اصل معنای « حجاب » که شیعه ها آن را تحریف نمودند! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
506

بارها در مطالبی که می نویسم برای تان نوشته ام. که به خاطر متولد شدنم در یک فامیل به اصطلاح روحانی، اجبار به مطالعه کتاب آسمانی!! مسلمان ها « قرآن » داشته ام. با آن که نوجوان بودم و به قول مسلمان ها به سن بلوغ نرسیده بودم؛ به مسائلی که مؤمنان فامیل در باره مفهوم « حجاب » به استناد قرآن مطرح می کردند توجه خاصی نمی کردم. اما در دوران تحصیلم در دانشگاه، یکی از استادان واحد « معارف اسلامی » ، انجام تحقیقی در باره موضوع « حجاب » را بر ما محول نمود. تا در آن تحقیق به مساله « حجاب » بپردازیم و نتایج آن برای بقیه دانشجویان را در کلاس مطرح سازیم !

دریغم می آید که خلاصه تحقیق خودم در باره این موضوع را برای شما ننوسیم؛ و شما دوستان و خوانندگان دلنوشته هایم را از آن آگاه نسازم !

در اوائل سوره « نساء » که معنایش زنان است به این نکته اشاره شده، و به قول نویسنده این کتاب آسمانی!! به پیامبر اسلام تاکید گردیده: « به زنان مسلمان بگو که دامن پوششان را بلند نمایند و گریبان شان را از نگاه نا محرمان بپوشانند. » ؛ که البته منظورش از گریبان، فقط گردن و سینه های آنها بوده است. در این کتاب مقدس !! که بارها تمامی آن را خوانده ام. هرگز به پوشش موهای زنان مسلمان هیچ اشاره ای نشده است. فراموش نکنیم که در سر تا سر قرآن، هیچگاه به واژه « مو » نیز اشاره نشده است( اگر قبول ندارید زحمت بکشید و برای پی بردن به حقیقت این موضوع، خودتان قرآن را بخوانید تا آن را دریابید ! آیا خدائی که مطالب این کتاب را به پیامبر خودش وحی کرده است؛ لغت کم آورده که چنین مورد مهمی را در آیات خودش مطرح ننموده است؟!

اتفاقا در این رابطه خطاب خدا به مردان مسلمان، بسیار جالب است؛ هنگامی که به مردان مسلمان می گوید: « حجاب دیدگان تان ( پائین گرفتن سرتان جهت عدم نگاه مستقیم به زنان نامحرم را رعایت نمائید ) ؛ و هنگام مواجه شدن با آنها، نگاه چشمان تان را به طرف پائین معطوف نمائید. تا مرتکب گناه نشوید. » ؛ این آیات در پنجمین سوره قرآن « المائده » به مردان مسلمان تذکر داده شده، که البته می بینیم که چقدر به رعایت کردن آن می کوشند و فرمان خدای شان را اطاعت می کنند و آن را به انجام می رسانند؟!

اگر دوشیزه و یا بانوئی می باشید؟ این بار که در خانه کسی در یک مجلس « روضه خوانی » حضور می یابید. از صاحبخانه و بانی آن مجلس روضه خوانی بخواهید؛ تا شما سینی چای را جلوی حاج آقا بگیرید، تا این گسترش دهنده فرامین اسلام در میان پیروان به آن، فنجان و نعلبکی چایش را از دست شما بگیرد و بنوشد. در همان طول دو سه دقیقه ای که در مقابل آخوند نشسته بر روی منبر روضه خوانی می ایستید؛ نگاه هیز و بی ادبانه وی به خودتان را کشف خواهید نمود. حتی اگر آخوندی عبور کرده از مرز جوانی باشد؟!

روزی ملانصرالدین بر روی منبر مشغول وعظ و سخنرانی بود. فحوای کلام ملا نصرالدین در باره نجاست و رعایت عدم دست زدن به چیزی نجس و یا مکانی نجس بود. وی حین سخنانش به شنوندگان مطالب خویش توصیه نمود: « هر چیز نجسی را از اطراف خود بردارید و دور بیندازید. » زنی که در کنار منبر ملا نشسته بود از او پرسید: « وقتی کودک نا بالغ بر روی فرش خانه ادرار می کند، که نمی توانیم فرش مان را دور بیندازیم؛ در چنین موقعیتی چه کنیم؟ » ملا نصرالدین به او می گوید: « لازم نیست که فرش را دور بیندازید؛ فقط آن قسمتی را که بچه تان نجس کرده را بچینید و دور بیندازید. » !

غروب که ملا به خانه اش بر می گردد، مشاهده می کند که تقریبا یک چهارم فرش گرانقیمتی که داشتند چیده شده و نیست!

با دیدن زنش از او می پرسد: « این قالی چرا به این روز افتاده است؟ » زن ملا در جواب او می گوید: « حاج آقا خودتان امروز در خانه …. که سخنرانی می فرمودید گفتید: اگر جائی از فرش خانه تان نجس شد؟ آن قسمت را بچینید و دور بیندازید. نزدیک غروب طفل خردسال ما گوشه ای از فرش را نجس کرد؛ من هم طبق فتوای خودتان آن قسمت را چیدم و دور انداختم. » !

ملا نصرالدین که از شدت غضب خونش به جوش آمده بود؛ فریاد کشید و به همسرش گفت: « ابله، ما این حرف ها را برای دیگران می گوئیم نه برای خودمان » !

و این نکته مهم در بیشتر مسائل فقهی رایج است. آخوندهائی را می شناختم، که در خانه شان و جمع نزدیکان خویش، چنان « بابا کرمی » می رقصیدند، که رقاصان کاباره های ایران قبل از انقلاب اسلامی هم نمی توانستند چنین هنرنمائی بکنند!

واقعا حیف از ما ایرانیان آریائی و یکتا پرست، که بلاهت پیشگان کشور مان، ما و میهن اهورائی مان را جایگاه این اهریمنان دروغپرداز و شیاد نمودند؛ و اجازه دادند که مشتی از نوادگان اعراب بیابانگرد، بر ما و سرزمین مان تسلط بیابند و نعمت های بی کران کهندیارمان را غارت کنند و به تاراج ببرند!

« ترحم بر پلنگ تیز دندان **** ستمکاری بود بر گوسفندان »!

مقاله قبلیبه فاصله ۱۰ متر !!! به خامه بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدیونزوئلا نه پولی پرداخت می کند و نه کالایی برای تهاتر دارد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.