چرا در استان خراسان اجازه اجرای کنسرت نیست؟!

0
266

در تهران که سرکرده اصلی حکومت ملاها در ده نزدیک به آن(جماران) زندگی می کند؛ و کاخ ریاست جمهوری شان هم در خیابان پاستور آنجا قرار دارد؛ و مقر همه سازمان های مهم رژیم متعفن آخوندی، از جمله مجلس شورای اسلامی، مجلس خبرگان رهبری، کاخ عمارت دادگستری قوه قضائیه، شورای نگهبان، و تعدادی دیگر از مراکز اسلامی، به اضافه تمامی وزارتخانه ها و دفاتر نمایندگی های سفرای کشورهای دیگر، و آن تعداد از بقیه مراکز دینی که اکنون به یاد نمی آورم قرار دارند. در صورت لزوم کنسرت های موسیقی خوانندگان پاپ یا سنتی خوان کشورمان برگزار می شوند!

 چگونه است که چنین برنامه هائی، نه فقط در شهر مشهد و نه فقط در استان خراسان رضوی، بلکه در کل استان بزرگ خراسان، که شامل خراسان شمالی و جنوبی و رضوی است. اجازه برگزاری هیچ نوع کنسرت موسیقی به هنرمندان کشور داده نمی شود؟!

اشتباه نکنید، این امر به خاطر وجود حرم امام هشتم شان در مشهد نیست. زیرا اگر آخوند احمد علم الهدی مرض و هدف شخصی در این باره نداشت؛ به علل گوناگون و به دهها دلیل محکم که از خودش می تراشید؛ می توانست به همین نسبت، دهها دلیل منطقی برای اجرای کنسرت ها از هر نوع آن، حتی درون خود شهر مشهد نیز بتراشد؛ و نه فقط پای زوار امام رضا، بلکه توریست های اهل موزیک و موسیقی را هم به این استانها بکشاند. تا در این رابطه رونق اقتصادی خوبی هم به شهر مشهد، و هم به سایر شهرهای این استان بزرگ، که خودش شامل سه استان می باشد بنماید!

اما نگارنده تردید ندارم، که جناب شان(آخوند ضد ایران و ایرانی احمد علم الهدی)، نه رعایت موجود بودن حرم امام رضا در خراسان رضوی را می کند؛ و نه احترام رهبر انقلاب سید علی خامنه ای را، که علم الهدی نماینده وی در این استان می باشد را نگاه می دارد. بل، به طور حتم و یقین برعکس، که با نقشه خطرناک و محیلانه ای که در سر می پروراند؛ قصدی مهیب و بدتری را پیگیری می کند؛ که عدم انجام پذیرفتن مواردی مانند کنسرت موسیقی در این استان، که از نظر این خشکه مقدس های بی منطق ” لهو و لعب ” بر شمرده می شود. می تواند جهت آرمان پلید و سوء نیتی که این حرامزاده در دل تاریک و افکار ریاکارانه خویش می پروراند؛ پیش زمینه ای کارساز به حساب بیاید!

علم الهدی پشیزی برای خامنه ای ارج و احترام و منزلت قائل نیست؛ حتی با نقشه ای که در سر پوک ضد ایران و ایرانی اش می پروراند؛ در نظر دارد که از این حیله، برای آینده خود و همدستان خویش بهره برداری های سیاسی نماید. این آخوند بی خرد، که در نهایت خرفتی، سودای خام و پوچی را در سر دارد. می خواهد که روی دست خامنه ای و حتی خمینی بلند بشود؛ و حکومت اسلامی آمیخته به صدها بدی و عیب و ایراد اینان را، با حکومت اسلامی دیگری، که خودش مایل است با تجزیه نمودن استان بزرگ خراسان(که شامل سه استان خراسان شمالی، خراسان جنوبی و خراسان رضوی<مرکزی> است) ؛ یک حاکمیت جدید اسلامی دیگری را راه اندازی کند؛ و خودش به عنوان رهبر نخست این مجموعه جدید اسلامی، که صد در صد سخیف تر و پلیدتر و سخت گیر تر و خبیث تر از فعلی آن نیز خواهد بود. را در شمال شرقی ایران تدارک ببیند؛ و شیعیان کشورهای همسایه ایران را، که از بعضی جهات دگم تر از شیعیان ایرانی نیز می باشند؛ با دادن رشوه های مادی و امکانات معنوی، به محل حکومت و ولایت خودش بکشاند. تا به دست اندرکاران حاکمیت کنونی اسلامی در ایران اشغال شده ما نشان بدهد. که ….. حکومت اصلی اسلامی همین است که من تدارک دیده ام!

بر همین اساس، از هم اکنون می خواهد، که پیش زمینه ای پاک تر و شیعی تر و اسلامی تر از آنچه را که خمینی و خامنه ای به مردم ایران و سایر شیعیان جهان ارائه نموده اند؛ را در بخش شمالی کشورمان تدارک ببیند؛ که کم ترین و کوچک ترین شائبه های ضد شیعی و ضد اسلامی در آن وجود نداشته باشد!

 بر تمامی مردم ایران، به ویژه ساکنان استان های خراسان شمالی و جنوبی و رضوی، مخصوصا بر ساکنان شهر مشهد است؛ که در نهایت میهن پرستی و آزادیخواهی، پوزه ی این آخوند خیانتکار به ایران و ایرانی را، چنان به زمین ذلت و دنائت وی بمالند؛ و بیش از این به آخوند رؤیاپرداز دیوانه، احمد علم الهدای تجزیه طلب، که جز درصدد جدا ساختن پاره ای از پیکره ایرانزمین از اندام این کهندیار نمی باشد. با هر اقدامی که می کنند، به هیچوجه به وی اجازه ندهند؛ که با پروراندن چنین اندیشه خیانتکارانه و دشمنانه و ضد ایرانی و اهریمنی و ددمنشانه ای در مغز فرومایه خویش، اسباب شادمانی دشمنان ایران، و بساط شوریده بختی ساکنان آن قسمت از ایرانزمین را به وجود نیاورد!

چنانچه این آخوندک مزدور اهریمن چنین کند؛ الگوئی خطرناک و سرمشقی مصیبت آفرین، برای آن دسته از تجزیه طلبانی است. که طبق عادت همیشگی ایرانیان، که منتظر یک اقدام چه خوب و چه بد توسط دیگران هستند؛ تا که به تقلید از آنها، خودشان نیز به چنین اعمال فاجعه باری دست بزنند. آذربایجان و بلوچستان و خوزستان و سیستان و کردستان را، که پاره های تن و جگر گوشگان ایرانبانو می باشند. را از اندام مقدس آن جدا نسازند؛ و ایران های متعددی را از قامت راست و اندام فربه آن جدا ننمایند!

محترم مومنی

مقاله قبلیبروس ویلیس بازیگر یک فیلم اکشن جدید شد
مقاله بعدیچرا اپوزیسیون در برابر گزارش عملیاتی نیروی دریایی آمریکا سکوت کرده است؛ فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.