اگر مرد هستید، خودتان بیائید ایران انقلاب کنید ؟!

0
313

امروز به اندازه تمام این هفتاد سال سنّی که گذرانده ام عذاب کشیدم. یکی از هم میهنانی که دلنوشته های مرا، بر روی چند وب سایت پارسی زبان، که مدیران محترم این رسانه های اینترنتی، محبت کرده و آنها را از طریق سایت شان منتشر می کنند می خواند؛ در یک پیام تلفنی دل من را حسابی سوزاند!

وقتی که به خانه آمدم، طبق معمول ابتدا به سراغ تلفن رفتم؛ تا اگر در مدتی که در خانه نبوده ام، پیامی آمده باشد را بشنوم. چراغ قرمز کوچک روی دستگاه تلفن چشمک می زد. دانستم هنگام غبت من، کسی با ما تماس گرفته، ولی چون حضور نداشته ایم برایم پیغام گذاشته است. تکمه مخصوص پیامگیر را فشار دادم؛ صدای نسبتا غمگین کسی که برایم پیغام گذاشته بود را شنیدم؛ آن پیام حزن انگیز، متعلق به خانمی بود که من ایشان را نمی شناسم. نزدیک به چند دقیقه کامل برایم حرف زده بود. اما همه آن سخنان چند دقیقه ای وی، پیام بسیار تلخی را در بر داشت؛ که ترجیح می دادم غیر از خودم کس دیگری آنها را نشنود. اما وقتی که خوب فکر کردم؛ احساس ناخوشآیندی به من گفت: ” فقط تو گیرنده ی این پیام مهم نیستی؛ زیرا بدون تردید، آن فردی که این را برای من گذاشته بود؛ مسؤلیت رساندن چنین پیغام سنگینی را، بر دوش تو گذاشته است. چه بخواهی و چه نخواهی، هم میهنان ات، حق دارند و بایستی که این سخنان را بشنوند. هر چند که شنیدن این صحبت های ناامید کننده، دلهای آنان را نیز همانند دل تو، در کوره اندوه بنشاند و بسوزاند. “!

سال های زیادی می گذرند، که تعدادی از ما ایرانیان خارج نشین، در مورد رهائی میهن عزیزمان، از زیر یوغ استبداد ویرانگر حکومت دیکتاتوری آخوندهای اشغالگر، برای هم میهنان گرفتار شده ما در آن زندان 80 میلیونی، که درون سرزمین باستانی خودشان، حقارت چنین زندگانی اسارت گونه ای را متحمل می شوند؛ همه روزه در باب نجات دادن خود و مملکت شان، از چنین شرایط ناهمواری که در آن قرار دارند؛ در نوشته ها و در بیانات مندرج در رسانه های دیداری و شنیداری و گفتاری، بسیار داد داد سخن می دهیم؛ و ناخواسته دل محزون آنها را به سختی می شکنیم. هر کدام ما در هر اثری که به شکل نوشتار و گفتار در کلیه رسانه های گروهی و اینترنتی از خودمان می گذاریم؛ به ایشان برای به پا خیزی و شورش علیه حکومت اهریمنی اسلامی در ایران اندرزهای فراوان می دهیم. گاهی نیز پیش می آید، که در نهایت سنگینی دل، با کلماتی تحقیر آمیز، آنان را مورد خطاب خویش قرار می دهیم !

خانمی که صدای محزون وی را در پیامگیر تلفن خانه ام شنیدم؛ در نهایت رنج و حرمان چنین آغاز کرده بود: ” من این حرفها را نه برای شما، بلکه برای چند تن دیگر نیز گفته و می گویم. << اگر مرد هستید، خودتان بیائید ایران انقلاب کنید. >> شماها مدتی است که از خانه پدری تان گریخته اید؛ و مفهوم آنچه را که من و ما به شما می گوئیم؛ را به خوبی درک نمی کنید. هر چند که هم اکنون در ایران، بعضی از جوانان کشورمان، مخفیانه در حال جستن راهی به سوی باز یافتن آزادی خود و هم میهنان خویش هستند؛ و در حال جستجو نمودن مسیری می باشند؛ که ایشان را به سوی هدفی که برگزیده اند برسانند. ولی من اطمینان کامل دارم، که اینها نیز به تنهائی هیچ کاری از دست شان بر نمی آید. اگر نمی دانید بدانید، بسیاری از ایرانیان درون کشور، به شدت ترسیده اند و می ترسند. آنها اگر زندگی شان خیلی بیشتر از این نیز دردناک گردد؛ باز هم جرأت برخاستن و به انجام رسانیدن آن رشادتی که شما ها در انتظارش هستید را ندارند. چون آنها از سایه های خودشان هم وحشت دارند. چون این مردم از فامیل و دوست و آشنای خویش هم در بیم و هراسند. مردی که شب هنگام، در خانه بچه داری می کند؛ تا زنش برای در آوردن پول نان خانواده سر کاری برود؛ که همه غیرت آن مرد را زیر سؤآل می برد. نای آمدن به خیابان و راه انداختن شورش را ندارد. پسران و دختران و زنان و مردان پیر و جوانی، که یک اسکناس پنج هزار تومانی ایشان، فقط کفاف خریدن دو بسته آدامس را می دهد؛ چون در بند مواد مخدر گرفتار شده اند؛ ترجیح می دهند که همان مبلغ اندک را نیز، برای رساندن ماده ی حیات شان هزینه کنند. اگر راست می گوئید، خودتان به ایران بیائید و انقلاب کنید. بیرون گود نشستن و گفتن < لنگ اش کن > آسان است؛ داخل گود بشوید، تا ببینید که چگونه از ریسمان سیاه و سپید هم در هراس خواهید بود؟ ” !

اکنون که این چند سطر را برای شما می نگارم؛ در این اندیشه فرو رفته ام؛ آن زمانی که سردار طوس و خداوند و خالق قهرمانان شاهنامه، تیر و کمان و گرز معجزه آسای ثبت نمودن وسعت مرزهای ایران را، به دست آرش کمانگیر و رستم فرخزاد می داد. آیا هرگز می توانست در مخیله خویش بگنجاند؛ که دشمنان ایران و ایرانی، به جای آن گرزها و کمانهائی، که برای مبارزه با دشمنان میهن شان به دست می گرفتند. چگونه با ترفندهای دشمنانی از همان نقش و جنس، در خلسه ی بی تفاوتی ها فرو رفته و منفعل و ناتوان گشته اند. ترغیب آنان جهت دفاع از خود و سرزمین شان، همانند آن است که ما در این سوی باتلاقی ایستاده باشیم؛ و به آنان فرمان فرو رفتن در آن مایع سیاهرنگ و غلیظ را بدهیم. زیرا مرگ خوب است، اما فقط برای همسایه نه برای خود ما !!

محترم مومنی

مقاله قبلیاعتراضات گسترده و درگیری خونین زندانیان با گارد ویژه در زندان مرکزی زاهدان
مقاله بعدیگزارش فارین پالسی؛ اگر حافظ امروز زنده بود، می گفت: از توافق هسته ای حمایت کنید
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.