امروز به اندازه تمام این هفتاد سال سنّی که گذرانده ام عذاب کشیدم. یکی از هم میهنانی که دلنوشته های مرا، بر روی چند وب سایت پارسی زبان، که مدیران محترم این رسانه های اینترنتی، محبت کرده و آنها را از طریق سایت شان منتشر می کنند می خواند؛ در یک پیام تلفنی دل من را حسابی سوزاند!
وقتی که به خانه آمدم، طبق معمول ابتدا به سراغ تلفن رفتم؛ تا اگر در مدتی که در خانه نبوده ام، پیامی آمده باشد را بشنوم. چراغ قرمز کوچک روی دستگاه تلفن چشمک می زد. دانستم هنگام غبت من، کسی با ما تماس گرفته، ولی چون حضور نداشته ایم برایم پیغام گذاشته است. تکمه مخصوص پیامگیر را فشار دادم؛ صدای نسبتا غمگین کسی که برایم پیغام گذاشته بود را شنیدم؛ آن پیام حزن انگیز، متعلق به خانمی بود که من ایشان را نمی شناسم. نزدیک به چند دقیقه کامل برایم حرف زده بود. اما همه آن سخنان چند دقیقه ای وی، پیام بسیار تلخی را در بر داشت؛ که ترجیح می دادم غیر از خودم کس دیگری آنها را نشنود. اما وقتی که خوب فکر کردم؛ احساس ناخوشآیندی به من گفت: ” فقط تو گیرنده ی این پیام مهم نیستی؛ زیرا بدون تردید، آن فردی که این را برای من گذاشته بود؛ مسؤلیت رساندن چنین پیغام سنگینی را، بر دوش تو گذاشته است. چه بخواهی و چه نخواهی، هم میهنان ات، حق دارند و بایستی که این سخنان را بشنوند. هر چند که شنیدن این صحبت های ناامید کننده، دلهای آنان را نیز همانند دل تو، در کوره اندوه بنشاند و بسوزاند. “!
سال های زیادی می گذرند، که تعدادی از ما ایرانیان خارج نشین، در مورد رهائی میهن عزیزمان، از زیر یوغ استبداد ویرانگر حکومت دیکتاتوری آخوندهای اشغالگر، برای هم میهنان گرفتار شده ما در آن زندان 80 میلیونی، که درون سرزمین باستانی خودشان، حقارت چنین زندگانی اسارت گونه ای را متحمل می شوند؛ همه روزه در باب نجات دادن خود و مملکت شان، از چنین شرایط ناهمواری که در آن قرار دارند؛ در نوشته ها و در بیانات مندرج در رسانه های دیداری و شنیداری و گفتاری، بسیار داد داد سخن می دهیم؛ و ناخواسته دل محزون آنها را به سختی می شکنیم. هر کدام ما در هر اثری که به شکل نوشتار و گفتار در کلیه رسانه های گروهی و اینترنتی از خودمان می گذاریم؛ به ایشان برای به پا خیزی و شورش علیه حکومت اهریمنی اسلامی در ایران اندرزهای فراوان می دهیم. گاهی نیز پیش می آید، که در نهایت سنگینی دل، با کلماتی تحقیر آمیز، آنان را مورد خطاب خویش قرار می دهیم !
خانمی که صدای محزون وی را در پیامگیر تلفن خانه ام شنیدم؛ در نهایت رنج و حرمان چنین آغاز کرده بود: ” من این حرفها را نه برای شما، بلکه برای چند تن دیگر نیز گفته و می گویم. << اگر مرد هستید، خودتان بیائید ایران انقلاب کنید. >> شماها مدتی است که از خانه پدری تان گریخته اید؛ و مفهوم آنچه را که من و ما به شما می گوئیم؛ را به خوبی درک نمی کنید. هر چند که هم اکنون در ایران، بعضی از جوانان کشورمان، مخفیانه در حال جستن راهی به سوی باز یافتن آزادی خود و هم میهنان خویش هستند؛ و در حال جستجو نمودن مسیری می باشند؛ که ایشان را به سوی هدفی که برگزیده اند برسانند. ولی من اطمینان کامل دارم، که اینها نیز به تنهائی هیچ کاری از دست شان بر نمی آید. اگر نمی دانید بدانید، بسیاری از ایرانیان درون کشور، به شدت ترسیده اند و می ترسند. آنها اگر زندگی شان خیلی بیشتر از این نیز دردناک گردد؛ باز هم جرأت برخاستن و به انجام رسانیدن آن رشادتی که شما ها در انتظارش هستید را ندارند. چون آنها از سایه های خودشان هم وحشت دارند. چون این مردم از فامیل و دوست و آشنای خویش هم در بیم و هراسند. مردی که شب هنگام، در خانه بچه داری می کند؛ تا زنش برای در آوردن پول نان خانواده سر کاری برود؛ که همه غیرت آن مرد را زیر سؤآل می برد. نای آمدن به خیابان و راه انداختن شورش را ندارد. پسران و دختران و زنان و مردان پیر و جوانی، که یک اسکناس پنج هزار تومانی ایشان، فقط کفاف خریدن دو بسته آدامس را می دهد؛ چون در بند مواد مخدر گرفتار شده اند؛ ترجیح می دهند که همان مبلغ اندک را نیز، برای رساندن ماده ی حیات شان هزینه کنند. اگر راست می گوئید، خودتان به ایران بیائید و انقلاب کنید. بیرون گود نشستن و گفتن < لنگ اش کن > آسان است؛ داخل گود بشوید، تا ببینید که چگونه از ریسمان سیاه و سپید هم در هراس خواهید بود؟ ” !
اکنون که این چند سطر را برای شما می نگارم؛ در این اندیشه فرو رفته ام؛ آن زمانی که سردار طوس و خداوند و خالق قهرمانان شاهنامه، تیر و کمان و گرز معجزه آسای ثبت نمودن وسعت مرزهای ایران را، به دست آرش کمانگیر و رستم فرخزاد می داد. آیا هرگز می توانست در مخیله خویش بگنجاند؛ که دشمنان ایران و ایرانی، به جای آن گرزها و کمانهائی، که برای مبارزه با دشمنان میهن شان به دست می گرفتند. چگونه با ترفندهای دشمنانی از همان نقش و جنس، در خلسه ی بی تفاوتی ها فرو رفته و منفعل و ناتوان گشته اند. ترغیب آنان جهت دفاع از خود و سرزمین شان، همانند آن است که ما در این سوی باتلاقی ایستاده باشیم؛ و به آنان فرمان فرو رفتن در آن مایع سیاهرنگ و غلیظ را بدهیم. زیرا مرگ خوب است، اما فقط برای همسایه نه برای خود ما !!
محترم مومنی