاه بزرگ از کشور، و سپردن مملکت به دست پسر برومند و بسیار جوان خود، ولیعهد وی جانشین پدرش گشت. و بار دوم نیز بعد از کودتای بیست و هشتم مرداد 1332 که به مدت بسیار کوتاهی از ایران خارج شده بود. دوباره به سرزمین خویش بازگشت و قدرت را در دست گرفت. محمد رضا شاه پهلوی شش ساله بود، که با آغاز پادشاهی رضا شاه بزرگ، به ولایتعهدی ایران رسید. آموزش ابتدائی اش را در تهران، و تحصیلات متوسطه خود را در کشور سوئیس گذراند. بعد از بازگشت به ایران، در دانشکده افسری به آموزش دروس نظامی پرداخت؛ و با درجه ستوان دومی از آنجا فارغ التحصیل گردید. هنگام خروج از کشورش، که دیگر هیچ بازگشتی به آن نداشت؛ با درجه آرتشبدی و مقام های ” آریامهر ” و ” بزرگ آرتشتاران ” خانه پدری اش را ترک نمود!
از آنچه که شاهنشاه آریامهر در سرزمین باستانی خویش انجام داده است؛ و از آنچه که او در مسیر بهبود اوضاع مملکت، و نیز برخورداری هم میهنان اش از یک زندگی مفید انجام داده را، همگان یا دست کم ایرانیان متولد شده در قبل از انقلاب سیاه اسلامی خبر دارند. متولدین درون حاکمیت بی کفایت و نالایق و اشغالگر رژیم منفور و جنایت پیشه آخوندی در کشور، با آنکه هرگز وی را ندیده بوده اند؛ ولی از والدین خود و سایر میهن پرستان ایرانی، در مورد شایستگی های آن پادشاه معظم و با کفایت بسیار شنیده و می شنوند. تا جائی که بسیاری از ایشان بر این عقیده اند؛ که اگر پادشاه فقید هنوز در ایران حضور می داشت و پادشاهی می کرد؟ هیچیک از کاستی های کنونی، که زندگانی مردم فعلی کشور را در بر گرفته اند. نه هیچ خبری بود، و نه روزگارشان با چنین شرایط سخت و ناهمواری عجین می گشت!
چنانچه بخواهیم از تمامی زمینه های کارهای مفید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آن مرد بزرگ بگوئیم و بنویسیم. مثنوی هفتاد من کاغذ می شود. و بدیهی است که در این مختصر نمی گنجد. بسیاری از ما، که در دوران سیاه تظاهرات خیابانی جهت براندازی حکومت پادشاهی پهلوی، شاهد آن رویداد ننگین بوده ایم. اکنون به هر دلیلی که از شاهنشاه آریامهر سخن می گوئیم؛ بیشتر مان به یک نکته یگانه اشاره می کنیم و می گوئیم: ” اگر درایت و شعورمان ما را یاری می کرد؛ می بایست که به هر طریق ممکن، آن مهربان ترین پدر ملت ایران را، به سرزمین آباء و اجدادی اش باز می گرداندیم.” !
اکنون که در نهایت تأسف او را نداریم، فرزند برومندش که براساس قانون اساسی حکومت پادشاهی کشورمان، که مورد قبول ایرانیاران راستین کهندیار آریائیان می باشد. می توانیم از ” تعارف کم نموده و بر مبلغ بیفزائیم” ؛ یعنی همه تلاش و توان خویش را به کار ببریم؛ تا هر چه زودتر شهریار ایرانزمین، چشم امید و نور دیده مردم وفادار به حکومت پهلوی را، به میهن برگردانیم. تا دوباره ایرانزمین، شادابی و رونق پیشین خود را به دست بیآورد. و ملت ستمدیده آن هم، دوباره آرامش و آسایش پیشین خویش را، درون کاشانه خود و خانواده شان زنده نمایند!
این یک وظیفه ملی و میهنی است؛ که شکل گرفتن و انجام شدن اش، بر یکایک ما فرض مسلم است. چنانچه در این امر کوتاهی نموده و به انتظار همدیگر بنشینیم؛ در چشم به هم زدنی مشاهده خواهیم کرد. که چهل سال دیگر طی شده و ما همچنان در انتظار به پا خیزی دیگران و پیوستن به ایشان، وقت خویش را تلف کرده ایم!
آیا هستند چند صد تن از دلیر زنان و مردان ایرانی، که چند روز از عمر عزیزشان را، مقابل مقر دائمی سازمان ملل متحد در تحصن بگذرانند؟ و به نمایندگی از سوی ملت ایران، از ستمها و بی کفایتی های بیدادگران حاکم بر سرزمین شان شکایت ببرند؟ شهریارمان اعلیحضرت رضا شاه دوم یکه و تنهاست. کسانی هم که پیرامون ایشان گرد آمده اند؛ کاری را که من و توی ایرانی معمولی می توانیم به انجام برسانیم. نخواهند توانست از عالم ” ذهنیت ” به عالم ” عینیت ” سوق بدهند. بنا بر این، برخیزیم و دادخواهی کنیم؛ که در برابر آیندگان میهن مان شرمسار نباشیم!
محترم مومنی