از شهریور 1357 خورشیدی، که ماجرای شورش های خیابانی در ایران پررنگ تر می شدند؛ جلوه های این غلیظ تر شدن رنگ حضور ناراضیان از حکومت پیشین در ایران، با تظاهرات چند ده هزار نفری مردم تهران و سایر شهرها بزرگ کشور، که بیشترین ایشان در قیطریه شمیران، با اقامه نماز جمعه به امامت آیت الله طالقانی شکل گرفت؛ و در روز شانزدهم شهریور، از میدان فوزیه(امام حسین) تهران، به سوی میدان شهیاد ادامه یافت. تظاهرکنندگان که عکس های طالقانی و علی شریعتی را در دست داشتند؛ ضمن سردادن شعارهای به اصطلاح انقلابی، به مردمی که در پیاده روها به تماشا ایستاده بودند؛ یادآوری می کردند که: ” فردا(17 شهریور 1357 ) میدان ژاله ” ، که بعدها به میدان ” شهداء ” تغییر نام داد؛ آماده ادامه دادن تظاهرات خواهند خودشان خواهند بود!
سرانجام در روز 22 بهمن همان سال، تیمسار قره باغی فرمانده کل آرتش شاهنشاهی، با تسلیم نمودن نیروهای سه گانه مسلح ایران، به خمینی دجال و همدستان وی، قدرت کاذب انقلابیون افزایش یافت. از آن پس، در کنار برگزاری جشن های پیروزی، همه روزه تعداد زیادی از شخصیت های نظامی یا سویل شاغل در حکومت ایرانساز پهلوی را، دستگیر می نمودند؛ و آن دلاوران را به جرم میهن پرستی و وفاداری به پادشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی، به مجازات اعدام محکوم می کردند. هیچکدام از این شهدای حقیقی را نیز، در هیچ دادگاه رسمی محاکمه نکرده بودند. اما به فرمان خمینی انتقامجو، که به آخوند خلخالی جانی امر کشتن آنها را صادر نمود؛ همگی آن اشخاص بی گناه را کشتند!
هنوز اندکی از شروع این حکومت نکبت آفرین و اشغالگر نگذشته بود؛ که برخی از خودی های رژیم خونخوار اسلامی نیز، به سرنوشت آن غیرخودی ها دچار گشتند؛ و البته نه به گونه اعدام، بلکه به طریق روش های تروریستی، آن افراد مهم خودی را هم از سر راه خویش برداشتند. مرتضی مطهری را گروه فرقان کشت(چنین شهرت یافت، ولی کسی ندانست که این گروه را، چه کسانی از قشریون انقلابی به وجود آورده و تعلیم داده بودند؟) محمد بهشتی را در ساختمان حزب جمهوری اسلامی منفجر کردند؛ و کشته شدن او را به صمد کلاهی، یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق نسبت دادند!
آخوند مفتح را، که استاد رشته الهیات دانشگاه بود؛ در همان محل ترور نمودند. محمدعلی رجائی، و باهنر معاون او را نیز، توسط تروریست های دست پرورده خودشان از صفحه روزگار برداشتند. در کنار همه این قتل های تروریستی، آیت الله طالقانی را، هنگامی که سفیر شوروی سابق به دیدار وی در خانه اش رفته بود؛ به دیار باقی فرستادند. البته خودشان علت مرگ او را سکته قلبی اعلام نمودند؛ اما زمانی که تلویزیون دولتی، برنامه ملاقات طالقانی با سفیر روسیه و مذاکرات آن دو را پخش می کرد؛ آقای طالقانی که خیلی سیگار می کشید، در آن دقایق نیز، سیگاری را که آن مرد روس به وی تعارف کرد، روشن نمود و شروع به کشیدن آن کرد. سیگار مورد بحث، آخرین چیزی بوده که وی مصرف نموده بود. آن جلسه دیدار طالقانی با سفیر روسها، موضوع خیلی مهمی را در بر نداشت، اما پس از همان ملاقات، آقای طالقانی در منزل خودش، به آن دنیا سفر نمود. و اهالی دنیای سیاست تردیدی ندارند، که طالقانی را نیز حیله گران رژیم تازه بنیان یافته اسلامی، از سر راه خودشان حذف کردند. همانگونه که چند نفر نامبرده شده در بالا را هم، با شیوه های دیگری از سر راه حذف نمودند؛ که بدون رعایت لزوم مشاورت با اینها، که می بایست دیدگاه های آنان را، در همه امور در نظر بگیرند؛ بدون نیاز به چنین رسمی، در رابطه با امور مملکتی، هر غلطی که دل شان می خواست انجام بدهند!
همانطوری که می دانید، ابوالحسن بنی صدر، که نخستین رئیس جمهور حکومت اسلامی بود؛ را به مرحله ای رساندند، که ناگزیر از کشور گریخت. اینها حتی به خود خمینی هم رحم نکردند؛ او وقتی وارد ایران شد، آنچنان پیر به نظر نمی رسید؛ ولی رفته رفته چهره اش سالخورده تر نشان داده می شد. تا آنکه بیمار و در بیمارستان بستری گردید و مرد. بعضی ها معتقد بودند، که وی در اثر استشمام نوعی سم، که احتمالا از طریق کانال کولر داخل اتاق وی، به درون آنجا فرستاده می شده؛ به طور نامحسوس و مستمر، او را مسموم ساخته بودند!
پس از اعدام ژنرال های آرتشی و شخصیت های سویل و صاحب اعتبار حکومت پیشین، با روش های آویختن به دار و تیرباران نمودن ایشان، که از غیر خودی ها به حساب می آمدند؛ و نیز کشتن خودی هائی که در بالا بیان گردید؛ حذف تعدادی از خودی های دارای پست و مقام درون این رژیم منفور را آغاز کردند؛ بعید به نظر می رسد، که آن شروع ادامه نیابد!
همه کسانی که از شروع این حکومت ننگین تا سال 92 خورشیدی(سال انتخابات دولت یازدهم)، به ریاست جمهوری این حکومت رسیده بودند؛ از خود خامنه ای تا آنی که دیدگاه هایش به مقام رهبری از سایرین نزدیک تر بود( محمود احمدی نژاد)، غیر از ریاست کوتاه مدت اولین ایشان(بنی صدر) و ریاست دو ماهه محمدعلی رجائی، که دولت های ناکام یکم و دوم رژیم آخوندی بودند؛ بقیه آنها(خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد)، به ترتیب همگی شان دو دوره رئیس جمهوری حکومت ننگین استبدادی و جنایتکار اسلامی شدند!
اکنون زیر پوست رهبر هفتاد و سه چهارساله انقلاب شوم اسلامی، لرزش ناشی از یک دلشوره واقعی، که از درون وی بر می خیزد؛ موجبات نگرانی او را فراهم می آورد. ” آیا من نیز به زودی به سرنوشت امام و طالقانی و مطهری و بهشتی و رجائی و باهنر و مفتح دچار خواهم شد؟ ” چرا خامنه ای باید از خودش چنین پرسشی را داشته باشد؟ چون او و رفسنجانی، تقریبا تنها اشخاصی هستند، که به ماجرای آن کشتارها واقفند!
چنانچه این اضطراب های منطقی جان وی را نگیرند؛ دلشوره همانند شدن سرنوشت آقا مجتبی با سرنوشت سید احمد خمینی، که او را نیز به قتل رسانده بودند. دلائل قابل پذیرشی از یک دلنگرانی منطقی مقام معظم رهبری می باشند؛ که به درستی و بیش از دیگران می داند؛ که این مارهای زهرآگین، که به تدریج به کام اژدهای همیشه گرسنه طراحان شورش 57 فرو خواهند رفت. سرنوشت حتمی خودشان نیز خواهد بود. این مورد، تنها مسأله ای است، که تعداد کمی از مسؤلان تراز اول جمهوری اسلامی از آن مطلع می باشند. چون قاتلان همان مارهای ترورشده به دست اژدها، خودشان می باشند؛ و به خوبی هم می دانند، که سرانجام شان، با آنها هیچ تفاوتی نخواهند داشت. زیرا اینها همگی شان جنایتکار، حیله گر، خودکامه، دنیاپرست، زیاده خواه، سودجو، فرصت طلب، قدرت پرست، کینه توز، گدا صفت، مستبد و نادرست هستند. چه بپذیرند و چه نه؟ چون: ” از کوزه برون، همان تراود که در اوست!
محترم مومنی