از رنجی که می بریم…..!

0
251

هژده ساعت بی امان، از طریق رسانه هائی که به طور سریال و پشت سر هم، گزارشات مربوط به برگزاری انتخابات دوره دوازدهم ریاست جمهوری در رژیم منحط آخوندی در ایران را پوشش می دادند. تقریبا همه این خبرها را پیگیری می نمودم. نهایتا در ساعت شش بامداد امروز(شنبه سی ام اردیبهشت 1396 خورشیدی) به وقت اروپای غربی، وقتی که نتیجه انتصابات کاملا مهندسی شده ریاست جمهوری بدنامان جنایت پیشه اعلام شد؛ با آن که انتخاب میان ” بد و بدتر” درست به انجام رسیده بود؛ و ملت ایران بد را به بدتر ترجیح داده و او را برگزیدند؛ و باری دیگر شیخ حسن روحانی تاریک اندیش و سیه دل و همدست بقیه جنایتکاران اسلامی را، برای اداره قوه مجریه کشور انتخاب کردند(یا منتصب گشت)، بیش از پیش ناامیدی گریبانم را گرفت؛ و از خود پرسیدم: ” اصولا آیا ایران از یوغ استبداد حکومت پلید آخوندی رها خواهد شد؟ آیا باری دیگر مردم می توانند؛ حماسه ای جاودانه را پدید بیاورند؛ تا خودشان را از شر این حاکمیت ننگین نجات بدهند؟” !

گزارشات نماد برگزاری مراسم این انتخابات در حکومت ملاها را، یک بار دیگر در ذهنم مرور نمودم؛ تا بتوانم به پرسش خودم یک پاسخ قانع کننده بدهم. چنانکه مشاهده می شد، هنگام رأی گیری از مردم در برخی از استان های کشور، شلوغی درون و بیرون حوزه های رأی گیری، چنان غیر متعارف جلوه می کرد؛ که به همین خاطر، تأسف عمیقی را بر کنه وجود آدمی می نشاند. به ندرت در بعضی از مراکز رأی گیری در شهرستان ها، تعداد کمی از مردم در صف ایستاده بودند؛ ولی در مجموع، تعداد شرکت کنندگان در آن خیلی بیشتر از آنی بود که مردم می پنداشتند!

 دیدن این تضاد آشکار در جریان انجام شدن رأی گیری، نشان دهنده نوع نگرش مردم ساکن در جای جای ایران، نسبت به سرنوشت خود و کشورشان در میهن خویش بود؛ که از یک واقعیت تلخ پرده بر می داشت؛ آن هم چیزی نبود و نیست؛ مگر یک غم نهان چهار دهه ای در وجودمان، که هر چهار سال یک بار، می بایست که شاهد دوباره سفت شدن پیچ و مهره های این انقلاب شوم در ایران مان باشیم؛ و تیماردار غمی بشویم، که در حال تبدیل شدن به یک اندوه جانکاه و طاقتفرساست!

تعزیه خوان هائی که در معابر عمومی در حاشیه شهرهای کشورمان، با ابوالفضل و حسین و قاسم و زینب و شمر و ابن زیاد شدن شان، کلاه به دست دور محوطه ای که مردم تماشاچی ایستاده بودند؛ می گشتند و سکه های پول آنها را می گرفتند؛ تا برای گذران زندگی نامطلوب میان خودشان تقسیم نمایند؛ اکنون بارزترین هنرپیشگان نمایش حاکمیت منفور رژیم آخوندی در ایران، برای دریافت کردن جایزه خودشان از مردم خرد گم کرده یک سرزمین، در یکی از مهم ترین پرده های نمایش حکومتی، با یکدیگر مسابقه برتری می دهند و گوی سبقت را از همدیگر می ربایند!

و این توفیق بزرگ را، به وسیله کسانی به دست می آورند؛ ک عده ای از آنها، همچنان مرده های متحرک در صف ها ایستاده بودند؛ بعضی نیز موقع مصاحبه یک گزارشگر با مردم در این رابطه، از پشت اندام مصاحبه شونده سرک می کشیدند؛ تا با نشان دادن چهره شان در تصویر آن گزارش ویژه، به ثبت تاریخ میهن مان برسانند؛ و بلاهت و نادانی خود را، بیش از آنچه که تصورش را داشتیم فزونی ببخشند. در کنار این خودنمایان بی خبر از تیره روزی خویش، کسانی هم دیده می شدند؛ که سرشان را به پائین افکنده بودند؛ تا خبرنگار برای مصاحبه با ایشان به طرف آنها نرود. البته لازم به بیان است، که تقریبا همه گزارش های مربوط به انتخابات، در حوزه هائی ضبط و پخش می گردید؛ که شلوغی چشمگیری داشتند. و این نیز یکی دیگر از ترفندهای نوکران رژیم در صدا و سیمای همه مراکز کشور بود؛ تا که بتوانند حجم غیرمنتظره جمعیت درون حوزه ها را، به نظر تماشاگران داخلی و خارجی، به ویژه دولتمردان کشورهای غربی، و بخصوص به نظر رئیس جمهور آمریکا و تیم مجرب و کارکشته او برسانند!

هیچکدام از این مسائل موضوعی نبوده و نیستند؛ که بتوانند بارقه ای از امید را، در دل مردم میهن پرستی بتابانند؛ که بزرگ ترین آرمان ایشان، سرنگونی جمهوری اهریمنی اسلامی در کشورشان است. بر آن نیستم که میزان حسرت و نومیدی خودم از تماشای این منظره های حزن آور، نسبت به پیروزی جهت براندازی حاکمیت این جمهوری جهنمی در میهن مان را، به شما ایرانیاران راستین نیز منتقل نمایم. اما، از آنجائی که…. ” آفتاب آمد دلیل آفتاب” ، نمی توانم به هم میهنان عزیزم در این رابطه، دلخوشی الکی و بی پایه و اساس بدهم. شاید شما خودتان نیز، با مشاهده این برنامه های متناقض انتخاباتی در کشورمان، به همین نتیجه ای که من رسیده ام دست یافته باشید. شاید هم احتمالا بیش از من، دچار ناامیدی و حسرت وصف ناپذیر شده باشید؛ که چرا ما مردم ایران(در درون و برون از مرزهای مملکت مان)، با بیان گزافه های آمیخته به ناراستی و دروغپردازی، هم خود را فریب بدهیم، و هم بر سر مردم ساده انگار میهن مان، باری دیگر نیز یک کلاه تاریخی بگذاریم؟ و اجازه ندهیم که مردم با پویائی خویش، به آنچه که جای گرفته در یک ظرف محتوی یک حقیقت تلخ و حزن انگیز است دست بیابند؟!

با چند تن از دوستان و خویشان و همکاران ساکن در ایران تماس گرفتم. پرسیدم که آیا در انتخابات شرکت کرده اند؟ بیشترشان پاسخ مثبت دادند. چرای آن را که مطرح کردم؛ در جواب من مطالبی را مطرح نمودند؛ که تا حدودی محتوای گفت و گوی شان با من چنین بود: ” شماها در خارج از کشور راحت و آسوده نشسته اید؛ و زندگی نسبتا آرامی را تجربه می کنید. و هیچ خبری از درون کشور ندارید. از بعد از ظهر روز چهارشنبه هر هفته، اگر به دو خروجی واقع در شرق و غرب تهران، که به سوی شهرهای شمالی کشور می روند نگاه بکنید؛ ترافیک شدیدی را خواهید دید، که به خاطر خروج مسافران تهرانی به سوی چالوس و نوشهر و نور و محمودآباد و ….. در حرکت می باشند. دلیل به وجود آمدن چنین ترافیک سنگینی، مردمی هستند که برای گذراندن تعطیلات آخر هفته خود،(از عصر چهارشنبه تا صبح روز شنبه)، کمتر در تهران می مانند. تا برای خوش گذرانی و دور بودن از ازدحام داخل شهر، با شتاب بسیار به سوی دو استان گیلان و مازندران برانند؛ که تا هر چه سریع تر خودشان را، به ویلاهای بزرگ و زیبا و راحت خویش برسانند؛ و آبجو و شراب و عرق شان را، در کنار دریا و در بستر جنگل های زیبای آنجا، با چنجه و کوبیده بنوشند و بخورند. و هیچ کاری هم به چگونگی گذران زندگی سایر هم میهنان خویش نداشته باشند.”!

این مذاکرات برخاسته از واقعیت مطرح در ایران کنونی، جز به اصابت نمودن خودروهای ایده های میهن پرستانه به دیوار مرتفع و قطور ناامیدی نخواهد انجامید. تنها سودی که دارد، آگاه ساختن ما به دیدگاه های اشتباه و نادرست مان، نسبت به نوع و روش پس گرفتن سرزمین اهورائی مان، از دشمنان اشغالگر کشورمان است. تا بیش از این خود و هم میهنان مان را نفریبیم؛ و مدام دلخوشی های رؤیاگونه را به خودمان ندهیم؛ که مردم در ایران در حال ایجاد زمینه های اعتراض و شورش علیه حکومت جباران ستمگر می باشند. و به زودی راه همگی مان برای بازگشت به کهندیارمان گشوده خواهد شد!

ما حق نداریم، که حرفها و حرکتی را که دشمنان ایران و ایرانی به ما القاء می نمایند را تکرار نموده، و به خود و دیگران دروغ بگوئیم؛ و خود را با توجه کردن به آنچه که شکل ظاهری اش، با منطق عملی فاصله ای زیاد دارد مشغول بداریم؛ و حقیقتی کتمان نکردنی را، در خمودگی و بی تحرکی خویش ساکن گردائیم. و همانطوری که سی و هشت سال مداوم سرمان را، با گفتن  ” دو ماه دیگر عمر این حاکمیت خونخوار به سر خواهد رسید” ما نیز چنین سخنی را به سایرین نگوئیم،  که ….. : ” امروز و فرداست، که همه راهها برای ما به سوی ایران باز بشوند؛ و همه با هم راهی میهن آزاد شده خویش بشویم!

ما همواره اعلام کرده و می کنیم؛ که به هیچوجه اجازه نخواهیم داد، که یک قدرت بزرگ در جهان از جمله ایالات متحده آمریکا، با یک یورش ناگهانی به ایران، آن مملکت را از چنگ آخوندهای جنایتکار نجات  بدهد. پیوسته می گوئیم که ایران باید به دست ایرانی از یوغ استبداد آخوندی آزاد و رها بشود. در باب میهن پرستی های مردم کشورمان، به ویژه جوانان آن دیار، خودشان مملکت باستانی خویش را، از چنگ تازیان قدرت پرست و سودجو نجات خواهند داد!

چه وقت این آرمان های رؤیا گونه، جامه حقیقت خواهند پوشید؟ می خواهید با این مردمی، که از سحرگاه و پیش از شروع به کار حوزه های اخذ آراء، جلوی ورودی آنجا صف کشیده اند به هدف بزرگ مان برسیم؟ آیا قرار است که همین جوان های سرخوش، که بعد از اعلام پیروزی روحانی بر رئیسی، حتی در خیابان های شهر ممنوع الکنسرت مشهد شادمانی می کنند و به رقص و پایکوبی می پردازند؛ کشورشان را از یوغ استبداد و حضور این جلادان وحشی نجات بدهند؟ یا…. ایرانیان مقیم خارج از میهن، که سراسیمه از راههای دور و نزدیک، خودشان را به سفارتخانه های جمهوری مخوف اسلامی رسانده بودند؛ که با دادن رأی به یکی از کاندیداهای مورد نظرشان رأی بدهند؛ ایران را از دست اشغالگران خواهند رهانید؟!

تنها قدرتی که ما داریم؛ سخن گفتن از رنج هائی است که می بریم. و تقسیم نمودن آنها با یکدیگر، همین و بس!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیاقدام عجیب بازیکنان استقلال خوزستان به دلیل مشکلات مالی
مقاله بعدیویلم دفو «ون‌گوگ» می‌شود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.