او را چگونه به فرزندان خویش بشناسانیم؟

0
191

شناختن افراد عادی در جامعه، فقط تا اندازه ای دارای اهمیت است؛ که بشود با آنها خوب مماشات نمود؛ و رفتارهای مناسب دو جانبه ای را با ایشان همآهنگ ساخت. ولی در میان افراد هر اجتماعی که از نسل بشر متشکل می باشد؛ اشخاصی وجود دارند، که اهمیت شناختن آنها، فقط در آن اندازه ای نیست که مردمان عادی را بشناسیم. بلکه به سبب اثر وجودی ایشان در آن اجتماع، که از نیروهای انسانی متفاوتی تشکیل گشته اند، به مراتب از اهمیت بیشتری برخوردار می باشد؛ و جایگاه خاصی در میان مردمان دیار خودشان دارند. چون هر لحظه از زندگی چنین شخصیت هائی، به تنهائی ساعتها درس و آموزش برای دیگران را به ظهور می رساند!

اینکه فردی یا شخصیتی را خوب بشناسیم یا نه؟ تأثیری در زندگی آنها نخواهد داشت؛ اما برای خود ما بسیار حائز اهمیت است، که بدانیم چرا در میان افراد اجتماع بزرگی که ما درون آن زندگی می کنیم؛ اینها شخصیت های بارز آن جامعه را تشکیل می دهند؟ چه کرده اند و چه گفته اند که شایستگی زیادتری از خودشان بدهند؟ مهم تر از این نکته، آن است که ویژگی های خاص و قابل آموختن کنش های اینگونه از اشخاص جامعه را، در اندازه شناخت شخصی خودمان نگاه نداریم؛ بلکه در حد توان خویش، آنها را به ” دیگران ” نیز خاطرنشان کنیم. از میان این کسانی که در محدوده قید اجتماعی ” دیگران ” موجود می باشند؛ فرزندان و نزدیکان و عزیزان خود ما نیز هستند؛ که آگاه نمودن ایشان از مسائل درون آن اجتماع، که آنها هم از ابواب جمعی آن به حساب می آیند؛ دارای اهمیت والائی می باشد!

اگر کسانی که ما با آنها وابستگی و نسبت فامیلی و خونی داریم، یا حتی کسانی که فقط به خاطر و سبب نزدیکان ما با ایشان رابطه سببی یافته ایم؛ در موارد گوناگون زندگی شان، و نیز در زمینه مسائل مختلفی که زندگانی آنان را تحت الشعاع خودشان قرار می دهند؛ آگاه بوده و بر بسیاری از آنها اشراف کامل را داشته باشند؛ اثرات مثبت شناخت ایشان از اوضاع و احوالات فردی و اجتماعی آنها، در زندگی خود ما نیز دقایق و لحظات مثبت و مناسبی را تدارک می بینند، و موجب محقق شدن آرمان های ما، برای پیروزی های آنان را نیز فراهم می سازند. در این صورت خواهد بود که دامنه نگرانی های ما نسبت به شرایط خود و عزیزانمان، از سطح و پیرامون اندیشه ها و دغدغه های تئوری و عملی زندگی ما را، کم – کوتاه – و محدود می نمایند!

در سه درس ” جامعه شناسی ” ، ” برنامه ریزی آموزش و پرورش ” و ” اقتصاد ” یک استاد کاردان و لایقی داشتیم؛ که همواره اصول مباحث هر درسی را، با آوردن تمثیل های ملموس تر به ما می آموخت. در مورد جامعه شناسی و اقتصاد، مثال خوبی را بارها برای ما تکرار می نمود. از دید و نظر آن مرد فاضل، حال و آینده و گذشته زندگی آدمها، معانی خاص خودشان را داشتند. او می گفت گذشته انسان مانند چک برگشت خورده ای فاقد ارزش می باشد؛ وی آینده را همانند یک برات بازاری می دانست، که هنوز نیامده و تاریخ استفاده نمودن از آن فرا نرسیده است( برات = تکه کاغذی است که در بالای آن علامت تجارتخانه یک بازرگان، با نام و مشخصات کامل او نوشته شده است؛ و آن تاجر یا کارمندان او، هنگام معامله کردن با دیگر بازرگانان، همانند سفته های بانکی از این برگه ها (براتها ) که تاریخ پرداخت کردن بهای جنس مورد معامله را بر آن ثبت می نمودند استفاده می کردند.)؛ به پندار او زمان حال همان اسکناس موجود در جیب یا کیف پول یک نفر است؛ که به راحتی و بدون دغدغه خاطر می تواند آن را به مصرف برساند. ولی در ارتباط با موضوع تاریخ و گذشته های تاریخی در زندگی انسان، همیشه تأکید آن استاد بزرگوار ما بر گذشته یک جامعه و سرزمین آنها بود!

مسائلی که در لابلای افکار یک فرد وجود دارند؛ به هر سه مقطع زمانی زندگی او و اجداد و بازماندگانش نیز مربوط می گردند. یک انسان کامل، از نتایج پدید آمده در اعمال انجام گرفته در گذشته زندگی اش، برای بهتر نمودن حال و آینده اش بهره برداری بهینه می کند. جهت تحقق بخشیدن به داشتن یک آینده خوب و ایده آل، انسان ناگزیر است که حال را به خوبی بسازد، و مسائل مربوط به آن را در همین مقطع زمانی حل کرده و به هیچوجه آنها را به آینده واگذار نکند. از جمله این موارد، دانستن تاریخ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی در زندگی یک انسان است.

برای دست یافتن به آن دسته از آگاهی هائی که یک فرد برای بهبود بخشیدن به وضعیت حال و آینده اش به آن نیازی مبرم دارد؛ دانستن تاریخ سیاسی کشورش می باشد. فرزندان ما که از هم اکنون برای آن آینده تربیت و آماده می شوند؛ به دلیل آنکه بهتر بتوانند درسهائی را که از پدران و مادران خویش می آموزند درک نموده و مورد استفاده قرار بدهند؛ نیازمند داشتن نمونه و الگو در این رابطه هستند.

 678_01

در این مقطع زمانی که ما و عزیزان ما با مشکلات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی گوناگونی روبرو می باشیم؛ عقل و خرد به تنهائی نمی توانند به ما یاری برسانند، که با این مشکلات دست و پنجه نرم بکنیم. در کنار این دو، خمیرمایه عشق به زندگی، که فرآورده ای از احساسات برانگیخته شده ما نسبت به مسائل زندگی مان می باشد نیز بودنش، بسیار ضروری و لازم به نظر می رسد. عشق در میان مردم جایگاه های خاص خودش را دارد؛ عشق به همسر، عشق به فرزند، عشق به شهرت، عشق به مسائل مادی، عشق به یادگیری، عشق به هستی و زندگی، و…. عشق به آفریدگار هستی که نزد باورمندان به الوهیت پروردگار، در قله رفیع سلسله جبال همه عشق قرار دارد!

یکی از عاشقان نامدار تاریخ میهن مان، کسی بود که از تمام نعمت های موجود در کشورش، هنگامی که به طور اجباری ناچار گشت که از مملکت خارج بشود و به نفع ولیعهدش از سلطنت کناره گیری بکند؛ اعلیحضرت رضاشاه کبیر بنیانگزار سلسله ایرانساز پهلوی بود؛ که در آخرین لحظاتی که باید از مملکت خارج می شد؛ خم گردید و مشتی از خاک سرزمین آباء و اجدادی اش را، از روی زمین برگرفت و با خودش برد!

کسانی که از همان آغاز به پادشاهی ایران رسیدن رضاشاه کبیر با وی دشمنی داشته و دهها لقب بد و نامناسب را به آن مرد بزرگ تاریخ میهن مان می دادند؛ پس از خروج آن مرد بزرگ از ایران، اراجیفی که لیاقت خودشان داشت را، به هم بافتند تا نام او را در تاریخ میهن مان بد آوازه گردانند. ولی در مقابل این ناسپاسان، کسانی هم بودند که با همه وجودشان از شایستگی های آن مرد بزرگ یاد کرده و می کنند؛ و پیوسته سپاسگزار زحمات بی دریغ شبانه روزی او، برای بهبود بخشیدن به نابسامانی های فراوان کشورمان بوده و هستند.

علم به این موضوع که آن مرد میهن پرست که بود و چه کرد؟ نمادی از بازتاب عشق واقعی وی به خطه ی ایرانزمین است؛ و آموختن آن به دیگران، به ویژه به فرزندان و نزدیکان خود، تنها راه صحیح و مناسب نزد کسانی است، که همواره مایلند از او به بزرگی یاد بکنند؛ و یاد و نامش را تا ابد نزد خویش جاودانه نگه بدارند. برشمردن خدمات بی نظیر رضاشاه کبیر به ایران و ایرانی نزد دیگران، کوچکترین پاسخی است به تلاشهای آن یگانه تاریخ سیاسی سرزمین باستانی مان، که یک ایرانی عاشق می تواند در این رابطه انجام بدهد. هر چند که دشمنان و بدخواهان آن مرد نمونه تاریخ سیاسی ایران را خوش نیاید و به گزافه گوئی های شان ادامه بدهند!

تابستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

مقاله قبلیخامنه ای، تمامیت خواه، متحجر و کینه جو!
مقاله بعدیفرقه ی ضالّه ی مضلّه؛ نوشتاری از محمد نوری زاد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.