حدود هفتاد و شش سال پیش( که متأسفانه تاریخ دقیق آن را فراموش کرده ام)؛ هنگامی که جنگ دوم جهانی نفس های آخرش را می کشید؛ دو کشور فرصت طلب بریتانیای کبیر و شوروی سابق، از اوضاع آشفته جهان سوء استفاده بسیار نابجائی نمودند؛ و با آنکه ایران در تمام طول آن جنگ خانمانسوز، اعلام بی طرفی کرده بود؛ استانهای شمالی و جنوبی کشورمان را، در اشغال خودشان در آوردند!
شوروی ها در استانهای گیلان و مازندران، و انگلیسی ها نیز در استانهای خوزستان و بوشهر جا خوش کرده و از مواهب فراوانی که در ایران داشتیم؛ می خوردند و می ربودند. از آنجائی که پادشاهان بی کفایت و عیاش سلسله قاجار، که به خاطر عشرت و کامیابی بیشتر از آسودگی های زندگی، در زمان حاکمیت خودشان در ایران، همواره به سران دو کشور روس و انگلیس، باجهای اقتصادی و سیاسی می دادند؛ و جهت خوشگذرانی های خودشان، و برخورداری از احترامات تصنعی دولتمردان این دو کشور، مرتب با یک گروه خدمه و مشاور که به همراه خویش به انگلستان و روسیه می بردند؛ به آن دو کشور سفر می نمودند؛ و دولتمردان سیاس روس و انگلیس، چون می خواستند از خرفتی و بی کفایتی قجری ها، نهایت سودجوئی را بکنند؛ با روشهای چاپلوسانه، میهمان کودن خویش را، وا می داشتند؛ که در باور بی خاصیت خویش به این نتیجه برسند؛ که روسها و انگلیسی ها، بهترین دوستان قجری ها و ملت ایران می باشند!
به طوری که به صورت همه جانبه، دست آنان را برای هر نوع سودجوئی و چپاولگری در ایران، و در تمامی زمینه های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی موجود در کشورمان، باز گذاشته بودند تا هر کاری که مایلند در ایران انجام بدهند. درک صحیح ظاهری بودن دوستی بیگانگان، به ویژه دو کشور نامبرده، مورد و جریانی بودند، که هرگز در مغز علیل و ذهن تاریک مانده از دود مصرف مدام تریاک قجری ها، بر نمی آمد!
حتی اگر وزیران و مشاوران با کفایت و میهن پرستی همچون میرزا محمد تقی خان فراهانی مشهور به امیر کبیر، مرد بزرگ تاریخ ایرانزمین، چنین موضوعی را به آنها تذکر می داد؛ سخنان او را دشمنانه می پنداشتند؛ و این امر مهم برای شاهان نفس پرست قجری، که جز به خودشان به هیچ امر دیگری نمی توانستند بیاندیشند؛ کوچکترین زنگ خطری را هم به صدا در نمی آوردند!
حضور پنهان و آشکار انگلیسی ها و روسها در دوران سلسله قاجار در سرزمین ما، موردی نبود که جنبه مثبت و دوستانه و دلسوزانه ای داشته باشد؛ بلکه نزد صاحبنظران آن برهه از زمان کاملا روشن بود که: ” سلام درویش بی طمع نیست!
وقتی دستهای با کفایت مردی میهن پرست و باغیرت، همچون اعلیحضرت رضاشاه کبیر، گرداندن چرخهای اداره نمودن ایران را به عهده خویش گرفتند؛ یکی از نخستین اندیشه های وطن پرستانه آن شاهنشاه بزرگ، راندن اشغالگران از ایران، و کوتاه نمودن دستهای پلید ایشان، از همه موهبت های استانهای شمالی و جنوبی کشورمان بود.
در آن روز به یاد ماندنی و افتخار آمیز، که بسیاری از ایرانیان حاضر در جهان هستی، هنوز حضور نداشته و هنوز به این دنیا نیامده بودند؛ افکار مترقی آن پادشاه پرتوان در ساختن ایرانی نوین، به منویات ایرانسازی وی جامه عمل پوشاندند؛ چون با همت والای آن شاهنشاه بزرگ، زیاده طلبان و غارتگران روسی و انگلیسی وا داشته شدند؛ تا بیش از آن در مملکت ما نمانند و از ایران بروند!
اما چون برخی از قرار دادهای ننگین میان انگلیسی ها و حکومت استبدادی قاجاریه، در مورد نظارت آنان و سودجوئی های ایشان در مورد نفت ایران، همچنان در وضعیت معتبر بودن قرار داشتند؛ به همین لحاظ اشغالگران انگلیسی، به هیچوجه زیر بار دست برداشتن از آن منافع پر درآمد نمی رفتند!
از آنجائی که رضا شاه کبیر، درگیر مسائل و مشکلات متعددی در ایران بود، که رسیدگی به همه آنها نیز اهمیت زیادی داشتند؛ مسائلی مانند ایجاد آبادانی های لازم در سراسر ایرانزمین، سرکوب نمودن راهزنان و اشرار در جاده های میان شهرهای کشور، بی اعتبار نمودن خدائی کردن خان هائی که در روستاها و میان قبایل و ایلات چندگانه کشورمان خدائی می کردند؛ و خون مردمی را که رعیت خویش می دانستند را در شیشه نموده بودند؛ آماده سازی عمومی ادارات بهداشت و بهداری های ایران در سراسر کشور، جهت ریشه کن ساختن بیماری های واگیردار و خطرناکی مانند آبله، سل، تراخم، حصبه، طائون، کچلی، سالک، جرب(گال)، سیاه زخم، سیاه سرفه، وبا و …… ، که مردم ایران را به ستوه آورده بودند؛ و ساختن راههای شوسه در کشور، و احداث تونلهای طولانی و مناسب در زیربرخی از کوهستانهای ایران، و برداشتن قانون منفور و ننگین کاپیتولاسیون و بی ارزش کردن آن، همه وقت آن پادشاه دلسوز ایران را گرفته بودند؛ رسیدگی به قراردادهای منعقد شده میان قجرها، با روسها و انگلیسی ها، کمی به تعویق افتاده بود!
اما سرانجام، در سوم شهریور حدود هفتاد و شش سال پیش، این مهم نیز به انجام رسید و آن کشورهای زیاده طلب و نفع پرست، از سرزمین ما اخراج شدند!
ولی متأسفانه رفتن شان هم نتایج بدی به بار آوردند؛ انگلیسی ها که در طول تاریخ یک لحظه هم از فکر تنزل دادن فرهنگ کهن و متمدن پارسیان ایرانی خارج نمی شدند؛ به پروار کردن گوسفندهای دین پرست و خرافه پرداز میهن مان پرداختند؛ و مردم ساده انگار ایران را، در قشری شدن و بیشتر بها دادن به دین تحمیل شده اسلام بر خودشان، و نیز ساختن پایگاههای شیطانی مدارس اسلامی و حوزه های علمیه در ایران، به بدترین راه زندگی شان سوق دادند!
از سوئی دیگر، روسهای کمونیست که حتی خدا را نیز قبول نداشتند؛ آخوند شهرت طلب و جویای نام میرزا کوچک خان مشهور به میرزای جنگلی را واداشتند؛ که برای مبارزه و مقابله با رضاشاه کبیر بنیانگزار حکومت پهلوی، در جنگلهای شمالی کشورمان، آن آشوب را بر پا کند و اوضاع عمومی ایران را بر هم بریزد!
ایران عزیز ما در طول تاریخ پر نشیب و فراز خودش، از اینگونه ماجراها زیاد دیده است؛ ولی ملت آن، همیشه با سربلندی توانسته اند؛ از پس مشکلاتی که دیگران، و گاهی نیز خودشان، برای شان به وجود می آوردند؛ برآیند و دست اجانب و بیگانگان زیاده طلب را از سرزمین شان کوتاه بنمایند!
مصیبت حضور حکومت منحوس اسلامی نیز، یکی از همان رویدادهای ناگواری است؛ که باز هم ملت شجاع و غیرتمند ایران، خواهند توانست از پس سرنگونی آن بر بیایند؛ تا پوزه منفور ایشان را به خاک رسوائی بمالند؛ و میهن شان را از شر آخوند و آخوندکهای امّت آفرین نجات بدهند؛ و سرفرازی های گذشته خویش را، دوباره به آغوش مام میهن شان باز گردانند. امری که فقط ” دیر یا زود ” دارد؛ اما به هیچوجه ” سوخت و سوز ” ندارد!
محترم مومنی