انقلاب اسلامی یا کودتای انقلابی علیه محمد رضا شاه پهلوی؟!

0
333

میان واژه های ” انقلاب و کودتا ”  به لحاظ معنای شان، تفاوت از زمین تا آسمان است. انقلاب، دگرگونی آشکارا و زیر و رو شدن علنی یک مجموعه(هر چه که باشد) است؛ اما کودتا خصیصه مخفی کاری و هزار روئی دارد. انقلاب دارای چهره های گوناگونی مانند: انقلاب آموزشی، انقلاب فرهنگی، انقلاب سیاسی، و امثال اینها است. حال آنکه کودتا، دو گونه بیشتر نیست؛ کودتای نظامی، و کودتای سیاسی، که احتمال دارد هر دو گونه آن در رابطه با یک موضوع شکل بگیرد و اعمال گردد. این دو(انقلاب و کودتا)، یک تفاوت عمده دیگر هم با یکدیگر دارند. سرعت عمل در هر دو شکل کودتا، بیش از انقلاب دراشکال مختلف آن می باشد. چون انقلاب به دلیل شمول فراگیر آن در هر موضوعی که رخ بدهد؛ نیاز به ترسیم کردن برنامه های سازنده دارد؛ که به نسبت اهمیتی که آن انقلاب خواهد داشت؛ و با توجه به کمیت تعداد کسانی که قصد به وجود آوردن آن امر، جهت زیر و رو نمودن موردی، که باید با حرکتی انقلابی حذف گردد و زیر و رو بشود؛ نیاز به زمان زیادتری دارد. اما کودتاچیان می توانند، در طول زمانی محدودتری، نقشه خویش را طراحی کنند و به مرحله اجرا بگذارند!

تعداد زیادی از ما ایرانی ها عادت داریم؛ که فقط به شکل ظاهری امور بنگریم. و با همین دید محدود در باره آنها به قضاوت بنشینیم. قضیه رویداد انقلاب سیاه و شوم اسلامی در میهن ما، هنوز نطفه نا مبارک اش منعقد نشده بود؛ که توسط سیاه بازی های اعضای خیانتکار جبهه ملی، که طفل نامشروع شان ” نهضت مقاومت ” را نیز به دنیا آورده بودند؛ آن را به یک کودتای انقلابی تبدیل کردند. اگر خیانت بیش از حد چهره های ضد ایرانی افرادی، مانند ابراهیم یزدی، قطب زاده، صادق طباطبائی، ابوالحسن بنی صدر، مهدی بازرگان و بقیه این فرومایگان نبود؛ مردم ایران تا به آن درجه از بلاهت تحمیق نمی شدند؛ که عکس خمینی دجال را در ماه ببینند، و موی نجس و منفور بدن اهریمنی وی را، لای کتاب آسمانی شان مشاهده کنند(فرض کنید اراجیفی را که محمد چوپان و سلمان پارسی با همدیگر به کاتبان وحی القاء می نمودند” قرآن ” شان، آسمانی بوده است.)!

به مجردی که پای منحوس آن آخوند خرفت و کودن و انتقامجو به منطقه ” نوفل لوشاتو ” در فرانسه رسید؛ خبرنگاران زیادی که توسط یزدی و قطب زاده از پیش با آنها همآهنگی های لازم به عمل آمده بود؛ جهت تهیه گزارش هائی در این رابطه(انقلاب اسلامی)، به سوی محل اقامت خمینی رفتند که با وی مصاحبه کنند. اما این چند تن از همراهان انقلابی آن مردک فناتیک و بی سواد، در نقش مترجم های خمینی، آنچه را که وی در پاسخ به خبرنگاران می گفت، را آنچنان ترجمه می نمودند؛ که یاوه های آن جلاد دیوصفت، جلوه ملایم تر و مطلوب تری به خودش بگیرد؛ که آن خبرنگاران نتوانند در تفاسیر خویش برای خوانندگان شان، چهره کریه و ضد ایرانی خمینی را مطرح نمایند!

زیرا اگر چنین می شد، اگر مردم جهان به ویژه ملت ایران، از همان ابتدا در می یافتند؛ که با چه ابلیس رجیمی سر و کار خواهند یافت؟ در حدی از وی شناخت پیدا می کردند؛ که هرگز به خودشان اجازه نمی دادند؛ در برابر پادشاه محبوب خویش بایستند، و او را ناگزیر به ترک میهن اش نمایند. ولی سیه دلان ناسپاسی مانند ابراهیم یزدی و صادق قطب زاده و بقیه شان، که با مجوز همان پادشاهی که علیه وی قیام کرده بودند؛ و با بهره وری از دارائی ملی مردم ایران، برای کسب دانش به ینگه دنیا اعزام شده بودند؛ با تحریف نمودن پاسخ های بی واپسگرایانه و بی محتوای خمینی به خبرنگاران در نوفل لوشاتو، در دل دسیسه ای به نام انقلاب اسلامی، یک کودتای انقلابی را ترسیم کردند؛ که عقل خود اهریمن نیز به آن نمی رسید!

شاهنشاه آریامهر پادشاه مهربان و پدر دلسوز مردم ایران، در نهایت افتخار، همانند قهرمانی ملی از این جهان رفت. خمینی دجال، با کینه ای که بسیاری از مردم ایران، پس از درک واقعیت آن کودتای انقلابی، از او و همدستان وی زده شده بودند. در کمال خفت و بدنامی راهی گور سیاه خویش شد. سایر همدستان اش نیز به زودی، با سرافکندگی و شرمساری، نقاب در چهره خاک می کشند؛ و مانند یاوران ابلیس، به درک اسفل السافلین عزیمت خواهند کرد!

شایسته است که دست کم در زمان کنونی، که به انتهای سی و هشت سالگی آن کودتای انقلابی نزدیک می شویم؛ به خودمان بیائیم، و باری دیگر به کارنامه درخشان خدمات پادشاه میهن پرست محمدرضا شاه پهلوی، و به عملکردهای ننگین و خفت بار خمینی بنگریم؛ و ضمن مقایسه آنها با یکدیگر، پس از مشاهده حقیقت تلخی که مد نظر نگارنده است؛ لحظاتی کلاه تان را نزد خویش قاضی کنید. آنگاه که به فریب خوردگی فضاحت بار خود و دیگران پی بردید. جهت جبران مافات و آنچه که صورت گرفت؛ در حد توان و درایت و کمال خودتان، به اشتباهات خویش اعتراف نمائید!

دو نکته آدمی را از آنچه که هست بزرگ تر می نماید. گذشت داشتن در مقابل خطای دیگران و بخشیدن ایشان، و نیز اعتراف نمودن به اشتباهاتی که مرتکب می شویم. بر این اساس، برای بزرگ کردن خود و شخصیت ایرانی خویش، و به خاطر ایجاد وجه تمایز میان خودتان و امت اسلامی، با پوزش خواهی از ملت فهیم ایران، جهت همدستی با کودتاگران بیست و دوم بهمن ننگین سال 57 ، از مردم ستمدیده ای که جهالت شما آنان را به این روز سیاه نشانده است؛ درخواست بخشودگی کنید؛ تا از اینی که اکنون هستید بزرگ تر شوید!

محترم مومنی

مقاله قبلیواکنش آمریکا به انتقادهای خامنه‌ای از نحوه اجرای برجام
مقاله بعدیاتمسفری که هرروز می‌میرد و زنده می‌شود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.