روزنامه قانون روز شنبه گفتگویی با اکبر گلپایگانی منتشر کرد که ساعاتی پس از انتشار جنجال زیادی در فضای مجازی به پا کرد. متن این گفتگو را در ادامه می خوانیم:
وارد خانهاش که میشویم، جمعی از جوانان گِردش حلقه زدهاند و او مشغول ذکر خاطرات گذشته با آنهاست. از دور ایستادهایم تا سخنش به سرانجام برسد و سپس برای سلام جلو برویم. در آن وقفه کوتاه در میان نفرات، همسر مرحوم فرهنگ شریف نیز دیده میشود. گلپا سخن میگوید و دیگران با اشتیاق فراوان گوش میدهند. تصویر قدری غیرواقعی میشود؛ گویی در یک لحظه وارد عصری میشویم، که صدای بنان، فاخته و گلپا شنیده میشود؛ بهخصوص آنکه تا چشم کار میکند، بر در و دیوار خانه اعیانی گلپایگانی پُر است از عکسهایی که یادآور خاطرات دور ایران است؛ عکسهایی از جوانیهايش و همکاران و دوستانش که اکنون اکثر آنها در سینه خاک آرمیدهاند. همه اینها حاصل چند دقیقه تحمل و تامل در خانه مردی است که بخشی از خاطرهبازیها و شاید عشقبازیهای گذشتگان ما با او گره خورده است؛ نقشی و خطی از تاریخ زنده موسیقی ایران. گلپا از آندست خوانندگان، یا بهتر است بگویم هنرمندانی است که خود مبدع و خالق اثر است؛ یعنی علاوه بر اجرای صرف، خلاقیت و نوآوریهایش وجه تمایز او از سایر هنرمندانی است که فقط قادر به اجرای خوب بودهاند. همچنین دلیل اهمیت سرشار این خواننده به پیشگام بودنش در عرصه موسیقی بازمیگردد، چنانچه محمدرضا شجریان در وصف او میگوید: «هنگامی که نوجوانی 17ساله بودم، صدای آقای گلپایگانی را از رادیو میشنیدم و آواز او باعث شد تا به موسیقی علاقهمند شوم». یا آنکه مرحوم لطفی در خاطرات خود میگوید: «وقتی صدای گلپایگانی از رادیو پخش میشد، مردم دکانهای خود را میبستند تا صدای او را در منزل و از رادیو بشنوند». پس گلپا نهفقط یکخواننده،که ایجادکننده جریانی مهم در موسیقی ایران است. هرچند بیتردید او نيز به حقش نرسید و سالهای متمادی از فعالیت محروم بود.او با درد بسیار از روزهای بیصداییاش میگوید؛ روزهایی که بر گلپا و هنرمندان دیگر سخت گذشت. شاید تحمل چنین رنجهایی باعث شد تا دیدگاه او به بعضي از همکارانش مثبت نباشد؛ همکارانی که خود نیز از بزرگان موسیقی ایرانند. گلپا که زندگیاش را وقف جوانان میداند، باور دارد که پس از انقلاب، بعضی از هنرمندان جوانان را نادیده گرفتند. فارغ از تایید یا تکذیب نگرش این خواننده بزرگ، میتوان به صراحت تایید کرد که اگر فضای هنری بر دلدادگان هنر مسدود نمیشد، هیچگاه چنین گلایههایی پدید نمیآمد. درددلهایی که ناشی از بیش از سیسال بیصدایی است. اکبر گلپایگانی، در یکی از روزهای تیرماه 1396، در گفتوگویی مفصل پای سوالات ما نشست و از دغدغههای دیروز و امروزش گفت.همچنین از سینماگر عزیز، داریوش جعفری، برای هماهنگی این دیدار ممنونیم.
به عنوان سوال ابتدایی بفرمایید موسیقی برای گلپا چگونه آغاز شد و حکایت پر قصه شما و رنگارنگ چگونه بود؟
موسیقی برای من از کلاس دوم دبستان آغاز شد. پدر و پدربزرگم خوانندههای خوبی بودند، بههمین سبب هنرمندان زیادی در منزل ما رفتوآمد داشتند. در واقع من میان هنرمندان عصر خود بزرگ شدم. روزی که مادرم به علت کزاز در بستر بیماری بود، عمویم به من گفت که برای بهبود مادرت بر پشتبام خانه اذان بخوان. هنگامیکه اذان به پایان رسید دیدم که همه متاثر و متحیر شدهاند. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده است که شیخ ممد شِمر، تعزیهخوان معروف، به من گفت که چطور توانستی اینگونه اذان را بخوانی؟ گفتم کار خاصی نکردم جز اينكه در سراسر لحظههای اذان، مادرم پیشِ روی چشمانم بود. وقتی این اتفاق پدید آمد، متوجه شدم که در خوانندگی استعداد دارم. پس از آنکه به استعداد خود علم پیدا کردم، به مدرسه نظام رفتم. در مدرسه نظام با نورعلیخان برومند، استاد موسیقی و ردیفدان، آشنا شدم. منزل او در امیریه بود و خانواده متمولی داشت. این سخن من به اين معنا بود كه به شغل افسری علاقه ندارم. از آن دانشگاه بیرون آمدم و در دانشکده نقشهبرداری پذیرفته شدم، اما از آن فعالیت هم مدتی نگذشته بود که به عنوان کارشناس رهنی بانک مشغول به کار شدم و خانهها را قیمتگذاری میکردم که رای من کار دلچسبی نبود. پس از مدتي، احساس کردم این کار به دردم نمیخورد. گذشت و گذشت تا روزی که در باغ آقای خواجهنوری ميهمان بودیم در مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی خواندم. پس از ميهمانی آقایی آمد و گفت که بیا برای من کار کن. گفتم شما را نمیشناسم، گفت من پیرنیا، سازنده برنامه «گلها» هستم. آن زمان برنامه گلها دو بخش 10دقیقهای بود. چندخواننده، از جمله ادیب خوانساری، بنان و فاختهای، خوانندههای اصلی آن برنامه بودند. به استودیوی برنامه گلها رفتم. آقای پیرنیا گفتند یک آواز در باب ضربتخوردن حضرت علی(ع) بخوان. من گفتم باید از استادم اجازه بگیرم، اما ایشان با اصرار خود قانعم کرد که بدون پخش موسیقی و بدون ذکر نام خواننده بخش کوتاهی از یک آواز را اجرا کنم. آن شعر این بود: «در خرابات مغان نور خدا میبینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم» وقتی این بیت از حافظ را خواندم، دیدم که پیرنیا گریه میکند. چند روز بعد دوباره با من تماس گرفتند و گفتند که بیا و برای برنامهای با آهنگ مرتضی محجوبی آواز بخوان. من هم به دلیلی آنکه همیشه به آواز و نه ترانه علاقه داشتم علاقه داشتم، این پیشنهاد را پذیرفتم. اکنون که بحث به اینجا رسید بد نیست یادی از ملکالشعرای بهار کنیم؛ درباره رویارویی بهار با عارف قزوینی ماجرایی نقل میکنند که بهار به عارف گفته بود تو تصنیفخواني، نه آوازخوان. من که همه اینها را آموخته بودم، دوست داشتم که یک آوازخوان باشم. ازاینرو، هیچوقت ترانه نخواندم چون معتقدم، ترانه و آهنگ را دیگران میسازنند و خواننده همچون یک ربات باید آن را اجرا کند، اما وقتی کسی آواز میخواند خود مبدع اثر خواهد بود و نوازندگان پاسخ خواننده را میدهند. بههرروی، خواندن ادامه داشت تا روزی مرتضیخان محجوب به من گفت میخواهم آواز این موسیقی را تو بخوانی که آن آواز، با شعری از بیژن ترقی، غوغایی به پا کرد. بهیاد دارم وقتی خواستم برای اجرای این آواز به استودیو بروم در راهروی استودیو، مشیرهمایونِِِِ شهردار را دیدم. او گفت كه «گلپا! اینجا چکار میکنی؟» گفتم به دعوت آقای پیرنیا آمدهام تا آواز بخوانم. او که میدانست من از شاگردان نورعلیخان هستم، گفت آواز را پشت مرده میخوانند؛ در حقیقت مشیرخان یک پسگردنی مهم به من زد. وقتی این سخن را شنیدم، بهیاد حرف نوعلیخان افتادم که میگفت خیلیها آواز میخوانند، اگر میخواهی خواننده خوبی باشی، خودت باش و از کسی تقلید نکن. از آن پس سعی کردم شیوه خودم را در خوانندگی داشته باشم. آقای پیرنیا با مشورت مشاوران عالی خود، یعنی روحا…خالقی، موسی معروفی، علی دشتی، رهی معیری و دکتر صورتگر من را به عنوان خواننده برنامه گلها معرفی کردند و آن شد که من به مدت 17سال در این برنامه خواندم. پس از 17سال تشخیص دادم که باید به جوانان خدمت کنم. عدهاي ایراد گرفتند که گلپا برای جوانها و عامه مردم میخواند. اتفاقا من فقط برای مردم میخوانم، برای دل جوانان میخوانم. همه موفقیت من در طول سالها این بوده است که علیه مردم چیزی نخواندهام. همیشه گفتهام که استعداد من از جانب خداست و مردم از این استعداد حمایت کردهاند، پس انصاف نیست که برای خدا و مردم نخوانم. منتقدان میخواستند که گلپا تا پایان عمر «دلایدلای، امانامان…» بخواند اما من اینطور نمیخواستم، زیرا مردم از من چنین توقعی نداشتند. بهیاد دارم که در همین خانه، روزی ابوالحسن صبا ویلون میزد و یونس دردشتی میخواند. وقتی دردشتی شروع به خواندن «دلایدلای، امانامان…» کرد، صبا به نورعلیخان گفت: این چه میخواند؟ نورعلیخان پاسخ داد که خودش را کوک میکند! وقتی که چهارمضراب و رِنگی زده شده است، باید شعر خوانده شود. مساله رمانس و فاصله میان بین ترانه و آواز موضوعی است که باید بهشدت به آن توجه شود.
نوع خوانندگی شما ویژگیهای منحصربهفردی دارد که گویا خود مبدع آنها بودهاید. در حقیقت گویا که گلپا خوانندگیاش دارای نوآوریهایی است که شبیه آن نیز در اجرای دیگر خوانندهها دیده نمیشود. حتی عدهاي معتقدند، سبکی که اکنون با عنوان پاپ-سنتی از آن یاد میشود، پیشتر زمینههایش در آثار شما بوده است. در حقیقت، شما یکی از ارکان تلفیق موسیقی سنتی و روز هستيد. كمي درباره این نوآوریهای موسیقایی توضيح دهيد.
در اینباره، در ابتدا باید ببینیم که مردم چه میخواهند. موسیقی پاپ یا سنتی باید مورد علاقه مردم باشد. چون مخاطب یک اثر هنری غیر از مردم نیست. باید حصرها شکسته شود. در وهله بعد وقتی به خودِ موسیقی توجه میکنیم، درمییابیم که كل موسيقي سهگاه و چهارگاه نیست؛ ما علاوه بر این دو، یکگاه، دوگاه و راستپنجگاه نیز داشتیم. پیش از من، یکگاه و دوگاه کاملا از بین رفته بود. مرحوم لطفی که از قضا مدتی نیز شاگرد نورعلیخان بود، ردیف میدانست اما به دنبال بداهه نرفت. وقتی کسی چهار عمل اصلی یا همان ردیف را میداند، باید نوآوری ایجاد کند، درغیراین صورت آن دانش به چه درد میخورد؟ اگر فردی مدام جدولضرب را تکرار کند، اما نتواند هيچ مسالهای را حل كند، در کار خود ناکام بوده است. اکنون موسیقی ما محفلی برای عقدهگشایی، کارهای سیاسی و پولپرستی شده است. هنرمند نباید آلوده فعالیتهای سیاسی شود. شأن یک هنرمند آنقدر عالی است که وارد این بازیها نشود. حال وقتی فردی نمیتواند در موسیقی خود را ثابت کند، نمیتواند در بداهه توفیقی داشته باشد، نمیتواند محبوب مردم باشد، به ریسمان سیاست چنگ میزند تا مردم از او سخن بگویند. آقایان لطفی و علیزاده موسیقی را خوب میدانستند، اما در بداهه توفیقی نداشتند. شما نوع فعالیت پرویز یاحقی و فرهنگ شریف را مشاهده کنید، ببینید که چه میزان از موسیقی آنها بداهه بود. ایشان به جایی رسیدند که با خدا سخن میگفتند و برای لقمهای نان موسیقی را دنبال نمیکردند. در مقابل اینها کسانی هستند که آنقدر داد میزنند تا صدایشان ورم میکند. در طول این سالها چنین افرادی در موسیقی ما قدرت داشتند. آنها برای آنکه نیروهای جوان جایشان را پر نکنند، تلاش کردند تا تقلید را گسترش دهند، به نحوی که همه مانند هم بخوانند. چنین افرادی از حضور جوانان میترسند. اکنون همه شاگردان من، متولدان دهه شصت هستند و من برای آموزش به ایشان حتی یکریال هم دریافت نمیکنم. روحیه اهالی موسیقی باید جوانگرا باشد، نهآنکه با انحصارطلبی جوانان پشت در نگه داشته شوند. من همیشه میگویم که همه باید مانند خودشان بخوانند حتی اگر کسی میخواهد مکتب من را ادامه دهد، باید با شيوه و امضای خودش این مسیر را طی کند. با وجود اینکه پنج دکتری از مجامع معتبر موسیقی دارم، اما همواره تاکید کردهام که من را دکتر خطاب نکنید. من گلپا هستم و به گلپا بودن خود افتخار میکنم؛ چون مانند خودم خواندم و زندگی کردم. درحالحاضر برخی که خود را صاحبنام میدانند، میخواهند همه شبیه هم بخوانند. دیگر آنکه ضرورت دارد که هدف ما جوانان باشد و براي ارضاي ميل انحصارطلبي خود جوانان را زير چكمههاي فولادين له نكنيم تا استعدادها شكفته شوند و آينده موسيقي به بهترين شكل رقم بخورد، درغيراينصورت نبايد انتظار شرايطي بالنده براي عرصه موسيقي داشت.
دوباره به گلها بازگردیم. میدانیم که در خصوص گلها بحثهای بسیاری وجود دارد. برخی میگویند که نورعلیخان برومند، سعید هرمزی، یوسف فروتن و چند تن دیگر در برنامه گلها حضور نداشتند. دلیل این امر چه بود؟
این حرف را چه کسانی میزنند؟ نورعلیخان در همه این برنامهها شرکت میکرد؛ سهشنبهها بعدازظهر در منزل عبدا… دوامی -که بچههای گلها دورهم جمع میشدند- نورعلیخان هم شرکت میکرد و به دلیل آنکه چشمانش نمیدید، خودم میبردم و میآوردمش. نورعلیخان حتی به جشن هنر شیراز نیز آمد. نورعلیخان در عرصه موسیقی بهشدت انسان جدی و باهوشی بود. چه کسی به خود اجازه میدهد که درباره نورعلیخان یا روحا…خالقی صحبت کند؟ در حقیقت باید دید که منتقد چنين بزرگاني خود در هنر چه شأني دارد. من دوشاگرد مشهدی دارم که همواره به منزلم میآیند و میخوانند. همین افرادی که درباره نورعلیخان چنین سخنانی را میگویند، همان کسانی هستند که در مقابل پیشرفت این دو شاگرد ایستادهاند. به خدا قسم وقتی این دو عزیز میخوانند بدن آدم به لرزه میافتد. جالب است که با همه اینها میگویند گلپا به موسیقی پشتِ پا زد. بله، من برای مردم، برای جوانان و بدون درنظر داشتن نفع مالی میخوانم. تا جاییکه جان در بدن دارم این روال زندگی من خواهد بود. آنهایی که چنین عقدهگشایی میکنند، چه خدمتی در حق جوانان این مملکت کردهاند؟ ما نباید پشت جوانان را خالی کنیم. من که کار خود را کردهام و دیگر آرزویی در سر ندارم. به هرچه خواستم دست پیدا کردم. بیش از نیازم پول دارم، همسر و فرزندان خوب و شایستهای در کنارم هستند و از شهرت و محبوبیت لازم نیز برخوردارم، پس احتیاجی به زیرپا کشیدن از کسی ندارم. تنها خواسته من رسیدگی به وضعیت جوانان است. زمانی تلفنهای هندلی وجود داشت و اکنون اینترنت سراسر دنیا را درنوردیده است. بههیچ طریق نمیتوان در مقابل تکنولوژی و فناوری ایستاد، همینطور نمیتوان در مقابل خواست جوانان و پیشرفت آنها ایستادگی کرد. نمیتوان در صدسال پیش ماند و جوانان را مجبور کرد که آنطوري بخوانند که ما میخواهیم. فیروز نادری یکی از بهترین دانشمندان ناساست. او چندوقت پیش، برای اینکه جوانان جای او را پر کنند، به میل و اراده خود استعفا داد. حالا برخی مانند آقای لطفی و علیزاده میگویند که ما چون ردیف میدانیم، هنرمندیم. آنهایی که هنوز هیچ خلاقیتی در موسیقی ما به خرج ندادهاند، مدعی شدهاند.جوانان ما باید به جای الگو قرار دادن چنین اشخاصی، پرویز یاحقی، جلیل شهناز و حسن کسایی را الگو قرار دهند، اما حواسشان باشد که باز هم از ایشان تقلید نکنند و خودشان باشند.
به دلیل اتفاق 17شهریور سال57، آقایان ابتهاج، شجریان و لطفی از برنامه گلها جدا شدند، اما شما در گلها ماندید و خواندید. اعتراضنكردن شما به کشتار مردم در روز 17شهریور دلیل خاصی داشت؟
در بازخوانی برنامه گلها باید قايل به تقسیمبندی باشیم. گلهای اصلی با نام «گلهای جاویدان» برای رادیو ساخته میشد. من بههمراه بنان، فاخته و عبدالوهاب شهیدی، خوانندگان آن برنامه من بودیم. این کسانیکه شما نامشان را بردید در برنامه گلهای رنگارنگ فعالیت میکردند و بعد از نسل ما این آقایان مشغول به کار شدند. باید ببینیم که چه کاری میخواهیم بکنیم. بنای من از ابتدای فعالیتم هنر بود و بس. اگر بعضی تمایل دارند فعال سیاسی باشند، به خودشان مربوط است. شأن یک هنرمند بالاتر از آغشتهشدن به کارهای سیاسی است. این دوستان بعد از مدتی دریافتند که نمیتوانند مانند امثال فرهنگ شریف باشند و به سمت خودنمایی سیاسی حرکت کردند. علاوهبراين، من مانند آنها هر روز به رنگی درنیامدهام. من همان گلپایی هستم که 50سال پیش برای مردم میخواندم. من که مثل این آقایان هرلحظه تفکرم تغییر نکرده است. آقای ابتهاج یک تودهای تمامعیار بود و بعدها تغییر ایدئولوژی داد و حزباللهی شد و دوباره رویهاش را عوض کرد و چندی بعد از کشور رفت. این منش، همان روحیهای است که باعث جدایی آنها از برنامه گلها شد. یا آن خوانندهای که نامش را بردید که در دهه شصت در موسیقی ایران برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود، چرا اکنون معترض شده است؟ مگر نه آنکه وقتی که من در دهه شصت خانهنشین بودم، او برای خود یکهتازی میکرد. من که هیچگاه از مواهب قدرت بهرهمند نبودهام. آنها و طرفدارانشان نباید این نقد را به من کنند، زیرا اگر قرار به حرفزدن باشد، شرمنده خواهند شد. بهجای این حرفها بسنجید که برنامه گلها خوب بوده یا بد. اگر خوب بوده زیر بغل جوانان را بگیرید که بتوانند بازهم خالق برنامههایی چون گلها باشند. گلها که تریبون حزبی و جناحی و سیاسی نبود. ما در آن برنامه دورهم جمع شده بودیم تا خدمتی به موسیقی بکنیم، چون تخصص ما موسیقی بود. من سواد سیاست ندارم و تنها چیزی که یاد گرفتهام موسیقی است. اگر حضرات دل در گرو موسیقی نداشتند، من اینطور نبودم. من در برنامه گلها ماندم تا به موسیقی خدمت کنم؛ کاری که آنها نکردند، زیرا عاشق هنر و موسیقی نبودند. هرچند خورشید پشت ابر نمیماند. اینکه اکنون شما به عنوان روزنامهنگار در منزل گلپا هستید، یعنی هنوز من زندهام، هنوز از خاطرهها فراموش نشدهام. درغیراینصورت، شما اینجا نبودید و صدالبته که زندهبودن نام گلپا با شرافت همراه است. بر شمایی که به دنبال حقیقتید، روشن است که من در طول چند دهه عاشق موسیقی بودم. هیچچیز در تاریکی نمانده و تنگنظریهای آقایان بر مردم روشن و مشخص شده است. بر مردم واضح است که در طول سالهایسال، بهخصوص در دههشصت، این آقایان چه کردند. هرکسی میآمد که کار موسیقی انجام دهد، همینها چوب لای چرخش میگذاشتند و نمیگذاشتند که مکتبهای موسیقی ادامه پیدا کند، زیرا ميخواستند همه مقلد خودشان باشند. اکنون که مقابل شما نشستهام با افتخار میگویم مکتب گلپا، ادیب و تاج ادامه خواهد داشت، اما تردید دارم که آنها در یاد مردم بمانند.
قدری از موضوعات پیش از انقلاب فاصله بگیریم. پس از انقلاب زندگی اکبر گلپایگانی را در دو حوزه باید بررسی کرد. نخست آنکه محدودیتهایی که شما را از فعالیت بازداشت و دیگر آنکه خودِ شما نیز، تمایلی به فعالیت نداشتید و بسیار کمکار شدید. کمکار شدن تان دلیل خاصی داشت؟
من یک شهروند ایرانی هستم. عاشق این خاکم و هیچوقت تحمل زندگی در خارج از ایران را نداشتم، ندارم و نخواهم داشت زیرا زندگی در وطنم از همهچیز با ارزشتر است. بله در ابتدای انقلاب محدودیتهای بسیاری براي من قايل شدند. چه در آن زمان و چه اکنون، اگر اراده کنم که در آمریکا بخوانم، آنقدر پول به پایم میریزند که گویی دلار از شیر سماور بریزد. من تاثیر خود را با فعالیتهای پیش از انقلابم گذاشتم. پس انقلاب دنبال فعالیت در یک محیط آرام بودم، اما دریافتم که محیطی برای کار هنری وجود ندارد. به یاد دارم که روزی با آقای یاحقی به رادیو رفتیم و دیدیم که شرایط بهطورکلی تغییر کرده است. کسانی که در ظاهر ادعای مردم مداری داشتند، هنر را بر مردم حرام کردند. آنها دریافتند که نمیتوانند باور و رویکرد اشخاصی مثل گلپا، پرویز یاحقی، فرهنگ شریف، مرتضیخان محجوبی و حبیبا… بدیع را تغییر دهند پس مترصد حذف برنامه گلها و به تبع آن نابودکردن موسیقی اصیل ما برآمدند. به دلیل آنکه جامعه جایگزینی میخواست، افراد جدیدی را وارد کردند که بعضی از آنها اکنون خود را بزرگ موسیقی ایران میدانند. کسانی که برای ارضای انحصارطلبی خود، استعداد تمام جوانان را زیر پا له کردند. در مقابل جوانان آزاده ایستادند و نه تنها به ایشان کمکی نکردند، پشت پای آخر را زدند. با اطمینان و باور كامل میگویم که آنها دلسوز موسیقی ایران نبودند. من به همه چیزي که یک انسان در این دنیا میخواهد، دست یافتهام؛ از باغ، خانه، ماشین و بهطورکلی پول گرفته تا زن و فرزندان صالح و مهربان. احتیاجی به پول موسیقی ندارم. هرآنچه میگویم برای اصالت هنر است. آیا همه منتقدان من مطمئناند که در طول سالهای پس از انقلاب برای ذات هنر تلاش کردهاند؟ من اگر برای شاه خواندم، برای امیرالمونین(ع) نیز خواندم. پس اینکه میگویند گلپا درباری بود، سخن درستی نیست. بهتر است بگویند گلپا سیاسی نبود. هدف من از ابتدای فعالیتم حمایت جوانان بوده است. درحالحاضر، فرزندان من موفق به اخذ بالاترین مدارج علمی شدهاند و عالیترین مشاغل موجود در آمریکا را دارند و دغدغهای برای فرزندان خود ندارم بلکه همه جوانان ایران را مانند فرزندانم میدانم و برای آنها نگرانم. اکنون شاگردان جوان بسیاری دارم که در همین حیاط خانهام موسیقی میآموزند. آینده برای من با جوانان رقم میخورد و گذشته نیز با خاطراتم مرور میشود. وقتی میبینم که جوانانی در سراسر نقاط ایران از جمله تهران، اصفهان، تبریز و مشهد، بنیادهای اکبر گلپایگانی تشکیل دادهاند، خستگی همه این سالها از تنم بهدر میشود. به همه بنیادها گفتهام که هر پولی که دریافت میکنید خرج جوانان عاشق موسیقی کنید و من یک ریالش را هم نمیخواهم. حال شما همه اینها را شنیدید و مخاطبان شما نیز خواهند خواند. قضاوت کنید که زندگی اکبرگلپایگانی چطور سپری شده است و زندگی آنهایی که در مقابل مردم ایستادند و بیهیچ زحمتی به شهرت رسیدند، چگونه گذشته است. آنها هم هرچه میخواستند بشوند، شدند و احتمالا تغییری در ایشان به وجود نخواهد آمد پس امروز، روز قضاوت است.
از چه زمانی محدودیتها برداشته شد؟ آیا اکنون اجازه برگزاری کنسرت به شما داده میشود؟
مشکلی برای برگزاری کنسرت وجود ندارد. 38سال به من گفتند نخوان، درصورتیکه هیچدلیلی برای این دستور وجود نداشت. من فعال سیاسی نبودم، من معاند با مردم نبودم؛ فقط و فقط خوانندهاي مردمی بودم که برای خدا، وطن و مردم میخواندم. چه دلیلی برای این ظلم وجود داشت؟ آیا کسی پیدا میشود که پاسخ سالها محرومیت گلپا از خوانندگی را بدهد؟ خیر، هیچکس یافت نمیشود. پس نمیخواهم در شرایطی که 38سال از فعالیت هنری من ممانعت شده است، کنسرت برگزار کنم. من ردیفهای جدیدی در موسیقی ایران پدید آوردم؛ ردیفهایی که به کوشش حسن گلپایگانی در يك كتاب گردآوری شده است. از مجموع گوشههای موجود، براي مثال پنج گوشه یکگاه، سهگاه، دناسری، آشورآوند و گاهوبیگاه را انتخاب کنیم، اگر آقایان پرمدعا تنوانستند این گوشهها را بدون نقص اجرا کنند، ما دیگر حرفی نداریم اما وقتی نمیتوانند چنین کنند، آدم بهستوه میآید. مسئولان وزارت ارشاد، ریاکارانه از من تعریف میکنند که گلپا در موسیقی تاثیر بینظیری داشته است، اما در نهایت میگویند که حیف شد به سمت جوانان رفت و برای آنها خواند. معلوم است که من به سراغ جوانان میروم زیرا برای مردم میخوانم. جایگاه اصلی من و حسن کسایی و پرویز یاحقی قلب مردم است. ایکاش همه ما لحظهای به مرگ فکر کنیم. ایکاش عاقبت کار را در مقابل چشمان خود تصویر کنیم و به این نتیجه برسیم که چندروز دنیا ارزش این همه خباثت را ندارد. ای کاش برای بزرگیکردن در عالم موسیقی به این میزان گلپا را تخریب نمیکردند. آقای لطفی روزی گفت که وقتی گلپا میخواند، مردم دکانهای خود را میبستند که ساعت 9ونیم شب پای رادیو باشند. آنزمان همه مردم «مست مستم» را میخواندند. این کارها را من کردهام پس روا نیست که همه را نادیده بگیرند.
شما از جوانها سخن میگویید، اما بهنظر میرسد همین جوانها چندان به گوشدادن موسیقی سنتی یا اصیل ایرانی تمایلی ندارند. آیا این موضوع با سخنان شما در تعارض نیست؟
خیر؛ جوانان به گوشدادن موسیقی هزارسال پیش تمایلی ندارند. بعضی از خوانندگان همچنان اصرار دارند که همان موسیقی هزارسال گذشته را ادامه دهند. به قول مرحوم صبا هنوز برای شروع آواز، صدایشان را گرم میکنند. متاسفانه نمیخواهیم بپذیریم که در طول این سالها عقبگرد داشتهایم. توجه داشته باشید که آقای تجویدی در زمان خود آهنگ «پشیمانم» و آقای خالقی آهنگ «بوی جوی مولیان آید همی» را ساختند. نسل ما در کار خود پیشرو بودند، درحالیکه اکنون کسانی که ادعایشان گوش فلک را کر میکند، اولا در دوره ما اصلا نبودند و ثانیا موسیقی کهنهای را ارائه میدهند. بههمیندلیل نیز جوانان از موسیقی زده میشوند. ارتباط هرکس با خداوند یکسان نیست؛ یکی جانش را میدهد و دیگری برای لقمهای نان شکایت میکند. شجریان گلهای جاویدان را به عمر خود ندیده است، او در گلهای رنگارنگ میخواند. بعد هم با آقای ابتهاج تودهای روی هم ریختند و در جشن هنر شیراز مشغول به فعالیت شدند. آنها راهی را انتخاب کردند که مسئولیت دنیوی و اخروی آنراه با خودشان است. تنها وظیفهای که من دارم این است که به جوانان بگویم از راه آنها دوری و راه امثال تجویدی و خالقی را طی کنند. به خاطر دارم که روزی آقای تجویدی در همین خانه گریه کرد. گفتم چرا گریه میکنی؟ گفت ببین بنان بر ساخته من چه میخواند. او گفت که بعد از بنان هرکس این آهنگ را بخواند خودش را خراب کرده است. یا بهطورمثال کسی نمیتواند «خسرو و شیرین» من را بازخوانی کند، زیرا وقتی با جلیل شهناز آن را کار کردیم، موقع خواندن آن از تحریری استفاده كردم که همه حیرتزده شدند. حالا اگر کسی بخواهد آن تحریر را تقلید کند، سرخورده میشود. هرکسی باید مانند خودش بخواند. بعضی از مدعیان امروزی حتی نمیتوانند گوشه راستپنجگاه را بهطورکامل اجرا کنند. تنها دعایی که میتوانم در حق این دوستان داشته باشم، این است که خدا شفایشان دهد.
برادر شما، یعنی محمد گلپایگانی، خوانندهای است که از ابتدای انقلاب، از لحاظ فکری و کاری، مخالف شما حرکت کرد؛ به گونه ایکه او برای نیروهای انقلابی میخواند، اما شما ممنوع از فعالیت شدید. چه اتفاقی افتاد که دو برادر دو راه متفاوت را پیمودید؟
محمد گلپایگانی راه خود را رفت و مسیر زندگیاش به من ارتباطی ندارد. برخلاف من که همواره برای مردم خواندم، او ترانهخوان برخی از جناحهای سیاسی شد. هرکس یک جلیقه پاکستانی تنش کرد که خواننده اصیل ایرانی نیست. بعضی از هنرمندان را میبینیم که سعی میکنند با ریا و تظاهر خود را مردمی نشان دهند. هنرمند باید پولدار باشد، باید بهترین امکانات را در اختیار داشته باشد. تاسفبار است که عدهاي در هر شرایطي عوامفریبی میکنند. محمد گلپایگانی راهش از من جداست شاید دلایلی برای مسیر خود داشته باشد، اما به نظر من به بنبست رسیده است. کسی که خود را در خدمت جناحهای سیاسی قرار دهد، تاریخ مصرفدار ميشود. اینکه چرا او سعی نکرد سبک زندگیاش را شبیه به من کند، بروید و از خوش بپرسید. اصلا چرا از محمد گلپایگانی صحبت کنیم؟ بیایید از حسن گلپایگانی سخن بگوییم؛ دیگر برادرم که همه عمرش را وقف موسیقی کرد؛ او کسی است که ردیف میداند و موسیقی تدریس میکند. بهتر است از عزیزانی چون حسن صحبت کنیم.
شما که تا این حد از تخصص سخن میگویید و معتقديد کسانی میتوانند در موسیقی اظهارنظر کنند که از دانش کافی بهرهمند باشند، چرا خودتان در فیلم «حنجرهطلایی» به کارگردانی آقای مهدی میثاقی بازی کردید؟ مگر شما در علم بازیگری سررشتهای داشتید؟
من از ابتدای عمرم کنجکاو بودم. همانطورکه گفتم چندین شغل را تجربه کردم تا به موسیقی رسیدم. در اوایل کار موسیقیام، آقای قنبریمهر پیشنهاد بازی در فیلمی را به من ارائه داد که با مخالفتم مواجه شد، زیرا باور داشتم که هنرپیشه نیستم. بعدها آقای میثاقی، که یکی از دوستان نزدیک من بود، گفت که میخواهم فیلمی با عنوان «حنجره طلایی» بسازم و از من درخواست کرد که در آن فیلم بازی کنم. آنزمان مردم به من القاب گوناگوني از جمله حجرهطلا، سلطان آواز و… را میدادند. بههمیندلیل، تصمیم ساخت آن فیلم گرفته شد. من از ابتدا مخالف نامش بودم و اصلا قرار نبود آنچه اکنون مشاهده میشود، ساخته شود. بههرحال به دلیل رفاقتی که با آقای میثاقی داشتم آن فیلم را بازی کردم و درس عبرتی شد که دیگر هیچوقت در سینما کار نکنم؛ زیرا من بازیگر نیستم و فقط خوانندهام.
عدهاي معتقدند عصر حاضر دوران افول موسیقی ایران است. حتی اگر بخواهیم از لحنی تندتر استفاده کنیم، باید بگوییم که موسیقی امروز ایران دچار ابتذال شده است. دراینمیان، نکته جالب این است که حاکمیت سیاسی نیز از ساخت آثار بيکیفیت استقبال میکند. اگر در یک فضای رقابتی سالم به همه آثار مجوز داده شود، مشکلی پیش نخواهد آمد اما وقتی آثار کمارزش بهراحتی مجوز دریافت میکنند، درحاليكه امثال شما خانهنشینيد، بهنظر میرسد سیاستی در کار است. پشتپرده این موضوع را چگونه میبینید؟
بزرگترین مشکل این روزهای موسیقی ایران، نبودِ مسئولان با دانش است. کسانی که آن بالا نشستهاند به هنر توجه نمیکنند، زیرا هنر برایشان هزینه دارد و در مقابل، ابتذال باعث سرگرمی کاذبِ مردم میشود. مهمترین وظیفه در خصوص کنارزدن ابتذال فرهنگی، فعالیت مستقل رسانههاست. شمایی که رسانه در اختیار دارید با کسانی صحبت کنید که هنر اصیل را میشناسند. بهنظر من برای دفع سیاستزدگی در عرصه هنر، روزنامهنگاران مهمترین رسالت را بر دوش دارند.
قدری از این بحث سخت فاصله بگیریم. شما یکی از کسانی بودید که در تربیت خوانندگان خوب پیش از انقلاب نقش مهمی داشتید. تاثیر خود را بر خوانندگان آن دوران چگونه ارزیابی میکنید؟
بله، همینطور است. بسیاری از کسانی که مردم با آنها خاطره دارند از شاگردان من بودند. نام کلاس موسیقی ما گام بود. در آن کلاس من به همراه آقایان فخرالدینی و کیومرث حقیقی، آواز، ویلون و سنتور را آموزش میدادیم. روزی خانمها معصومه و خدیجه ددهبالا با چادرهایی گلگلی به کلاس ما آمدند. چندسالی من به آنها آموزش آواز دادم تا اينکه مشغول امور ازدواج شدم و در آن برهه وقت تدریس پیدا نکردم. به همين دلیل به آقایان تجویدی و یاحقی سفارش کردم که با این دو بانو کار کنند. هرچند که آن دو نفر، موسیقی اصیل ایرانی را آموخته بودند، اما به دنبال ترانهخوانی رفتند. وقتی امثال این نوآموزان در میان مردم به شهرت و محبوبیت رسیدند، از کرده خود لذت میبردم، زیرا به جوانان میدان داده بودم. به همین دلیل است که در کل مصاحبه امروز، مدام بر توجه به جوانان تاکید کردم. از صمیم قلب از شما میخواهم که دست جوانان را بگیرید؛ به آنها توجه کنید. در رسانه خود از جوانان بااستعداد این مرزوبوم بنوسید و حرفهای آنها را منعکس کنید. میدانم که بسیاری از روزنامهنگاران هم موسیقی را میشناسند و هم عاشق هنر هستند. از همنسلان من، فقط ایرج و ناصر ملکمطیعی باقی ماندهاند. این موضوع مفهوم مهمی دارد و آن اینکه بعد از ما عرصه خالی خواهد شد. در این باب، ذکر خاطرهای کوتاه، خالی از لطف نیست. منزل آقای بدیعی در کوچه ما بود. او همه تلفنهایش را از خانه ما میزد، چون هنوز تلفن نداشت. روزی که برای تلفنزدن آمده بود، به من گفت که چرا ناراحتی؟ گفتم: «نه ناراحت نیستم، وضع زندگی شخصیام خوب است. زن و فرزندان خوبی دارم، مشکلی نیست اما نگران موسیقیام». گفت: «گلپا جان! اینها که جلوی صدای تو را گرفتهاند، صدسال بعد میفهمند گلپا چهکسی بود». صدسال هم نشد و همه فهمیدند، اما افسوس که دوستان همدرد من نیستند تا این روز را ببینند. به خدا قسم، اگر شما به دلیل منافع مالی یا ترس از توقیف حقیقت را نگویید گناه کردهاید. زیرا خداوند به شما سرمایهای به نام قلم را داده است پس ضرورت دارد که به رسالت حقیقی خود عمل کنید؛ آنقدر بنویسید تا موسیقی به جایگاه اصلی خود بازگردد.
در سوابق شما افتخارات جالبی وجود دارد. براي مثال شما در سال35 در سازمان یونسکو به اجرای کنسرت پرداختهاید. خاطرهای از آن کنسرت بهیاد دارید؟
چه موضوع خوبی را یادآوری کردید. بله، من به همراه آقایان پایور، صبا، نورعلیخان برومند و حسین تهرانی برای اجرای کنسرت به یونسکو رفتیم. جالب است که بعد از چهار سال مجسمه برنزی صورت ما را ساختند و برایمان فرستادند. بعدها آقای پازولینی در تیتراژ فیلم خود از صدای من در آهنگ «پیش ما سوختگان، مسجد و میخانه یکی است» استفاده کرد. آنها فارغ از هرگونه حواشی، فقط بهصدای من توجه کرده بودند و این موضوع از هرچیز دیگری برای من مهمتر است. نکته با اهمیت دیگر اینکه وقتی شخصی مثل پازولینی اهمیت آواز را درک كرد، یعنی میشد آواز ایرانی را جهانی کرد.
بسیاری از هنرمندان پیشکسوت در ناامیدی و انزوا جان می سپارند. به یاد داریم که جناب فردین درعینحال که زحمات بیشماری را برای سینمای ایران متحمل شدند، اما بهدلیل بیمهری مسئولان، غریبانه در وطن خود درگذشتند. عدهاي ميخواهند که بهقدري عرصه را بر امثال شما تنگ کنند که یا به خارج از کشور مهاجرت کنید یا در تنهایی تمام شوید. دستکم این قاعده در خصوص شما صادق نبود زیرا نه مهاجرت کردید ونه ناامید شدید. در طول چنددهه محرومیت از کار، گاهی حس کردید که سیاست فراموشی برای شما نیز در دستور کار است؟
به آقای فردین ظلم بزرگی شد. روحش شاد. سینمای عامه آن دوران به سبک بازیگری فردین احتیاج داشت. او در راستای شکلگیری سینما ایران تلاش بسیاری کرد. هرچند با به وجود آمدن موج نو، فیلمهای فاخری مانند «گاو» یا «سفر سنگ» ساخته شد، اما بههرحال سنگ بناهای سینما بر دوش امثال فردین بود. پس به او ظلم شد و حقش این نبود. مسئولان چندان دلسوز فرهنگ و هنر این مملکت نبودهاند و همیشه در کار هنرمندان دخالت کردهاند. البته این موضوع منحصر به هنر هم نیست. شما به فوتبال این کشور نگاه کنید. مثلا آقای کیروش را به عنوان سرمربی انتخاب میکنند، اما مدام در کار او دخالت میکنند. یادم هست که در بازی ایران-لهستان، آقای حشمت مهاجرانی به غفور جهانی گفته بود که تنها وظیفهات مهار یکی از بازيکنان لهستان است. اگر اشتباه نکنم در آن بازی حسن روشن گل ایران را به ثمر رساند. وقتی در عصر حاضر فوتبال هم یکامر تخصصی است و با برنامه اداره میشود، بیتردید هنر هم تخصص میخواهد. روزی با علی کریمی و حشمت مهاجرانی در دبی بودیم. وقت نهار کریمی از من خواست که به او نصیحتی كنم. به او گفتم: «علی تا میتوانی توپ را رها نکن که این مردم، مردم بیوفاییاند». چندی پیش او مسئولیتی را در تیم جوانان ایران برعهده گرفت. شنیدم جوانی که سهبار هم پایش به توپ نخورده است به انتصاب کریمی انتقاد کرده بود. مثالهای فوتبالی فوق برای این است که بگویم شایستهسالاری و تخصصگرایی در ایران مرده است. تعدادی از مدیران وزارت ارشاد افراد بیسوادی هستند. وقتی چنین افرادی سکان وزارت فرهنگ یک کشور را برعهده دارند، چطور میتوان توقع داشت که ارج و قرب هنرمندان و پیشکسوتان نگه داشته شود؟ آنها فقط برای منافع خود کار میکنند.
آنچه از منظر من گذشت این است که مهمترین دغدغه شما حضور جوانان مشتاق موسیقی در عالم هنر است. در پایان بفرمایید که با موانع و مشکلات فعلی، آیا آینده موسیقی را از آن جوانان میدانید؟
تردید نکنید که خورشید پشت ابرهای سیاه نمیماند. ما به روزی امید داریم که قید و بندهایی بیهودهای که بر پای جوانان افکنده شده است، از بین برود. ما باور داریم که پایان هرشب سیاه، طلوع نور است، اما برای رسیدن به آن لحظه تاریخی، جوانان باید بر خواستههای خود استوار باشند و پیشکسوتان بهجای توجه به نفع شخصی در پی تربیت نسلی شایسته برآیند. تا وقتی که بعضی از هنرمندان در موسیقی هزارسال پیش ماندهاند، نمیتوان انتظار داشت که جوانان اصیلی به حوزه موسیقی وارد شوند.
من به همه مسئولان و همکارانم میگویم که مسیر طیشده اگر درست بود، خوانندههای جوان امروزی، فقط به دنبال پول نبودند. چندی پیش به کنسرتی رفتم و خودم دیدم که خواننده در مقابل چشمان مردم، مدام به ساعت خود نگاه میکرد که ذرهای بیش از مدت قرارداد نخواند، یا مدتی پیش به من گفتند که در ازای 15سکه بهارآزادی، همراه با همسرت به تالار رودکی بیا و ساعتی در ردیف جلو بنشین. به درخواستکننده گفتم که «ایکاش این سخن را به من نمیگفتی. من اگر دنبال پول بودم به دبی میرفتم و برای یکشب اجرا، 25هزاردلار دریافت میکردم. عرصه هنر، عاشقی میخواهد و همهچیز پول نیست، هنرمند خریدنی نیست». به نظر من تا زمانی که اندیشه پولپرستی، خودپسندی و انحصارطلبی از ذهن هنرمندان و مسئولان پاک نشود، هیچ اتفاق مثبتی پدید نخواهد آمد، اما اگر همه دستبهدست هم دهند تا از جوانان مشتاق حمایت شود، صبح امید موسیقی ایران فراخواهد رسید.