یک خبر بسیار بسیار غم انگیز، از یک فاجعه انسانی در ایران، باری دیگر فریاد در گلو مانده ی زنی جوان را، به گوش جهانیان و هم میهنان بی محبت، بی مسؤلیت و بی توجه او رساند. زن بیست و پنج ساله آبادانی، که در خیابان 69 منطقه ذوالفقاری آبادان زندگی می کرد؛ پیش از خودکشی حزن انگیز و تأسف بار خویش، سکانس آخر سناریوی محنت خیز زندگی اش را، با پرداختن به فیلمبرداری به وسیله تلفن همراه خودش، که در لحظات آن اقدام برخاسته از ناامیدی محض عملی نمود. خودش طرح کرد و به اجرا گذاشت!
بر اساس گزارش رکنا در این شهر، مأموران کلانتری 18 منطقه ذوالفقاری در آبادان، در ساعت 21 و 30 دقیقه شنبه دوم اردیبهشت امسال، در جریان خودکشی زنی در آن منطقه قرار می گیرند. گویا زن مورد نظر، پیش از این اقدام بسیار ناراحت کننده، وقتی که طناب به دار آویختن خودش را به پنکه سقفی اتاق می بندد؛ دوربین تلفن موبایل خود را در جائی می گذارد؛ که تمام لحظات عملیات خودکشی او را، برای دیگران به نمایش بگذارد!
گوئی که از شدت اندوه فراوان نه غم(تفاوت میان اندوه و غم، غم فقط در دل فرد غمزده می نشیند. اما اندوه به جهت چند برابر قوی تر بودن از غم، همه فضای مغز آدمی را احاطه می کند. در چنین شرایطی است که جنون ادواری= (تصمیم از پیش نداشته برای انجام دادن یک امر ناخوشآیند، از جمله خودکشی یا به قتل رساندن فردی دیگر را موجب می شود.) را پدید می آورد!
او این کار را در موقعیتی کرده، که همسرش در شهری دیگر کار می نموده است. از این ماجرا می توان چنین تفسیر نمود؛ که این عمل حزن آور وی، برخاسته از شدت ناامیدی او، یا عدم رضایت آن زن از نوع زندگی خویش، و احتمالا احساس بیهودگی و بی کسی و تنهائی مفرط در زندگی اش بوده است. کاری که بی شمارانی از هم میهنان ما، چه مرد و چه زن، چه پیر و چه جوان، چه کودک و چه سالمند، به دلیل شرایط بسیار سخت زندگی شان در این برهه زمانی در میهن شان، از شدت ناامیدی و حرمان به آن دست می زنند!
حتی اگر فقط یکی از دلائل برشمرده در بالا، باعث گرفتن چنین تصمیم خطرناکی از سوی آن زن جوان شده باشد؟ و او را ناگزیر به چنین اقدام فریاد گونه ای نموده باشد؟ دلیل اصلی آن وجود نابسامانی های فراوان اجتماعی، در زندگی کنونی مردم ایران است. و این دلیل آشکار، را حکومتی در بین مردم این سرزمین به وجود می آورد؛ که نه فقط به ضعف مدیریت مبتلاست؛ بلکه تنها موردی که نزد سران جنایتکار رژیم آخوندی در کشور ما، کوچک ترین معنائی از اعراب را ندارد؛ وضعیت فردی و اجتماعی و اقتصادی هم میهنان اسیر و دربند ما می باشد!
یک روز دختری دانشجو در یکی از شهرهای کشور خودسوزی می کند؛ روز دیگر مردی فقیر که شرمسار روی زن و بچه هایش هست خودش را از زندگی ساقط می نماید. چندی بعد، دو دختر نوجوان دانش آموز، به اتفاق همدیگر تصمیم به خودکشی می گیرند؛ و در حالی که دست شان در دست یکدیگر است؛ از روی پل یک رودخانه، خودشان را به درون آبهای متلاطم آن پرت می کنند. آنقدر نمونه های فراوانی در این ارتباط موجود است؛ که هر یک از آنها با انجام دادن چنین کارهائی، همه تلاش خویش را به کار گرفته اند؛ تا در واپسین دم حیات زجرآلود خویش، فریاد سکوت اندوهبارشان را، به گوش بی خبران و راحتی طلب های اجتماع خود برسانند. امری که تاوان آن، از دست دادن باقیمانده عمرشان، در فراز و نشیب های زندگی بی حاصل و زندگانی اسفبار آنها خواهد بود!
خودکشی کردن پدیده جدیدی در کشور ما نیست. پیش تر در زمان قبل از رخ دادن انقلاب شوم اسلامی هم، هر از چندگاهی، در فاصله های بسیار زیاد، خبر خودکشی کردن یک ایرانی با روش های متفاوت به گوش جامعه می رسید. اما درصد آن بسیار کمتر از حالا، و دلائل شان هم خیلی خیلی مهم تر از برهان خودکشی های کنونی در ایران بود. فقط در آن زمان، نشریات روزانه و هفتگی و ماهنامه و سالنامه های گوناگونی که در ایران منتشر می شدند؛ صفحاتی اختصاصی جهت مشاوره های روانی با افرادی داشتند؛ که دچار ناامیدی مفرط به دلیل خاصی بودند. در اثر همان مشاوره های روانکاوانه، بسیاری از آنان که در ناامید محض گرفتار بودند؛ با زندگی آشتی می نمودند؛ و راه های جدیدی را برای رسیدن به اهدافی که داشتند انتخاب می کردند. به همین خاطر، تعداد آنانی که به ” جنون ادواری ” مبتلا شده و خود را از بین می بردند؛ بسیار کمتر از زمان حال بود!
در برخی از اندرزگاه های مراکز بهداشت در کشورمان، که فعالیت کارمندان آنان، در مسیر سلامت جسمانی و روانی مراجعان خودشان بود؛ مددکارهای کارآموخته ای مشغول به خدمت بودند؛ که بیشتر وقت خود را، جهت یاری رساندن به بیمارانی که به این مراکز می آمدند می نمودند. بسیاری از آن انسان های شریف، که از میان زنان و مردان نوعدوست کشورمان به چنین کارهائی می پرداختند. گاهی بیش از آنکه در خانه های خود به سر ببرند؛ وقت شان را با آن افرادی که مشکلات شان را نزد آنها مطرح می ساختند می گذرانند. شغل آمیخته به شرافت انسانی، و صفت بشردوستانه آن مددکاران زن و مرد، چنان تأثیرات مهمی را در جامعه ایرانیان داشت؛ که رخ دادن مصیبتی مانند خودکشی هائی که در این زمان صورت می پذیرند؛ در حد چشمگیری کمتر از زمان حال بود!
آن تعداد افراد معدودی هم، که جان شیرین خود را از خویشتن خویش می گرفتند؛ کسانی بودند که به دلائلی مراجعه به روانشناس یا مددکار اجتماعی را بد می دانستند. در حالی که بهداشت روح و روان نیز، مانند جسم آدمی از اهمیت به سزائی برخوردار است. اما وقتی به آنها پیشنهاد مراجعه کردن به روانشناس داده می شد؛ جبهه می گرفتند و می گفتند: ” مگر من دیوانه یا بیمار روانی هستم که به روانپزشک یا روانشناس مراجعه بکنم؟” !
در حالی که، همانطور که افراد می بایست دست کم هر شش ماه یکبار، برای کنترل وضعیت دندان های خود به دندانپزشک مراجعه بکنند؛ رفتن نزد روانشناس هم، بایستی که در یک ترم زمانی معین به طور مرتب انجام بشود. اما درد بزرگ ما اینجاست، که متأسفانه فرهنگ ملاقات مستمر با مشاور و روانشناس را به ما نیآموخته اند. از آن بدتر، در ظاهر امر، همگی ما ایرانی ها همه فن حریف می باشیم؛ و در باره تمامی امور اظهار نظر و ابراز آگاهی می نمائیم. ولی وقتی که پای تجربه و عمل به میان می آید؛ به لطائف الحیل خودمان را به ” کوچه علی چپ ” می زنیم؛ و از دادن پاسخ منطقی به پرسشگران طفره می رویم!
” خوش بود گر محک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود، آنکه در او خش باشد.”
محترم مومنی