آیت الله حسینعلی منتظری، از روحانیون بلند پایه جمهوری اسلامی، مرجع تقلید شیعه، از رهبران انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، رییس مجلس خبرگان قانون اساسی و از ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸، قائممقام رهبری جمهوری اسلامی ایران، بود.
در گفتو گویی که د ر دی ماه ۱۳۸۵ توسط خبرنگاری بریتانیایی انجام شده٬ آیت الله منتظری از پیام دادن رئیس ساواک به آیت الله خمینی٬ بر رسی شرایط دیدار شاپور بختیار با خمینی، پیشنهاد دادن علی خامنهای برای عضویت در شورای انقلاب و سپس امامت جمعه تهران، گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی، جنگ ایران و عراق، ماجرای مک فارلین و اعدام برادر دامادش سخن میگوید.
این مصاحبه پنج سال پس از درگذشت آیت الله منتظری برای نخستین بار از بیبیسی فارسی پخش شد. در زیر متن کامل این مصاحبه نیم ساعته را میخوانید.
آیت الله خمینی در تبعید
وقتی آیت الله خمینی در نجف در تبعید بود اصلا مراجعات به من میشد. من را به عنوان جانشین ایشان معین کردند. یک نامه بلند بالا ایشان از نجف برای من نوشتند که شما در بیت من باشید و بیت من را اداره کنید. خیلی نامه خوبی بود. یک روز در مسجد امام درسم را گفتم و بیرون آمدم اما این نامه هنوز در جیبم بود. سید رضا طباطبایی که جزو ساواک بود آمد و من را بازداشت کرد و برد به ساواک و من دیدم این نامه آیت الله خمینی به دست آنها میافتد و همانجا پارهاش کردم.
نوفل لوشاتو
در زندان شنیدیم که ایشان (آیت الله خمینی) اول رفتند به طرف کویت. بعد کویت هم از ورود ایشان ممانعت کرده و ایشان رفتند پاریس. ما در زندان بودیم. ولی بعد از آنکه از زندان آزاد شدم در پاریس به دیدار ایشان رفتم.
یک نکتهای هم اینجا بگویم، یادم هست وقتی که من میخواستم بروم پاریس، رییس ساواک قم که یک آقایی به نام باصری نیا بود، به من گفت تیمسار (ناصر) مقدم که رییس کل ساواک بود گفته که فلانی میخواهد برود پاریس٬ دلم میخواهد او را ببینم.
من گفتم من در تهران شب در منزل شهید (مرتضی) مطهری هستم و از آنجا میروم به پاریس. تیمسار مقدم اگر کاری دارند بیایند آنجا. بعد تیمسار مقدم با چند نفری آمد و گفت من دلم میخواهد شما به آیت الله خمینی سه چیز را پیغام بدید.
یکی که ایشان دستور دادند که در شرکت نفت اعتصاب کنند و نفت استخراج نشود. فردا زمستان میشود و [مردم در] دهات ایران و در جاهای دور از سرما تلف میشوند. پس ایشان دستور بدهند که اقلا به اندازه مصرف داخلی نفت و گاز تولید بشود.
یکی دیگر هم اینکه ما (حکومت پهلوی) از کمونیستها خاطرههای سوء داریم. ایشان سعی کند که کمونیستها را به [اطراف] خودش راه ندهد. یک موضوع دیگری هم که گفت – این موضوعی است که مقدم پیشنهاد میکرد – اینکه شما روحانیون پولها و وجوهات را بین افراد تقسیم میکنید، به نظر ما اشتباه است. شما با این پول میتوانید کارخانههای تولیدی در کشور احداث کنید آن وقت از درآمدش به طلاب وجوهات بدهید که در ضمن کارخانهها در کشور زیاد بشود و تولیدات صنعتی زیاد بشود و کشور آباد بشود. دلم میخواهد این سه نکته را به آیت الله خمینی بگویید.
بعد که من رفتم پاریس این نکات را به ایشان گفتم. ایشان (آیت الله خمینی) تعجب کرد و گفت عجب، تیمسار مقدم اینجور پیغام داد؟ گفتم بله. همان وقت ایشان به دکتر (ابراهیم) یزدی گفت به مهندس (مهدی) بازرگان خبر بدهند که بروند شرکت نفت را در اختیار بگیرند و به اندازه مصرف داخلی تولید بشود. یادم هست ایشان (آیت الله خمینی) خیلی با تعجب این پیغام را تلقی کرد و مهندس بازرگان هم گویا با آقای (اکبر) هاشمی (رفسنجانی) رفته بودند خوزستان و این کارها را انجام داده بودند.
ما هفت، هشت، ده روز آنجا (پاریس) بودیم. روزها میرفتیم خدمت ایشان راجع به انقلاب و راجع به کارهایی که باید بشود و وعدههایی که باید به مردم داده میشد [حرف میزدیم.] من یادم هست جمله ایشان را که میگفتند باید آزادی مطلق باشد. و اینها حتی این تعبیر را کردند و یک وقتی یک کسی پرسید حتی کمونیستها هم آزادند که مطالبشان را بنویسند؟ گفتند کمونیستها هم آزادند.
که بعد هم ایشان به آقای حسن حبیبی فرموده بودند که یک قانون اساسی تنظیم کنند برای انقلاب ایران و آن جزوه قانون اساسی را که بعد در مجلس خبرگان اصولش مطرح میشد، ظاهرا همان آقای حسن حبیبی تنظیم کرده بودند.
بعد یادم هست که دکتر یزدی هم آنجا بود. مرحوم امام گفتند که ایشان از خود ماست، محرمند. آقای دکتر یزدی که حالا هست… آن روزها تقریبا مترجمشان بود. بعد ایشان راجع به اعضای شورای انقلاب با من مشورت کردند و من چند نفر از آنهایی را که از آقایان سراغ داشتم ذکر کردم و از جمله همین آقای آیت الله (علی) خامنهای را هم گفتم.
بعد ایشان فرمودند او که در مشهد است. گفتم خوب میگوییم که وقت انقلاب بیایند تهران و عضو شورای انقلاب بشوند. ولی آنجا بنا نبود من جزو شورای انقلاب باشم. ولی بعد از آنکه برای خبرگان، برای مجلس خبرگان قانون اساسی ما رفتیم تهران، ایشان نامهای نوشتند و گفتند که تو هم برو جزو همان شورای انقلاب. و لذا من شبها هم در جلسه آنها شرکت میکردم. آن وقت مرحوم آقای دکتر (محمد) بهشتی تقریبا کارگردان شورای انقلاب بود. ولی خوب، آقای هاشمی (رفسنجانی)، آقای دکتر (عباس) شیبانی، آقای مهندس بازرگان، شهید مطهری، آقای (محمود) طالقانی و اینها همه عضو آن شورای انقلاب بودند.
نخست وزیری بختیار
دکتر (شاپور) بختیار را شاه معین کرده بود و خودش رفته بود. یک شب ما رفتیم در جلسهای در تهران که ده پانزده نفر از آقایان بودند، از جمله مرحوم دکتر بهشتی که تقریبا کارگردان آن جلسه بودند و دکتر یزدی هم در پاریس بود. بعد من دیدم که آقای دکتر بهشتی زمزمه میکنند که بله بنا شده است که آقای بختیار بروند در پاریس با امام صحبت کنند و مشکلات حل بشود.
در آن مجلس من گفتم که آقای دکتر بختیار اگر با سمت نخست وزیری برود پاریس آقای خمینی ایشان را نمیپذیرد و باید اول از نخست وزیری شاه استعفا بدهد تا ایشان او را بپذیرد. یادم هست مرحوم دکتر بهشتی به من گفت شاه بخشیده٬ شیخ علی خان نمیبخشه؟
گفتیم حالا میپرسیم. بعد یادم است که من و مرحوم (صادق) خلخالی رفتیم تلفن کردیم به بیت آیت الله خمینی در پاریس و گفتیم که اینجا زمزمه هست که بناست دکتر بختیار بیاید به دیدن شما و شما با اینکه او عنوان نخست وزیری شاه را دارد آیا میپذیریدش؟ جواب دادند که ایشان گفتهاند که نه بیخود میگویند. تا مادامی که از نخست وزیری استعفا ندهد ما او را نمیبینیم. بعد این طور جواب آمد و ما در آن مجلس مطرح کردیم. بزرگان ده پانزده نفرهم بودند، مرحوم آقای مطهری بود، مرحوم (عبدالرحیم) ربانی شیرازی بود، زیاد بودند. آقای (جلال) طاهری اصفهان بود و بالاخره این تلفن ما یک قدری موجب ناراحت شدن آقایان شد. مثل اینکه میخواستند کاری بکنند که ایشان (بختیار) با [سمت] نخست وزیری به [پاریس] برود و ایشان (آیت الله خمینی) هم نخست وزیری ایشان را قبول کنند. و این تلفن ما سبب شد که نه. و ایشان هم دیگر نرفت.
بعد دکتر بختیار به ما تلفن کرد. من یادم هست و گفت من میخواستم مشکل حل بشود و شما نگذاشتید که حل بشود. من گفتم که ما اتفاقا حفظ آبروی شما را کردیم برای اینکه اگر شما میرفتید آنجا با سمت نخست وزیری و ایشان شما را نمیپذیرفت این برای شما بد بود.
بازگشت آیت الله خمینی
وقتی که ما در ایران شنیدیم که ایشان بناست که بیایند و از طرف بختیار مثل اینکه برای آمدن ایشان مشکل ایجاد شده، ما یک عدهای طرح کردیم که برویم در دانشگاه متحصن بشویم. از جمله من بودم و مرحوم پسرم (محمد منتظری) بود و مرحوم دکتر بهشتی بود. رفتیم در دانشگاه متحصن شدیم که چرا مانع از آمدن ایشان میشوند. و بالاخره آن تحصن ظاهرا مفید بود و من آن وقت جزو همان متحصنین در دانشگاه بودم که ایشان با هواپیما آمد. ما رفتیم استقبال. یادم هست استقبال شلوغ بود از طبقات مختلف آمده بودند حتی خاخام یهودیها آمده بود، کشیش نصارا آمده بود. ولی من نزدیک نرفتم و در فرودگاه با ایشان ملاقات نکردم برای اینکه دیدم نمیارزد که من با این همه زحمت بروم، انگار که میخواهم خودم را در معرکه وارد کنم. نه. من نرفتم و با ایشان صحبت هم نکردم. بعد وقتی که ایشان در مدرسه علوی استقرار پیدا کردند من رفتم خدمت ایشان. بنابراین در فرودگاه من با ایشان هیچ صحبتی نداشتم.
ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی
من یادم هست که ولایت فقیه را در مجلس من و مرحوم دکتر بهشتی و آقای (ابوالحسن) بنی صدر تعقیب میکردیم. در آن قانون اساسیای که آقای حبیبی اینها تنظیم کرده بودند ولایت فقیه نبود. و ما ولایت فقیه را آنجا اجمالا عنوان کردیم. اما به این جوری که آقایان ولایت مطلقه را درست کردهاند ما قبول نداشتیم. اما اصل ولایت فقیه، چون آیت الله خمینی هم خودش درسش را گفته بود، میدانستیم که با آن موافق است. لذا در مجلس خبرگان مطرح کردیم و نوشتیم. با آیت الله خمینی هم هیچ برخوردی نداشتیم. اصلا ما خدمت ایشان نمیرفتیم. ما در مجلس خبرگان بودیم. من با ایشان راجع به ولایت فقیه اصلا بحث هم نکردم. نظر خود ما بود. آقای بهشتی هم موافق بود. یادم هست که مرحوم آقای طالقانی هم مخالف بود.
امامت جمعه تهران
وقتی تهران بودم٬ ایشان من را امام جمعه قرار دادند. بعد که مجلس خبرگان قانون اساسی تمام شد رفتم خدمت ایشان و گفتم آقا من طلبه قم هستم و اصلا با من سازگار نیست که بخواهم در تهران باشم و در سیاست و اینها باشم. میخواهم بروم قم و مشغول طلبگی باشم. ایشان فرمودند امام جمعه تهران تو هستی و هرکسی را که میخواهی معین کن. که من آنجا باز آیت الله خامنهای را معین کردم. به ایشان گفتم رکن نماز جمعه خطبه است و ایشان خوب خطبه میخواند، ایشان را قرار بدهیم. و بعد آمدم قم. بالاخره من نوعا در متن قضایا نبودم.
اشغال سفارت آمریکا
راجع به اشغال سفارت نه کسی با من مشورت کرد و نه من اطلاع داشتم که آقای (محمد) موسوی خوینی و دانشجوها این کار رو کردهاند. اصلا من بیاطلاع بودم. در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم. البته آن وقت نه مخالفت کردم و نه موافقت. و رفتن من به سفارت به عنوان دلجویی از گروگانها بود، که مثلا فرض بگیرید غائلهای درست نشود.
یک وقت یادم هست که این گروگانگیری که طول کشیده بود، رفتم خدمت مرحوم آیت الله خمینی و به ایشان عرض کردم آقا، این اشغال سفارت طول کشیده و این جور هم میماند و آنها هم شاخ و شانه میکشند و بجاست تا مادامی که (جیمی) کارتر سر کار هست این امتیاز را ایران به کارتر بدهد برای اینکه پیروزی انقلاب ما تقریبا به واسطه این بود که جو را کارتر مساعد کرد. این امتیاز را، به عقیده من، جایش هست که دولت ایران به کارتر بدهد و گروگانها را آزاد کند. ایشان فرمودند که این غیبهایی که تو میگویی که کارتر بهتر از (رونالد) ریگان هست، ما این غیبها را بلد نیستیم. یک تعبیری ما آخوندها داریم و میگوییم السلق شلغ یعنی سلیقهها شلوغ است. هر کسی به نوعی یک سلیقهای دارد.
جنگ ایران و عراق
مساله جنگ واقعش این است که آن اول که انقلاب شد، ما شعارهای تند هم میدادیم. صدور انقلاب و امروز ایران و فردا عراق و پس فردا کجا و … این شعارهای تند سبب شد، که کشورهای مجاور وحشت بکنند. من رفتم خدمت مرحوم آیت الله خمینی، همین منزل مقابل منزل ما که منزل آقای (محمد) یزدی بود. آنجا خدمت ایشان عرض کردم که همیشه در دنیا رسم است که وقتی که در یک کشوری انقلاب میشود هیاتهای حسن نیت میفرستند برای کشورهای مجاور و به کشورهای مجاور حالی میکنند که ما با شما کاری نداریم و سوابق و روابط ما همان جوری که بوده هست. و ما متاسفانه این کار را نکردیم و این کار را هرچه زودتر بکنیم بهتر است.
برای اینکه الان صدام دارد زمزمه جنگ میکند و او قرارداد الجزایر را پاره کرده و بنابراین هرچه زودتر جلوی این معنا گرفته بشود. بعد ایشان فرمودند که این حرفها چیست! گفتم که آقا ما نمیتوانیم دور کشورمان دیوار بکشیم. بالاخره میخواهیم با کشورهای همسایه روابط داشته باشیم. ایشان فرمودند که نخیر ما میخواهیم دور کشورمان دیوار بکشیم.
آزادی خرمشهر
من یادم هست که مرحوم تورگوت اوزال که آن روزها در ترکیه نخست وزیر بود و بعد هم رییس جمهور شد آمدند منزل ما. آمده بود ایران و منزل ما هم آمد. در همین منزل. بعد راجع به جنگ اعتراض کرد. گفت که خوب چقدر میخواهید این جنگ را ادامه بدهید؟ یک کاری کنید که جنگ تمام بشود. واقعش من ماندم. طفره میرفتم. برای اینکه دیدم اشکالش٬ اشکال واردی است. و این انگیزه شد که ما یک کاری بکنیم که مرحوم امام راضی بشود که جنگ تمام بشود. لذا وقتی که خرمشهر فتح شد خوشحال شدم و برای ایشان نامه نوشتم.
پیام هم دادم، نامه هم نوشتم که خلاصه جایش است که میخواهید غرامت بگیرید هرکار بکنید… متاسفانه بعضیها آنجا گفته بودند که فلانی بوی دلار به مشامش خورده. در صورتی که نه. من یک طلبهای بودم در قم، اما میدیدم که خیلیها دارند اعتراض میکنند و باید این سوژه تبلیغاتی علیه ایران گرفته بشود.
آن وقتی هم که یک سری از سران از جمله (یاسر) عرفات آمدند و آنها هم بر مساله خاتمه جنگ اصرار داشتند، حالا ایشان یا نپذیرفت یا دیگران نگذاشتند که بپذیرند. من نفهمیدم که چه شد. وقتی که جواب منفی به آنها داده شد من خیلی متاثر شدم.
قطعنامه ۵۹۸
وقتی که بنا شد قطعنامه را بپذیرند، آقای (عبدالکریم) موسوی اردبیلی که ایشان هم از بزرگانند و رییس شورای (عالی) قضایی بود، آمد پیش من و گفت که صحبت شده که قطعنامه را بپذیریم و در حقیقت با صدام دیگر کنار بیاییم. من به موسوی اردبیلی گفتم آخر اینکه صد و هشتاد درجه عقبگرد است. تا حالا شما میگفتید ما تا عراق را نگیریم و تا نرویم فلسطین… حالا یک دفعه قطعنامه، آن هم از سازمان ملل… این به ضرر ماست.
آن وقت پیام قذافی را به او دادم. گفتم قذافی به من پیام داده بود که بیایید یک کاری بکنید که این سه چهار تا کشور اسلامی مثل لیبی و سوریه و الجزایر و اینها واسطه بشوند. ریش و قیچی را دست سازمان ملل ندهید. بلکه این کشورهای اسلامی بیایند و واسطه بشوند و به خاطر بها دادن به اینها بپذیریم. این را به آقای موسوی اردبیلی گفتم. البته ایشان گفتند در شورایی که در تهران داشتیم گفتند بیاییم و با شما صحبت کنیم. بعد که من این را گفتم او گفت خیلی پیشنهاد خوبی است. بعدش ایشان رفت. بعدش دیدیم صحبت است که قطعنامه را بپذیرند. تلفن کردم به آقای هاشمی (رفسنجانی). گفتم پس این پیام من به موسوی اردبیلی چه شد؟ گفت دیگر از این چیزها گذشته. من هم دیگر نفهمیدم چه شد.
ماجرای مک فارلین
این جریان مک فارلین را به ما نگفته بودند. من اطلاع نداشتم. یکی از خویشان ما که در تهران بود آمد و به من گفت که همچین چیزی هست و آقای دکتر هادی هم رفته با مک فارلین صحبت کرده. آقای دکتر (محمد علی) هادی نجف آبادی که این اواخر سفیر ایران در امارات بود. او از اقوام ماست. من خیلی میخواستم که باور نکنم. گفتم پس چطور به من نگفتند؟ تا اینکه دو نامه از (منوچهر) قربانی فر برای من آمد. به قربانی فر مثل اینکه وعده پولی یا چیزی داده بودند و آن پول دیر شده بود و او شکایت کرده بود. این دو نامه در خاطرات من هست.
من دو نامه را که خواندم دیدم که پس معلوم میشود که قضیه مک فارلین راست است. بعد آقای هاشمی (رفسنجانی) یک روز آمد اینجا. گفتم چرا پس جریان مک فارلین را به من نگفتید؟ گفت میخواستیم بعدا به شما بگوییم. گفتم یعنی چه میخواستید بعدا به من بگویید؟ الان دو سه ماه گذشته. بالاخره من از آنجا مطلع شدم و از این جریان که پیش آمده و به ما هم نگفته بودند ناراحتم شدم.
حالا خیلی جزییاتش را من یادم نیست. اما اجمالا یادم هست که میگفتم، من اعتراض داشتم (چون آمریکا هم از اسراییل گرفته بود …) اعتراض داشتم که اسلحه اسراییلی بگیریم و بیاییم با عراق جنگ بکنیم؟ این کار اشتباهی است. چون اسلحههایی که میخواستند، [موشک] تاو، اینها را مثل اینکه آمریکا از راه اسراییل میخواست به ایران بدهد. و من از این مساله خیلی ناراحت بودم که ما از اسراییل که دشمن مسلمانهاست اسلحه بگیریم و بیایم در عراق با مسلمانها جنگ کنیم. این کار کار غلطی است. اجمالا یادم هست که به آقای هاشمی اعتراض میکردم و به دیگران میگفتم. اما حالا دیگر …
یک شب هم منزل مرحوم امام بودیم، شام آنجا بودیم و سران هم بودند. مرحوم آیت الله خمینی هم بودند. احمد آقا (خمینی) هم بود. آن شب هم یادم هست که همین اعتراضم را ذکر کردم که این کار، کار غلطی بوده.
بعدش کم کم قضایای سید مهدی (هاشمی) پیش آمد و سید مهدی هم جریان مک فارلین را فهمیده بود و به روزنامه الشراع لبنان خبر داده بود و آقایان هم خیلی ناراحت شدند. در این اثنا سید مهدی را هم گرفتند و او هم محاکمه شد و اعدامش کردند…
انتقادها از آیت الله خمینی
آیت الله خمینی آدمی بود که خیلی ابهت داشت. اشخاص کمتر جرات میکردند با ایشان حرف بزنند. اما من چون پیشتر با مرحوم مطهری پیش ایشان درس خوانده بودیم، وقتی درس اخلاق میداد، و در حقیقت ملازم ایشان شده بودیم جوری شده بود که اگر من حرفی داشتم آن را میزدم. اصلا من ذاتا صریح الهجه بودم.
یادم هست که در همین اتاق، آقای (محمد) ریشهری آمد اینجا و گفت که آقای (محمد کاظم) شریعتمداری فوت شده و من منزل آیت الله (محمدرضا) گلپایگانی بودم و به ایشان هم گفتم مبادا شما یک وقت چیزی بگویید. مثلا به حالت تهدید میگفت. آمدم به شما هم همین را بگویم. من هم گفتم البته من کسی نیستم و در کشور هم کارهای نیستم. اما اگر من جای آیت الله خمینی بودم یک مجلس فاتحه آبرومند در مسجد اعظم (قم) برای ایشان میگذاشتم. آن وقت قضاوت مردم این بود که آقای شریعتمدار آنوقت که زنده بود کارشکنیهایی میکرد و مزاحمش شدند. ولی از باب اینکه مرجع است و هفت، هشت، ده میلیون مقلد دارد آیت الله خمینی نسبت به ایشان احترام کردند. بعد آقای ریشهری گفت من این را از قول شما در بیت امام بگویم؟ گفتم بگویید. آخر رفت و آمد ما هم در بیت امام خیلی کم بود. بله، گفتم بگو.
ریشهری رفته بود آنجا عنوان کرده بود. یک روزی من رفتم در بیت امام دیدم اطراف آن چند نفر میگویند اوف، همچین به عنوان اعتراض…. میگویند آقای منتظری میگوید امام برای آقای شریعتمداری مجلس فاتحه بگذارد. گفتم خوب این همه برای آخوندها مجلس فاتحه گذاشته میشود برای آقای شریعتمدار هم گذاشته میشد. یک خورده نقار هم کمتر میشد.
اعدامهای ۶۷
من یادم هست که یکی از قضات که اهل پاکستان بود آمد در همین اتاق. گفت که بعد از آنکه از جریان (عملیات) مرصاد گذشته بود و یک عدهای بازداشت شدند، امام یک نامهای نوشتند که این مجاهدینی که در زندان هستند اینها را خلاصه یک جوری یا با اکثریت آرا [وزارت] اطلاعات و قضات و یا با اکثریت اعدام کنید. و این خیلی چیز بدی است. آن قاضی خیلی ناراحت بود.
وقتی که این را به من گفتند من نماز هم خواندم و نهار هم خوردم. خیلی ناراحت بودم. با دامادم آقای سید هادی هاشمی تلفنی صحبت کردم. او گفت حالا که امام چیزی تصمیم گرفته شما چیزی نگویید. گفتم آخر ما هم بالاخره در این انقلاب سهیم هستیم و اگر کار خلافی بشود به حساب ما هم گذاشته میشود. همینجا در همین اتاق من با قرآن استخاره کردم که این آیه آمد: وهدوا الى الطیب من القول وهدوا الى صراط الحمید (سوره حج٬ آیه ۲۴) هدایت شدم به گفتار خوش و به راه خدا. این آیه از قرآن آمد. من گفتم خوب است. فوری نامه نوشتم به ایشان به عنوان اعتراض و فرستادم به تهران هم برای ایشان و هم برای شورای عالی قضایی. بعدش دنباله این حالا در خاطرات هست.
اینکه حالا اون مجاهدین خلق در جریان مرصاد آمدند و به ایران حمله کردند به این مجاهدین که سالهاست در زندانند چه ربطی دارد؟ این خیلی کار غلطی است. لا تزر وازرة وزر اخرى. کسی گناه دیگری با خودش حمل نمیکند. آنها بودند که حمله کردند، آنها را هر کار میخواهید بکنید و اعدام آنها را هم مردم پذیرا هستند. اما اینها که در زندان به سه سال چهار سال محکوم شدهاند و ما یک دفعه بیاییم بگوییم شما در موضع خودتان هستید و اعدامتان میکنیم؟ خیلی کار غلطی است.
نامه من هست. بعد نامه دیگری نوشته شد. یک روز هم قاضی القضات٬ آقای حسینعلی نیری و (مرتضی) اشراقی دادستان را خواستم و به آنها گفتم اقلا حالا که ماه محرم است دست نگه دارید. بالاخره اینها ادامه داشت و دو یا سه تا نامه رد و بدل شد که در خاطرات هست.
از خاطرات ما هم آقایان خیلی اوقاتشان تلخ است. تا حالا هم چاپ نشده و فقط تیراژ شده. اما کتابهایی را که علیه خاطرات ما نوشتند چاپ میکنند. کتاب ما را نمیگذارند چاپ بشود ولی در رد آن چاپ میشود.
اصلا من ذاتا صریح الهجه بودم. لذا با مرحوم آیت الله خمینی هم خیلی صریج صحبت میکردم. حالا پیش ایشان بسا چیزهایی دیگران گفتند و بالاخره مسائل به اینجاها کشیده شده. من میخواستم یک جوری بشود که به اصلاح بگذرد، که نشد.