از اعصار اساطیری و حماسى ایران به‌سوی تاريخ و تاریخ‌نگاری ایرانیان‌؛ بقلم دکتر کاوه احمدی علی آبادی

0
401

ارزیابی تاریخ بیهقی و شاهنامه‌ فردوسی در تاریخ‌نگاری‌ ايراني‌ ـ اسلامي؛

 *پروفسور كاوهاحمديعليآبادي

چکیده

اثر كنونى كوششى است برای ارزيابى شاهنامه فردوسی و به‌خصوص تاريخ بيهقى تا با مقايسه آن‌ها با آثار مشابه دیگر به تبيينى از جایگاهشان در تاریخ و تاریخ‌نگاری ايرانیان دست يازیم و با محك زدنشان با معيارهایى علمى به بازتعريف جايگاه آن‌ها مبادرت ورزیم. علاوه بر آن تشریح کنیم كه در عصر غزنوى (قرون سوم و چهارم هجری)، جامعه چه دوره‏اى از تطور خود را طى مى‏كرده است كه تاريخ بيهقي حاصل آن است و شاهنامه فردوسی به‌مثابه اثری حماسی زبان گویای چه عصری است. آن ما را به‌سوی پرسش کانونی این پژوهش سوق می‌دهد: عصر تاریخی و تاریخ‌نگاری ايرانيان از چه زمانى آغاز مى‏شود؟

نوع تحقيقِ اثر كنونى تاريخى بوده و روش تحقيق آن “تحليلي ” است. اين پژوهش با روش اسنادى يا كتابخانه‏اى به جمع‌آوری اطلاعات پرداخته و با مراجعه به كتابخانه‏ها و مراكز علمى ـ پژوهشى آن را محقق ساخته است و با روش “تطبیقی ” به ارزیابی مؤلفه‌ها پرداخته است. با توجه به موضوع پژوهش، از ميان ابزار گردآورى اطلاعات، به روش فيش‏بردارى و استفاده از بانك‏هاى اطلاعاتى (شبكه‏هاى اينترنتى) به‌عنوان روش كار روى آورده است؛ اما مهم‌ترین بخش پژوهش كه به “تجزیه‌وتحلیل ” اطلاعات و نظریات تاریخی مى‏پردازد، با فرآيند ممتدِ شناسايى منابع و مآخذ، استخراج مطالب از منابع، بررسى نقادانه به موضوع‌ها و مباحث استنباطي حاصل‌شده است. پژوهش و تحليلي كه حاصل كار نگارنده از سال 1383 تاكنون بوده است.

واژگان کلیدی: تاریخ، تاریخ‌نگاری، حماسه، تحلیل

مقدمه

ازآنجایی‌که در اين اثر، بررسي و تحليل تاريخ بيهقي، به نظرياتي منجر شده كه برخي پيوندي بين “آثار ادبي ” با “متون تاريخي ” –به‌ویژه از طریق بعد زبانی آن- قائل‌اند و آن‌ها را از يك سنخ می‌شمارند و مشخصاً نظريات والدمن از اين جمله‌اند، بنابراين پرداختن به وجوه ادبي و زباني بيهقي علاوه بر اهميتي كه از جنبه‌های زيباشناختي دارد، در سطح نظريات مطرح‌شده در اين اثر و تحلیلشان نيز داراي هم پيوندي است.

ازنظر بررسي دیدگاه‌های زبان شناسان و اديبان تقريباً تمامي صاحب‌نظران در اين اثر (تحقیق جامعی که این مقاله خلاصه‌ای آن است) با نگاهی گذرا به گفتگو پرداخته‌اند؛ زبان شناسان و فیلسوفاني چون رومن ياكوبسن، پل ريكور، بندتو كروچه و فردریش هگل، اديباني چون دكتر شفيعي كدكني، دكتر داريوش آشوري، هوشنگ گلشيري، دكتر ميرجلال الدين كزّازي، بابك احمدي، دكتر ايرج نوبخت، دكتر سيروس شميسا و البته براي بخش ادبيات و زبان از آثار معروف ملك الشعراي بهار و استاد ذبيح الله صفا نيز بسيار بهره برديم و بايد بدان افزود اساتيدي را كه مقالات، تحقيقات و تأليفات و تصحيحات شان در اين اثر ذكر شده و بر غلظت و قوت آن افزوده است. علاوه بر آن، گفتماني كه حاصل كنگره و ميزگردهايي بوده است؛ به ويژه مجموعه مقالات كنگره بزرگداشت بيهقى در پيش از انقلاب كه به طبع رسيد و همچنين، ميزگردي كه با حضور اساتيد و بيهقي پژوهان بعد از انقلاب برگزار شد و در نشريات متعدد، از جمله “كتاب ماه ” انعكاس داشت؛ به‌خصوص كه آن ميزگردي مبتني بر ديالوگ نيز بود.

وجوه ادبى و زبان شناسانه بيهقى بيش از هر حوزه ديگر مورد توجه محققان كشور ما بوده است و آثار متعددى در اين زمينه به طبع رسيده است كه اين مقاله در جاى جاى آن از آثار مذكور بهره برده است تا اين پژوهش از وجوه ادبى و زبانى تهى نباشد. از ساختار زبان و نحو آن گرفته تا وجوه زيباشناسانه و گوش‏نواز و روح پرورش تا اضلاع نمايشي آن. با اين همه، تاريخ بيهقي چيزي وراي آن و حتي وراي سبكی از تاریخ‌نگاری است كه آن را علمي و گزارش وار و حتي خشك مي يابيم. چنين تواريخي از هويت انساني تاريخ تهي هستند. در حالي كه، ما تاريخ بيهقي را نه تنها به شكلي واقعي مي شنويم و به شكلي داستاني لذّت مي بريم، كه “به وجه انساني، مي فهميم “. آن گاه كه فراموش نكنيم، در تاريخ، ما با تعدادي ماشين مواجه نيستيم، بلكه با انسآن‌هايي داراي عواطف انساني رو به روييم كه طي رويدادها از آن متأثر مي شوند و بر آن تأثير مي گذارند و حتي همين بعد ملموس و احساسي انسان است كه مهم‌ترین وقايع تاريخ را خلق كرده و آن را براي ما معناپذير و قابل درك مي سازد. از اين ديدگاه، باز به تحقيق که تاريخ بيهقي بر بسياري از تواريخ و تاريخ نويسي هاي گزارش وار و حتي نظريه پرداز علمي رجحان دارد.

با اين همه، تاريخ بيهقي را نمي توان شناخت مگر بر بستر جامعه و تطور تاريخي عصري كه بيهقي در آن مي زيسته است؛ حتي از منظر ادبي و به‌خصوص زبانی نيز به اين قرون منتهي به بيهقي و غزنويان محتاجيم. براي شناسايي و ارزيابي جامعه دوران بيهقي و عصر غزنويان علاوه بر تاريخ هاي بيهقي، بلعمي، طبري، گرديزي، تاريخ سيستان و ساير تاریخ‌نگاری هاي سنتي، بر معتبرترين پژوهش هاي عصر حاضر يعني به آثار مطرح كليفورد باسورث، تاريخ اسلام كمبريج و تاريخ علم كمبريج، كارهاي احسان طبري، دكتر همايون كاتوزيان و پروفسور بارتولد پيرامون غزنويان و جامعه مبتني بر آن دوران عطف نموديم. البته؛ جهت تكميل هر چه بيشتر كار، از دايره المعارف هاي ستركي چون دانشنامه جهان اسلام، دايرة المعارف بزرگ اسلامي و دايره المعارف ايرانيكا بسيار سود جستيم و حتي –در مواردی- از متون يافت شده در سايت هاي اينترنتي نيز بي بهره نمانديم و تنها از مواردي برگزيديم كه جهت تكميل پازلي كه در اين اثر شكل گرفته، به ما كمك كند.

كليات

الف. بيان مسئله

مسئله اساسى در اين پژوهش آن است كه نقش و جايگاه شاهنامه و تاریخ بيهقى را در تاریخ‌نگاری ايرانیان مشخص کنیم و آن‌ها را از جنبه های مختلف شان و به‌خصوص مقایسه اثری ادبی، حماسی یا تاریخی ببینیم و آن گاه به نقطه عطف عصر تاریخ‌نگاری ايرانيان نائل شويم. از راه تحليل زبان آثار بيهقى دريابيم كه عصر بيهقى و جامعه غزنوى چگونه بوده‏اند و بيهقى به زمانه خود و رويدادها و واقعيات آن چگونه مى‏نگريسته است و ضمن گذری بر آرای صاحب‌نظران و بيهقي پژوهان، احياناً از برخى از جنبه‏هاى آن كه تاكنون پوشيده مانده است، پرده برداشته شود.

 ب. پرسش‏هاى پژوهش

اين پژوهش درصدد است تا از بين آراى مختلفى كه در خصوص آثار بيهقى نوشته شده است، با نگاهى انتقادى به اين پرسش‏ها پاسخ گويد:

1 ـ آيا بيهقى نظريات و ارزش‏هاى شخصى خود را در نگارش تاريخ غزنويان دخالت داده است؟

2 ـ آيا فردوسی و بيهقى در كتب شان، به يك تاريخ نگارى توجه داشته اند يا اثرى داستان‏گونه و صرفاً پندآموز نوشته اند؟

3 ـ آيا شاهنامه و تاريخ بيهقى از زمانه خود –عصر غزنويان، پيش‏تر رفته اند يا اثرى در حد زمان خود بوده اند؟

4- و خلاصه پرسش كليدي اين اثر، كه عصر حماسی ایران کی پایان می یابد و عصر تاریخ‌نگاری ايرانيان از چه زمانى آغاز مى‏شود؟

 پ. اهداف پژوهش

هدف اصلى از اين پژوهش، کشف جايگاه شاهنامه و تاریخ بيهقى در تاریخ‌نگاری ایرانیان است. اين تحقيق درصدد است تا با مقايسه شاهنامه و به‌خصوص تاریخ بیهقی با ساير آثار مشابه ـ چه در زمان بيهقى و چه در دوره‏هاى پيش و پس از وى، جایگاهشان را در تاریخ و تاریخ‌نگاری ايرانى مشخص سازد تا در شكل گيري نظريه اي كه پيرامون عصر “اساطیری و حماسی ” و دوران “تاريخ و تاریخ‌نگاری ” ارائه مي كنيم، به ما كمك كند.

ت. اهميت تاريخ بيهقى

در زمينه تاريخ ايران زمین، كتب بسيارى به رشته تحریر درآمده اند. در اين ميان تاريخ بيهقى از جمله كتب تاريخى است كه نثر زيبا و اديبانه نويسنده‏اش، ارزش اين اثر را از جنبه تاريخى به عرصه ادبى هم كشانده است. تاريخ بيهقى نمودار يك دگرگونى و انتقال از مرحله تاریخ‌نگاری اسلامى ـ عربى به تاریخ‌نگاری اسلامی-ايرانى است كه در اين مرحله، مورخين ايرانى نگارش عمومى و خاندانى و ديگر انواع آن را به زبان فارسى آغاز كردند. پيش از پيدايش حكومت هاى ايرانى در شرق ايران اسلامى هيچ اثر تاريخى به زبان فارسى نوشته نشد و تاريخ بلعمى نوشته ابوعلى بلعمى وزير منصور بن نوح سامانى كه ترجمه‏گونه‏اى از تاريخ طبرى است، تنها اثر مهم از اين نوع به شمار مى‏رفت. در اين دوران تاریخ‌نگاری اسلامى به منزله فعاليتى بود كه هدف آن معرفى حقايق اسلام مبتنى بر درك ويژه از حيات بشرى است. در اين حوزه از تاریخ‌نگاری، انسان در حد فاصل خلقت و آخرالزمان، سرنوشت اش با سرگذشت عالم پيوند دارد و مشيّت الهى كه در عالم هستى جارى است، به‌عنوان يگانه محرك كائنات در زمان و مكان و حركت هاى تاريخى است و تاريخ چيزى جز تحقق مشيّت الهى در عالم نيست؛ بنابراين، نوشتن تاريخ متكى بر قرآن، احاديث، سيره و سپس در انواع ديگرى چون مغازى و فتوح اسلامى خلاصه مى‏شد.

به مرور زمان انواع تاریخ‌نگاری اسلامى تمايلى به يك نوع تمركز در تاريخ عالم اسلام، يا كل جهان پيدا كرد كه در آن، علماى دينى با تكيه بر احاديث و سيره، تاريخ جهان را تحرير كردند و گرچه اين كوشش‏ها در آغاز بر اساس بهره‏مندى از احاديث و تفاسير استوار بود و در بسيارى از موارد با گزاره‏هايى اسطوره‏اى و مذهبى سر و كار داشتيم تا گزاره‏هايى تاريخ‏نگارانه، ولى آنها فاقد وجود تاريخى نيز نيستند و ولو اندك نورى را براى نگاه كسى كه امروزه به گذشته مى‏نگرد، فراهم مى‏سازند و در دروان خود، به تدريج زمينه نوعى اطلاعات تاريخى را فراهم مى‏كنند كه عصر اسطوره‏اى، روايت را به تاریخ‌نگاری وامى‏گذارد. اولين تحول در اين روند ناشى از توسعه معلومات يونانى و هلني و حتی تا حدی سریانی و پهلوی در قرون دوم تا چهارم هجرى توسط مسلمين بود –و به نهضت ترجمه معروف شد (گوتاس، 1390: 40-49، 97 و 284-285؛ كالين.ا.، 1371: 286 به بعد؛ نصر، 1384: 56 به بعد؛ هولت و دیگران، 1383: 218 و 1601-1602؛ یوسف حسن و هیل، 1375: 17-19)- كه برداشت نقادانه‏اى از تاريخ در جامعه اسلامى به وجود آورد و پس از تأسيس بيت الحكمة به فرهنگ و تمدن اسلامي منتهي گشت. (ابن العبري، 1377: 186- 214؛ نصر، 1384: 202؛ غنيمه، 1388: 85-89؛ تاريخ اسلام كمبريج، ج 2، 1383: 1972-1980) در آن زمان بود كه به تدريج نوعى از تاريخ عمومى پيدا شد كه ضمن آن تاريخ توسط جغرافي دانان با تكيه بر مشاهدات جغرافيايى و اجتماعى جوامع شكل گرفت. سپس ترجمه هاي سرياني، هندي و فارسي كه در تاريخ مشخصاً آثار ترجمه شده از فارسي به عربي توسط ابن مقفّع و سايرين نيز بدان مجموعه پيوستند. (صفا، ج 1، 1355: 49؛ كالين.ا.، 1371: 286-287؛ نصر، 1384: 56-58) تاريخ بيهقى را بايد فرزند اين تحولات شمرد. بيهقى در تاريخ اش از معدود كتبي كه نام مي برد از آن‌ها تأثير پذيرفته، يكي مشخصاً كتاب سيرالملوك ابن‏مقفّع بوده كه بدان رجوع كرده است.

ث. جادوی تاريخ بيهقى

زمانى كه فردوسى توسى با نظم، به منظور زنده كردن تاريخ باشكوه پيشين ايران، افسانه و اسطوره مى‏آفريده و حماسه مى‏سروده است، بيهقى پا به عرصه هستى نهاده تا اثرى را بنويسد كه اينبار نه افسانه و اسطوره، بلكه تاريخ جامعه خود را بيان كند. چنين است كه ميان اين دو اثر با وجود شباهت هايى ادبى، از نقطه نظر علمى و تاريخى تفاوت هاى فاحشى ديده مى‏شود.

چرا تاريخ بيهقى چنين دلنشين و تأثرانگيز و خِردپذير از كار درآمده است؟ كتاب بيهقى بدون ترديد متنى «تاريخى»، يعنى واقعى است و نه اثرى كاملاً خيال‏پردازانه؛ اما آيا هر اثر تاريخى حتى اگر با قلمى شيوا و فاخر نوشته شده باشد مى‏تواند تا بدين حد قلّه‏نشينى كند؟ تاثير كلام و پيام بيهقى در چيست؟ در مضمون كتاب، در جادوى زبان، در اعتقاد و اخلاصى كه نويسنده از خود به خرج داده و يا در هر سه مورد توأمان؟ آيا كتاب بيهقى بيشتر تاريخ است يا ادبیات، «خسروانى» است يا «پرنيانى»؟ و اصلاً چرا بيهقى مورخ، كتاب خويش را «ديباى خسروانى» خوانده است؟ آيا مى‏توان گفت كه او با اين نامگذارى اثر خويش را متنى «تاريخى – ادبى» دانسته است، كه تاريخ پر اوج و نشيب را با قلمى زيبا و زبانى باشكوه و پرنيانى روايت كرده است، (ديباي خسرواني، 1379: 17-18) و چنان كه خود خواسته است: «بنايى بزرگ افراشته چنان كه ذكر آن تا آخر روزگار باقى بماند»؟ (بیهقی، 112 و 497)

ج. جایگاه هویتی شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها

شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها آيينه اي بودند از نه فقط پیروزی ها که مهمتر از آن، کشش ها و آرمآن‌هاي ایرانیان پيش از اسلام که نمي خواست زير شمشير هويت عربي ذبح شده يا فراموش شود و زبان فارسي كه نمي خواست زير قلم عربي محو شود. آن‌ها همزمان نقشي ديگر را در آينده نيز بازي مي كردند و بازيابي هويتي بودند كه اينبار زير تاخت سواركاران نوظهور از قبايل آسياي ميانه و مرزهاي شرقي بلاد اسلامي قرار گرفته بود و به شكل حماسه اي نمادين از نبرد ايران و توران در شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها آمده بود؛ آنان قرار بود تا مللی را که در عرصه نظامی شکست خورده بود، در عرصه فرهنگی پیروز سازد و مرده دلان را با خلق حماسه ای جدید، حیاتی دوباره و هویتی تازه بخشد.

ادبیات تحقیق

الف. ارزش تاريخ بيهقى از منظر ديگران

تاریخ بیهقی تاریخی سلسله ای است و چارچوب آن را تاریخ غزنویان و مسایل گاهشماری و منطقه ای شان تشکیل می‌دهد.(بازورث (باسورث)، 1388: 51) الیوت، داوسن و بارتولد بر بی همتایی تاریخ بیهقی همواره تأکید ورزیده اند؛ به‌خصوص از نقطه نظر سبک و ساختارش در مقایسه با منابع معاصر.(همانجا، 51) به گفته بارتولد محقق و شرق‏شناس معروف روس تاريخ بيهقى كمتر از آنچه استحقاق داشته تاكنون مورد استفاده قرار گرفته است؛ به ويژه اين نكته جالب توجه است كه هيچ يك از دانشمندانى كه درباره قراخانيان (تركان شرقى مجاور سامانيان) تأليفاتى كرده‏اند، از اثر وى بهره مهمى نگرفته‏اند و حال آن كه مشروح‏ترين و دقيق‏ترين اطلاعات مربوط به سلاله مزبور را در مدت زمانى طولانى فقط در تاريخ بيهقى مى‏توان يافت.(بارتولد، ج 1، 1366: 78)

اين گفته پروفسور بارتولد، نه تنها در مورد قراخانيان تركستان، بلكه در موارد ديگرى همچون اوضاع و احوال سياسى و اجتماعى و جغرافيايى ماوراءالنهر و خراسان و گيلان و طبرستان و حوادثى نیز كه در اين نواحى و سرزمين هندوستان در دوران غزنويان و سلجوقيان نخستين رخ داده صادق است. از آنجا كه معاصرين بيهقى و كسانى كه بعد از او آمده‏اند كمتر درباره وى نوشته‏اند، ناچار بيهقى و تاريخ او و افكار و انديشه‏هايش را بیشتر از اثر به جاى مانده او، يعنى تاريخ مسعودى مى‏توان شناخت. پروفسور باسورث پیرامون میزان واقعگرایی تاریخ بیهقی بر این نظر است که بیهقی با یک دوربین برای آیندگان تصویرپردازی کرده است.(بازورث (باسورث)، 1388: 51) او می افزاید: «بیهقی در اصول تاریخ‌نگاری خویش، دیدی دقیق در شیوه تاریخی و نقد علمی داشت؛ برداشت و جهان بینی او برگرفته از خطوط عالی فرهنگ خراسان در این روزگار بود؛ بیهقی محققی بود با نظری بلند و پخته و پرورده. او اصول تاریخنگار خویش را در ابتدای جلد دهم مجلدات خود بیان کرده است. او می گوید اشتیاق به دانش تاریخی و دانستن درباره گذشته یک اصل کلی است؛ اما این دانش باید مستلزم تلاشی شخصی و با اصل فی طلب العلم مقاومت داشته باشد و با خواندن کتاب ها حاصل آید».(همانجا، 52) بیهقی چون شخصاً در بسیاری از اردوکشی های غزنویان حاضر بود و دیوآن‌ها غالباً هم دربار را همراهی می کردند، گزارشات وی عمدتاً اخبار دست اول است. ولی اگر در مواردی خودش حضور نداشته تلاش کرده اخبار را از افرادی موثق و ترجیحاً در دیوان پرس و جو کند.(همانجا، 53)

تناقضات ادبا، مورخان و منتقدان درباره بيهقي خود كم نظير است؛ مثلاً جالب اينجاست كه مينوى، همان جملات، اصطلاحات، اظهارات و مفاهيم بيهقي را كه نفيسى مبهم و قديمى دانسته است، موجز و دقيق مى‏داند. البته از واقعيات و خطاها و حتي دروغ هاي تاريخ بيهقي زياد سخن گفته است. عباس ميلانى، كه از منظر فرضيه‏هاى نوين نقد متون تاريخ بر كتاب بيهقى مى‏نگرد، در اين باره چنين مى‏نويسد:

«به جاى آن كه در متنى مثل تاريخ بيهقى، نگرشى تمام‏گرا، يكدست و يك پارچه سراغ كنيم بايد، به گمانم، در جستجوى گسست هاى آن باشيم و ببينيم كجا و چرا آن ظاهر و زبان يكدست، آن روايت حقيقت، به واقعيت‏ها و روايت‏هاى متكاثر و گاه متضاد ره مى‏سپارد.

… زبان بيهقى پر از ابهام و پرده‏شوى و دوگانه‏گويى است و همين زبان بر روايت اش از حقيقت هم سايه انداخته است… از سويى ديگر كتاب بيهقى را با نام تاريخ بيهقى مى‏شناسيم و مستتر در بافت دستورى اين عنوان اين واقعيت انكارناپذير نهفته كه او، نه حقيقتى مجرد كه روايتى مشخص و فردى را نقل كرده است. بافت روايى بيهقى بيشتر شباهت به حكايت و قصه دارد؛ آفريده ذهن راوى است، نه تابع منطق حقيقت مورد روايت».(ميلانى، 1372: 712)

در مقابل محمد دبيرسياقي عقيده دارد: «اثر بيهقي منحصراً در خدمت نقل وقايع خشك و حوادث بيجان نيست؛ تاريخ است، اما تاريخ واقعي و با همه شرايط تاريخ نويسي… مولف خود آگاهانه توجه مي دهد كه آنچه از قلم نويسنده نقش صفحه مي شود، بايد برپايه هاي عقلي استوار باشد…».(دبير سياقي، 1381: 2، 4-5)

محمد خانى عقيده دارد كه تاريخ بيهقى يكى از دلنشين‏ترين، تأثيرانگيزترين و خردپذيرترين آثار منثور ادب فارسى است. اثري است كه هم از جنبه تاريخ نگارى و هم از جنبه ادبى بسيار در خور توجه است. از جنبه ادبى و سبك نگارش گيرايى و دلپذيرى نثر و ويژگي هاى صرفى و نحوى، نثر تاريخ بيهقى از بهترين نمونه‏هاى نثر فارسى شمرده مى‏شود. بيهقى، تاريخ حماسى و پر فراز و نشيب را با قلمى زيبا و زبانى با شكوه و پرنيانى روايت كرده است. صيغه ادبى كتاب بيهقى و هنرى كه او در نويسندگى فارسى به كار گرفته اين اثر را در ميان تمام آثار تاريخى فارسى ممتاز و مشخص كرده و شگردى كه در تلفيق تاريخ و ادب در اين كتاب به كار آمده آن را در مقايسه با همه آثار محض ادبى بى همتا و منحصر گذاشته است.

محمد جعفر ياحقى كه يكي از پژوهشگران عرصه بيهقى پژوهشي است، اذعان مي كند: اگر نگوييم مهم‌ترین، دست كم يكى از سه چهار اثر مهم زبان فارسى تلقى مى‏شود و حتي شعرسپيد فارسي از آن متأثر است.

بابك احمدي، آثار بيهقي را در كنار اسرارالتوحيد و سياست نامه به‌عنوان نوشتار مرجعي در شيوايي كلام و بيان در سادگي آن مي شمارد كه آثار برجسته بعدي همچون تذكرة الاولياء از آن متأثر است؛ آن گونه كه الگوي خود را نه در سخن منظوم كه در تناسب موسيقايي واژگان مي يابند.(احمدي، 1379: 117-118)

بسياري تاريخ بيهقي را اوج بلاغت زبان پارسي مي دانند؛ به طوري كه واژه ها و تركيبات زيباي فارسي در آن بسيار است. آن را از بسياري از غرض ورزي هايي كه بسياري از مورخان بدان آلوده بودند، بركنار ديده اند. آنجا كه به خاطر خوش آمد صاحبان قدرت، واقعيات را تحريف نكرده و از ذكر بايسته ها كوتاهي نورزيده است.(نوبخت، 1373: 92)

مريلين والدمن در مورد تاريخ بيهقى مى‏گويد: حقيقتاً به ندرت اتفاق مى‏افتد كه از يك متن تاريخى ايرانى متعلق به قرن 11 ميلادى پيوسته تعريف شود و آن را جالب‏ توجه، شگفت‏آور و حتى گاه پرهيجان بخوانند، اما مى‏توان تاريخ بيهقى را چنين متنى دانست. الحاق داستان و حكايت به متن و غناى معانى كلى مضمون‏هاى آن، تاريخ بيهقى را جالب‏ توجه مى‏كند و به همان نسبت، سياق نگارش آن در كنار ساختار و محتواي اش بر گيرندگى آن مى‏افزايد.(والدمن، 1375: 92)

چنان كه خوانندگان نيز متوجه شده اند، نظريات متفاوت و متناقضي درخصوص جايگاه تاريخ بيهقي وجود دارد و تو گويي هر عصري قضاوت خاص خود را نيز از آن دارد و حتي معيارهاي سنجش تغيير مي كنند؛ مثلاً در دوره اي تعداد لغات (از زبان عربي) را ملاك تأثيرپذيري از زباني ديگر مي دانند و در دوره اي ديگر صرف و نحو كلام و زماني ديگر دلنشيني و روح كلام. اين خود طرح مسأله اي را عيان مي سازد كه ضرورت تحقيقي كه آراي مختلف را سبك و سنگين و تحليل كند، ايجاب مي نمايد.

ب. کارنامه بیهقی پژوهی

باسورث را همگان به‌عنوان یکی از مطرح ترین مورخان دوره غزنویان در جهان می شناسند. او که در شناساندن تاریخ بیهقی به مراکز آکادمیک غربی نقشی بسیار پررنگ داشت، می گوید در سال‏هاى اخير غزنويان مورد توجه و مطالعه جدّى و انتقادى مورخان غربى قرار گرفته‏اند. با اين وجود، يك مطالعه جامع و مانع تاريخ‏نگاران از تمامی منابع اصلى تاريخ غزنوى هنوز انجام نشده است. هر چند كه مطالب مفيدى در مقدمه دو كار اصلى و چندين مقاله پراكنده و نيز مطالعاتى كلى درباره تاریخ‌نگاری ايرانى و همين طور مجموعه‏اى از سخنرانى‏هاى كنفرانسى درباره معروف‏ترين مورخ دوره غزنوى، ابوالفضل بيهقى (1077ـ996م.) وجود دارد، اما اين كارها نيز از كمبودهايى رنج مي برند و ساختار هيچ يك از متون تاريخى دوره غزنوى تحليل نشده است، گر چه كه در بعضى از كارهاى انجام شده نشانه‏هايى از تلاش براى ارزيابى صحت و سقم كل و يا بعضى از قسمت‏هاى اين تواريخ ديده مى‏شود. گرچه در اين زمينه، كارهاي مفيدي پيرامون تاریخ‌نگاری ايرانيان ديده مي شوند كه بعضاً داراي نكاتي دقيق و جالب توجه نيز هستند.

كارنامه بيهقى پژوهى نیز چندان پربار نيست. در ايران محققانى چون سعيد نفيسى، على اكبر فياض، خليل خطيب رهبر، زهرا خانلرى، محمد دبير سياقى، يدالله شكرى، محمد جعفر ياحقى، مهدى سيدى، نرگس روان‏پور، رضا مصطفوى سبزوارى و برخي ديگر، اين اثر را تصحيح يا با شرح و توضيح واژه‏ها و جملات به صورت گزيده به چاپ رسانده‏اند. در سال 1349 كنگره بزرگ جهانى بيهقى برگزار شد كه در آن 33 مقاله به زبان فارسى و 4 مقاله به زبان انگليسى ارائه گرديد. البته در اين كنگره مقالات بيشترى ارائه شده بود، كه تنها 37 مقاله در مجموعه‏اى به نام يادنامه بيهقى در سال 1350 به چاپ رسيد. پس از انقلاب نيز ميزگردي با حضور معدودي از اساتيد و بيهقي پژوهان برگزار شد و در نشريات متعدد، از جمله “كتاب ماه ” انعكاس يافت.

بسيارى از آثارى كه اخيراً در كشورمان در خصوص بيهقى پديد آمده است، يا با مقدمه و توضيحاتى، تلخيصى از تاريخ آن را گرد مى‏آورد و يا با نگاهى تازه از زوايايى از تاريخ بيهقى پرده برمى‏دارد كه يا تاكنون ناشناخته بوده و يا كمتر شناخته شده است. كتاب ديباى خسروانى با مقدمه‏اى در خور تلخيصى از تاريخ بيهقى را برگزيده است. آقاى حسينى كازرونى كتابى را در سال 1374 با عنوان پژوهشى در اعلام تاريخ و جغرافيايى تاريخ بيهقى به چاپ رسانده است. اثر ديگرى از احسان طبرى با نام ابوالفضل بيهقى و جامعه غزنوى وجود دارد كه در سال 1359 تأليف شده، كه در سال 80 در آلمان به چاپ رسيده و بيشتر بر زواياى اجتماعى تاريخ بيهقى انگشت مى‏گذارد. كار ديگر، به آقاى عبداللهيان مربوط مي شود كه در سال 1381 كتابى را به نام جنبه‏هاى ادبى در تاريخ بيهقى نگاشته است و بالاخره كار آقاى سينا جهانديده است كه در سال 1379 با عنوان متن در غياب استعاره، به وجوه زيباشناختى و ادبى تاريخ بيهقى مى‏پردازد كه مطالب اش بسيار تازه و نگاه آن ژرف و گسترده است. كتاب «غزنويان؛ از پيدايش تا فروپاشي توسط دكتر سيد ابوالقاسم فروزاني اثر ديگري است كه پيرامون اين سلسه در سال 1384 منتشر شده است. كليفورد ادموند باسورث كه يكي از شناخته ترين بيهقي پژوهان جهان است، تاريخ غزنويان اش نيز يكي از كتب مرجع پيرامون اين سلسله و دوران است كه در ايران به كرّات تجديد چاپ شده است.

اما تاريخ بيهقى در كشورهاي ديگر و به زبآن‌هاى ديگرى نيز ترجمه شده است كه در شناساندن اين اثر مهم به جوامع ديگر حائز اهميت است. يحيى الخشاب و صادق نشأت، تاريخ بيهقى را به عربى ترجمه و در قاهره چاپ كرده‏اند. آرندس نيز آن را به روسى ترجمه و منتشر كرده است. كليفورد ادموند باسورث نيز ترجمه تاريخ بيهقى به زبان انگليسى را انجام داده كه دانشگاه كلمبيا مسئوليت انتشار آن را به عهده گرفته است. تاريخ بيهقي در هندوستان نيز به چاپ رسيده است. تصحيحات و تعليقات و تشرحيات نيز در هر كاري كه چاپ شده بر دانسته ها پيرامون بيهقي پژوهي افزوده است.

در خارج از كشور نيز پژوهش‏هايى توسط محققان ايرانى و خارجى در مورد بيهقى و زمانه او صورت گرفته و به چاپ رسيده است. برجسته ترين و معروف ترين كارها به پروفسور باسورث مربوط مي شود كه مقاله‌های مرجع و متعددي را در دانشنامه‌های ایرانیکا، بریتانیکا، آمریکانا ودانشنامه اسلام نگاشته ‌است. در سال 1951 اس.اچ برنى در ايندو ايرانيكا مقاله‏اى با عنوان «ابوالفضل بيهقى» منتشر كرده است. آقاى مينوى هم مقاله‏اى درباره بيهقى نوشته كه در مجموعه مقالاتى در انگلستان چاپ شده است. بعدها بارتولد مدخل «بيهقى» را در دايرة المعارف اسلامى نوشت كه موجود است و نيز مقالاتى به آلمانى كه در نشريات اروپايى به چاپ رسيده است. دكتر غلامحسين يوسفى هم مدخل «ابوالفضل بيهقى» را در دانشنامه ايرانيكا با دقّت و وسواس خاص خود نوشت كه ترجمه فارسى آن در كتاب فرهنگ و تاريخ وى به چاپ رسيده است.

از كتاب هاى مستقل كه درباره بيهقى و تاريخ اش نوشته شده مى‏توان به اثر خانم مريلين والدمن با نام Toward a theory of Historical Narative كه خانم منصوره اتحاديه آن را با عنوان زمانه، زندگى و كارنامه بيهقى ترجمه كرده است. كتاب ديگرى در انگلستان از خانم جولى اسكات ميثمى به نام Persian Hisoriography to the end twentieth century نوشته شده كه در سال 1999م. از سوى دانشگاه ادينبورگ انگلستان به چاپ رسيده و در يكى از مجامع علمى آن كشور هم به‌عنوان پژوهش برتر معرفى گرديده است. سى صفحه از اين كتاب به شيوه تاریخ‌نگاری بيهقى و اثر سترگ تاريخ مسعودى اختصاص دارد؛ و بالاخره يك مقاله دقيق ديگر در مورد تاريخ بيهقى از خانم سهيلا امير سليمانى با عنوان Truths and Lies: lrony and lntrigue in the tarikh – i – Baynagi كه در مجله Iranias Studies در سال 1999م. به چاپ رسيده است.

پ. از حماسه ایرانی تا حماسه ملل جهان

بی شک نسخه های متعدد از شاهنامه فردوسی و صاحب‌نظران آن حیطه را ازنظر گذراندیم. علاوه بر مهابارتا و حماسه گیلگمش از ایلیاد و اودیسۀ هومر نیز برای استخراج نظریات مان بهره بردیم. از آنجایی که فردوسي نیز براي شاهنامه خويش از منابع متعددي سود جسته بود، علاوه بر کتب شاهنامه فردوسی و کتب مرجع ای که در تاریخ ادبیات ایران زمین پیرامون شاهنامه نگاشته شده اند، از آثار مذکور نیز استفاده کردیم (نوبخت، 1373: 11-12؛ صفا، ج 1، 1355: 150-151؛ نسك پهلوي-پارسي كارنامه اردشير پاپكان.) و گذری بر بسیاری از بزرگترین آثار حماسی ملل داشتیم؛ از حماسه “جه-سار ” تبت تا “كاليوالا ” حماسه فنلاندی ها و از انئيد، حماسه رومی اثر ويرژيل تا ادبيات باسك و سنت شفاهي و گنجينه هاي رومانسك كاتالونيا.

تاریخچه ای از حماسه تا تاریخ و تاریخ‌نگاری؛ ایران و جهان

عصر تاریخ‌نگاری ايرانيان از چه زمانى آغاز مى‏شود؟ اين همان پرسشى است كه پس از يك بررسى اجمالى بر تاريخ نگارى مستند در سرزمين ايران، ما را به قرون سوم و چهارم هجرى و دوران غزنويان رهنمون مى‏سازد. اگر بخواهيم نگاه خويش را دقيق‏تر معطوف سازيم، تاريخ بيهقى است كه به طرز اعجاب‏آورى جلوه‏افشانى مى‏كند. سندى تاريخى از تاریخ‌نگاری كه توسط يك ايرانى، تاريخ سرزمين‏مان را روايت كند، اكنون زنده و گويا سخن مى‏گويد. تا پيش از تاريخ بيهقى و زين‏الاخبار گرديزى، تاريخ ايران به وسيله افسانه، اسطوره يا حماسه رقم مى‏خورد و از اين روى اين شاعران، اسطوره‏سازان يا حماسه‏پردازان (ايرانى) و نقالان بودند كه به جاى مورخان تاريخ سرزمين ايران را روايت مى‏كردند. تاريخ هاى طبرى و بلعمى داراى ابعاد تاریخ‌نگاری نيز هستند، اما وجه اسطوره‏اى در آنها سرآمد بود. ‏شاهنامه ها، گرشاسب‏نامه‏ها و خداى‏نامه‏ها كه اگر مملو از افسانه، اسطوره اند، اما همآن‌ها به شكلي حماسي نقالي مي شدند. البته ايران زمين در زمان هخامنشيان، اشكانيان و ساسانيان نيز داراى تاريخى بوده است، اما تاريخ آن دوران توسط مورخان جوامع متمدن ديگر نگاشته شده است و نوشته‏اى از مورخى ايرانى كه زبان و انديشه آن دوران قوم و جامعه ايرانى را انعكاس دهد، موجود نيست.

در قرون سوم و چهارم هجرى، بيش از همه سيل عظيم ترجمه‏هاى كتب فلسفى يونانى و هلني، كه ظهورشان در سرزمين‏هاى اسلامى از قرن دوم هجرى آغاز شده بود و در اندازه هايي كمتر كتب ترجمه شده از هندي و فارسي، كه به تأسيس بيت الحكمة منتهي گشت، موجب گرديدند كه ثمرات اين تحول در عرصه‏هاى مختلف به بار نشيند و آثار ارزنده‏اى را، نه تنها در رشته تاريخ، بلكه در زمينه‏هاى مختلف علمى، نظرى و فرهنگى پديد آورد كه به فرهنگ و تمدن اسلامي موسوم است. از قرن دوم هجرى خلفاى بغداد در دربار خود فضايى را پديد آوردند كه امكان مباحثات نسبتاً عقلى و دينى را فراهم مى‏آورد. اين مشروعيت به تدريج از ميان علما به ميان مردم و از دربار به جامعه سرايت كرد و مباحث گرم كلاس هاى كلاميون، مذاهب و بعضاً فقه‏هاى مختلف را در دوره‏هاى بعدى شكل بخشيد. اين تحولات سياسى تأثيرات خود را بر تحولات فرهنگى و حتى اجتماعى گذاشت و دبيران و مورخانى را در دامان خويش پرورش داد كه عصرى را پديد آورد كه مهمتر از استقلال نسبى ايرانيان در سرزمين هاى شرقى اسلامى، دوران تاريخى‏نگارى ايرانيان را اعلام مى‏كرد. از اين روى تاريخ بيهقى، نه تنها مولود عصر خويش است، بلكه معرف گوياى زمانه خود نيز هست.

الف. شاهنامه در جوار بزرگترین منظومه های حماسی جهان‌

 بي‌شك‌، مهابهاراتا، رامايانا و بهاگاوات‌ گيتا عظيم‌ترين‌ وگوهربارترين‌ آثار اساطيري‌ و حماسي‌ اند كه‌ جهان‌ به‌ خود ديده‌ است‌؛ هدايايي‌ از تمدن‌ هند باستان‌ براي‌ بشريت‌ و شاهنامه فردوسی تحفه ای از ایران باستان که در زمره گوهربارترین آثار حماسیملی مشرق زمین قرار دارند.

مهابهاراتا اثري‌ است‌ منظوم ‌مشتمل‌ بر صد هزار بيت‌ كه‌ شاعران‌ مختلف‌ آن‌ را سروده‌اند، برخلاف‌ رامايانا كه‌ يك‌ شخص‌ آن‌ را الهام‌ گرفته‌ است‌ كه‌ داراي‌ سبكي‌ متكلف‌ است.(شايگان‌، ج 1، 1356:‌ 234 ـ 248) ‌آن‌ها براي‌ قرن‌ها الهام‌ دهندگان‌ شاعران‌، حماسه‌سرايان‌، نمايش‌نامه‌نويسان‌، عرفا و حكما و هم‌ اينك‌ پژوهشگران‌ و زبان‌شناسان‌ گستره‌هاي‌ مختلف‌ بوده‌اند و نه‌ يك‌ قشر و مذهب‌ و سرزمين‌ خاص‌ كه ‌براي‌ همه‌ اعصار و مردم‌ همه‌ جاي‌ دنيا تأثيرگذار بوده‌اند، چرا كه‌ روح‌ شان‌ فراتر از زمان‌ و مكان‌ حلول‌ كرده‌ است‌؛ اما نمي‌توان‌ از اين‌ دست‌ اشعار، اثري‌ يافت‌ كه‌ از لحاظ فصاحت‌، بلاغت‌ و زيبايي‌ به‌ حد و اندازه ‌سروده‌هاي‌ بهاگاوات‌ گيتا برسد. هومبلت‌ به‌ درستي‌ آن‌ را يگانه‌ سرود فلسفي‌ در ميان‌ تمام‌ زبان‌هاي‌ جهان‌ قيد كرده‌ است. انگار كه‌ آن، ‌فلسفه‌ اوپانيشادها را به‌ گونه‌اي‌ رازگونه‌ و حماسي‌ در خود نهفته‌ است‌. از اين‌ روي‌، در مورد هر بيت‌ آن‌ بايد مدت‌ها تأمل‌ كرد. در سنت‌ هندو، اوپانيشادها را گاوي‌ مي‌دانند كه‌ كريشنا (از خدايان‌ و شخصيت‌هاي‌ الهام‌ دهنده‌ در بهاگاوات‌ گيتا) چون‌ پسر چوپاني‌ است‌ كه‌ شير آن‌ گاو را مي‌دوشد. دانا كسي‌ است‌ كه‌ شير آن‌ را مي‌نوشد.(همانجا‌، 287) از همه‌ آثار مذكور، تأويل‌هاي‌ تمثيلي‌ عرفاني‌، مذهبي‌ و معنوي‌ به‌كرات‌ شده‌ و مي‌شود.

ايلياد و اوديسه‌ بزرگترين‌ آثار حماسي‌ و اساطیری مغرب‌ زمين‌ هستند كه‌ در قالب‌ اشعار سروده‌ شدند. ايلياد بزرگترين‌ منظومه‌ حماسي‌ يونانيان‌ باستان‌ است‌ كه‌ مشتمل‌ بر بيست‌ و چهار سرود است‌. اوديسه‌ نيز كه‌ پس‌ از ايلياد و بعد از جنگ‌ تروا، آفريده‌ شده‌ نيز داراي‌ بيست‌ و چهار سرود است‌. هر دو اثر حدود هزار سال‌ پيش‌ از ميلاد توسط هومر سروده‌ شده‌ اند‌. اين‌ اشعار در زمان‌ جنگ‌ تروا سروده‌ شده‌ است‌.

دانته‌ در كتاب‌ كمدي‌ الهي‌، اشاراتي‌ به‌ شخصيتي‌ به‌ نام‌ ويرژيل‌ مي‌كند. ويرژيل‌ شاعر لاتيني‌ بود كه‌ در اثر معروف‌اش‌ انئيس‌، حماسه‌ امپراطوري‌ روم‌ را در سروده‌هايش‌ مرور مي‌كند. او امپراطوري‌ روم‌ و شهر رم‌ را از تخيلي‌ شاعرانه‌ به‌ آرماني‌ حماسي‌ و ملي‌ بدل‌ مي‌سازد.

اشعار حماسي‌ شاهنامه‌ فردوسي‌ نيز كه‌ در نزد ايرانيان‌ شناخته‌ شده ‌است‌، در همين‌ گروه‌ تعريف‌ مي‌شود. شاهنامه‌ منظوم‌ فردوسي‌ به ‌جنگ‌هاي‌ كهن‌ ايرانيان‌ كه‌ با افسانه‌ و اسطوره‌ آميخته‌ بود، پرداخته ‌است. درحقيقت‌، فردوسي‌ شاهنامه‌اش‌ را زماني‌ به‌ رشته‌ تحرير در آورده‌ بود كه‌ به ‌آخرين‌ سال‌هاي‌ عصر حماسي‌ و اساطیری‌ ايران‌ تعلق‌ داشته‌ و حاصل‌ گردآوري‌ و اقتباس‌ و گزينش‌ تنها بخشي‌ از آن‌ها، در شاهنامه ‌فردوسي‌ آمده‌ است‌. آن‌ آثار قرار بود، مردمي‌ را كه‌ در گذشته‌ فتوحات ‌بزرگي‌ داشته‌اند، ولي‌ اينك‌ به‌ ظاهر شكست‌ خورده‌ بودند، شور و اميدي‌ تازه‌ و جاني‌ دوباره‌ بخشد.

ب. شاهنامه ها و گرشاسب نامه هاي منثور و منظوم ایران زمین

پس از دوره فتوحات واستقرار دولت عرب در ايران و شوق شديد مردم جهت آگاهي از علوم و فنون و اخبار و تواريخ ملل تابعه و اقوام مجاوره، يكى از ايرانيان بسيار معروف به اهل فضل و ادب، يعنى عبدالله بن المقفع در حدود سنه 142 هجري كتابى را در تاريخ پادشاهان ايران كه «خداى نامه» خوانده مي شد، از پهلوى به عربى ترجمه كرد و اين ترجمه ابن المقفع كه شوربختانه از ميان رفته است، نزد قدما و مؤلفين عرب نيز همچنان معروف بوده است به خداي نامه يا سيرالملوك كه درحقيقت ترجمه تحت الفظى آن است.(بهار، 1349: بخش مربوط به شاهنامه ها)

پس از ابن المقفع چندين نفر ديگر نيز سيرالملوك هاى متعددي در تاريخ پادشاهان ايران به عربى ترتيب داده‏اند كه يا مستقيم ترجمه از پهلوى بوده است يا تهذيب و تحرير و حك و اصلاح ترجمه ابن المقفع و غير او، از قبيل محمد بن الجهم البرمكى و محمد بن بهرام بن مطيار الاصفهانى و هشام بن قاسم الاصفهانى و موسى بن عيسى الكسروى و زاذوية بن شاهويه الاصفهانى و برخي ديگر كه اسامى ايشان در تاريخ حمزه اصفهانى و فهرست اين النديم و مقدمه ترجمه طبرى و الاثار الباقيه ابوريحان بيرونى و مقدمه مجمل التواريخ مفصلاً مسطور است. متأسفانه از اين كتب مذكور، اكنون آثارى باقى نمانده است و همه آنها از ميان رفته‏اند گرچه مندرجات شان عموماً در كتب متأخره ديگر كه بدون واسطه يا باواسطه از آنها اقتباس كرده‏اند، باقيمانده است؛ مانند تاريخ طبرى و كتاب البدء و التاريخ مقدسى و مؤلفات ابن قتيبه دينورى و مسعودى و ابن واضح اليعقوبى و حمزه اصفهانى و ابوريحان بيرونى و ثعالبى.

مقارن همان زمآن‌ها كه بعضى ايرانيان متعرب از بغداد و عراق ترتيب اين سيرالملوك هاى مختلف را به زبان عربى براى مطالعه عرب زبانان مي داده‏اند، در ايران زمين نيز ايرانيان به همان نهج و طرز و ترتيب درصدد جمع‌آوری اخبار ملل و ملوك گذشته ايران برآمده و مجموعه‏هاى مختلفي به زبان فارسى براى مطالعه فارسى زبانان به اسم شاهنامه كه اغلب به نثر و گاهى نيز به نظم نگاشته شده بودند، جمع و تلفيق نموده‏اند و اسامى بعضى از اين شاهنامه‏ها در مؤلفات متقدمين با صراحت و با اسم و رسم رفته است؛ از قبيل گرشاسب نامه منثور ابوالمؤيد بلخى كه با عنوان «شاهنامه ابوالمؤيد بلخى» در مقدمه قابوسنامه و مقدمه ترجمه تاريخ طبرى آمده است.(همانجا)

گويا مقدمه اي بر شاهنامه منثور كه مآخذ فردوسى بوده است، نوشته شده و پس از نظم شاهنامه، همان مقدمه را با ضمايمى مقدمه شاهنامه منظوم قرار دادند و در زمان شاهزاده بايسنقر ميرزاى گوركان آن مقدمه را برداشتند و مقدمه فعلى را بر شاهنامه افزودند. اثر منثور ابوالمؤيد كه كتابي عظيم در شرح وقايع و داستآن‌هاي ايران كهن و به‌خصوص شاهان و پهلوانان بود، به شاهنامه كبير يا شاهنامه مؤيدي نيز معروف بوده است. بسياري از داستآن‌هاي آن در شاهنامه فردوسي و ساير منظومه هاي حماسي متروك مانده است؛ مانند اخبار آغش و هادان (از پهلوانان دوران كيخسرو) و كي شكن (برادر زاده كيكاوس) و گرشاسب.(صفا، 1355: 146-147) ابوالمؤيد بلخى كه از شاعران و نويسندگان قرن چهارم هجري است، براي نگارش كتاب گرشاسب، از شاهنامه ديگري كه پيش از آن توسط اسدي طوسي نوشته شده بود، بهره برده است.(اسدي ‌طوسي‌، 1354؛ نوبخت، 1373: 82).

شاهنامه مسعودی مروزی نيز از جمله آن شاهنامه ها رفته است. مسعودی مروزی از سرایندگان سال های نخست سده چهارم هجری قمری است که آگاهی چندانی پیرامون وي وجود ندارد و همين قدر مي دانيم كه او نخستین کسی است به سرودن روایت های تاریخی و حماسی ایران دست یازید و شاهنامه منظومی پدید آورد. از این شاهنامه تنها دو بیت نخستین و بیت پایانی آن باقی مانده است که نخستین بار در کتاب البدء و التاریخ اثر مطهربن طاهر مقدسی در سال 355 هجري قمری آورده شده است.


دوبیت آغازین:
نخستین گیومرث آمد به شاهی
گرفتش به گیتی درون پیشگاهی
چو سی سال به گیتی پادشا بود
کی فرمانش به هر جایی روا بود

بیت پایانی:
سپری شد نشان خسروانا
چو کام خویش راندند در جهانا


 ***
ثعالبی نيز در کتاب «غرر اخبار ملوک فرس» به دو فراز از این شاهنامه اشاره داشته است.
خوشبختانه از شاهنامه مروزي در منظومه کوش نامه، اطلاعات بيشتری نیز دیده می شود. ایرانشاه بن ابی الخیر هنگام یاد کردن از جنگ های ایرانیان در زمان فریدون با سپاهیان بجه و نوبی در آفریقا می گوید:

زمین بجه هر که او داندش
جهان دیده مازندران خواندش
چو خواهی که رزم سیاهان تمام
بدانی؛ تو را ره نمایم به کام
ز مسعودی این داستان باز جوی
که او رنج دیده ست از این گفتگوی
بدان هر که این کارنامه نهاد
ز شاهان ایران سخن کرد یاد

***
ديگر از اين قبيل شاهنامه‏هاى پيش از فردوسى، شاهنامه اي بوده است به نثر كه به فرمان ابونصر محمدبن عبدالرزاق طوسى در اواسط قرن چهارم جمع‌آوری شده است و ما از وجود چنين شاهنامه اي از طريق سه مأخذ خبر داريم:

  • الآثار الباقيه كه در دو موضع با صراحت اسمى از اين شاهنامه برده است.
  • مقدمه قديم شاهنامه است كه مكرر از ابومنصور بن عبدالرزاق صحبت مي نمايد.
  • مقدمه جديد شاهنامه يعنى مقدمه بايسنغرى است.

مقدمه شاهنامه از جمله نثرهايى است كه از عربى ترجمه نشده و در اصل به پارسى درى تحرير يافته است، از اين روي داراى خصايص ذيل است: فارسى آن بر عربي غلبه دارد و صدى يك تا دو لغت تازى بيش (سواى نام ها) در آن نيست و مابقى فارسى خالص است و نيز طورى هم نيست كه معلوم شود محرر قصدى خاص در اين شيوه داشته است و لغات فارسى آن همه از لغات روان و ساده درى است و از آن قبيل لغاتى است كه فردوسى نيز در شاهنامه آورده است و شكى نيست كه باقى شاهنامه منثور ابومنصورى نيز بر همان منوال بوده است و اين سادگى و فراوانى لغات پارسى و اندكى لغت عربي طبعاً در گوينده طوسى كه شاهنامه را از روى متن منثور مذكور به نظم مي آورده است، گويا اثر بخشيده و شاهنامه را به سبك و شيوه مشهور در آورده است. از گرده اين مقدمه و بعض جاي هاى تاريخ بلعمى كه گويا ترجمه از عربى نيست و از مأخذ پارسى نقل گرديده، چون داستان كيومرث و عقايد ايرانيان در بدو تاريخ كه مقدمه اي است كه بلعمى بر ترجمه طبرى افزود و داستان بهرام چوبين و غيره و نيز از فصول حدود العالم راْلاَبنية فى حقايق الادوية و قسمت هايى از تاريخ سيستان كه نقل از گرشاسپنامه ابوالمؤيد بلخى است، به روشني مي توان به سبك قديمي ترين نثر درى پى برد. خصوصيت ديگر مقدمه، خالى بودن از موازنه و مترادفات و سجع و ديگر صنايع است كه در آن روزگار رسم نبوده است.(بهار، جلد 2، 1349: بخش مربوط به شاهنامه ها)

شاهنامه منثور ديگر، كه در متون كهن به نام اش برمي خوريم، شاهنامه ابوعلي محمدبن احمد البلخي الشاعر است كه در الآثارالباقيه از آن ذكري رفته است. از احوال اين شاعر اطلاع چنداني در دست نيست و همين قدر مي دانيم كه چون در الآثار الباقيه قيد شده پيش از آن زمان مي زيسته و ابوريحان شاهنامه وي را كتابي متقن و معتبر توصيف كرده كه براي نگارش اش از سير الملوك ابن مقفع و محمدبن الجهم البرمكي و هشام بن القاسم و بهرام بن مردانشاه و بهرام بن مهران الاصفهاني و تاريخي متعلق به بهرام الهروي المجوسي استفاده برده است.(صفا، 1355: 148)

در اين دوران، به جز مجموعه شاهنامه ها و گرشاسب نامه هاي بزرگ، به تعدادي از داستآن‌هاي پهلواني منفرد بر مي خوريم كه دستمايه حماسه سرايان قرار گرفته بود؛ بانوگشسپ، داستان نريمان، داستان سام و زال و رستم و فرامرز و سهراب و برزو و شهريار از آن جمله‌اند.(همانجا)

شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها آيينه اي بودند از تمايلات و آرمآن‌هايي كه به هويت پيش از اسلام ايرانيان برمي گشت و نمي خواست زير شمشير هويت عربي قربانی شده يا فراموش گردد و زبان فارسي كه نمي خواست زير قلم عربي محو شود. آن‌ها همزمان نقشي ديگر را در آينده نيز بازي مي كردند و بازيابي هويتي بودند كه بار دگر زير تازش سواران نوظهور از آسياي ميانه و مرزهاي شرقي سرزمین های اسلامي قرار گرفته بود و به شكل حماسه اي نمادين از نبرد ايران و توران در شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها آمده بود.(هولت و دیگران، 1383: جلد 1، 206)

تصور مي كنم، نياز به هيچ تحليل بيشتري نيست كه دريابيم، روح تمامي شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها از منثور تا منظوم و از داستآن‌هاي منفرد تا مجموعه هاي بزرگ، حماسه بوده است كه بي زمان و بي مكان اند و مشخصاً با اثر تاريخي بيهقي كه كاملاً تقويم وار گزارش مي شود، از هر نظر كاملاً متفاوت اند.

 پ. شاهنامه فردوسي

حكيم ابوالقاسم منصوربن حسن مشهور به فردوسي، شاعر سترگ قرون چهارم و پنجم هجري در حدود سال 329 در قريه باژ از توابع طابران توس ميان خانواده اي از دهقانان چشم به جهان گشود.(همانجا، ديباچه)

دقيقي شاعر كه قبلاً شروع به نظم شاهنامه ابومنصوري كرده بود، پس از سرايش هزار بيت از آن در حدود سال 369 هجري به دست يكي از غلامان اش با ضربه كاردي به قتل مي رسد و كار بزرگ وي ناتمام مي ماند؛ اما آوازه كار دقيقي در خراسان شايع شد و نسخه اي از گشتاسب نامه او نيز به دست فردوسي رسيد و فردوسي كار شاهنامه را آغاز كرد.(همانجا)

شاهنامه فردوسی بی شک اثری سترگ و کم نظیر در تاریخ ادبیات جهان و بی نظیر در تاریخ و ادبیات حماسی ایران زمین است.(فردوسي، براساس نسخه كامل شاهنامه مسكو) شاهنامه را اشعاري در وصف تاريخ قديم ايران از آغاز تمدن آريايي تا انقراض دوره ساسانيان ذكر كرده اند؛ حداقل بسياري چنين پنداشته اند.(صفا، 1363: 206-215) فردوسي براي شاهنامه خويش از منابع متعددي سود جسته كه برخي را مي شناسيم و بعضي را حدس مي زنيم؛ شاهنامه ابومنصوري، شاهنامه نيمه كاره دقيقي به نظم، خداي نامه ها، منابع مستقل داستاني چون رستم و اسفنديار، رستم و سهراب، اخبار رستم، كارنامه اردشير پاپكان (بابكان) و حتي منابع شفاهي دانايان و عامه مردم.(نوبخت، 1373: 11-12؛ صفا، جلد اول، 1355: 150-151؛ نسك پهلوي-پارسي كارنامه اردشير پاپكان)

شاهنامه بي شك اثري حماسي است، در انگيزه، زبان و مهمتر از همه روح اثر فردوسي؛ انگيزه فردوسي در ابيات شاهنامه مشخص است كه مي خواهد عجم پارسي را در مقابل عرب دوباره زنده كند. زبان شعر است و بزم رزم و روح اثر، هياهويي است و تو گويي رستاخيزي است براي بيدار ساختن خفتگان و حتي شايد زنده كردن مرده دلان. حتي شاهنامه وقتي وارد فضاي دوران تاريخی مي شود، حماسي آن را روايت مي كند؛ چنان که اساطیر نیز روح شان حماسی عرضه می شود.

ت. مقایسه ای بین شاهنامه فردوسي و تاریخ بیهقی

برخى از محققان كشور ما مقايسه‏اى بين تاريخ بيهقى و شاهنامه فردوسى انجام داده‏اند و آنها را بسيار نزديك به يكديگر ديده‏اند! ولى اگر از منظر تاریخ‌نگاری و آثارى با ارزش تاريخى بدآن‌ها بنگريم، خواهيم ديد كه نه تنها آنها از يك سنخ نيستند، بلكه حتى بيهقى چنان كه از برخى قراين برمى‏آيد، مشخصاً درصدد بوده است تا اثرى كاملاً متفاوت با شاهنامه بيافريند. بدون مراجعه به نيات و انگيزه‏هاى بيهقى و تنها با عطف به آثار و متون پشت تاريخ بيهقى نيز مى‏توان به روشنى دريافت كه آنها دو اثر كاملاً متفاوت از دو حوزه مختلف‏اند.

در تاريخ بيهقى ما مشخصاً با اثرى سروكار داريم كه تاریخ‌نگاری را مدنظر دارد كه وقايع آن گونه كه مشاهده‏گرى با ذهنيت يك دبير كارآزموده دريافته، روايت مى‏شود، در حالى كه ما در شاهنامه با اثرى حماسى در حوزه ادبيات مواجه هستيم كه نه واقعيات، بلكه همچون بسيارى از آثار حماسى ديگر، ابتدا به شكلي شفاهي و نقالي سروده مي شد و دهان به دهان دم مي گرفت و سينه به سينه نسل ها مي چرخيد. به بيان ديگر، با مراجعه به آثار گرانبهاى تاريخ بيهقى و شاهنامه فردوسى درخواهيم يافت كه با دو اثر كاملاً متفاوت از حيث زبان و هويت سر و كار داريم كه متن مرجع اولى علم تاريخ و به‌خصوص تاریخ‌نگاری و متن مرجع دومى حماسه و به‌خصوص ادبيات حماسى و حتي سرايش به شيوه نقالي است.

علاوه بر قضاوت و مقايسه تاريخ بيهقى و شاهنامه فردوسى از منظر نوشتار و متون پشت آنها مى‏توان با استخراج تأويل هايى از نوشتار بيهقى دريافت كه او نيز در تاریخ‌نگاری خود تأكيد داشته تا به آثارى كه از واقعيات فاصله گرفته و اثرى كه جذب شوق و علاقه شنوندگان را ملاك قرار داده و قصه و افسانه يا حتي حماسه هاي پادشاهان و فرماندهان و لشكريان را متن مرجع خويش ساخته، دست نزند. چنان كه بيهقى متذكر مى‏شود كه تاريخ‏نويسى با قصه‏پردازى و حتى نقالى كاملاً متفاوت است و مورخ نبايد به سبب علاقه مردم به قصه و سرگذشت گمراه شود. او در خطبه باب خوارزم چنين اشاره مى‏كند:

«و بيشتر مردمِ عامه آنند كه باطل و ممتنع را دوست‏تر دارند چون اخبار ديو و پرى و غول بيابان و كوه و دريا كه احمقى هنگامه سازد (يعنى معركه بگيرد) و گروهى همچون گرد آيند و وى گويد كه در فلان دريا جزيره‏يى ديدم و پانصد تن جايى فرود آمديم در آن جزيره و نان پختيم و ديگها نهاديم. چون آتش تيز شد و تبش بدان زمين رسيد از جاى برفت نگاه كرديم ماهى بود و به فلان كوه چنين و چنين چيزها ديديم و پيرزنى جادو مردى را خر كرد و باز پيرزنى ديگر جادو گوش او را بروغنى بيندود تا مردم گشت و آنچه بدين ماند از خرافات كه خواب آرد نادانان را، چون شب بر ايشان خوانند؛ و آن كسان كه سخن راست خواهند تا باور دارند ايشان را از دانايان شمرند و سخت اندك عدد ايشان و ايشان نيكو فراستاند و سخن زشت را بيندازند…»(بيهقى، 1099) و مى‏افزايد كه «راندن تاريخ از نوعى ديگر بايد»؛ و در جايى ديگر مى‏گويد: «و تاريخ‏ها ديده‏ام بسيار كه پيش از من كرده‏اند پادشاهان گذشته را خدمتكاران ايشان كه اندران زيادت و نقصان كرده‏اند و بدان آرايش آن خواسته‏اند…».(همانجا، 162)

با اين همه، آن هرگز به معناى بى‏اعتبار ساختن ارزش شاهنامه فردوسى نيست و تنها بدان معناست كه شاهنامه اثرى تاريخى نيست، بلكه اثرى ادبى و حماسى است كه در تاريخ ادب ايران بى‏نظير و در تاريخ ادبيات حماسي جهان كم‏نظير است. ارزشمندي و ارجحيت شاهنامه نسبت به تاريخي بيهقي آنجا مشخص مي شود كه تلاش بر پارسي گويي و زنده كردن ملتي است، اما بيهقي چنان كه در پيشنهاداتي كه طي متن منسوب به زينة الكتاب اش ديديم، در جهت عكس سعي مي كند تا واژه هاي معادل عربي براي فارسي جانشين كند و فاقد شور حماسي يا تلاش براي تاريخ سازي است.

تحلیل هایی از اسطوره و حماسه تا تاریخ و تاریخ‌نگاری

الف. آغاز تواريخ اسلامی

گویا اعراب پیش از اسلام همچون بسیاری از ملل غیرمتمدن فاقد تاریخ نگاری بودند و تنها در متونی که به «ایام العرب» مشهور بوده اخباری آمیخته با داستآن‌های قهرمانان و روسای قبایل را می آوردند.(اشپولر و دیگران، 1380، 10) تاریخ‌نگاری اسلامي با شرح سيره پيامبر و جنگ هاي صدر اسلام شروع شد و نخستين نگارش ها در دوران اسلامي به نگارش احاديث و اعمال پيامبر اسلام و صحابه و وقايع رخداده در صدر اسلام نظر داشت. دليل آن نيز تا حدي مشخص بود. گفتار و رفتار پيامبر به همراه نزول آيات قرآن، مرجعي براي مسلماناني بود كه مي خواستند از آن دوران بدانند و برحسب شان عمل كنند؛ اما مغازي نويسي و فتوحات نگاري تداوم تمايلات اعراب پيش از اسلام بود كه جنگ و پيروزي را نقطه عطف زندگي و زمانه خويش مي پنداشتند و حالا اين فرهنگ جاهلي، تمايل داشت تا زير پوست دين جديد اسلام فرو رفته و دوباره در قالبي نو رشد كرده و نضج گيرد؛ مثل فتوح الشام و فتوح العراق واقدي، فتوح البلدان بلاذري و فتوحات مصر و اخبارها تدوين عبدالحكم و نظايرشان كه بسيارند. حاجي خليفه صاحب كتاب كشف الظنون مي گويد كه محمدبن مسلم زهري (وفات در 121 هجري) نخستين كسي بوده كه كتابي در مغازي صدر اسلام تدوين نموده بود؛ اما از آن تأليف اينك چيزي برايمان باقي نمانده است.(شهابي، 1375: 40) برجستگي مغازي در اذهان جمعي اعراب آنقدر بود كه حتي كتبي كه توسط مولفان با عباراتي ديگري، همچون سيرت يا روايات نگاشته شده، در ميان ديگران گاه با نام مغازي خوانده مي شده است؛ از جمله تواريخ ابن اسحاق و ابن هشام.

سپس نوبت به كساني رسيد كه تاريخ ملل ديگر و طبقات مختلف شان را مي نگاشتند. كتبي كه همزمان به تاريخ و جغرافيا مي پرداختند، مهم‌ترین نمونه هايي از شناخت ملل و سرزمين هاي ديگر بودند؛ مثل صور الاقاليم و مسالك و ممالك كه در كارهاي ابن خرداذبه، ابن حوقل، اصطخري وديگران ديده مي شود. در ميان دسته طبقات مي توان از طبقات الفرسان، طبقات الفقها، طبقات المحدثين، طبقات المفسرين و غيره نام برد. همزمان با آن‌ها، تاريخ هاي محلي و تواريخ عمومي نوشته مي شدند. تاريخ بخارا، تاريخ بيهق، تاريخ سيستان، تاريخ بغداد، تاريخ مرو، تاريخ هرات، تاريخ خوارزم، تاريخ نيشابور و غيره در تاريخ هاي محلي شناخته شده اند و در تاريخ هاي عمومي نيز تاريخ يعقوبي، تاريخ طبري و تاريخ كامل ابن اثير از جمله معروف ترين شان بودند؛ و خلاصه پندنامه ها و مرام نامه ها و مقامات نوشته شدند تا هم از زندگي و موقعيت هايشان به مردم اندرز دهند و هم ملوك و فرمانروايان را به مرام كشورداري و مردم پروري آشنا كنند و تجارب گذشتگان را به آيندگان منتقل سازند. پندنامه سبكتگين غزنوي و قابوسنامه عنصرالمعالي‌ و مقامات حميدي و مقامات عمید ابونصر، در زمره آثاري هستند كه در تاريخ آمده اند.

ب. تاریخ‌نگاری اسلامیعربی و اسلامیایرانی

نويسندگان فارسى در دوره سامانيان با تصرفاتى چند از قبيل ادخال اندك لغات تازه وارد عربى و بكار بستن قانون ترجمه از زبان عربى و تقليدى مختصر از نثر قرن سوم هجرى عرب سبك قديم را با احتياجات جديد تطبيق دادند. نثر معمرى و بلعمى و ابوالمؤيد نثرى نيست كه بتوان آن را مولود يك قرن دانست و نيز مشكل است كه پايه و مايه آن نثر را در نثر پهلوى جويا شويم.

در طى قرن چهارم هجري تحولاتى در تاریخ‌نگاری اسلامى روى داد و علت آن تا حدى نفوذ پژوهش‏هاى فلسفى بود و همچنين بدين دليل كه نگارش تاريخ از دست محققان مذهبى به دست كاركنان رسمى دولت و دولت‏مردان افتاد. در قرن چهارم تاریخ‌نگاری اسلامى، نه تنها به لحاظ نويسندگان، بلكه از جهت هدف و محتواى آن، كم‏كم به گونه‏اى غيرمذهبى درآمد. تغيير در نوع مورخان موجب پيدايش تحولاتى در اهداف و محتواى تاريخ گشت. بدين سبب دولتمردان تحت نفوذ عقايد فلسفى و سنت ادبى قرار گرفتند. مورخان جديد بيشتر اطلاعات تاريخى را به خاطر خود آن و يا براى كسب اخلاقيات قابل دريافت از آن مى‏جستند، نه براى اهداف مذهبى. با این همه اين تحول بدان معنى نبود آن‏طور كه برخى محققان مدرن گفته‏اند، آگاهانه صحت مطالب را فدا كردند.

در قرن پنجم هجري در ميان آثار گونه گون تاريخي، جغرافيا، فلسفه، پزشكي و علوم طبيعي و البته آثار ادبي، حماسه بسيار چشمگير بود و علاوه بر آن كه از تحول و ترقي در زمينه هاي مختلف خبر مي دادند، در زنده كردن احساسات ميهني و يادآوري گذشته مجدآميز تبلور داشت.(نوبخت، 1373: 79) ازنظر شكل و تمركز نگارش تاريخ شهرها و ايالات و سلسله‏ها بيش از قديم رواج يافت و تاريخ اسلام كمتر شد. همچنين مسايل مربوط به حكمرانان و دربار آنها موضوع اختصاصى بسيارى از اين تواريخ گرديد، در حالى كه تواريخ قديمى كه توسط محققان مذهبى نوشته مى‏شدند وسعت بيشترى داشتند. مطالب بسيارى نيز از سنت ادبى در اين روايات تاريخى وارد شدند، اما تاریخ‌نگاری با گرايشات مذهبى خصوصاً در زمينه زندگى‏نامه‏ها كه بعد از قرن چهارم تحول يافت، ادامه پيدا كرد. در ايران قرن چهارم تحقيقات تاريخى و علاقه به روند كلى تاریخ‌نگاری اسلامى گسترش يافت. به علاوه در سرزمين اصلي ايران، سنت تاریخ‌نگاری رو به تحول گذاشت، به‌خصوص به صورت تاريخ سلسله‏ها، شهرها و ايالات. در اين محيط فرهنگى خلاق و روند جديدى كه به ويژه در مطالعات تاريخى پديد آمده بود، بيهقى متولد شد.(والدمن، 1375: 61-62)

اما نويسندگان آن اعصار چه كسانى بوده‏اند؟ در پاسخ بايد گفت كه اطلاعات ما از آن قرون كامل نيست كه البته همين نقص اطلاعات، خود گوياي دوره‏اى است كه با وجود اين كه شكوفايى نسبى قرونى را در تاريخ اسلامى نشان مى‏دهد، حكايت از آن دارد كه به كار بردن اصطلاح رنسانس اسلامى براى آن دوران، مبالغه‏آميز است. ولى همان دستاوردها نيز آسان بدست نيامد و حاصل فضاى مناسبى بود كه در قرون سوم، چهارم و پنجم در دربار حكومت هاى اسلامى و اميرنشينان تحت حمايت آنها همچون سامانيان و غزنويان پديد آمده بود. از قرون سوم و چهارم هجري تا نهم هجري جوامع اسلامي به دستاوردهاي علمي و فرهنگي عظيمي دست يافتند كه ظهور تمدني جديد با عنوان اسلامي را اعلام مي كرد. ميزان اين رشد و شكوفايي در اعصار مذكور يكسان نبود و فراز و فرودهايي داشت و شايد بتوان گفت مابين “عصر طلايي تا عصر نقره اي اسلامي ” در نوسان بود كه با حملات مغول تقريباً متوقف شد.

در میان تأثیرپذیری از علوم اسلامی از تمدن ها و فرهنگ ها و تطورشان برحسب سنتی خاص باید گفت که ادبیات و به‌خصوص تاریخ هویتی -تا حد زیادی متفاوت با تأثیرپذیری از کانون های علمی و سنن مألوف زمان یافت. اگر چنان که دیدیم، فرهنگ و تمدن یونانی- هلنی در اکثر زمینه ها و معماری و شهرسازی و کشورداری و سیاست از شیوه ها و سبک های ساسانی- ایرانی و رومی-بیزانسی متأثر گشت، ادبیات و زبان از سبک های بیشتر عربی – آرامی و تا حدی ایرانی (پهلوی، فارسی دری و سریانی) پیروی کردند، در فقه و تاریخ مشخصاً از سنت یهودی پیروی کرد. تقریباً کلیه تواریخ عمومی اسلامی نه تنها در روش روایت که در بسیاری ازوقایع و تواریخ مربوط به پیش از اسلام عیناً از تواریخ یهود و کتاب عهد عتیق یهودیان استفاده کردند. آن از داستان آدم و روایات اساطیری –مذهبی عهد عتیق شروع می شد تا به پیامبر اسلامی می رسید. علاوه بر آن برخی از مورخان اسلامی نیز اصلاً از یهودیانی بودند که یا مسلمان شده و یا ظاهراً اسلام را پذیرفته بودند. علاوه بر آن، پس از پیامبر اسلام حتی خلفا اگر می خواستند چیزی از قصص و داستان انبیاء پیش از اسلام بیش از آنچه در قرآن آمده بدانند، باز به همین یهودیان مسلمان شده رجوع می کردند و آنان بودند که زبان عبری می دانستند و می توانستند با رجوع به عهد عتیق به ذکر قصص و داستان انبیاء و اولیاء همت گمارند؛ گرچه گاه پیش می آمد که عدم تطابق برخی از آن روایات با قصص قرآنی موجب رد تاریخ مولف یهودی توسط مسلمانان می شد؛ همچون تاریخ ابن اسحق و آنچه توسط مسلمانان به‌عنوان اسرائیلیات خوانده شده است. با این همه بررسی ما از تواریخ اسلامی به جای مانده با تاریخ عهد عتیق یهودیان گواه آن است که این تأثیر بیش از آن بوده است که برخی اختلافات اش با قصص قرآنی مانع از الگوبرداری از سنت یهودی شده باشد و به نظر می رسد در بسیاری از داستآن‌ها و تواریخ که قرآن سکوت کرده، اما عهد عتیق سخن گفته، مانعی جدّی برای پذیرش اش بین مسلمانان علم نشده است و در تواریخ اسلامی آمده است.

پ. از افسانه و اسطوره تا تاریخ و تاریخ‌نگاری

تاريخ و تاریخ‌نگاری ايرانيان، مباحث بسيارى را در دوران اخير برانگيخته است. بسيارى از محققان بر این باورند که در زمان ساسانيان و هخامنشيان و حتى پيش از آنها، ما تاريخى كهن داشته‏ايم كه مورد غفلت واقع شده و بدست‏مان نرسيده است. همچنين بسيارى مدعى شده‏اند، تمدنهاى غالب، تاريخ ما را بر وقف مراد و خواست‏هاى خود نوشته‏اند كه موجب ناشناخته ماندن تاريخ واقعى جامعه ايرانى شده است. عده‏اى نيز بر اين باورند، تمدن ايرانى داراى كتب علمى و تاريخى ارزنده‏اى بوده است كه در غبار زمان يا دستخوش فراموشى شده و يا آماج تاراج اقوام وحشى قرار گرفته است؛ اما اگر مى‏خواهيم مطالعات و كتبى از اين دست را به سطح پژوهش‏ها و آثارى علمى ارتقاء دهيم تا توسط مراكز معتبر علمى و پژوهشى داراى ارزشى شناخته شوند، مطالعات خود را با نگاه به نظرياتى ارايه كنيم كه آراء و فرضيات تاريخى را محك زده و ارزيابى مى‏كنند، گر چه مى‏دانيم هيچ نظريه‏اى به شكلى مطلق نمى‏تواند همه آثار تاريخى و علمى را ارزش‏گذارى كرده و يك بار براى هميشه پرونده آنها را مختومه اعلام كند.

يكى از مطرح ترین نظريات در گستره تاريخ به هگل تعلق دارد. نظريات مولف او، مورد استفاده بسيارى از تاريخ‏نگاران، نظريه‏پردازان علم تاريخ و فلسفه تاریخ و حتى مخالفانش قرار گرفته است. هگل طى درس گفتارهايى كه در دانشگاه، سر كلاس تاريخ فلسفى جهان ارايه مى‏كرد، خطاب به اشخاصى كه تاريخ خويش را قربانى نگارش اقوام ديگر مى‏دانند، نظريات جالبى ارايه مى‏كرد. او به صراحت مى‏گويد، قومى كه خود تاريخ خويش را ننوشته است، تاريخى نيز ندارد! تنها اقوامى كه تاريخ‏شان را خود به شكلى مكتوب نوشته‏اند، داراى تاريخ‏اند و بس؟! به بيان ديگر، هگل تولد نگارش اثر تاريخى را، نه تنها يك پديده تاريخى، بلكه معيارى براى بازنمودِ جايگاه تطور تاريخى يك قوم مى‏داند. از اين منظر، هر اثرى فرزند زمانه خود است. مولود تطورِ تاريخى عصر خويش. آن آينه انعكاسِ تحولات تاريخى، اجتماعى و فرهنگى ادوار خود است. از اين روى قوم، جامعه، تمدن يا جنسيتى (مرد و زن) كه خود تاريخ‏شان را ننوشته‏اند، تاريخى نيز ندارند.

نكته مهمترى كه نباید از منظر ما دور بماند، تشخيص خصايص آثار از ميان رفته تاريخى به طريقى غيرمستقيم و با كمك ساير آثار به جاى مانده است. آثار باقيمانده از هر قوم يا جامعه‏اى، خود در خصوص نوع آثار مفقوده آن نيز سخن مى‏گويد. عصرى كه در آن افسانه‏پردازى و اسطوره‏سازى يا حماسه سرايي، روايت غالب قوم يا جامعه‏اى است، به روشنى مى‏گويد كه آثار مفقوده او نيز چيزى جز آن نبوده‏اند. چرا كه آن قوم يا جامعه، هنوز مرحله افسانه و اسطوره‏پردازى يا حماسي را مى‏گذراند و طى تطورش، هنوز دوران تاريخى‏اش آغاز نشده است.
قومى كه در دربار پادشاهان اش، به جاى تاريخ‏نگاران، اين شاعران و به‌خصوص شاعران حماسه سرا هستند كه فتوحاتشان را روايت مى‏كنند، خود به گونه‏اى گويا مى‏سرايد، كه هنوز عصر تاريخنگاريش ظهور نكرده است. به بيان ديگر، تطور هر جامعه با معيارهايى صورت مى‏گيرد و نمى‏توان انتظار داشت، جامعه‏اى كه در آن افسانه‏پردازى يا حماسه‏سازى رواج دارد، ناگهان كتابى علمى در خصوص تاريخش نگاشته باشد. حتى اگر در مواردى استثنايى نيز، كتابى تاريخى در چنان جامعه‏اى يافت شود كه در تضاد با ساير آثار متداول و رواج يافته باشد، تنها معرف تطور فكرى شخص نگارنده آن است و نه تطور تاريخى جامعه‏اش. از اين روى چنان جامعه‏اى هنوز مرحله تاريخ‏نگاريش را نمى‏گذراند و آن اثر را نمى‏توان به روح غالب جامعه‏اش تعميم داد.

اما تبيين فوق داراى نواقصى است. در دوره‏هايى از تاريخ محققاً آثار بسيارى وجود داشته‏اند كه توسط مورخان سرزمين‏شان نگاشته شده‏اند، اما اكنون تنها نام يا سطرهايى از آنها، حضور فسيل‏گونه‏شان را اعلام مى‏كند و آثار ديگرى نيز براى ارزيابى محققان امروز در دست نيست تا آثار مفقوده را نيز برحسب آثار موجود محك زنيم. از اين روى پرسشى مطرح مى‏شود: آيا مى‏توان با چنين قاطعيتى به يكسانى تاريخ واقعى يك قوم يا جامعه تنها برحسب كتب تاريخى نوشته شده و به جاى مانده از همان قوم يا جامعه حكم كرد؟! اين در حالى است كه همزمان كتب تاريخى ديگرى نيز توسط مورخان ساير اقوام و جوامع متمدن ثبت شده كه حكايت از اوضاع اقوام و جوامعى دارد كه آثار مرجع تاريخى‏شان در دست نيست. ايران زمين همچون بسيارى از ديگر جوامع باستان، از تاريخى كهن برخوردار بوده است كه آثار باستانى به جاى مانده از آن حكايت از تمدنى به بار نشسته و گسترش يافته دارد كه توانسته بود، اقوام مختلف را زير پرچم خود به گونه‏اى گرد آورد كه هر يك علاوه بر اين كه فرهنگ و آداب و رسوم و مذهب‏شان را حفظ كنند، در مجموعه‏اى از امتزاج فرهنگ ها مشاركت داشته باشند كه تحت عنوان فرهنگ و تمدن ايرانى قد علم مى‏كنند. مهمتر از آن، اگر ايرانيان، اثرى تاريخ‏نگارانه در خصوص تمدنشان ننوشته‏اند، ملل متمدن ديگر، تاريخ‏نگارانى شناخته شده و معتبر داشته‏اند كه اطلاعاتى غنى از تمدن ايرانى در اختيار آيندگان قرار مى‏دهند. كتب تاريخى هرودوت، توسيديد، پلوتارك و… گواهى بر اين نظرند. البته هگل هنگام نگارش فلسفه تاريخ اش، از اطلاعاتى مكفى نسبت بدين شواهد برخوردار بوده است، اما اصرار دارد تا توجه خواننده را به اين نكته جلب كند، مردم سرزمينى كه خود تاريخشان را بنويسند، ناخواسته تفكر و زبانشان را در تاریخ‌نگاری خويش انعكاس مى‏دهند و چنين اثرى، مهمتر از وجوه حماسى آن، تأويلى را به دست مى‏دهد كه انعكاس روح جمعى آن قوم و آينه تمام نمايى از رشد تاريخى جامعه‏شان خواهد بود. در حالى كه با نگارش تاريخ شان بوسيله مورخانى از قوم و جامعه‏اى ديگر، بخش بزرگى از زبان و انديشه مورخان ناخواسته به قوم و جامعه‏اى كه تاريخ اش نوشته مى‏شود، تعميم داده مى‏شود.

با ارايه چنين نظرياتى از هگل، در ابتدا به نظر مى‏رسد كه انديشه ما كاملاً توسط استدلال وى خلع سلاح شده باشد، اما با كمى تأمل در خصوص تاريخ‏نويسى در دوران اخير، ما با مسأله‏اى مواجه‏ايم كه تأويل ديگرى را نيز قوت مى‏بخشد. اكنون ما رواياتى را سراغ داريم كه از منطق و زبان اسطوره‏ها و افسانه‏ها برخوردار نيستند و مشخصاً تاريخي اند، ولى وقايع تاريخى را نيز نه آن گونه كه تحقق يافته است، بلكه بدان گونه كه مطلوب‏تر بوده، روايت مى‏كنند! البته اين مسأله به دوران اخير محدود نمى‏شود و از دوران كهن، تاریخ‌نگاری با مشكل فاصله بين تأويل تاريخ‏نگار از واقعيات و تأويل تاريخ‏نگار از آرزوها و خواسته‏هاى شكست خورده از واقعيات مواجه بوده است. بارزترين نمونه آن پيرامون جنگي بود كه بين امپراطوري مصر با هيتي ها روي داد. در ابتدا كه متون مصري كشف شدند، پيروز ميدان جنگ مصريان تصور مي شدند؛ اما پس از آن كه الواحي متعلق به هيتي ها يافت شدند، محققان دريافتند كه همان جنگ را هيتي ها به نفع خود نگاشته و مصريان را مغلوب تصوير كرده اند!

با گذشت زمان و سيري در تاريخ متوجه مي شويم كه به تدريج با جانشينى روايات تاريخ‏نگار به جاى روايات افسانه و اسطوره‏نگار، از اهميت آن كاسته شده و تمايز بين دو نوع تاریخ‌نگاری واقع‏نگار و واقع ستيز بيشتر به چشم آمده است.

ت. تاريخ و تاریخ‌نگاری ايراني

بايد توجه داشت كه جامعه ايرانى تا پيش از تاريخ طبرى، تاريخ بلعمى، تاريخ بيهقى، زين‏الاخبار گرديزى و تاريخ يمينى عتبى داراى تاریخ‌نگاری –لااقل به مفهوم امروزين آن- نيست؛ تاريخى از جامعه ايران كه از نگاه يك مورخ ايرانى نوشته شده باشد و متكي بر افسانه و اسطوره و حتي حماسه نباشد. حتى تاريخ هاى طبرى و بلعمى نيز علاوه بر وجوه تاريخى، سرشار از وجوه اسطوره‏اى و حماسى‏اند. پيش از آنها روايات افسانه‏اى، اسطوره‏اى و حماسى بودند كه به جاى تاریخ‌نگاری براى تشريح آنچه به وقوع پيوسته پديد مى‏آمدند و تاريخ ايران را افسانه و اسطوره‏هاى ذهن نقالان، حماسه‏پردازان و شاعران رقم مى‏زدند. از همين روى بود كه در ايران هر گاه پادشاهى به پيروزى بزرگى دست مى‏يافت، اين حماسه‏سرايان و شاعران بودند كه در دربار به توصيف اش مى‏پرداختند، نه تاريخنگاران. چرا كه روح جمعى زمانه، نه تنها افسانه و اسطوره مى‏طلبيد، بلكه مى‏آفريد. پس از سامانيان و غزنويان است كه تحولات تاريخى، اجتماعى و فرهنگى نشان دهنده دوره انتقالى از عصر اسطوره‏ اي و حماسي به عصر تاريخى را نشان مى‏دهند؛ اما چه پديده‏ها و تحولاتى موجب طلوع عصر تاریخ‌نگاری ايرانى شده است؟

چنان كه گذشت، در قرون سوم و چهارم هجرى، خيل عظيم ترجمه‏هاى كتب فلسفى يونانى، كه ظهورشان در سرزمين‏هاى اسلامى از قرن دوم هجرى آغاز شده بود، موجب گرديد كه ثمرات اين تحول در عرصه‏هاى مختلف به بار نشيند و آثار ارزنده‏اى را، نه تنها در رشته تاريخ، بلكه در زمينه‏هاى مختلف علمى، نظرى و فرهنگى پديد آورد. ظهور ناگهانى آثار علمى در حوزه‏هاى مختلف اجتماعى و فرهنگى اتفاقى نبود و آن حاصل رسوخ وديعه‏اى بود كه فرهنگ اسلامى از تمدن هاي ديگر و به‌خصوص يونانى اتخاذ كرده بود و آن چيزى نبود، جز محوريت عقلانيت در شناختها و داورى‏ها. مشروعيت پذيرش اين اصل كه انسان به كمك عقل، توانايى شناخت موضوع‌ها و پديده‏هاى هستى و زندگى را داراست و حتى كتب مقدّس را نيز مى‏توان به كمك عقل شناخت كه آينه‏اى از شناخت معرفت لايزال خداوند هستى و نازل كننده كتب مقدّس است. آن هنگام بود كه معرفت دينى، از باورى تعبدى به‌سوی تبيينى عقلايى سوق يافت و به جاى ردپايى از تعصب در تاريخ، آثار مطرح فلسفى ـ اسلامى و كلامى را به جاى گذاشت.

از طرفى ديگر، از قرن دوم هجرى خلفاى بغداد در دربار خود فضايى را پديد آوردند كه امكان مباحثات نسبتاً عقلى و دينى را فراهم مى‏آورد. اين مشروعيت به تدريج از ميان علما به ميان مردم و از دربار به جامعه سرايت كرد و مباحث گرم كلاس هاى ديني، مذهبي و فقه‏هاى مختلف را در دوره‏هاى بعدى شكل بخشيد. گرد آمدن ادبا و شاعران دربارى سامانيان دقيقاً به تقليد از رفتار متداول در دربار خلفاى عباسى بود، همان گونه كه در دربار غزنوى نيز تجمع حكما و علما، تقليدى عينى از خلفاى بغداد به شمار مى‏رفت، به طورى كه گاه حتى اين گردآورى در دربار غزنوى به زور انجام مى‏شد! و اين خود حكايت از آن داشت كه اتخاذ فضاى فرهنگى مناسب در دربار غزنوى، بيش از اين كه از شناخت اهميت آن باشد، گونه‏اى چشم و همچشمي نسبت به خلفاى اسلامى براى نوعى هم وزنى سياسى، همدوشى اعتبارى از طريق تشابهى ظاهرى با آنها بود؛ اما آن تحولات سياسى تأثيرات خود را بر تحولات فرهنگى و حتى اجتماعى گذاشت و دبيران و مورخانى را در دامان خود پرورش داد كه عصرى را پديد آورد كه مهمتر از استقلال نسبى ايرانيان در سرزمين هاى شرقى اسلامى، دوران تاريخى‏نگارى ايرانيان را اعلام مى‏كرد.

ث. مقايسه اي گذرا بر اساطير و حماسه هاي بزرگ ملل

چنين تطورى در غرب نيز قابل مشاهده است. در يونان باستان زمانى كه حول و حوش قرن نهم پيش از ميلاد ايلياد و اوديسه را نوشتند، يونانيان در عصر افسانه و اسطوره خود بسر مى‏بردند. در قرن پنجم پيش از ميلاد است كه با تاريخ‏هاى هرودوت، توسيديد و…، عصر تاريخ‏نويسى يونان باستان طلوع مى‏كند؛ اما نظريات مذكور با شواهد و گزاره‏هاى تاريخى تطابق كاملى ندارد و در اين ميان، اشكالاتى به چشم مى‏خورد. بين دوره‏هاى افسانه و اسطوره و حماسى تا تاريخ‏نويسى يونان باستان پانصد سال فاصله هست كه آن تحول جامعه از دوره‏هاى اسطوره‏اى و حماسى به تاریخ‌نگاری را تبيين مى‏كند، ولى شاهنامه فردوسى تقريباً همزمان با تاريخ‏هاى طبرى، بلعمى و بيهقى است!

با يك بررسي دوباره بايد تجديد نظري در تئوري هاي خود به گونه اي كنيم كه قابل تشريح اين تمايزات باشد. ما تاكنون عصر افسانه پردازي و اسطوره سازي را با عصر حماسي يك قوم يا ملت يكي گرفته بوديم كه اتفاقاً در مواردي چون شاهنامه ها، گرشاسب نامه ها و سرودهاي هومر به خوبي تفاوت شان مشهود است. بايد توجه كرد كه دوران افسانه و اسطوره‏سرايى يونان باستان نيز در قرن نهم پيش از ميلاد تحقق نمى‏يابد، بلكه ايلياد و اوديسه، سرودهايى بودند كه به دوران پيشتر از آن تعلق داشتند و در عصر حماسي مورد بازآفريني واقع مي شدند و نقالان و حماسه‏سرايان، آنها را از سده‏هاى پيشين دهان به دهان منتقل ساخته و سينه به سينه حك كردند و تنها در قرن نهم پيش از ميلاد نوشته شده‏اند. با كمى بررسى در شاهنامه نيز به خوبى مى‏توان دريافت كه اولاً شاهنامه فردوسى تنها اثر سبك حماسي آن دوران نبوده و آثار بسيارى با نام خداى‏نامه، شاهنامه و گرشاسب‏نامه به نثر و نظم سروده شده كه توسط ادبا و شعراى پيش از فردوسى سرايش شده‏اند و اسامى برخى از آنها در تأليفات متقدمين به صراحت و با اسم آمده است؛ همچون ابوعلى محمدبن احمد بلخى، گرشاسب‏نامه اسدى طوسى و گرشاسب‏نامه ابوالمؤيد بلخى. ثانياً فردوسى مشخصاً در نگارش شاهنامه اش از كتب متعددى كه به گذشته‏هاى دور تعلق داشته‏اند، استفاده كرده است كه بسيارى از ‏شاهنامه ها، خداى‏نامه‏ها و گرشاسب‏نامه‏ها پيش از وى از اين جمله بوده‏اند.

در يونان باستان، زمانى كه حول و حوش قرن نهم پيش از ميلاد ايلياد و اوديسه را نوشتند، يونانيان در عصر افسانه و اسطوره خود بسر مى‏بردند يا عصر حماسي؟ سوالي كه پيرامون شاهنامه نيز مطرح مي شود. با توجه به اين كه هم آثار هومر و هم شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها، سرشار از افسانه ها و اسطوره هاي قرن هاي پيش است، در دوران فردوسي زماني به سرايش متداول زمانه بدل مي شوند، كه “حماسي “، “نقالي ” مي شوند. به بيان ديگر، بايد توجه كرد كه هر متني، در هر عصري مي تواند مورد بازخواني و بازآفريني واقع شود و يك متن اساطيري، ممكن است براي دورآن‌هاي بعد، حماسي يا حتي تاريخي تأويل و بازآفريني گردد؛ آن هم توسط كنشگران يك جامعه، يا يك جامعه بسان يك كل. چنان كه پژوهش هاي زوتلر در اشعار حماسي عربي نشان داد كه حتي يكي از علل تنوع نسخه هاي مختلف اشعار حماسي آن است كه هنگام بازسرايي توسط نقالان، از نو خلق مي شوند و در قالب اوزان و ريخت هاي همان اشعار حماسي تغيبراتي مي كنند. پژوهش هايي كه روي برخي از ابيات شاهنامه فردوسي انجام شده، تأثير سنت شعر شفاهي و سبك نقالي را بر آن نشان مي دهد. امروزه نيز سنت شفاهي شاهنامه خواني هنوز در مناطقي از ايران ديده مي شود و تفاوت شان با نقالان بسياري از كشورهاي برخوردار از حماسه هاي كهن در اين است كه شاهنامه خوآن‌ها، دوره گرد نيستند و بيشتر در قهوه خانه هاي قديمي حماسه سرايي مي كنند. زماني بيشتر به اهميت ادبيات شفاهي و نقالي براي حماسه ها پي مي بريم كه در يابيم چه جمعيت بزرگي از مردم كشورها در گذشته اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشتند و انتقال حماسه از طريق سنت شفاهي و حافظه نقالان منتقل مي شد و متون نوشتاري و به‌خصوص حماسه، اين آثار را حفظ مي كرد، اما منتقل نمي ساختن و انتقال نسل ها شفاهي صورت مي گرفت. مهابارتا در هند هنوز كه هنوز است توسط نقالان در كوچه و بازار سروده و حتي بازي شده و منتقل مي شود و براي جايي كه تقريباً يك سوم مردم آن بي سوادند، اين كاملاً طبيعي و تنها راه مقدور چنين انتقالي بين نسل هاست.(بتّاچاريه، 1366: 26) بورخس تأكيد مي ورزد كه بر اساس روايات كهن يوناني، هومر سراينده ايلياد و اوديسه، شاعري كور بود، خود گواهي است بر اولويت غنايي و آوايي شعر بر وجه مرئي و نوشتاري آن.(ستيتيّه، 1366: 22) همين نكته را پيرامون بُعد حماسي آثار هومر نيز مي توان گفت. چكامه گيلگمش را كه كهنترين اشعار اسطوره اي حماسي شناخته شده در تاريخ جهان مي دادند، همين گونه ارزيابي مي كنند. داستان گيلگمش كه حين اكتشافاتي در بين النهرين يافت شدند، بر روي الواحي گلي حك شده بودند كه تمدن هاي سومري و اكدي را معرفي مي كردند. ازآنجایی‌که چكامه گيلگمش تركيبي از داستآن‌هاي متعدد است كه جملگي در پيرنگ يك داستان اصلي به هم مي آميزند و ظاهر مي شوند، پژوهشگران را به اين نتيجه گيري رسانده كه داستان اصلي از مجموعه اي از داستآن‌هاي مردمي كه سينه به سينه نقل مي شده، گرد آمده و نگاشته شده است.(بوترو، 1370: 18).

در زمان فردوسي و كمي پيش از آن كه ايرانيان به سوي حكومت هاي مستقل از اعراب و خلفاي بغداد متمايل شدند، عصر حماسي شان آغاز شده بود و از اين سبب است كه متن شاهنامه ها و گرشاسب نامه، متني با روح حماسي است؛ گرچه وجوه اساطيري و حتي تاريخي نيز در آن‌ها يافت شود كه همين اختلاط شان نيز گواهي بر اين حقيقت است كه آنان خوانش مقطعي از يك زمان از روايات اعصار مختلفي بودند كه با هم در هم آميخته اند. همين گونه است، در مورد بسياري از آثار حماسي؛ از هند و يونان باستان گرفته تا تبت و فنلاند امروزين.

كاليوالا حماسه ملي بزرگ فنلاند است كه از داستآن‌هاي پهلوانان كهن فنلاند مي گويد، اما در فاصله سال هاي 1828 تا 1844 نوشته شد. آن هم توسط شخصي به نام الياس لونروت كه از نقالان متعددي شنيده و گردآوري كرده است.(هونكو، 1366: 9) كار او به شكل اعجاب آوري شبيه فردوسي است و تصوير روشن تري به ما از نحوه شكل گيري، انتقال، آفرينش و بازآفريني تقريباً همه حماسه ها مي دهد. آن هم زماني كه ملت فنلاند براي يك هويت يابي جديد، كشش به چنين حماسه اي را طلب مي كند؛ زماني كه فنلاندي ها بين سلطه دو قدرت بزرگ سوئد و روسيه در جستجوي هويت مستقل فنلاندي براي خويشتن مي گشتند. او نيز براي ادغام و تنظيم، وجه روايي با اشعار نقالي، دستي در اشعار مي برد؛ (همانجا، ص 9-12؛ هيكّي، 1366: 12) گرچه در اين كار مهم سهم او از فردوسي كمتر است. اين بدان معني است كه ادبيات حماسي و ملي پيش از هر چيز دستاوردي است اجتماعي كه در اذهان افراد مي چرخد و غنا مي يابد تا به اثري جمعي ارتقاء يابد؛ به همين سبب است كه نقالان و هنرمندان دوره گرد و مردمي آن را مي خوانند و بازي مي كنند؛ گرچه روايات از نقالي به نقالي ديگر فرق مي كند، اما داستان حول محوري مشترك مي چرخد. سپس نقش شاعر حماسه سراست كه شروع مي شود. او عملي پيرايشي صورت مي دهد كه متضمن آراستن و قوت ادبي و غيرت زيباشناسي بخشي، به حماسه اي مردمي تا اوج اثري كم نظير و حتي يگانه در تاريخ ادبيات است. شاهنامه ها و گرشاسب نامه هاي پيش از فردوسي نيز از نقالان متعدد در گذشته جمع آوري شده بودند كه سپس به نثر ريخته شدند و مكتوب گشتند و آن هم در عصر سامانيان كه بر تأكيدشان بر اين هويت مستقل از هويت عربي بر همگان مبرهن است. سپس فردوسي در انتهاي دوران سامانيان و آغاز دوره غزنويان، آن آثار منثور را در قالبي جديد و اين بار دوباره در قالب شعري حماسي بازآفريني مي كند و آن را از حماسه اي مردمي تا اوج اثري ادبي در تاريخ مي رساند كه همزمان ولع جمعي مردم زمانه اش را سيراب مي سازد: ملتي با هويتي مستقل.

 وقتي ‏شاهنامه هاى پيش از فردوسى را با فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسى در اواسط قرن چهارم هجري جمع‌آوری كردند، كوشش آنان در دوران سامانيان، همچون كوشش فردوسي در زمان غزنويان، در گردآوري آنچه نقالان و مردم سينه به سينه نقل مي كردند، حكايت از گرايشي نزد نخبگان براي انعكاس خيزشي است ملي براي هويت يابي يا هويت يابي دوباره شان كه در قالب آثار حماسي شاهنامه و گرشاسب نامه به نثر يا شعر ريخته مي شود.

اين كه در هر دوره اي كه به يك خيزش قومي يا ملي براي بازهويت يابي يك قوم يا ملت نياز است، كه عمدتاً به بازآفريني حماسه و حتي خوانش روايات افسانه و اساطيري كهن به‌مثابه حماسه منتهي مي شود، پديده اي بسيار متداول در تاريخ جهان كه به راحتي قابل بررسي است. حماسه جه-سار در تبت نمونه اي بارز از آن است. گرچه برخي از شواهد مكتوب يافت شده در تبت، چين و مغولستان، نشانه هايي تاريخي از پادشاهي با نامي مشابه دارد، اما روايات جه-ساز از شخصي به مراتب فراتر از آن خبر مي دهد كه از پهلواني كه بر اهريمنان غلبه مي كند و از مقام يك پهلوان نيز گذر كرده و به سان بودا و حتي رب النوع جنگ ظاهر مي شود (هلفر، 1366: 30-31) و اين بدان معناست كه از حماسه گذشته و به اسطوره و افسانه رسيده است؛ اما گرايش جديد براي خوانش آن توسط نقالان دوره گرد تبت كه مشتاقان بسياري در منطقه جلب مي كند، به خواسته هاي استقلال طلبانه تبتي ها برمي گردد كه خواهان استقلال از چين هستند.(همانجا، 31) ويرژيل ‌شاعر لاتيني ‌بود كه ‌در اثر معروف‌اش‌ انئيس‌، حماسه ‌امپراطوري‌ روم ‌را در سروده‌هايش ‌مرور مي‌كند. او درصدد بود تا امپراطوري ‌روم ‌و شهر رم‌ را از تخيلي‌شاعرانه‌ به‌ آرماني‌حماسي‌ و ملي‌ بدل ‌‌سازد و در جستجوي تروآي جديد عاقبت از لاتيوم در ايتاليا سر درآورد.(بريسون، 1370: 23) گرچه نه اشعار و ادبيات او، بلكه فلسفه و هنر يوناني در امتزاج با انضباط و مديريت رومي بود كه تاريخ روم باستان را رقم زد؛ حتي مهمتر از كشورگشايي ها و كشورداري رومي ها. پس حماسه ويرژيل توصيف تجلي آن شد؟ علاوه برآن تهييج مردمي كه بايد بسان يك ملت هويت مي يافتند. حماسه‌ شاهنامه‌ها نيز كه‌در نزد ايرانيان‌آن زمان در كوچه و برزن سروده مي شد، در انجام همين‌رسالت تهييج مي‌شود. آن‌ها چه به صورت شعر و چه نثر موزون، قرار بود تا مردمي ‌را كه ‌در گذشته‌ باستان شان فتوحات‌ بزرگي ‌داشته‌اند، ولي‌پس از آن شكست‌ خورده ‌و دلمُرده شده بودند، شور و اميدي‌ تازه ‌و جاني ‌دوباره‌بخشند تا بسان ملتي مستقل دوباره برخيزند:

بسي رنج بردم در اين سال سي عجم زنده كردم در اين پارسي

چنان که مطالعه و بررسى اسامی دوران غزنوى كه در تاريخ مسعودى منعکس شده است، به روشنی تنوع قومى و نژادى جامعه غزنوى را نشان مى‏دهد. پيش‏بينى سردار ايرانى كه فردوسى از زبان او نوشت كه نژادى در ميان پديد خواهد آمد كه نه ترك است و نه ايرانى و نه تازى و در عين حال همه آن‌ها است و سخن ها به كردار بازى گرى و فريب و عشوه دادن در مى‏آيد، به ويژه در دوران غزنويان (كه نخستين موج سلسله‏هاى ترك در ايران حكمروا شد) صادق است. پادشاه و امیران ترك بودند و لشگرهاى درگاهى و سپاهى از جهت فرماندهى تركيب تركى داشتند. در ديوآن‌ها ايرانيان فارسى زبان نشسته بودند؛ فارس‏هايى كه فرهنگ عربى را پذيرفته و حتى با اعراب مهاجر و كوچ در آميختگى خونى يافته بودند. زمانى بوسهل زوزنى صاحب ديوان عرض و بونصر مشكان صاحب ديوان رسالت در حضور ابوالفضل بيهقى كه شاگرد استادش بونصر مشكان بود، خواستند وقت را به خوبى و خوشى بگذرانند، كارشان شعر خوانى به عربى بود. زبان عربى را بونصر چنان خوب مى‏دانست كه وقتى رسول خليفه القائم بالله آمد، او متن دو سند را از عربى در حضور سلطان به هدايت به فارسى ترجمه كرد. خود بيهقى نيز داراى يك مايه فرهنگى عربى – اسلامى بسيار جا افتاده است.(طبري، 1380: 103 به بعد)

حماسه روسي بوگاتيرها (جنگاوران دلاور) كه توسط سنت بيليني قرن دهم ميلادي در روسيه بر مي خيزد، دقيقاً رسالت اش را در پيرنگ داستان مي آميزد. بيليني از آن زمان توسط خنياگراني كه همزمان گوسلي (نوعي سنتور) مي نواختند جريآن‌هاي تاريخ، اجتماعي و جغرافيايي را در قالب شاهكارهاي حماسي به آواز با جام ها سر مي دادند.(ايور ژالو، 1370: 32) يكي از قهرمانان داستان، ايليا دهقان زاده اي زمينگير بود تا روزي سه زائر به ديدارش مي آيند. آنان ايليا را شخصي مي يابند كه حتي توان بلند شدن براي پذيرايي آب و غذا را ندارد. تكرار درخواست زائران موجب مي شود كه ناگهان ايليا انرژي و توان عجيبي در خود مي يابد و چنان برمي خيزد و دست به كار مي شود كه هرگز خود و ديگران انتظارش را نداشتند و تو گويي جادو شده است.(همانجا، 32-33) داستان با كنايه اي زيبا دارد به مردم روسيه دوران مي گويد كه اگر براي هر گونه جنبشي جهت تغيير وضع موجود حتي توان حركت را در خود نمي يابيد، همت كنيد كه چنان نيرويي از خود ساطع خواهيد كرد كه نه تنها ديگران را متعجب مي سازد، بلكه خودتان نيز غافلگير خواهيد شد. ايليا جنگل ها را هموار مي كند و از درختان اش سدي روي رودخانه مي سازد.(همانجا، 33) حماسه روس در حقيقت در پاسخ به كساني كه دفاع از وطن و مليت و تشكيل حكومتي از خود را امري ثانوي مي دانند و مدعي هستند كه وضع اقتصادي و امرار معاش شان چنان خراب است كه از پس گذران زندگي برنمي آيند، چه رسد نبرد؛ مي گويد تو كافي است برخيزي، آن گاه جنگل ها هموار مي شوند و حتي رودخانه ها مهار مي گردند؛ كافي است كه به همت ات توكل كني. سپس ايلياي اينك شكست ناپذير، عزم جزم مي كند براي رزم و بزم.(همانجا)

جالب آن كه با يك بررسي مي توان دريافت فراز و فرودهايي كه خواسته هاي استقلال طلبانه باسك و كاتالونيا طي تاريخ سپري كرده به شكلي معنادار تغييراتي موازي را با شيوع و اوج ادبيات حماسي در اين سرزمين ها –مناطقي از اسپانيا و فرانسه- نشان مي دهد.(ماري لكوئونا، 1366: 33؛ اي استلر، 1369: 29-31؛؛ والوردو، 1369: 26-28)

درخصوص آنچه به تاريخ ايران زمين مربوط مي شود، مى‏توان چنين تشريح كرد، فردوسى شاهنامه خود را زمانى “نوشته ” است كه به آخرين سالهاى عصر حماسى ايران تعلق داشته و حاصل گردآورى و اقتباس و گزينش تنها بخشى از آنها در شاهنامه فردوسى متجلى شده است و شاهنامه ها و گرشاسب نامه هاي ديگر كه پيش از فردوسي “نگاشته ” شده بودند، حاصل نقالي و ادبيات شفاهي مردم كوچه و بازار از ازمنه دور بودند. در حالى كه بيهقى، گرديزى و… تاريخ خويش را موقعى نگاشته‏اند كه به دوران آغازين عصرى تعلق داشته است كه دوره تاریخ‌نگاری جامعه ايرانى را معرفى كرده است. بى‏جهت نبوده كه بيهقى در خصوص نگارش اثرش، آن را اثرى يگانه دانسته كه ذكرش تا آخر روزگار باقى خواهد ماند، چرا كه آثار مشابه‏اى پيش از آن وجود نداشته است. تاريخ طبرى و تاريخ بلعمى كه ترجمه‏اى تلخيص شده از تاريخ طبرى است، نيز دوره بين آنها را شامل مى‏شوند. با نگاهى به تاريخهاى طبرى و بلعمى در خواهيم يافت كه آنها به نسبت شاهنامه و گرشاسب‏نامه كمتر از وجوه افسانه‏اى و اساطيري برخوردارند. وجوه اساطيري شان كمتر از شاهنامه و گرشاسب‏نامه و بيشتر از تاريخهاى بيهقى و گرديزى است و بخشهاى تاريخى‏شان بسيار بيش از شاهنامه و كمتر از تواريخ بيهقى و گرديزى است و وجوه حماسي يا تقريباً ندارند و يا محدود به دوران پيامبران و صدر اسلام اند. اين تحليل نكات ديگرى را نيز روشن مى‏سازد: علاوه بر آن كه بين دوران اساطيري با حماسي و تاريخ يك جامعه فرق است، بين دوران افسانه‏سراى و اسطوره‏سازى يك جامعه تا افسانه و اسطوره نگارى آن، فاصله تاريخى محسوسى ديده مى‏شود و بسيارى از افسانه‏ها و اسطوره‏ها، انديشه در انديشه زاده شده و سينه به سينه مى‏چرخند و هنگامى نگاشته مى‏شوند كه عصر افسانه و اسطوره “‏نويسى ” آغاز مى‏شود. بنابراين، اين فرضيه كاملاً تأييد مى‏شود كه تاريخ بيهقى، زين‏الاخبار گرديزى، تاريخ يمينى عتبى (عربى)، تاريخ ثعالبى (عربى)، تاريخ سيستان و حتى ماللهند بيرونى به دوره آغازين تاریخ‌نگاری جامعه ايرانى مربوط مى‏شود و تاريخ هاى طبرى و بلعمى آغاز عصر اساطيري ديني جهان اسلام را نشان مى‏دهند و شاهنامه و گرشاسب‏نامه با نگارش در عصر افسانه و اسطوره‏نويسى و سرايش حماسي و نقالي، جوامع كهن افسانه‏ و اسطوره پرداز ديروز و حماسه‏ساز امروز را معرفى مى‏كنند.

با اين همه، توجه به اين نكات ضرورى است كه تاريخ سيستان با وجود آن كه عمدتاً اثرى تاريخ‏نگارانه است، ولى تنها براى ناحيه سيستان نوشته شده و اثرى پيرامون تاريخ ايران و مردمش (به سان يك كل) نخواهد بود. ماللهند كه تحقيقى گران‏مايه از ابوريحان بيرونى است داراى وجوه مردم‏شناسى و جامعه‏شناسى پربارى است، ولى به مردم هندوستان و آداب و رسوم و باورهاى آنان مربوط مى‏شود، نه مردم ايران زمين. تاريخ يمينى عتبى در خصوص تاريخ ايرانيان عصر غزنوى است، اما به زبان عربى نگاشته شده است. تاريخ ثعالبى نيز همين گونه است. تجارب الامم ابن مسكويه در نوك قله تاريخي نگاري قرار داد و تسلط نگارنده اش بر مباحث نظري و شيوه هاي عملي تاریخ‌نگاری از تاريخ او اثري يگانه در زمان خود ساخته است. پس از آن، تاريخ بيهقى و زين الاخبار گرديزى از آثار خلف تاریخ‌نگاری مردم ايران زمين‏اند. اگر درصدد بر آييم، نه تاريخ خود را، بلكه تاریخ‌نگاری خود را بسنجيم و دريابيم كه آيا پيش از سامانيان و غزنويان، در دوران هخامنشيان، اشكانيان، ساسانيان و به طور كلى دوران كهن تاریخ‌نگاری نيز داشته‏ايم، پاسخ اين است كه چون ما شاهدى در اين خصوص نداريم، ادعاى برخوردارى از تاریخ‌نگاری، چيزى بيش از يك حدس غيرعلمى نخواهد بود. زيرا تا هنگامى كه هيچ منبع يا اثرى دال بر گواهى تاريخى نداشته باشيم، نمى‏توانيم برحسب حدسيات خود، حكم‏هايى علمى در مورد تاريخى بدهيم كه براى تأييد نظرياتش، به گزاره‏هاى مشاهده‏اى نيازمنديم كه از شواهد به جاى مانده از تاريخ استنتاج شده باشند.

ارزیابی جایگاه تاريخ بيهقى در تاریخ‌نگاری ايرانیان

بيهقى نخست يك دبير ديوان است. كار حرفه‏اى او اقتضاء مى‏كند كه نوشته‏هايش بر رسم ديوانى نوشته شود؛ اما آن مانع از اين نمى‏شود كه بيهقى وجوه تاريخى را نيز در كار خود نياورد. تاريخ بيهقي از مرزي حركت مي كند كه نه داستان سرايي پر فراز و نشيب است و نه خلاصه گويي گذرا و بيهقي خود به تمايز كارش با سايرين وقوف دارد: «در ديگر تواريخ چنين طول و عرض نيست كه احوال را آسان تر گرفته اند و شمه اي بيش ياد نكرده اند و اما من چون اين كار پيش گرفتم مي خواهم كه داد اين تاريخ به تمامي بدهم و گرد زوايا و خبايا برگردم تا هيچ چيز از احوال پوشيده نماند».(بيهقي، 11) كساني كه با استناد به روايت حسنك وزير (و چند قطعه از حكايات ديگر)، بيهقي را به داستان پردازي و دوري از تاریخ‌نگاری متهم مي كنند، متوجه نيستند كه حتي در يك نمونه گيري علمي تصادفي بايد حجم نمونه انعكاس دهنده جامعه آماري باشد، چه رسد كه گزينشي بخشي از تاريخ بيهقي را برگزينيم كه مشخصاً در هيچ روايت ديگر يافت نشود و جالب آن كه بيهقي نيز خود پيش از شروع داستان حسنك وزير، صادقانه مي گويد كه مي خواهد به قصد گرياندن قلم، از عادت مألوف اش كمي عدول كند.

با اين همه، تاريخ او بعضاً به تذكره‏نويسى نيز كشيده شده است و برخي از رواياتى را كه او با ذكر جزييات بيان كرده و قلم‏فرسايى مى‏كند، مطالبى است كه در حيطه موضوعهاى تاريخى نمى‏گنجند. بيهقى در تاريخ نگارى بسيار نكته‏سنج و دقيق است و از ذكر منابع و توضيحاتى كه در خصوص وقايعى كه خود شاهد بوده يا به نقل از ديگر شنيده است، گرفته تا زبان و نحوه روايات، او تاريخ نگارى است كه در طبقه‏بندى هگل از تاريخ، به گروهى كه تاريخ دست اول مى‏نويسند، تعلق دارد. او آنچه را كه ادراك كرده يا از كسى شنيده يا از جايى خوانده با ذكر منبع و جزييات مى‏آورد. از اين نظر تاريخى بيهقى ميان تاريخهاى ايرانى مقامى برجسته دارد و در زمره نخستين تاريخ‏نويسى‏هاى جامعه ايرانى قرار مى‏گيرد و در تاريخ نگارى اسلامى نيز در زمره آثارى است كه آن را بايد حاصل رشد و تحول جوامع اسلامى پس از تحولات شگرف اجتماعى و فرهنگى پس از قرون دوم و سوم هـ.ق (قرن هشتم و نهم ميلادى) دانست.

اما برخى از محققان با اين نظريه مخالفند و اذعان مى‏كنند كه پيش از آن و به‌خصوص در زمان ساسانيان و حتى هخامنشيان تاريخى كهن داشته‏ايم كه بدستمان نرسيده است؛ يا تمدنهاى غالب، تاريخ ما را بر وقف مراد خود نوشته‏اند كه موجب ناشناخته ماندن تاريخ واقعى جامعه ايرانى شده است و يا آثار تاريخى ارزنده داشته‏ايم كه در غبار زمان يا دستخوش فراموشى شده و يا آماج تاراج اقوام وحشى قرار گرفته‏اند؛ اما هگل در مورد اشخاصى كه تاريخ خود را قربانى نگارش اقوام ديگر مى‏دانند، نظريه جالبى دارد. او به صراحت مى‏گويد، قومى كه خود تاريخ خويش را ننوشته است، تاريخى نيز ندارد. آن اقوامى كه تاريخ خود را به شكلى مكتوب نوشته‏اند، داراى تاريخ‏اند و بس؛ اما جداى از توجه‏اى كه هگل به روح تحولات تاريخى از طريق سنجش مواردى جزئى و به ظاهر نامربوط ارائه مى‏كند، به نكته‏اى ديگر نيز بايد توجه كرد كه از عصر بيهقى نيز تا قرن دهم، اثر مكتوبى از تاريخ بيهقى نمانده و هر چه بدستمان رسيده از قرن دهم به بعد است و بخش كوچكى از آن نيز برايمان باقى مانده است. آيا بايد بر اساس آن نتيجه‏گيرى كرد كه ما تاريخمان به هر آنچه از تاريخ بيهقى به جاى مانده محدود مى‏شود؟! محققاً در تاريخ آثار بسيارى وجود داشته كه حكايت از عصر دوره خود مى‏كرده است، اما از آنها يا تنها نامى باقى مانده يا اثرى باقى نمانده است. از اين روى نمى‏توان با اين قاطعيت به يكسانى تاريخ واقعى يك قوم يا جامعه برحسب تنها آثار تاريخى نوشته شده و به جاى مانده از همان قوم يا جامعه حكم كرد! اما اين هم درست است كه تا هنگامى كه هيچ منبع يا اثرى دال بر شاهدى تاريخى نداشته باشيم، نمى‏توانيم برحسب حدسيات خود حكمهايى در مورد تاريخ بدهيم. از اين روى اگر آثارى تاريخ‏نگارانه نيز در دوره‏هايى پيش از اسلام و كهن داشته‏ايم، چون اكنون آنها را در اختيار نداريم، از منظر علمى نمى‏توانيم حكمى بر آنها كنيم، تنها مى‏توانيم مدعى شويم با توجه به منابع تاريخى موجود، تاريخ نگارى بيهقى جزو نخستين تاریخ‌نگاری‏هاى تمدن ايرانى به شمار رفته و در زمره آثار مطرح تاريخ نگارى اسلامى است.

الف. شاهنامه و تاريخ بيهقى آينه تحولات جامعه ايرانى

والدمن اذعان می کند، از اين كه غزنويان در دربار شخصى به‌عنوان تاريخ نگار نداشته‏اند، تعجب مى‏كند. علاوه بر او، براى بسيارى ديگر نيز اين كه تاریخ‌نگاری عصر بيهقى را شخصى كه دبير ديوان آنهاست، انجام مى‏دهد، جاى شگفتى است؛ اما آن با نظريات هگل سازگار است. از منظر هگل قومى كه هنوز تاریخ‌نگاری نكرده تاريخى نيز ندارد. بنابراين، در دوران سامانيان و غزنويان هنوز عصر تاريخ ايرانى شروع نشده تا تاریخ‌نگاری نيز داشته باشند. از ديدگاه ما، جامعه هنگامى وارد مرحله تاریخ‌نگاری مى‏شود كه پس از دوره‏هاى افسانه و اسطوره‏اى، عصر حماسى اش را پشت سر گذاشته باشد. جامعه ايرانى تا پيش از طبرى و بيهقى تاریخ‌نگاری ندارد. شاهنامه فردوسى كه از منظر تاريخي بسيار به بيهقى نزديك است، نوعي حماسه سرايي و نقالي است. اين بدان معناست كه جامعه ايرانى هنوز وارد مرحله تاريخ نويسى نشده بود. تاريخش را بعد از گذشت از افسانه و اسطوره‏هاى به جاي مانده از گذشته، ذهن حماسه‏پردازان و شاعران و نقالان مى سرودند. از همين روى بود كه در ايران هر گاه پادشاهى پيروزى‏اى بزرگ بدست مى‏آورد، اين حماسه‏سرايان و شاعران بودن كه به توصيفش مى‏پرداختند، نه تاريخنگاران. چرا كه روح جمعى زمانه، نه تنها حماسه مى‏طلبيد، بلكه مى‏آفريد.

چنين تطورى در غرب نيز قابل مشاهده است. در يونان باستان زمانى كه حول و حوش قرن نهم پيش از ميلاد ايلياد و اوديسه را نوشتند، آنان در عصر حماسى خود بودند. در قرن پنجم پيش از ميلاد است كه با تاريخ هرودوت عصر تاريخ نويسى يونان باستان آغاز مى‏شود.

با اين همه، در اينجا اشكالى به چشم مى‏خورد. بين دوره افسانه و اسطوره و حماسى تا تاريخ نويسى يونان باستان پانصد سال فاصله هست كه آن تحول جامعه از دوره حماسى به تاریخ‌نگاری را تبيين مى‏كند، ولى بين شاهنامه فردوسى تا تاريخ بيهقى فاصله زمانى چندانى نيست! تاريخ طبرى كه حتى از هر دو آنها مسبوق‏تر است؟ بايد توجه كرد كه دوره افسانه و اسطوره يونان باستان نيز در قرن نهم نيست، بلكه ايلياد و اوديسه سرودهايى بودند كه به دوران پيشتر از آن تعلق داشتند و نقالان و حماسه‏سرايان آنها را دهان به دهان و سينه به سينه از سده‏هاى پيشين منتقل ساختند و تنها در قرن نهم نوشته شده‏اند. با كمى بررسى در نيز به خوبى مى‏توان دريافت كه اولاً شاهنامه فردوسى تنها شاهنامه آن دوران نبوده و آثار بسيارى با نام شاهنامه و گرشاسب نامه به نثر و نظم وجود داشته كه توسط ادبا و شعرا پيش از فردوسى نوشته شده است كه اسامى برخى از آنها در مؤلفات متقدمين به صراحت و با اسم آمده است؛ همچون شاهنامه ابوالمؤيد بلخى (گرشاسب نامه)، شاهنامه ابو على محمدبن احمد بلخى و گرشاسب‏نامه اسدى طوسى.(بهار، جلد دوم، 1349: 2 ـ 3 و 18 ـ 19) ثانياً فردوسى مشخصاً در نگارش شاهنامه اش از آثار متعددى در گذشته استفاده كرده كه ‏شاهنامه ها و گرشاسب‏نامه‏ها بسيارى از منابع آنها، مورد استفاده فردوسى قرار گرفته است. ‏شاهنامه هاى پيش از فردوسى را با فرمان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسى در اواسط قرن چهارم جمع‌آوری كردند.(همانجا، 6 ـ 7)

در حقيقت، فردوسى شاهنامه خود را زمانى نوشته است كه به آخرين سالهاى عصر حماسي ايران تعلق داشته و حاصل گردآورى و اقتباس و گزينش تنها بخشى از آنها در شاهنامه فردوسى بوده است. در حالى كه بيهقى تاريخ خود را موقعى نگاشته كه به دوران آغازين عصرى تعلق داشته كه دوره تاریخ‌نگاری جامعه ايرانى بوده است. تاريخ طبرى و تاريخ بلعمى نيز كه ترجمه‏اى تلخيص شده از تاريخ طبرى است، دوره بين آنها را شامل مى‏شوند.
با نگاهى به آنها درخواهيم يافت كه آنها همچون شاهنامه و گرشاسب‏نامه از وجوه افسانه‏اى برخوردار نيستند. وجوه اسطوره‏اى و حماسى آنها كمتر از شاهنامه و گرشاسب‏نامه و بيشتر از تاريخ بيهقى است و بخشهاى تاريخى‏شان بسيار بيش از شاهنامه و كمتر از تاريخ بيهقى است. بنابراين نظريه ما كاملاً تأييد مى‏شود كه تاريخ بيهقى به همراه تاريخ طبرى به دوره آغازين عصر تاریخ‌نگاری جامعه ايرانى مربوط مى‏شود و از جامعه افسانه و اسطوره‏پرداز و حماسى دوره‏اى كه گرشاسب‏نامه و شاهنامه فردوسى مراحل انتهايى آن را نشان مى‏داده، متمايز مى‏گردد.

ب. تاريخ بيهقى از منظر ادبى، زبانی و نمايشي

تاريخ بيهقى از جنبه ادبى و نمايشي نيز بسيار حائز اهميت است. بيهقى به نكته‏هاى ادبى، فضاسازي تصويري و ظرافت‏هاى آنها به خوبى آگاه بوده و آنها را به نحوى استادانه در تاريخ خود گنجانده است. بخش ادبى بيهقى، آنجا از وجه زبانى آن تشخيص داده مى‏شود كه وجه زيباشناسى آن مدنظر است، چرا كه اثر ادبى، اثرى زبانى است كه نه به‌سوی پيامرسانى، بلكه به‌سوی زيباشناسى سوق مى‏يابد. بيهقى از تشبيه و تمثيل و ايجاز و اطناب نيز بهره مى‏برد، ولى نه به گونه‏اى كه به ورطه قلب واقعيت و تخيل افتاده و از توجه به موضوعى كه مى‏پردازد وحتي چندپهلوگى پيام، به تله وارونه گويي فرو افتد و حتى در برخى موارد از استعاره و مجاز نيز كمك مى‏جويد، ولى نه هرگز به حدى كه روايت تاريخى، هويت اصلى خود را به داستانى نمايشى و غيرواقعى فرو كاهد وگاه گفته خود را با ذكر آيه قرآن يا حديث نبوى مستند و مزين مى‏سازد، ولى آن از اثرى تاريخ‏نگارانه به آثارى اسطوره‏اى از زندگى و زمانه بزرگان دين و قصص پيامبران تغيير ماهيت نمى‏دهد. همان گونه كه افزودن اشعار فارسى و عربى و امثال موجز و بليغ بر تناسب تاريخ بيهقى مى‏افزايد، اما آن را به آن دسته از آثار ادبى قرون پيش از خود تقليل نمى‏دهد تا به جاى روايت تاريخى، شور و شعر شاعرانه را جايگزين سازد؛ و خلاصه به پند و اندرز متوسل مي شود، ولي نه به بهاي دستكاري نمودن روايات و وقايع.

علاوه بر آن، نكته اي در هويت تاريخ بيهقي هست كه به نظر مي رسد، از ديد مورخان معاصر و ديدگاه علمي به تاريخ از قلم افتاده باشد. تاريخ بيهقي، نمونه اي بسيار درخور و حتي كامل ازنظريات تفهمي است كه بسياري از تواريخي كه امروزه علمي خوانده مي شود، از فقدان آن رنج مي برند و گزارشات شان شنيده و خوانده مي شود، اما لمس نشده و به‌خصوص انساني فهميده نمي شود. در نقطه مقابل، ما تاريخ بيهقي را نه تنها به شكلي واقعي مي شنويم و به شكلي داستاني لذّت مي بريم، كه “به وجه انساني نيز مي فهميم “. ما همان توصيفات از بردار شدن حسنك وزير را كه بسياري تنها بعد نمايشي و داستان پروري بيهقي را مدنظر قرار داده اند، به وجه انساني لمس و درك مي كنيم و نبايد فراموش كنيم، در تاريخ ما، تعدادي ماشين با عناوين پادشاه و فرمانده و وزير و وكيل و غيره نيستند كه با هم مي جنگند و تاجگذاري كنند و حكم مي دهند و نصب و عزل مي كنند، بلكه تعدادي انسان با عواطف انساني اند كه طي رويدادها از آن متأثر مي شوند و بر آن تأثير مي گذارند؛ معناي حب و بغض ها، نامردي ها و نامردمي ها و اشك ها و لبخندهايشان را مي فهميم و كنش ها و واكنش هاي انساني را نسبت بدآن‌ها حتي پيش از آن كه بر ما عارض شوند، لمس مي كنيم و چه بسا با خوانش اش در آن مي توانيم شريك شويم و دقيقاً همين ابعاد انساني و احساسي (چه مثبت و چه منفي) انسان اند كه مهم‌ترین وقايع تاريخ را خلق كرده و براي ما معناپذير و قابل درك مي سازند. از اين منظر تاريخ بيهقي بر بسياري از تاريخ و تاريخ نويسي هاي گزارش وار و حتي نظريه پرداز علمي ارجحيت دارد.

پ. وجوه تاريخى و علمى تاريخ بيهقى

برخى از محققان همچون پرات و والدمن بر اين باورند كه نمى‏توان آثار تاريخى و ادبى را با استناد به ملاكى كه واقعى بودن يا نبودن روايات را محك مى‏زند بررسى كرد و آنها تنها معرف نحوه انديشيدن و نگريستن نويسنده هستند تا وقايعى در دنياى خارج؛ اما بايد گفت كه اشتباه آنان در اينجاست كه آنان تاريخ بيهقى را نه با آثار دوره خود و نه حتى با روايات اسطوره‏اى و افسانه دوره كنونى مقايسه مى‏كنند. كافى است تاريخ بيهقى را با شاهنامه فردوسى كه تنها چند سالى پيش از تاريخ بيهقى نوشته شده و حتى تاريخ طبرى و تاريخى بلعمى مقايسه كنند تا دريابند كه چه تفاوت فاحشى بين آنهاست. فردوسى با زبان شعر و ادب، نه وقايع تاريخى، بلكه حماسه يك ملت را كه سرشار از افسانه و اسطوره گذشته نيز هست، روايت مى‏كند. حتى با وجود اين كه ممكن است برخى از منابع فردوسى، آثارى از گذشتگان است كه وجوه غيرافسانه‏اى دارد، فردوسى همان روايات را به سان روايات حماسي بيرون مى‏آورد. رستمى كه فردوسى روايت مى‏كند، حتى اگر شخصى واقعى در سيستان بوده، در شاهنامه يك پهلوان و سلحشوري حماسي است كه گاه حتي به اسطوره‏ و افسانه‏ مي زند. در حالى كه بيهقى درست در جهت عكس آن حركت مى‏كند و حتى در مواردى كه از تاريخ دوره‏هاى گذشته مطلبى مى‏آورد كه با غبار ذهنى عوام به اسطوره نشسته است يا مبالغه آميز مي نمايد و به گوش او رسيده، آن را در كنار وقايع تاريخى دوره خود به گونه‏اى روايت مى‏كند كه از اسطوره و حماسه به روايتِ تاريخىِ البته غلوآميز ارتقاء مى‏يابد.

تاريخ طبرى و تاريخ بلعمى نيز چيزى بين تاريخ بيهقى و شاهنامه هستند. آنها اسطوره و روايات تاريخى را با هم در آميخته‏اند. از اين منظر بيهقى از همه آنها مستندتر، تاريخى‏تر و علمى‏تر است. البته بارزترين سبكي كه مابين تاريخ و روايات حماسي و شاهنامه خواني و گرشاسب نامه نويسي است، “مقامه ” است. آن‌ها داستان و روايات را با نثر مسجع و منظم بيان مي كردند. يعني در آن‌ها اشعار شاهنامه ها و حماسه ها به نثر مسجع بدل شده و اسطوره و حماسه به داستآن‌هاي دربار و حتي مردم كوچه و بازار. به طوري كه اسطوره و حماسه به داستآن‌هاي پندآموز و كمي دستكاري شده براي گرفتن پند و اندرز تغيير كرده است. ازآنجایی‌که بيهقي نيز خود از “مقامات محمودي ” نام مي برد كه نگاشته است، مي توان آن را شرح حال و وقايع سلطان و دربارش شمرد، در حالي كه مقامات حميدي كه در قرن هفتم نگاشته شده و در آن دوره متداول بوده، مقامات را به روايت حكيم و فاضل از وقايع پندآموز مردم كوچه و بازار مي رساند. داستان پردازي بيهقي آن ميزان هست كه در رساله معروف «در باب شكوه سخن» كه به رساله لونگينوس معروف بود، آمده است: «زيرا حاصل شكوهمندي (سخن) متقاعد كردن شنونده نيست، بلكه به شوق آوردن اوست».(رساله لونگينوس، 1379: 14)

از طرفى ديگر، هر آنچه بيهقى از مشاهدات خود برگزيده است و داستان‏وار آن را روايت كرده است، ضرورتاً به حكم نگارش داستان‏وار و گزينش رويدادهايى كه از منظر وى مهم بوده و شخصيت‏پردازى‏هايى كه تأثيرگذار است، به معناي غيرتاريخى و غيرعلمى بودن شان نيست و اصلاً چنان كه هگل در نظريه‏اش تبيين مى‏كند، بخشى از گزينش و جوششى كه تاريخنگار براى روايات تاريخى به خرج مى‏دهد، نه تنها اجتناب ناپذير، بلكه ضرورى است و اگر غير از آن باشد، تاريخ‏نويسى در حد واقعه نگاري يا تذكره‏نويسى تقليل مى‏يابد؛ اما در ضمن بايد در نظر داشت، اين هم درست است كه در تاريخ بيهقى نيز داستان‏پردازى و شخصيت‏پردازى نيز هست، ولى آن به حدى است كه در بسيارى از آثار تاريخى و حتى علمى ديگر مى‏توان يافت. نه تنها در عصر بيهقى حتى در آثارى كه به قرون 17 به بعد و حتى دوره‏هاى كنونى تعلق دارد، هرگز نمى‏توان درصد كاملى از خلوص علمى يا تاريخى يا روش‏شناسى را يافت. نظريات اجتماعى ماركس در زمره قوى‏ترين آراى حوزه تاريخ است، اما اسطوره‏هاى متعددى را نيز در آثار او مى‏توان يافت؛ از جمله، بهشت گمشده، عصرى متفاوت با دوره‏هاى كنونى و اميال نوستالژيك و…؛ نظريه تكامليون نيز كه از ماترياليستى‏ترين و مادى‏ترين نظريات علمى است، در آن اسطوره انسان هموساپين (انسان هوشمند) و اسطوره انسان محورى عالم ديده مى‏شود. در آثار روش‏شناسى پوپر كه اخيرا به‌عنوان معتبرترين نظريات علمى، معيار سنجش آثار و نظريات علمى ديگر قرار گرفته است، به خوبى مى‏توان مقدار قابل ملاحظه‏اى از استعارات و عبارات كنايى را يافت. آيا تمامى آنها را به صرف همان چند مورد مى‏توان برچسب غيرعلمى زد يا حتى همچون ساير آثار داراى وجه اسطوره‏اى، داستان‏پردازانه يا نمايشى دانست؟! اگر دانه‏هاى غربال خود را تا بدين حد بزرگ برگزينيم، از درك تمايزات اساسى بين جملگى آثار ناتوان خواهيم ماند. زيرا آن هنگام همه آثار چه تاريخى و چه غير تاريخى، اسطوره‏اى، داستان پردازانه، غيرتاريخى و غيرعلمى خواهند بود! كسانى كه با فرآيند نظريه‏پردازى به اندازه كافى آشنا باشند، مى‏دانند كه در گزينش هر گزاره و نظريه علمى همواره بايد فصول تمايز و مشترك را با هم ديد. اگر معيارى را كه در نظريات خود برمى‏گزينيم، آنقدر كلى است كه تمامى موضوعهاى مورد سنجش ما به آن تعلق مى‏گيرد، نشان دهنده آن است كه ما معيار خود را سليقه‏اى و نامناسب برگزيده‏ايم، چرا كه جملگى از غربال ما گذشته و از اين روى توان تبيين آنها را از دست داده‏ايم. از طرف ديگر اگر در نظريه‏پردازى، غربال سنجش خود را آن قدر كوچك بگيريم كه هيچ يك از مصاديقى كه داريم از آن نگذرد، باز با چنين معيارى خود را از تشخيص هويت موضوعهاى موردنظر ناتوان ساخته‏ايم. از سويى ديگر، در سطح روش‏شناسى نيز مرتكب اشتباه بزرگى شده‏ايم؛ ما با گنجانيدن تمامى مصاديق در درون يك تعريف، به طورى كه حتى ضد يا نقيضش را نيز شامل مى‏شود، آن را از معنا تهى ساخته‏ايم. آن گاه ديگر، تعابيرى چون تاريخى، اسطوره‏اى، داستان پردازانه، علمى و غيرعلمى، معناى خود را از دست داده‏اند. چرا كه هر يك از آنها با ضد و نقيض شان يكى شده‏اند و اين يعنى سفسطه‏اى كه ذهنمان ناخواسته به خودمان زده است. به بيان ديگر، با چنين اشتباهى در مورد تاريخ بيهقى به همان نتيجه‏اى مى‏رسيم كه در خصوص ساير آثار مى‏رسيم. ايلياد و اوديسه هومر همان قدر تاريخى و اسطوره‏اى است كه تاريخ تمدن ويل دورانت و شهريار ماكياولى و كتاب نقد عقل محض كانت (كه خود به محدوديت‏هاى مبتنى بر شناخت عقلايى اذعان مى‏كند)، ارغنون ارسطو و نظريات نسبيت انيشتين (به‌خصوص وجه ارزشى واژه “نسبيت ” در دوره كنونى كه سبب شهرت آن شده است) همان قدر علمى است كه ديوان حافظ و كليله و دمنه و جملگى به اندازه تاريخ بيهقى معتبرند!! بنابراين تاريخ بيهقى را از دو منظر بايد نگريست. نخست از منظر آثار هم عصر خود؛ با شاهنامه و تاريخ طبرى، تاريخى بلعمى، تاريخ سيستان، تاريخ گرديزى، ماللهند ابوريحان بيرونى، سفرنامه ناصرخسرو و برخى آثار دوره‏هاى نزديك به آن. از اين نظر، تاريخ بيهقى اثرى تاريخ نگارانه است. بدين مفهوم كه روايتِ وقايع، آن گونه كه طى ادراك ناظرى گزارش مى‏شود، تهيه شده است. البته تمامى آن تاريخى نيست و همچون تقريباً همه آثار و نظريات، وجوهى غيرتاريخى نيز دارد. مهم‌ترین وجه ديگر آن وقايع‏نگارى است كه در مواردى به توضيحاتى جزئى نيز كه در اثرى تاريخى ضرورى نيست، روى آورده است. چرا كه بيهقى دبير ديوان غزنويان است و شغل اصلى وى مكاتبات و مراسلات و گزارشات ديوانى است؛ اما چنان كه هگل در تمايز بين آثار تاريخى و تذكره‏نويسى آورده است، تاريخ بيهقى به موارد پر رنگ تاريخى و تحولات سياسى و اجتماعى حائز اهميت در دولت و جامعه نيز پرداخته است. توجه به گرفتن پند و اندرز نيز كه در كار بيهقي ديده مي شود، مختص او نيست و در معتبرترين تاریخ‌نگاری هاي ايراني و اسلامي ديده مي شود و خروج علم تاريخ از هدف گذاري براي پند و حكمت و اندرز حاصل تطور جوامع سنتي به امروزين است؛ جايي كه حتي نظريه پردازان مورخي چون ابن مسكويه نيز هدف از تاریخ‌نگاری را درك تجارب گذشتگان و آموختن از آن‌ها براي اجتناب از اشتباهات و گزينش مصلحت ها مي داند (ابن مسكويه، 1369: مقدمه)، جاي گله اي از بيهقي باقي نمي ماند و نمي توان انتظار داشت كه بيهقي اثري آفريده باشد كه فرزند زمانه خودش نبوده كه حاصل چيزي باشد كه به عصر پس از روشنگري اروپا تعلق داشته باشد! بنابراين، تاريخ بيهقي، اثرى تاريخى است كه در عصرى كه نوشته شده است، اثرى بزرگ و حتي شگفت از منظر تاريخى و علمى است و حول و حوش زمانى كه تاريخ طبرى و بلعمى نوشته شده، تاریخ‌نگاری است كه وجوه علمى و غيرداستانى‏اش بيش از آنهاست و خود را تا زير دستان بزرگترين آثار تاریخ‌نگاری ايراني و اسلامي، يعني تجارب الامم ابن مسكويه و العبر ابن خلدون بالا كشيده است.

ارزيابي تطبیقی تاريخ بيهقى با آثار مشابه ایرانی و اسلامی

الف. روايت ابن اسحق و سيره ابن هشام

محمدبن اسحق (وفات 151 هجري) طي كتابي به اوضاع و احوال صدر اسلام پرداخت كه گرچه اصل اثر اينك در اختيار ما نيست، ولي به كرّات از مضامين آن توسط ساير مورخين اسلامي نقل شده است؛ از جمله مغازي محمد ابن عمر واقدي، اخبار مكه محمدبن عبدالله اَزرقي، معارف ابن قُتيبه، خراج ابويوسف يعقوب ابن ابراهيم، سيره النبي ابن هشام و تفسير و تاريخ طبري و كتبي ديگر.(ابن هشام، 1383: مقدمه ص پانزده و يادداشت ص بيست و هشت) اما ابن نديم در الفهرست مدعي است كه كتاب ابن اسحق نزد علماي حديث چندان اعتباري ندارد و او بيشتر مطالب اش را از قول علماي يهود و نصاري ذكر كرده است.(شهابي، 1375: 40 و پاورقي آن)

ابن اسحاق در كتاب اش ترتيب زماني روايات و راويان را مراعات نمي كرد، اما ابن هشام پس از حذف بخش هايي از آن –كه شامل بخش هاي اساطيري اول كتاب، اشعار و پرگويي هاي راويان و برخي جزييات بود، در تدوين اش بدان ترتيب زماني بخشيد و نيز مواردي به اصل كتاب افزود كه با ذكر نام خودش از بقيه مجزا ساخت. تاريخ ابن هشام چه در زمان خودش و چه پس از آن، بسيار مورد توجه راويان و اهل حديث و مورخان قرار گرفت و عملاً جايگاه نخستين كتاب مرجع پيرامون وقايع صدر اسلام را پيدا كرد و حتي كتاب ها و رساله هاي متعددي در شرح و تفسيرش نوشتند. رفيع الدين ابومحمد اسحاق ابن محمد همداني (قاضي ابرقوه) كه وصف آن كتاب را شنيده بود، نسخه اي از آن را از مصر به ايران آورد و در ابرقوه طي ملاقاتي كه با سعد ابن زنگي –امير فارس داشت، اين سوغاتي را به او هديه كرد و امير نيز پس از رويت آن، اظهار تمايل براي ترجمه اش نمود و قاضي ابرقوه نيز عزم براي ترجمه اش به فارسي جزم كرد. او نيز همان تاريخ ابن هشام را باز خلاصه تر نمود و از اشعار و قصاديش زد و از زوائدش بيشتر كاست.(همانجا، مقدمه صص 17-21)

اين روال كاستن از جزييات و اشعار كه از تاريخ ابن اسحاق شروع شده و هر چه از تاريخ ابن هشام به ترجمه فارسي اش در طول زمان حركت مي كنيم، نشان مي دهد كه تاريخ و تاریخ‌نگاری در اين مسير از داستان پردازي و اساطيرگويي كاسته و به تاریخ‌نگاری نزديك تر مي شود و از سرگرم سازي و شيرين سخني به سوي گزارشي نزديك به تشريح واقعيات عيني و عمدتاً هر چه بيشتر مربوط و محدود بدان نزديك تر مي شود.

ب. فتوح البلدان بلاذري

فتوح البلدان از مهمترین و معتبرترین كتب پيرامون فتوحات اسلامی و تاریخ فتوحات و چگونگی فتح هر یک از نواحی کشورهای اسلامی از زمان پیامبر اسلام تا زمان حیات نویسنده، یعنی نیمه دوم قرن سوم هـ ق. به زبان عربی بوده است و اطلاعاتي از برخي فتوحات مسلمان دارد كه در آثار ديگر يافت نمي شود. در كنار این مطالب به برخی جنبه های تشکیلات حکومتی و اداری نيز پرداخته و اطلاعات جغرافیايی نيز بدست مي دهد. با اين همه، به شكل برجسته اي نشان مي دهد كه تاريخ از منظر بلاذري يعني فتوحات و حواشي آن و بس. مشكلي كه در بسياري از كتب تاريخي پس از صدر اسلام به چشم مي خورد و در فتوح البلدان برجسته تر است، اما در تاريخ بيهقي، اين نقيصه به هيچ وجه ديده نمي شود.

پ. اخبار الطوال دینوری

كتاب اخبار الطوال همچون بسياري از تاریخ‌نگاری هاي اسلامي با داستآن‌هاي آفرينش آدم و روايات اساطيري پس از آن آغاز مي شود كه فاقد پیوستگی زمانی و مکانی میان روایات و اطلاعات تاریخی عرضه شده است. بخش دوم به پادشاهان پیشدادی ایران زمين مي پردازد و شخصيت هايي همچون منوچهر، کی قباد و گشتاسب و همين طور اسکندر و حتي پادشاهان اشکانی و ساسانی و ماجراهاي روايت شده درباره شان را ارائه مي كند. این بخش از کتاب دينوري یکی از ارزشمندترین مطالبي است كه بسیاری از داستآن‌های ایرانی نادر را كه در كمتر اثر به جاي مانده پس از حمله اعراب به ايران برايمان باقي مانده، در اختیار آيندگان مي گذارد. از جمله می توان به سندبادنامه پهلوی اشاره کرد که قسمت هایی از ترجمه آن اثر در اخبارالطوال رفته است.(دینوری، 1364: 108-133) در نهايت بخش سوم اخبارالطوال است که تاریخ ایران پس از اسلام اختصاص دارد و با شرحي مفصل از فتحوحات اعراب مسلمان شده در ایران آغاز می گردد و تا پایان خلافت معتصم در سال 227 ه.ق. خاتمه مي يابد.

در واقع اخبارالطوال تا حد زيادي از منظر تاریخ ایران تألیف شده و تاریخ عرب و اسلام هم -تا حد زيادي، به کار تاریخ ایران و روشن گردانیدن زوایای پنهان آن نظر دارد. به همين سبب است که روزنتال، دينوري را در کنار مسکویه در زمره مورخان ملی گرای ایرانی به شمار می آورد و اخبار الطوال را کتابی معرفی می کند که «همزمان به عرضه تاریخ اهل کتاب، ایران و عرب جاهلی و به دنبال آن تاریخ صدر اسلام می پردازد و مانند سایر اجزای کتاب از بنیاد به مسائل و امور ایران عنایت دارد».(روزنتال، 1365: 110 و 155) از این منظر شاید بتوان اخبار الطوال را از ایران محوری ترین اثر تاریخ نگارانه ای دانست که در سده های نخستین اسلامی به نگارش درآمده است. از جمله بخش هایی که در این کتاب احساسات ایرانی دینوری بیش از همه منعکس شده است می توان به روایات وی در مورد برخورد مختار با سربازان ایرانی اش اشاره کرد. در این روایات بارها به نقش و اهمیت ایرانیان و نیز برتری های آنان بر اعراب اشاره شده است؛ (دینوری، 1364: 339-344) كه اگر براي ملي گرايان و شيعيان، نقطه درخشاني است، براي يك تاریخ‌نگاری بي طرفانه نقطه ضعف به شمار مي آيد.

مهم ترین ویژگی این تواریخ، مبنا قرار دادن دورآن‌های حکومت حاکمان به‌عنوان تنها اصل تنظیم مطالب و فقدان وقایع نگاشتی کامل است. بر این اساس کتاب دینوری در کنار آثاری چون تاریخ یعقوبی قرار می گیرد. بر آن‌ها بايد افزود كه دینوری در تلاش خود برای ایجاد ارتباط میان تاریخ ملت ها و امپراتوری های گوناگون پیش از اسلام و برقراری همزمانی تاریخ میان آن‌ها یک مبتکر بوده است.(آئینه وند، 1377)

ت. البلدان و تاريخ يعقوبي

احمدبن ابي يعقوب معروف به ابن واضح يعقوبي از كاتبان اخباري عباسي اصفهاني، از مورخان و جغرافي شناسان بزرگ اسلامي در عصر عباسي دوم بود. يعقوبي كه اصالتاً ايراني و از مردم اصفهان بوده است، هم در تاريخ و هم در جغرافيا شهرتي عالمگير داشته است.(ابن واضح يعقوبي، 1387: پيشگفتار، صص هشت تا سيزده) در دايرة المعارف الاسلاميه، او را همچون مسعودي و بلخي داراي تخصص در هر دو زمينه تاريخ و جغرافيا شمرده اند.(دايرة المعارف الاسلامية، 1933: 13)

كتاب تاريخ معروف او كه به تاریخ یعقوبی مشهور شده، از قدیمی ترین تاریخ های عمومی و کتب تاریخی به زبان عربی بوده و از كتبي است كه همواره ساير كتبي كه در زمينه تاريخ اسلام و زندگي پيامبر و وقايع صدر اسلام نگاشته شده اند، همچون يك مرجعي مستند بدان عطف كرده و از آن نقل نموده اند. تاريخ يعقوبي در دو جلد، خلاصه‌ای است از تاریخ جهان از آغاز تا اواسط قرن سوم هجری. در این کتاب از قرآن، روايات و مأخذ اسلامی و کتب عهد عتيق و عهد جديد و مشخصاً اناجیل اربعه، زياد نقل قول و حتي اقتباس شده است.

يعقوبي در قسمت پادشاهان پارس و ایران زمين، به فرهنگ و تاریخ ایران پرداخته و درباره نظام کشورداری و دولت ساسانیان، اطلاعات ارزشمندی به دست مي دهد كه از اين نظر حائز اهميت است كه مدركي روشن بر يادگيري اعراب از فنون و تجارب كشورداري ايرانيان در سرزمين هاي فتح شده توسط اعراب مسلمان است. تاريخ يعقوبي از اين حيث نيز از كهن ترین و مهم ترین منابع برای شناخت دوره ساسانیان، حاكمان پيش از اسلام، شاهان بابل، هند، یونان و روم، چین و مصر و آفریقا و یمن و شام وعراق بوده است.

 عقوبي پيرامون نگارش آثارش باز در جايي مي گويد: بر اساس آنچه عالمان بزرگ و راويان پيشين و دانشمندان سيره و اخبار و تاريخ گفته اند، آن را تأليف كردم. نمي‏خواستم كتابي گرد آورم كه پيشينيان و خود را در آن كار كه ديگران بر ما پيشي گرفته‏اند، به زحمت اندازم و چون ديدم كه آنان در حديث و خبرهاي خود و در سال ها و عمرها اختلاف دارند، برخي را زياد و بعضي را كم كرده‏اند. خواستم تا آنچه به ما رسيده است، جمع كنم. زيرا يك نفر هرگز به تمام دانش احاطه كامل ندارد.

گرچه تاریخ یعقوبی تمام و كمال بدست ما نرسيده، اما از همان متني كه در اختيار است مي توان به قضاوت در اعتبارش نشست. آن از مهمترین متون مرجع اسلامی است و اعتبارش در اين است که یعقوبی آن را از کتب دیگری نقل نکرده، بلکه بر پایه پژوهش های خویش كسب كرده است، چه به شكلي ميداني و چه مشاهده توأم با مشاركت با مردم محلي. در این کتاب مؤلف به‌ویژه در وصف بغداد در آن روزگار و همين طور سامرا و سرزمين هاي مشرق اسلامي و تاریخ شان بسیار همت گماشته است.(لوبن، ۱۳۸۴ ه.ق) با وجود اين كه البلدان جايگاه نخستين را به‌عنوان اثري مرجع در تاریخ‌نگاری اسلامي بازي مي كند، از طريق مقايسه دقت در گزارش و وسعت معلومات آن با تاريخ بيهقي است كه پي مي بريم تا چه حد اثر بيهقي غريب مانده است.

ث. مروج الذّهب مسعودی

مروج الذّهب حاصل یک عمر جهانگردی و مطالعه عمیق مسعودي در زندگي و اوضاع و احوال اقوام و ملل در مناطق جغرافيايي مختلف است. مسعودي كه آن كتاب را در سال 332 هجری قمری تأليف نمود، به خلقت جهان و توصیف سرزمین ها و دریاها و رودها و کوه‌ها پرداخته و همچنین سخن از تاریخ انبیاء و اخبار ملت ها اعم از یهودی، مسیحی، هندی، ایرانی، یونانی و رومی و عرب رانده است.

مروج الذهب را در شمار یکی از کتاب های مهم تاریخ و جغرافیاي اسلامي شمرده اند؛ چه از اين جهت كه مروج الذهب شامل تاریخ ملل قدیم، از جمله ایرانیان است و اطلاعات دقیق و کمیابی از اقوام مختلف به دست می‌دهد، چه از سبب منابع معتبر مطالعاتی شرقی از جمله ایران باستان و قرون اولیه اسلام بوده و بر این اساس در نزد خاور شناسان از اعتبار ویژه‌ای برخوردار است.

مسعودي صراحتاً اذعان مي‌كند كه در تمام آثارش توجه صرف و انحصاري به سرگذشت حاكمان و اخبار جنگ‌ها ندارد، بلكه علاوه بر آنها و به طور مفصل‌تر يا دست‌كم هم‌سنگ آنها به مسائل فرهنگي، علمي و اجتماعي نيز توجه دارد:

«ما سرگذشت شاهان، سير و سياحت شان، اخبار جنگ‌ها و همچنين اخبار و سرگذشت فلاسفه، حُكما، عقايد، آراء و نظريات و ديگر اَسرار و عجايبِ اخبارشان را در كتاب‌هاي سابق‌مان ياد كرده‌ايم.(مسعودي، جلد 1، 205)

روشي كه در اثر مسعودي به ‌آن عمل شده و گذشته از طرح و بررسي موضوعات گوناگون و متنوع تاريخي، آن هم به شيوه اي دايرة المعارفي، حتي بدان هم اكتفا نكرده و درصدد تبيين علل دگرگوني‌ها نيز روي آورده است. توجه او به تأثير محيط و جغرافيا بر سبك زندگي افراد و حتي فيزيولوژي اقوام و نژادها، شكل‌گيري تمدن‌ها و جوامع، تفاوت هاي فكري و فرهنگي شان بسيار قابل تأمل و ستايش است.

ازنظر مسعودي تاريخ بدين معنا جامع است كه افضل و مرجع علوم به حساب مي‌آيد، به طوري كه اذعان مي كند:

«هر سخني با آن پيوند مي‌يابد و در هر مقامي با آن زينت مي‌جويند و تجمل از آن مي‌خواهند و هر محفل و انجمني به آن محتاج بوده و فايده‌اي تام بر آن مترتب مي‌گردد و مخاطب عالَم‌گيري مي‌يابد، عالِم و جاهل از استماع آن بهره‌مند مي‌گردند، احمق و عاقل از آن خشنود مي‌شوند و با آن اُنس مي‌گيرند، خاص و عام بدان راغب مي‌شوند و عرب و عجم به روايت‌هاي آن رو مي‌آورند».(همانجا، 9)

در مقام مقایسه کار بیهقی با مسعودی، والدمن می گوید: بيهقى با برخى مورخان فلسفى قرن دهم میلادی آشنا بوده است. بدون شك در آن عهد تاكيد بر اهميت ساختار را در تواريخى كه از فلسفه الهام گرفته‏اند مى‏توان بازشناسى كرد. نمونه‏اى از توجه به ساختار را – كه شايد مبالغه‏آميز هم به نظر برسد – مى‏توان در آغاز كتاب مسعودى (وفات943م) به نام مروج الذهب ملاحظه كرد. مسعودى خود از تازگى روش خود غافل نبوده و پس از ذكر جزييات مربوط به چگونگى جمع‏آورى مطالبى كه در اختيار داشته است، چنين مى‏نويسد:

«هر كس معناى آن را به هر شكلى تغيير دهد، يكى از پايه‏هاى آن را منفصل كرده و شفافيت آن را زايل ساخته يا هرگونه تغيير يا انتخابى كرده يا قسمتى را از آن جدا كرده و هركس هم آن را به مؤلف ديگرى مربوط كرده، دچار عقوبت خداوند گردد».

اين نوع اظهارات در مورد ساختار، نه تنها در كار نويسندگانى چون مسعودى كه مورخى جامع الاطراف بود يافت مى‏شود، بلكه در رواياتى كه از سلسله‏هاى شاهى در دست است، مانند كتاب خليفه ابن خياط (اواخر قرن 3هـ/9م) و ابن مسكويه (قرن 4هـ/10م) به چشم مى‏خورد. همچنين در كتابى از دوران آل بويه كه بيهقى از آن استفاده نموده و عباراتى از آن را در كتاب خود نقل كرده است، به نام كتاب التاجى – (371هـ/981م) تاليف ابواسحاق الصابى – الصابى ممكن است معلم واقعى مورخ معروف‏تر عهد آل‏بويه، ابن‏مسكويه بوده باشد.(والدمن، 1375: 85-86)

هر چند چنين به نظر مى‏رسد كه بيهقى پيش از شروع كار، تمامى مطالبى را كه مى‏خواست بنويسد، مدنظر مى‏گرفت، ولي نه بدان گونه كه يك مورخ حقيقتاً فلسفى نظير مسعودى به طور دقيق به اين كار پرداخته است. بيهقى از حك و اصلاح مطالبى كه مى‏نوشت و شرح مى‏داد، ابايى نداشت. اگر اطلاعاتى به موقع به دستش نمى‏رسيد و يا اگر منبع جديدى بعداً در دسترس او قرار مى‏گرفت كه مطلب تازه‏اى داشت، نوشته‏هاى خود را تغيير مى‏داد و يا اصلاح مى‏كرد. چنان كه در فصله آخر خوارزم مى‏بينيم. از اين گذشته عناوين فصول براى مورخى مانند مسعودى نشانه‏اى است از توجه او به بررسى مطالبى كه از پيش در نظر گرفته است، در حالى كه عناوين فصول تاريخ بيهقى راهنماى خوبى در مورد محتواى كار وى نيستند و بايد به آنها بسيار چيزها افزود تا مفهوم آنچه را كه بيهقى بررسى مى‏كرده، روشن كنند.

از اين گذشته چون بيهقى – برخلاف مسعودى كه از مورخ بودن خويش اطمينان خاطر داشت – محقق و مورخ حرفه‏اى نيست، مكررا از خوانندگان خويش به خاطر ساختار كتاب خود و روشى كه در نگارش آن به كار بسته، پوزش مى‏خواهد. اگر چه مدعى است كه كتابش ساختارى دارد، هر چند با ساختار آثار ساير مورخان و تواريخى كه متاسفانه نام نمى‏برد، متفاوت است.(همانجا، 86-87)

ج. تواريخ زبير بن بكار

تاریخ‌نگاری زبير بن بكار بر مبناي شيوه مورخان مدني است. شعر و ادب و نسب و تاريخ در اين‌گونه ‌گزارش‌ها به هم آميخته‌اند و نشانه‌هاي تاریخ‌نگاری قومي و تجميع و تدوين روايات در كارهاي او كاملاً آشكارند. روش وي معمولاً چنين است كه از روايت‌هاي كهن‌تر، زمينه‌اي تاريخي فراهم مي آورد و سپس مشاهدات اش را در آن‌ جاي مي دهد و به مكان‌ها و جاي‌هاي ناشناخته و روستاهاي دور سفر كرده، نام‌ها و ويژگي‌هاي آن‌ها را ثبت و ضبط مي نمايد. پيداست كه بخشي از اطلاعات او درباره مناطق ناشناخته و دور از دسترس، در كتاب‌هاي جغرافيايي مانند «معجم ما استعجم» و «معجم البلدان» انعكاس يافته‌اند.

چ. «تجارب الامم و تعاقب الهمم» و «آداب العرب و الفُرس» از ابن مسكويه

ابوعلي احمدبن محمد معروف به ابن مسكويه (متوفي در 421 هجري) كه خزانه دار سلطان عضدالدوله ديلمي بود، يكي از ارجمندترين عالمان در فلسفه، پزشكي، اخلاق و البته تاريخ بود.(اقبال لاهوري، 1380: 41-42) اطلاعاتي كه ابن مسكويه درباره آل بويه و منازعات و مكاتبات شان با سايرين مي دهد، بسيار باارزش است و بعضي از آن‌ها در تواريخ ديگر نيست.(هروي، 1382: 24-25)

آداب العرب و الفُرس ابن‌مسکویه كه اواخر سده چهارم یا اوایل سده پنجم هجری تأليف شده، چنان كه از عنوان اش نيز پيداست پيرامون آداب و رسوم اعراب و ایرانیان است. كتاب ديگر وي، تجارب الامم كه به قرن چهارم هجري تعلق دارد، نشان مي دهد كه دقّت نظر شرايط روايات تاريخي در كنار مباحث نظري علم تاريخ توسط ابن مسكويه موجب شده كه تاريخ شناخته شده اي در آن قرون نداشته باشيم كه از اثر وي پيشي گرفته باشد و تاريخ بيهقي نيز از اين قاعده مستثني نيست. گرچه ابن مسكويه نيز چون بيهقي هدف از تاريخ و تاریخ‌نگاری را آموختن از تجارب گذشتگان و گرفتن پند و حكمت مي شمارد. او به گزینش و ویرایشي عقلايی در میان انبوهي از روايات تاریخی که به دست اش رسیده، همت گمارده و در تاریخ‌نگاری واقع گرا و عيني تا بدانجا پیش مي رود که حتی از ذکر معجزه های پیامبران خودداری مي كند، كه يكي از انقلابي ترين كارها در تاریخ‌نگاری اسلامي در آن روزگار بوده است.(ابن مسکویه رازی، 1369: 53.) پیشگفتار نظري وي بر شاهکار تاریخ نگاری اش، تجارب الامم نيز خود به تنهایی فصلی نوین در تاریخ نگاری اسلامی و ایرانی است و می تواند به خوبی گواه آن باشد که چرا مسکویه در تاریخ‌نگاری اسلامي این چنین در خور ستایش و تجلیل است.(همانجا، 51-52)

کارادو وو، ابن‌مسکویه را مورخی می داند که قصدی واقعی و جدّي برای انتقاد دارد (وو، 1374: 85) و اشپولر نيز او را به دليل تشخیص هاي رسا و صحيح اش ستوده است.(اشپولر، 1379: 31) چنان كه پيداست، جايگاه ابن مسكويه و آثارش در تاریخ‌نگاری اسلامي قابل مقايسه با هيچ تاريخنگار ديگر اسلامي و ايراني است و بر كسي نيز پوشيده نيست و آن‌ها به اندازه قابليت شان شناخته شده اند و به همين سبب گرچه بيهقي و آثارش قابل مقايسه با آن نيست، اما به هر روي، متأسفانه تواريخ بيهقي محجور مانده و حداقل به قدر قدرت اش شناخته شده نيستند.

ح. «البدء و التاريخ» از طاهر مقدسي

مطهربن مطهر يا (طاهر) مقدسي از مورخان و مؤلفان معروف قرن چهارم هجري است. وي مؤلف كتاب البدء و التاريخ است كه اثري تاريخي و از جهاتي و تا حدي شبيه به مروج الذهب مسعودي نگاشته شده است. زمان تأليف كتاب سال 355 هـ.ق ذكر شده؛ چنان كه او اين مطلب را در مقدمه كتاب خويش آورده است. بخش اول اين كتاب در سال 1899م. توسط كلمان هوار در پاريس به نام ابوزيد احمدبن سهل بلخي چاپ شد؛ اما روي صفحه نخست از بخش سوم كه به سال 1903م. چاپ شد، آمده است: «المنسوب تأليفه لابي زيد احمدبن سهل بلخي». وي اين مطلب را از آنچه در غررالسير ثعالبي آمده بود، دريافته است. سزگين نوشته است كه وي اين كتاب را در بُسْت سجستان تأليف كرده، جايي كه احتمالاً محل تولد يا زندگي او نيز بوده است. بيش از هزار و پنجاه سال از عمر اين كتاب مي گذرد و سال تأليف آن سيصد و پنجاه و پنج هجري است. نام مؤلف در داخل كتاب نيامده است و به همين دليل در آغاز تصور شده بود كه اين كتاب از تأليفات ابوزيد بلخي (235-322 هـ.ق) بوده است.

خ. «ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثَعالِبی نیشابوری»

پيش از هر چيز بايد اذعان كنيم، كه از ميان آثار متعددي كه به ثعالبي نسبت داده شده، پيرامون برخي از آن‌ها اختلاف نظر است، ميان محققان و مورخان كه آيا مولف شان يك تن بوده يا با دو ثعالبي مواجه هستيم كه در برخي از آثار گذشتگان به اشتباه، آن دو يك تن پنداشته اند.

شرق شناس معروف زتنبرگ كه نخستين بار نسخه عربي كتاب «غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم» به همراه ترجمه فرانسوي اش به سال 1900 ميلادي در پاريس چاپ شد و نقش بسزايي نيز در شناساندن آن به تاریخ‌نگاری غربي شد، بر اين نظر بود كه كليه آثار به همان ثعالبي معروف تعلق دارد و شبه حضور ثعالبي ديگر به سبب پاره اي از نام هايي است كه در چند نسخه به جاي مانده از آن ديده مي شود و نوعي اختصار نويسي مرسوم زمان بوده است. در مقابل، استاد مجتبي مينويي بر اين تصور بود، آنان دو تن بودند؛ يكي با نام ابومنصور عبدالملك ثعالبي نيشابوري معروف و ديگري ابومنصور حسين بن محمد المرغني ثعالبي؛ هر چند شخص اخير گمنام بوده و جز در پشت لوح نسخه غررالسير قسطنطنيه و همين طور در كتاب كشف الظنون، نامي از آن نيامده است. جداي از آن كه، پذيرش اين كه دو نفر همزمان و هر دو در نيشابور مي زيستند كه باز هر دو در دستگاه امير نصربن ناصرالدين، برادر سلطان محمود مقرب مشغول به فعاليت بودند كه هم كنيه هر دو ابومنصور بوده كه شهرت هر دو نيز ثعالبي بوده كمي دشوار است، زتنبرگ با مقايسه و تحليل متون اثر مورد اختلاب ثعالبي با ساير آثار وي پرداخته و از منظر زباني نشان داده كه آن دو حاصل كار يك ذهن بايد باشد.(ثعالبي نيشابوري، 1368: مقدمه مترجم، 1 تا 15)

بیشتر مطالبی که شرح حال نویسانی همچون ابن انباری، باخرزی، حُصْری، ابن خلّکان و ابن بَسّام در باره ثعالبی آورده‌اند، کوتاه و مختصر و تکرار سخنان نویسندگان پیشین است. شاید این شیوه را از خود ثعالبی فرا گرفته باشند که در شرح حال شاعران و نویسندگان معاصر و قبل از خود، از معرفی کوتاه و کلی آنان فراتر نمی‌رود و به جای پرداختن به سیره و زندگی علمی آنان، قطعاتی مفصّل از نظم و نثر آنان را می‌آورد.
زندگي، معاشرت ها و نحوه شكل گيري و رشد محققان و مولفان و مترجمان و به‌خصوص مورخان را در آن قرون به خوبي نشان مي دهند كه چگونه دربار حكام، يكي از مأمن ها براي انديشمندان، مورخان دبيران بود تا چه در كسوت دبيري چه شغل و سمتي ديگر بتوانند به كارهاي شان پشتوانه مالي بدهند و در تعامل با سايرين، بر غناي و تكميل كارشان بيافزايند. سمت شاگردي خوارزمي و استادي ابوالفضل بيهقي نيز براي ثعالبي جالب توجه است؛ اما عجيب است كه بيهقي در تاريخ اش از نقش او نامي نمي برد! شايد آن به ميزاني نبوده كه بتوان چون بومشكان، اطلاق شاگردي در محضر ثعالبي را برايش به كار برد و تنها چيزهايي جسته و گريخته از او آموخته است.

د. تاريخ طبرى

ابى جعفر محمدبن جرير الطبرى (متوفى در سال 310 هجرى) كه از وي با القاب «امام المورخين» و «اجلّ مفسرين» ياد مي كردند، تاريخ طبرى را كه به «تاريخ كبير» يا «تاريخ الأمم والملوك» و اصل آن به زبان عربى به «تاريخ الرّسل و الملوك» موسوم بوده، تأليف كرده است. چون كتاب «التّاريخ علي السّنين» اثر هيثم ابن عَدي كه برخي بدان اشاره كرده اند، ظاهراً اينك در اختيار ما نيست.(بلعمي، 1373: 15) آن نخستين تاريخ كامل مفصّل و معتبر به زبان عربي است و به شيوه تاريخ عمومي مرسوم آن دوران كه از آغاز خلقت آدم شروع شده و تا به دوران حيات مورخ ختم مي شده، نگاشته شده است. يكي از امتيازات مهم تاريخ طبري اين است كه سبب محفوظ ماندن برخي از آثار، اخبار و اطلاعات تاريخي دوره ساسانيان شده است. چون طبري همچون مسعودي و دينوري مطالبي را از ترجمه هاي عربي كتب پهلوي گرفتند و در كتب تاريخي خود مي آوردند كه با وجود آن كه اصل كتب پهلوي اينك در اختيار ما نيست، مطالب تاريخي آن محفوظ مانده و امروز قابل استفاده براي ماست.(همانجا) طبري در مقدمه تاريخ اش به صراحت روش اش را توضيح مي دهد:

«خواننده اين كتاب بداند كه استناد ما در آنچه نقل مي كنيم، به روايت است كه از ديگران به توالي به ما رسيده است و من از اقوال ديگران روايت مي كنم و سند روايت را به صاحبانش مي رسانم و در آن استنباط عقلي نمي كنم. اگر خوانندگان اين كتاب به برخي از داستآن‌ها و قصه ها برخورند كه عقل وجود آن‌ها را انكار كند، نبايد بر من خرده بگيرند زيرا آن‌ها را چنان كه شنيده ام در اين كتاب آورده ام».

تاريخ طبري نخستين تاريخ از ميان تواريخ موجود است كه در آن تاريخ اسلام از آغاز تا زمان حيات مولف به صورت مستند و اصطلاحاً به گونه سالنامه نگاري نگاشته شده است.(همانجا، 16) طبري در طول عمر دراز خويش و پس از سال ها درس آموختن نزد اساتيد مختلف در آمل، ري، بغداد، بصره، كوفه، شام و مصر كه در برخي مدتي توقف داشته و در برخي مدتي دراز ساكن بوده به تحصيل و تحقيق و تدريس و تأليف و تصنيف همت گماشته است و جايگاه اش در تاریخ‌نگاری اسلامي، آنقدر هست كه برخي وي را هردودت مشرق زمين خوانده اند.(جرير طبري، 1373: مقدمه مترجم؛ شهابي، 1375: 4-6 و 10-18) چيزي حدود هزار سال تاريخ طبري به‌عنوان يك مرجع براي مورخان عرب، فارس، ترك و حتي اردو بوده است؛ از جمله مورخان برجسته اي كه در نام بردن از طبري به منزله الگوي خود درنگ نمي كنند، ابولحسن ابن حسين المسعودي، ابن اثير و ابن نديم اند. امري كه به هيچ وجه درباره تاريخ بيهقي صدق نمي كند و ميزان تأثيرش بر مورخان بعدي هرگز قابل مقايسه با تاريخ طبري نيست و حتي امروزه نيز چنين است.

ذ. تاريخ بلعمى

ابوعلى محمد ابن محمد البلعمى دومين وزير از خاندان بلعميان از افاضل عصر بود كه گويند به امر منصور بن نوح، تاريخ طبري را زماني كه چهل و دو سال از درگذشت طبري مي گذشت، از عربي به پارسي ترجمه نمود. او در مقدمه كتاب گويد:

«بدان كه اين تاريخ نامه بزرگست گرد آورده ابى جعفر محمد بن جرير يزيد الطبرى رحمه الله كه مَلك خراسان ابوصالح بن نوح فرمان داد دستور خويش را ابوعلى محمد بن محمد البلعمى را كه اين تاريخ نامه را كه از آن پسر جرير است پارسى گردان هرچه نيكوتر، چنان كه اندر وى نقصانى نباشد، پس گويد، چون اندر وى نگاه كردم و بديدم اندر وى علم هاى بسيار و حجت ها و آيت هاى قرآن و شعرهاى نيكو و اندر وى فايده‏ها ديدم بسيار، پس رنج بردم و جهد و ستم برخويشتن نهادم و اين را پارسى گردانيدم به نيروى ايزد عزّو جل».

اما لفظ ترجمه پيرامون اثر بلعمي دقيق و تا حد زيادي صحيح نيست و او علاوه بر ترجمه، مطالبي را بدان افزوده است، اشكالاتي را به برخي روايات آمده در تاريخ طبري ذكر كرده و تعدد روايات و حواشي اي را كه غيرضروري شمرده از آن كاسته است. در مجلد اول و قسمتي از مجلد دوم تاريخ بلعمي تا حدي به حوادث صورت قصه داده است. بارون كارا دورو در كتاب متفكران اسلام مي گويد: «عبارات كتاب ترجمه تاريخ طبري فصيح تر و شيواتر از متن عربي است». پس از مقدمه شاهنامه ابومنصوري، تاريخ بلعمي كهن ترين سند نثر فارسي است كه برايمان به يادگار مانده است. به همين سبب، ترجيح داده ايم كه آن را در قالب اثري جداگانه بگنجانيم.

گرچه در خصوص تاريخ ترجمه آن اختلافاتى هست، اما سندى در مجمل التواريخ است كه به نظر می رسد اين اختلاف را برطرف مى‏سازد:

«كتاب تواريخ محمد بن جرير الطبرى رحمه الله عليه كه از تازى به پارسى كرده است ابوعلى محمد بن محمد الوزير البلعمى بفرمان امير منصور ابن نوح السامانى كه بر زمان ابى‏الحسن الفايق الخاصه پيغام داد در سنه اثنى و خمسين و ثلاث مائه».(مجمل التواريخ، 180)

از اين سند مى‏توان دريافت كه اين كتاب در سال 352 ه.ق. ترجمه شده است. بخش مبسوطي كه بلعمي به تاريخ بيهقي افزوده است، بين سال هاي 302 تا 352 ه.ق. است كه 50 سال را در برمي گيرد كه بلعمي يا از طرف خود نوشته يا از منابع ديگري افزوده است.(بلعمي، 1373: 18) پس تاريخ بلعمي پيش از تاريخ بيهقى، قديمترين اثر تاريخى است كه به فارسى نوشته شده است. البته بايد توجه كرد كه تاريخ بلعمى ترجمه تاريخ طبرى است و از اين منظر، تاريخ بيهقى نخستين اثر تاريخى است كه به فارسى نوشته شده است؛ اما تاريخ بلعمى در مقايسه با تاريخ بيهقى، سرشار از روايات و داستانهاى اسطوره‏اى است و بيشتر بار مذهبى داشته و به روايات و احاديث مربوط به پيامبران و معصومين پرداخته است و بسيارى از روايات آن به گونه‏اى است كه در حوزه تاریخ‌نگاری و علم تاريخ نمى‏گنجد، در حالى كه تاريخ بيهقى مشخصاٌ اثرى تاريخى است كه اتفاقاً به سبب نقل مشاهدات يا روايات دست اول، در زمره آثار مرجع تاریخ‌نگاری قرار مى‏گيرد.

اما تاريخ بلعمى بسيار درخور به فارسى ترجمه شده و چنان كه گذشت بخش‏هاى اصلى از تاريخ طبرى را شامل مى‏شده و عمدتاً نام روايات و اسناد پياپى از آن كسر شده است و رواياتي بدان، با رسم امانت داري- افزوده شده است. در مواردى كه نويسنده تاريخ طبرى، روايات مختلف را در مورد قضيه‏اى ذكر كرده است، بلعمى از تكرار آن اهتراز نموده و در مواردى كه بين روايت ها اختلاف وجود داشته، تنها روايت هايى كه از منظر مترجم بر روايات ديگر مرجّح بوده، آورده شده است. همچنين در هر كجا، روايتى را ناقص يافته است، آن را از مراجع ديگر در متن كتاب نقل كرده و متذكر شده است كه پسر جرير اين روايت را نياورده بود و ما آن را آورديم و از اين طريق رسم امانت‏دارى نيز كرده است. ازآنجایی‌که تاريخ طبري مفصل و مبسوط بوده و نسخه هاي متعددش دور از دسترس بودند، عملاً مورخان و نويسندگان تاريخ بلعمي را به‌عنوان مرجع شان به كار مي بردند.(همانجا، 19)

از اين منظر تاريخ بيهقى بر تاريخ بلعمى ارجحيت دارد، زيرا در نقل روايات دست اول و گزارش‏هايى كه از مشاهدات نويسنده برخاسته است، نسبت به تاريخ بلعمى كه روايات گذشته را با ارزش هاى دينى و بعضاً از تعصبات ديني راويان ناشى شده ذكر نموده، از اعتبارى به مراتب بيشتر برخوردار است. نثر تاريخ بلعمي همچون تاريخ بيهقي روان و ساده است؛ چنان كه سبك دوره سامانيان و مدتي پس از آن چنين است؛ همچون نثر تاريخ برامكه، تاريخ سيستان، تاريخ گرديزي و البته تاريخ بيهقي، اما تاريخ بلعمي با آن كه از متني عربي برگردانده شده، ولي سرشار از اختصاصات سبك نثر فارسي سامانيان بوده و واژه هاي عربي آن بسيار نادرند و سجع و موازنه در آن ديده نمي شود و همچون تاريخ بيهقي از تركيبات كهن كه امروزه ديده نمي شود، بهره برده است كه آن را دلنشين مي سازد.

ر. التاريخ اليميني يا تاريخ عتبي

تاریخ یمینی يا تاریخ عتبی، اثري است نوشته ابونصر محمدبن عبدالجبار عتبی به زبان عربي كه به اوضاع و احوال ابومنصور ناصرالدین سبکتگیت و محمود غزنوی و ایران زمین تا اوائل قرن پنجم هجري مي پردازد. این کتاب از مهمترین تواریخ عصر غزنوی و از کهنترین تاریخنامه‌های ایرانی است.

ابونصر محمدبن عبدالجبار العتبى كه در قرن پنجم (متوفى 427 ق يا 437ق) مى‏زيسته است و در زمره منشيان دستگاه ابوعلي سيمجور بوده بعدها در دربار غزنوى مشغول به كار شده است. وى اين كتاب را به عربى نوشته و در قرن هفتم هجري ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقاني آن را به نثر منشيانه بسيار متكلف به فارسي ترجمه كرده است.(هروي، 1382: 26-27)

عتبی كه غزوات محمود غزنوی را در هندوستان شرح مي دهد، به خاندآن‌هاي دیگر نيز مي پردازد و پيرامون سامانیان، امرای سیستان، آل زیار، سیمجوریان خانیان، آل فریغون، غوریان، پادشاهان غرجستان، دیلمیان، خوارزمشاهیان و افغانیان نیز سخن مي راند و همزمان درباره مسائل گوناگون مذهبی و اجتماعی نیز جسته و گريخته در کتاب آمده که از افكار مردم و آداب و رسوم اجتماع آن روزگار حکایت می‌کند.(عتبی، ۱۳۷۴: 11-12)

تاریخ یمینی نخست مشتمل است بر دیباچه و سپس به شرح ظهور امیر ابومنصور ناصرالدین سبکتگین در زمان سامانیان و فتوحات وي، وقایع دوران نوح بن منصور سامانی و شرح حال قابوس بن وشمگیر زیاری و فخرالدوله بُوَیهی و مناسبات امیر ابومنصور ناصرالدین سبکتگین و خلف بن احمد صفاری، همچنین تفصیل منازعه امرای سامانی بر سر قدرت و منصب سپهسالاری خراسان و سرانجام حمله بُغراخان ترک و تقسیم قلمرو سامانیان میان دو سلسله ترک قراخانیان و غزنویان پرداخته است؛ از این روي نیمه نخست کتاب را می‌توان «تاریخنامه سامانیان از هنگام انحطاط تا انقراض» خواند. پس از آن، به احوال و اخبار و نبردهای محمود غزنوی پرداخته شده است که نیمه دوم کتاب را تشکیل می‌دهد. کتاب با رساله‌ای در رثای امیرنصربن سبکتگین (والی نیشابور و برادر محمود) و فصلی در بدگویی از امیر ابوالحسن بَغَوی، به سبب رنجش عتبی از او پایان می‌یابد.

جالب اينجاست كه با وجود در اختيار بودن عتبي در دربار غزنوي، سلاطين غزنوى به دنبال شاعرى حماسى مى‏گشتند تا وقايع سلسله آنان را بسرايد و اين خود حكايت از آن دارد كه هنوز در عصر تاريخى سير نكرده و در حال و هواى عصر حماسي به سر مى‏بردند. تاريخ يمينى عتبى سرشار از مداحى و غلو در كارهاى غزنويان است و هنگام مقايسه آن با تاريخ بيهقى كه آن نيز در جوار دربار غزنوى نوشته شده، پى به ارزش تاریخ‌نگاری بى‏طرفانه و علمى بيهقى مى‏بريم. در ضمن، روايات كتاب از زمان و مكآن‌هايى نام برده كه به وسيله كتب تاريخى ديگر مورد تأييد نيست و اين نيز با كاستن ارزش آن، بار ديگر بر اعتبار تاريخ بيهقى پرتوافشانى مى‏كند كه از اطلاعات جغرافيايي تا مسائل اجتماعي و به‌خصوص رويدادهاي تاريخي اش دقيق و بي نقص است.

ز. تاريخ سيستان

اثري كه به تاريخ سيستان مشهور است، نه تنها مولف اش مشخص نيست كه حتي نام حقيقي اش نيز روشن نيست؛ چون در نسخه اصلي اثر كه بدست استاد بهار رسيده، ذكري از آن نشده و با توجه به مضامين كتاب عناوين سيستان نامه، اخبار سيستان يا تاريخ سيستان برايش برگزيده شده است.(تاريخ سيستان، 1388: 15-17)

تاريخ سيستان كتابى است كه تاكنون يك نسخه خطى بيشتر از آن بدست نيامده است؛ اما همان به گونه‏اى است كه يا احتمالاً دومين نسخه است از اصل كتاب، يا اولين نسخه‏اى است كه از روى اصل رونويس شده باشد و از اين روى مى‏توان احتمال داد كه دست نخورده ‏تر از تاريخ بيهقى است كه نزديكترين نسخه آن به قرن دهم هجري تعلق دارد و اشعار عربى اش آن قدر از غلط سرشار است كه نمى‏توان هيچ حدسى زد، مگر اين كه، اشتباهات توسط كاتبانى روى داده است كه عربى نمى‏دانسته و احتمالاً نسخه‏هاى موجود را از نسخه‏هاى اصلى رونويسى كرده‏اند. يكى از اشكالاتى كه براى مقايسه تاريخ سيستان با تاريخ بيهقى وجود دارد، يكدستي نثر بيهقي است، اما در تاريخ سيستان چند پارگي ديده مي شود كه به نثر دورآن‌هاي متفاوتي كه نگاشته شده برمي گردد و در حالي كه بعضي حوادث ذكر شده اش از تاريخ بيهقي قديمي تر به نظر مي رسد، برخي از مطالب اش تا عهد مغولان نيز مي رسد.(بهار، 1349: 29-30) اشكال ديگر آن است كه تاريخ بيهقى به تفصيل نوشته شده است، در حالى كه تاريخ سيستان اجمالى نگاشته شده است. آنچه را در بيهقى در كتاب تاريخ اش در 600 صفحه آورده، نويسنده تاريخ سيستان تنها در 4 صفحه گنجانيده است. تاريخ سيستان، تاریخ‌نگاری محلي است و تقريباً يك سوم كتاب به سيستان و امراي صفاري تعلق دارد كه طي كمابيش 140 سال مدت زمان به قدرت رسيدن يعقوب تا تصرف سيستان به دست غزنويان در سال 393 ه.ق. را در برمي گيرد.(تاريخ سيستان، 1377: 231) تاريخ سيستان كه با نقل از ابوالمؤيد و ديگران مانند بشر مُقَسم شروع مى‏شود تا تاريخ 445 – 444 هجري- يعنى آغاز دست اندازى سلجوقيان در سيستان و جلوس طغرل اول – بر يك نسق و با عباراتى بسيار كهنه و سبكى بس قديمى كه سبك تاريخ بلعمى را تداعى مى‏كند، نگاشته شده است. از سال 444 هجري تا سال 725 هجري، سبك آن تغيير مى‏كند؛ به طورى كه آن را مخلوطى از دوره دوم (قرن ششم) و دوره سوم يعنى قرن هفتم و عصر مغول مى‏دانند.(ده مرده، 1378: 23)

در حالى كه از جمله نكات مثبت تاريخ بيهقى، زبانى شيوا و ساده با نگارش و سبكى كه خبر از يك ذهنِ حسابگر (نه تخيل پرداز و افسانه ساز) و قلمى سنجشگر در پشت آن مي دهد كه بر زبان فارسى مسلط بوده و آن را يكدست انشاء نموده است، نويسنده تاريخ سيستان در تمامى بخش هاى كتاب از زبانى خاص يا سبكى و شيوه‏اى معين پيروى نكرده است و تاريخ اش به هيچ وجه يكدست نيست؛ و خلاصه اين كه تاريخ سيستان تنها به اوضاع و احوال و حوادث مربوط به آن محدوده جغرافيايى مى‏پردازد، در حالى كه تاريخ بيهقى دوره غزنويان را در تمامى قلمرو آنان از سرحدات هندوستان گرفته تا خراسان و اصفهان و رى و گيلان و سرحدات خلفاى بغداد و از مناطق آسياى ميانه و خانهاى ترك تا سيستان و جنوب آن را در برمى‏گرفته است.

ژ. زين الاخبار گرديزي

اثري است، از ابو سعيد عبدالحى بن الضحاك بن محمود گرديزى كه در سال 440 هجرى نوشته شده است. زين الاخبار، كتابى است در خصوص تاريخ عالم، كه از آدم و انبياء و ملوك و خلفا و امراى اسلامى گرفته تا اعياد و آثار قديمى ديگر به زبان فارسى بسيار پخته و روان به سبك قديم تحرير شده است. آن قسمت مختصرى از دوره‏هاى طاهريان، آل‏ليث، سامانيان و غزنويان تا امير مودود بن مسعود را در برمى‏گيرد. اين كتاب بيش از تاريخ بيهقى با سبك قديم نزديك است و به سبك بلعمى شباهت‏هايى را نشان مى‏دهد و نويسنده سعى كرده است كه آن را به غايت سادگى و روانى بنگارد، ولى از فرط ايجاز و مقيد بودن به ذكر رؤس مطالب، ميدانى مانند تاريخ سيستان و بيهقى از براى جولان قلم نداشته است. چرا كه زين‏الاخبار گرديزى شامل تاريخ ايران است، از دوران باستان تا سلطنت عبدالرشيد، حكمران غزنوى (سلطنت 53ـ1050م /44ـ441هـ.ق) و جز مطالبى موجز چون شرح حال ساده پادشاهان از مرگ، ولادت، ولايت گرفتن و وزير نشاندن، فتح و هزيمت و عزل و نصب امرا، چيزى ندارد.(بهار، جلد 2، 1349: بخش مربوط به زين الاخبار گرديزي) تاريخ گرديزي اخبار را به ترتيب زماني روايت مي كند و موقعيت حوادث را روشن بيان مي كند و خلط روايات، كه در بسياري از تاریخ‌نگاری هاي اسلامي ديده مي شود، در آن به چشم نمي خورد. با اين همه، چنان مختصر است كه تو گويي مورخ همچنان كه مي دويده، تاريخ نيز مي نوشته و زماني به نزديكي اين تشبيه پي مي بريم كه دريابيم مثلاً دوره مسعود غزنوى كه در تاريخ بيهقى در بيش از 600 صفحه آمده است، در تاريخ گرديزى تنها در 15 صفحه نگاهى گذرا به آن انداخته شده است. بنابراين تاريخ بيهقى از منظر اطلاعات تاريخى و دقت و بسط تاریخ‌نگاری به وضوح بر آن برترى دارد.

س. فارس نامه ابن بلخي

آن اثري از تاریخ‌نگاری ايران كه به معناي حقيقي كلمه مغفول مانده، فارس نامه ابن البلخي است. اثري گرانقدر كه حدود سال هاي پانصد تا پانصد و ده هجري قمري و توسط شخصي به نام ابن بلخي نگاشته شده و براي شناساندن تاريخ ايران زمين به سلاطين اعراب تأليف گشته است. زبان نثر همان زبان ساده و رايج سال هاي نگارش فارس نامه نشان مي دهد و نگارنده تأكيد مي ورزد كه مي خواهد تاريخ گذشته را به اختصار آورد و بگذرد. از ابن بلخي چيز زيادي نمي دانيم جز اين كه در ابتداي فارس نامه خود را تربيت شده پارس و بلخي نژاد مي خواند (ابن البلخي، 1363: 1-3) و يكي از دلايل كم توجهي بدان همين گمنامي نويسنده اش است و اثري ديگر از وي بدستمان نرسيده است و در تواريخ معتبر شناخته شده نيز از آن سخني به ميان نيامده است.

آن اثري ديگر از تاریخ‌نگاری دوران بيهقي است كه امتزاج روايات اساطيري و حماسي با وقايع تاريخي را نشان مي دهد و هر چه كه از گذشته به حال نزديك تر مي شود، از شدت و حدّت اسطوره ها و حماسه ها كاسته شده و بر روايات تاريخي افزوده مي گردد و دوران پيشداديان چه ازنظر زمان سلطنت ها و چه نحوه وقوع رخدادها، تاريخي نمي نمايد. علاوه بر تاريخ سلاطين، اطلاعات مفيدي نيز پيرامون جغرافياي شهرهاي فارس مي دهد.

ش. مجمل التواريخ و القصص

اگر چه نام مولف كتاب «مجمل التواريخ و القصص» برايمان مشخص نيست، اما همين قدر مي دانيم كه اهل اسدآباد همدان بوده و اثرش را در سال 520 ه./1126م. تأليف نموده است. سبك نگارش اش دري قديمي و پر است از اصطلاحات كهنه و تركيبات كهن پارسي. در جاي جاي آن از بعضي از تاريخ هاي معروف دوران استفاده برده است.(متون تاريخي؛ مجمل التواريخ و القصص، 1384: 85)

چنان كه از نامش نيز پيداست، مورخ خلاصه نويسي از تاريخ را هدف گذاري كرده است؛ با اين همه، برخي اشارات باارزش دارد كه در بسياري از تواريخ ديگر يافت نمي شود. از ظهور غزنويان در خراسان و تحولات خراسان در نيمه دوم سده چهارم هجري اطلاعاتي را بدست مي دهد كه از اين منظر برايمان با اهميت است.(هروي، 1382: 35)

ص. تاريخ اعثم كوفي

فتوح اعثم كوفي اثر احمد يا محمدبن اعثم كه در اوايل قرن سوم هجري تأليف شده است، در قرن ششم توسط محمدبن احمد مستوفي هروي به فارسي ترجمه شده و ازنظر زبان ترجمه يادآور آثار قرن پنجم بوده و داراي نثري بسيار ساده و روان است. موضوع كتاب فتوحات و اسلامي است. متن عربي كتاب چاپ نشده، اما ترجمه فارسي آن در هندوستان در سال 1300 ه.ق. چاپ شده است.(متون تاريخي؛ تاريخ اعثم كوفي، 1384: 107-111) تقليل موضوع از وقايع جهان اسلام به جنگ هاي صدر اسلام به بعد و فقدان بسياری از وجوه اجتماعي و فرهنگي در اين اثر، كه در بسياري از تاریخ‌نگاری اسلامي و ايراني آن دوران زياد ديده مي شود، گواهي است بر اين كه بيهقي تا چه حد كارش پر ارزش بوده كه از موضوع هاي كليشه اي تاریخ‌نگاری دوران اش بسي فراتر رفته است.

ض. تاج القصص

کتاب «تاج القصص» را از مهم ترین متون فارسی قرن پنجم هجری ذكر كرده اند. مؤلف اثر، «ابونصر احمد بخاری» است که بيشتر مطالب کتاب را از استادش «ابوالقاسم محمود جیهانی» در بلخ شنیده و سپس آن‌ها را همراه با سخنانی كه از خود افزوده، در سال 475 ه. ق. به رشته تحریر در آورده است. از اين روي، انشاء و نثر کتاب را باید اثري از «بخاری» دانست؛ ضمن آن که قسمت های اصلی آن، زاده و پرورده طبع ابوالقاسم محمود جیهانی، از مورخان ناشناخته آن روزگار است. موضوع كتاب «تاج القصص»، داستآن‌های پیامبران به زبان فارسی است و از این لحاظ – به احتمال زیاد، اولین نمونه كتاب تاريخي از آن دست در زبان فارسی محسوب می شود. كتاب را –هر چند تقسيم بندي خاصي ندارد، مي توان به سه بخش تقسيم نمود: بخش نخست حاوي مقدمه مفصل و داستان پيامبران از آدم تا پايان قصه يعقوب، بخش دوم شامل داستان يوسف در چهل مجلس؛ و بخش سوم از داستان موسي تا حوادث صدر اسلام و منتهي به برخي وقايع قرن نخست هجري.(بخاري، 1386: مقدمه)

نثر کتاب همانند متون تفسیری کهن فارسی، شیوا و روان و ساده است. این اثر ارزشمند بر اساس نسخه ای از آن که در کتابخانه گنج بخش (مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان) نگهداری می شد و مقایسه و مقابله با نسخه های متعدد دیگر تصحیح شده است.(همانجا)

ط. كتب اِبْنِ عَبْد البَرّ

ابوعمر يوسف بن عبد اللّه بن محمد بن عبد البر ابن عاصم نمرى (368- 463 ه.ق./978- 1071 م.) فقيه، محدث، اديب اندلسى و تاريخ نگار در غرب بلاد اسلامي است. نسب اش به نمربن قاسط ابن افصى بن دعمى بن حديلة بن اسد بن ربيعة بن نزار مى ‏رسد.(ابن حزم، 1403 ق/1983 م: 302-300) در قرطبه زاده شد و در همانجا رشد كرد. در قرطبه به فراگيرى دانش هاى معمول آن زمان پرداخت.(ابن حميدى، 1372 ق/1952 م: 344) از استادانش يكي احمد بن قاسم تاهرتى بزاز بوده كه كتاب هاى محمد بن جرير طبرى را به نام هاى صريح السنة، التبصير و فضائل الجهاد، نزد او خوانده است. در روزگارى كه ابن عبد البر در قرطبه به سر مى‏ برد، اين شهر مركز حكومت امويان در اندلس بود. از جمله آثار او كه به مبحث ما مربوط مي شود، بدين قرارند: 1- الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، كتابى است در باره صحابه كه از مهم‌ترین منابع در اين زمينه به شمار مى رود. اين كتاب بارها به چاپ رسيده است؛ از جمله در قاهره، 1380 ه.ق/1960 م. 2- بهجة المجالس و انس المجالس. در اين اثر، امثال سائر، ابيات نادر، گزارش هاى ظريف، سخنان حكيمان پيشين، حكايت هاى دلپذير و مانند آن گردآورى شده است. مؤلف در اين كتاب نه تنها مقدار قابل ملاحظه‏ اى از شعر شاعران اندلس را آورده كه در منابع ديگرى يافت نمى‏ شود، بلكه در پاره‏اى از موارد شعرهايى از شاعران شرقى آورده كه در خود منابع شرق يافت نشده است. اين كتاب از مهم‌ترین منابع در باره ادب اندلس در سده‏ هاى 4 و 5 ه.ق. به شمار مى‏ آيد. 3- القصد و الامم فى التعريف باصول العرب و العجم. اين كتاب نيز همچون الانباه در نسب شناسى است، با اين فرق كه از آن كوچك‏تر است و درباره ريشه‏ هاى اصلى ملل گوناگون از عرب، بربر، حبشه و مصر گرفته تا ترك، چين و يونان بحث كرده است.

بسيارى از علماى هم عصر او و بعد از او به لحاظ اين كه استيعاب جنبه‏ هاى حديثى و تاريخى را مفصل ‏تر بيان كرده و از كتاب‏هاى مشهور نويسندگان اندلسى است، آن را ستوده ‏اند؛ به ويژه آن كه هيچ كتابى از نويسندگان اندلسى در مورد صحابه مانند استيعاب شهرت نيافته است. ابن عبد البر در زندگينامه نويسى بين افراد فرق گذاشته و در مورد صحابه مشهور مانند ابو بكر، عمر، عثمان، على بن ابى طالب، زبير، عمار، معاويه، عمرو عاص، حسن بن على، حسين بن على و ديگر صحابه مفصل بحث مى‏ كند. در مورد صحابه به ذكر نام، كنيه، اختلاف در نام و كنيه، نام نزديكان هر فرد مثل عمو و دايى، پرداخته و زندگينامه افراد مشهور به كنيه را، در قسمت كنيه‏ ها به تفصيل آورده است.

در زندگينامه نويسى به كيفيت اسلام آوردن شخص و هجرت او به حبشه يا مدينه پرداخته و هم چنين حوادث مهم و جنگ‏هايى را كه آن صحابى در آن‏ها حضور داشته، به خوبي و روشني به تصوير كشيده است. صفات ممتاز اصحاب و شغل هاى معروف آن‏ها را مثل تجارت، زراعت و مقام و منصب‏ هايى مانند مسئوليت جمع‌آوری زكات و صدقات، كتابت و سفارت را ازنظر دور نداشته است. همچنين به احاديث روايت شده از سوى او اشاره نموده و در آخر كار، زمان وفات و اختلاف درباره آن را ذكر نموده است. براى نقد روايات و سندشان و ترجيح بين آن‏ها، الفاظ علم جرح و تعديل را به كار برده است؛ عباراتي مانند: «اين روايت صحيح است»، «اين روايت نزد من صحيح است يا نيست»، «اين روايت نزد فلان صحيح يا غلط است» و غيره. در نهايت آياتى را نيز كه شأن نزول شان در مورد صحابه بوده، بيان نموده است.

او در آثارش از منابع متعددي استفاده كه از بسياري از آن‌ها نام نيز برده است و آن ارزش و اعتبارش آثارش را در ميان تاریخ‌نگاری اسلامي افزوده است كه پاره اي از اين منابع به قرار ذيل اند: 1- كتاب‏ها و مرويات موسى بن عقبه كه به سه طريق از استادان خود نقل نموده است. 2- كتاب‏ها و مرويات ابن اسحاق و هم چنين از شاگردان مشهور او: ابراهيم بن سعد، زياد بن عبد اللّه بكايى و يونس بن بكير. 3- كتاب‏ها و مرويات واقدى و از جمله آن‏ها كتاب الطبقات و كتاب التاريخ است كه ابن عبد البر اين دو كتاب را بطور مسند نقل مى‏ كند. 4- طبقات خليفة بن خياط. 5- تاريخ خليفة بن خياط. 6- التاريخ الكبير از ابن ابى خيثمه.7- التاريخ الكبير از امام بخارى. 8- تاريخ ابى العباس محمد بن اسحاق. 9- ذيل المذيل از طبرى. 10- الموله و الوفاة از دولابى. 11- كتاب الحروف فى الصحابة از ابو على سعيد بن عثمان. 12- كتاب الاحاد فى الصحابة از ابو محمد بن عبد اللّه. 13- كتاب الصحابة از ابوالقاسم بغوى. 14- كتاب الجرح و التديل از ابن ابى حاتم رازى.

ابن عبد البر تصريح كرده كه در استيعاب از منابع ديگرى غير از اين ها نيز نقل كرده، ولى در مقدمه يادى از آن‏ها نبرده است، كه از جمله، اين كتاب ها هستند:

1-انساب كلبى. 2-نسب قريش از احمد بن محمد عدوى. 3-تاريخ ابو زرعة دمشقى. 4-تاريخ يحيى بن معين. 5-المغازى از وليد بن مسلم. 6-المغازى از ابواسحاق فزارى. 7-الجهاد از عبد اللّه بن مبارك. 8-اخبار صفين از ابن كلبى. 9-يوم الدار و مقتل عثمان از سيف بن عمر. 10-الاشربة از سيف بن عمر. 11-الكنى از ابو احمد نيشابورى. 12-المؤتلف و المختلف از دارقطنى. 13-احكام القرآن از سامى زكريا. 14-صحيح بخارى. 15-صحيح مسلم. 16-سنن نسايى. 17-الاذواء از مبرد. 18-طبقات الشعراء از ابن سلام. 19-مصنف بن ابى شيبة فى فتح العراق.‏

ابن عبد البر زندگينامه صحابه و تابعين را در عصر جاهليت، صدر اسلام، زمان خلفاى راشدين، خلافت حسن بن على، دوران حاكميت بنى اميه و حتى دوره حاكميت بنى عباس تا زمان متوكل را بيان مى ‏كند؛ يعنى تمام اقدامات و حوادث مربوط به هر يك از صحابه و تابعين در اين دوره‏ ها را به تصوير كشيده است. با نگاهى دقيق و تطبيقى بين استيعاب و كتاب‏هاى قبل از او در مورد صحابه آشكار مى‏ شود كه امتياز استيعاب، نگاه تاريخى وى در نوشتن زندگينامه صحابه و بيان فضل و سابقۀ آنان با كلامى موجز و مفيد است. ابن اثير صاحب اسد الغابة نيز در مورد روش ابن عبد البر مى‏ گويد: او در استيعاب نسبت صحابه، احوال شخصى، فضايل و حضور آن‏ها را در حوادث بيان كرده كه نيكوست، امّا به دليل ذكر احاديث و طريق روايات به كتاب‏هاى حديثى بيشتر شباهت دارد و در آخر مى ‏افزايد كه با اين حال استيعاب به يك كتاب تاريخى بيشتر شباهت دارد، بر خلاف نوشته ‏هاى ديگر كه جنبه حديثى آن‏ها بيشتر است. بيشتر منابع مورد استفاده استيعاب؛ كتاب‏هاى زندگينامه نويسى، تاريخ و اخبار هستند و اهل حديث آن را بهترين كتاب در مورد صحابه مى‏ دانند. امّا به لحاظ نقل بسيارش از تاريخ نگاران و تفصيل در امور تاريخى، آن را به نقد كشيده‏ اند.

ظ. طبقات ناصرى

منهاج الدين بن سراج جوزجانى از قضات پادشاهان غورى دهلى بود و در خدمت پادشاهان غور و غرشستان.(متون تاريخي؛ طبقات ناصري، 1384: 136) پس از حمله مغول مدت ها در سفر و گريز از شهري به شهري ديگر بود تا عاقبت به دربار التتمش راه يافت و ديري در خدمت آن پادشاه و پسرش ناصرالدين محمود شاه بزيست و كتاب طبقات ناصري را در دهلي تأليف نمود.(همانجا)

طبقات ناصرى جوزجانى كتابى با ويژگي هاي تاريخ عمومي است. آن همچون بسيارى از كتب تاريخى اسلامى ديگر، كه مرسوم بوده است، شرح وقايع را از زمان حضرت آدم تا سال هاى نخستين استيلاى مغولان بيان مى‏كند؛ اما تأكيد بيشتر آن بر دولت هاى اسلامى حاكم بر بلاد اسلامى است كه به ايران و خراسان دوران غزنوى نيز مى‏پردازد. ولى آن تنها شامل 5 صفحه از طبقات ناصرى مى‏شود، چرا كه موضوع اصلى آن، تاريخ وسيعترى است كه به سلسله‏اى خاص محدود نمى‏شود. از اين روى تاريخ بيهقى در مقايسه با آن نيز يك اثر تاریخ‌نگاری برجسته است كه وقايع را با تأمل و دقّتى كه در دوره كنونى براى يك اثر تاريخ‏نگار ضرورى به شمار مى‏رود، توصيف مى‏كند. از طرفى به احتمال بسيار زياد جوزجانى بخش غزنويان طبقات ناصرى خود را از مجلدات بيهقى و تاريخ مجدول ابوالقاسم امامى (اثرى كه از ميان رفته است) گرفته و خلاصه نموده است.

ع. مجمع الانساب

مجمع الانساب اثر معروف محمدبن علي بن محمد شبانكاره اي، يكي از متون مهم و معتبر تاريخي است كه در زمان مغولان نگاشته شده است. مولف از مردم شبانكاره فارس بود و به همين سبب، پيرامون تواريخ محلي شبانكاره، هرموز و لرستان، اطلاعاتي را مي دهد كه در هيچ تاريخ ديگري نيست، همان گونه كه تاريخ بيهقي پيرامون جغرافياي محلي و جزييات رويدادهاي دوران محمود و مسعود غزنوي، مطالبي را عرضه مي كند كه در هيچ كجاي ديگر نيست، جز آن كه در ذكر برخي از تاريخ هاي دقيق، شبانكاره اي لغزش هايي دارد كه در كار بيهقي اين نقص ديده نمي شود؛ (شبانكاره‏اى، 1376: پيشگفتار، 5-10) گرچه مجمع الانساب نتوانسته، در ميان آثار تاريخي دوران مغول، مقام نخست را احراز كند و اين تاريخ جهانگشاي جويني است كه به‌عنوان مادر كتب عصر مغولان شمرده مي شود. فصلي را كه مجمع الانساب به غزنويان پرداخته به نسبت ساير كتب دوران، اطلاعاتي افزون تر از ايشان مي دهد و مثلاً پندنامه سبكتگين غزنوي به پسرش سلطان محمود در كمتر تاريخي به اين تفصيل ديده مي شود. شبانكاره اي در نگارش تاريخ اش، از لغات و تركيبات متداول زمان اش استفاده مي كند و چنان كه نفيسي ذكر كرده بايد وي را هم شاعر و مداح و هم از نويسندگان زبردست دوران شمرد كه كتاب اش داراي انشايي فصح و روان است.

غ. مقامات حميدي

قاضي حميدالدين ابوبكر محمدبن عمر بن علي بلخي از مشاهير زمان و ادباي معروف عصر خود است، اثر به جاي مانده از وي، نمونه اي مناسب از سبك مقامه نويسي است. مقامه نوعي خاصي از نثرنويسي است كه دبير يا خطيبي، روايات و داستآن‌هايي عبرت آموز و حكيمانه را در عباراتي مسجّع و مقفّي و آهنگ دار و به نظم و نثر براي جمعي يا محفلي مي خواند يا مي نويسد.(علي بلخي، 1372: 1-7)

مقامه نويسي دوره اي انتقالي و مهم از سبك اسطوره نويسي و حماسي خواني به تاریخ‌نگاری است. حركتي در چند بعد، يكي از شعر به نثر مسجع، دوم از روايات اساطيري و حماسي به داستآن‌ها و روايات تاحدي دستكاري شده و سوم كه از همه مهمتر است و حتي مي توان آن را از تاریخ‌نگاری اي كه متوجه فتوحات و وقايع رفته بر پادشاهان و دربار بوده، جلوتر شمرد، مقاماتي است كه به روايات پند و اندرزگونه از روايات مردم كوچه و بازار مي پردازد. مقامات حميدي از دو بعد نخست از تاريخ بيهقي عقب تر است و از بعد سوم از تاريخ بيهقي جلوتر. گرچه همان طور كه قبلا هم متذكر شديم، تاريخ بيهقي با آن كه معطوف به امير است، اما در لابه لاي آن بيهقي بسيار از مردم و حتي آداب و رسوم شان مي گويد و جايي آن مطالب از روايات مردمي مقامات حميدي برتر است كه براي پند گرفتن دستكاري نشده و مستندترند. بيهقي از مقامات محمودي و احتمالاً مقامات بونصر مشكان كه خودش نگاشته نيز سخن مي گويد كه خود از نزديكي تواريخ نويسي با مقامات نويسي خبر مي دهد.

ف. ساير آثار كم و بيش مشابه

شباهت هايى بين نثر بيهقى و برخى از آثار همزمان بيهقى و حتى آثار بعد از او مى‏بينيم. نحوه جملات و عباراتى كه در آثار بعدى مثل تذكرة الاولياء آمده شباهت زيادى را به بيهقى نشان مى‏دهد. مثلاً در ماجراى حلاج؛ شبلى مى‏گويد: «زود باشد كه سر چوب پاره سرخ كنى» اين عبارت شبيه بيهقى است. يعنى تعابير، تعبيرهاى بيهقى وار است. امثال اين تعابير از بيهقى در ديگر كم نيست. اين تعبيرها شايد تعبيرهاى مشترك دوره بيهقى نباشند، اما شبيه اين از لحاظ استفاده از واژگان عربى و همچنين از لحاظ آهنگ نثر تقريباً در بعضى از آثار همزمان بيهقى ديده مى‏شود، از جمله كشف المحجوب. كشف المحجوب هجويرى متمايل به سجع و تصنع است، اما اين را در بيهقى نمى‏بينيد. در بيهقى ما كهن گرايى را نمى‏بينيم، آن گونه كه مثلاً در وجه دين، خوان اخوان و جامع الحكمتين است. يا فرض كنيد قابوسنامه كه كهن گرايى ويژه‏اى در آن ديده مى‏شود. تفسير سورآبادى كه ويژگى آن فارسى گرايى است. تاج التراجم از عمادالدين شاپور، اين باز از لحاظ نثر كمى نزديك به بيهقى است، اما باز هم بيهقى نيست.

در مقام مقايسه با آثار باارزشي چون قابوسنامه، سياستنامه و چهارمقاله، تاريخ بيهقي از آن‌ها مفصل تر و برجسته تر است، هر چند هر سه عصر حدود يك قرن پس از تاريخ بيهقي نگاشته شده اند.(همايون كاتوزيان، 1374: 77) سياستنامه نثر ساده‏ترى است، اما به بيهقى نزديك است. روضة المنجمين، رسائل خواجه عبدالله ترجمه تاريخ برامكه و… به هر حال داراي يك سرى ويژگي هايى هستند كه مختص آن دوران اند و شامل نثر بيهقى هم مى‏شود. البته، بعضى از اينها مربوط به جمله بندى است. جمله بندي هاى بيهقى ويژگى خاص خودش را دارد كه مربوط به زبان بيهقى مى‏شود. قابوسنامه چون كشكولي است از هر چيز و كتابي تاريخي نيست، گرچه مطالب تاريخي نيز دارد. سياست نامه نيز شرط بي طرفي را رعايت نكرده و از تعصبات مولف به دور نبوده است.

نتيجه‏ گيرى

نه بى‏شكّ، بل محققاً كه شاهنامه فردوسی و تاريخ بيهقى، فرزندان زمانه خویش اند. مولود تطورِ تاريخى عصر خويش اند؛ یکی معرف پایان یک عصر و دیگری نوید آغاز یک تاریخ را می‌دهد. البته به همراه نبوغ و خلاقیت های نگارنده هایشان ابوالفضل بیهقی و حکیم فردوسی. آن‌ها آينه انعكاسِ تحولات تاريخى، اجتماعى و فرهنگى ادوار خود هستند كه دوره انتقالى از عصر اسطوره‏ها و حماسه ها، به عصر تا ریخی و تاریخ‌نگاری ایرانیان را به وضوح نشان مى‏دهند.

در تاريخ ايران زمين، فردوسى شاهنامه خود را زمانى “نوشته ” است كه به آخرين سال هاى “عصر حماسى ايران ” تعلق داشته و حاصل گردآورى و اقتباس و گزينش تنها بخشى از آنها در شاهنامه فردوسى متجلى شده است و شاهنامه ها و گرشاسب نامه هاي ديگر كه پيش از فردوسي “نگاشته ” شده بودند، حاصل نقالي و ادبيات شفاهي مردم كوچه و بازار از ازمنه دور بودند. در حالى كه بيهقى، گرديزى و… تاريخ خويش را موقعى نگاشته‏اند كه به دوران آغازين عصرى تعلق داشته است كه دوره تاریخ‌نگاری جامعه ايرانى را معرفى كرده است. بى‏جهت نبوده كه بيهقى در خصوص نگارش اثرش، آن را اثرى يگانه دانسته كه ذكرش تا آخر روزگار باقى خواهد ماند، چرا كه آثار مشابه‏اى پيش از آن وجود نداشته اند.

تاريخ بيهقى يگانه دستاورد تاريخى و علمى عصر خود نيست و هنگامى كه نوشته شد، پيش از آن در سرزمين هاى اسلامى، آثار تاريخ نگارانه ديگرى به منصه ظهور رسيده‏اند و آثار فارسى نيز در حول و حوش زمانى تاريخ بيهقى نگاشته شده‏اند؛ اما تاريخ بيهقى فرزند خلف زمانه خود است. آن نه همچون ‏شاهنامه ها و گرشاسب نامه ها به حضور فسيل‏گونه اساطير كهن و پايان عصر حماسي ايرانيان تعلق دارد و نه چون تاريخ طبرى و بلعمى به دوره انتقالى از روايات اساطيري به تاريخ‏نويسى، بلكه از آثارى است كه با فراتر رفتن از مرحله “مقامه نويسي ” بايد نخستين ظهور تاريخ نگارى ایرانی را به نام آن نوشت. اگر چه بايد آثارى چون زين الاخبار گرديزى، تاريخ سيستان و سير الملوك را در زمره آن آثار افزود. حتى تاريخ طبرى و بلعمى نيز در كنار وجوه اسطوره‏اى و مذهبى از اطلاعاتى مكفى در زمينه تاريخ نگارى برخوردارند كه شايسته است، در نظر گرفته شود؛ اما بايد افزود كه تاريخ بيهقى از همه آثار مذكور تاريخ نگارانه‏تر است و نوع مثالىِ آثارى است كه هگل آن را تاريخ دست اول مى‏نامد، گرچه در برخى از موارد آنقدر به جزييات مى‏پردازد كه به تذكره‏نويسى وارد مى‏شود. تاريخ بيهقى همان گونه و همان مقدار برخوردار از وجوه نمايشى، داستان پردازانه و اخلاقى است كه بسيارى از آثار علمى ديگر، ولی از متون علمی دیگر نه تنها شیرین تر و دلنشین تر که به وجه استعاری و عاطفی، انسانی تر است. چرا که ما تاريخ بيهقي را نه تنها به شكلي واقعي مي شنويم و به شكلي داستاني لذّت مي بريم، كه “به وجه انساني، مي فهميم “.هيچ اثرى در تاريخ علم يافت نمى‏شود كه از وجوه صد در صد علمى برخوردار باشد و كاملاً عارى از ارزش ها و قضاوت هاى نويسنده در مقام تأويلگر؛ اما اين بدان معنا نيست كه معيارهاى علمى سنجش آنها را كنار نهيم و همه را به يك ميزان ارزيابى كنيم. اگر آثار علمى و تاريخى را با معيارهاى شناخته شده پژوهش و نگارش محك زنيم، در سلسله مراتب نسبى اعتبار علمى، تاريخ بيهقى از معدود آثار علمى تاریخ‌نگاری اسلامى و از معتبرترين آثار تاریخ‌نگاری ايرانى در دوران خود است.

تحولاتى كه در اعصار منتهی به بیهقی با آغاز ترجمه آثار مطرح فلسفى و علمى از تمدن يونانى و فرهنگي و ادبي از هندي و ايراني شروع شده و با ادامه بحث هاى جدلى و تعقلى به مباحث دينى كشيده شد تا ظهور آثار علمى و فرهنگى در زمينه‏هاى مختلف گسترش يافته و آن گاه به تاریخ بیهقی رسید. كتب سبك مقامه گرچه روايات يك فاضل را از مردم كوي و برزن و وقايع گذشته بر آنان حكايت مي كند، اما عمدتاً دستچين شده توسط ذهن حكيم و حتي دستكاري شده به منظور گرفتن پند و اندرز از آن براي شنوندگان و مخاطبان است كه از تاريخ بيهقي متمايز است.

اين همه موجب نشد تا تصور كنيم كارى ماندگار و يگانه در خصوص بيهقى انجام داده‏ايم، چرا كه پيش از ما و بيش از ما انديشمندان استادانى بوده و هستند كه عمر گرانبهاى خود را صرف تحقيق و تأليف آثار بيهقى كردند و اين اثر وامدار كارهاى ارزنده و آراى گرانبهاى ايشان در اين زمينه است. از اين روى تنها مى‏توانيم مدعى شويم كه با استناد بر نظرياتى، به تحليل و ارزيابى‏اى نسبى در خصوص جايگاه تاريخ بيهقى دست يافته‏ايم و تلاشی جدید صورت داده ایم و اين راهي است كه بايد توسط محققان ديگر تداوم يابد و تكميل شود و چه بسا توسط دیگران نقد و حتی ابطال گردد.

فهرست منابع فارسی

– آذرنوش، آذرتاش و رضوان مساح. «ثعالبی، ابومنصور» مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی. بازبینی ‌شده در ۱۵ نوامبر ۲۰۱۱.

– آئینه وند، صادق. علم تاریخ در گستره تمدن اسلامی، جلد 1، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، 1377.

-ابن ابي يعقوب، احمد (ابن واضح يعقوبي). البلدان، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1387.

– ابن ‌احمد اسدي ‌طوسي، ابونصر علي. گرشاسب‌نامه‌، به‌ اهتمام‌ حبيب‌ يغمايي‌، طهوری، تهران‌، 1354.

– ابن البلخي. فارس نامه، به سعي، اهتمام و تصحيح گاي ليسترانج و رينلود آلن نيكسون، دنياي كتاب، چاپ دوم، تهران، 1363.

-ابن علي بلخي، حميدالدين ابوبكر محمدبن عمر. مقامات حميدي، به تصحيح رضا انزابي نژاد، مركز نشر دانشگاهي، تهران، 1372.

-ابن العبري. مختصر تاريخ الدول، ترجمه عبدالمحمد آيتي، ويراستار عبدالله شريفي خجسته، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران،1377.

– ابن جرير طبري، ابوجعفر محمد. تاريخ الرسول و الملوك، جلد 15، ترجمه ابوالقاسم پاينده، انتشارات اساطير، چاپ چهارم، تهران، 1373.

-ابن عبدالجبار عتبی، ابونصر محمد. تاریخ یمینی، ترجمهٔ ابوالشرف ناصح بن ظفر جرفادقانی، به تصحيح دکتر جعفر شعار، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم. تهران، 1374.

– ابن على شبانكاره‏اى، محمد. مجمع الانساب، تصحيح ميرهاشم محدث، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، تهران، 1376.

-ابن محمد بخاري، ابونصر احمد. تاج القصص، با مقدمه و تصحيح سيد علي آل داود، دو مجلد، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب پارسي، تهران، 1386.

– ابن مسكويه. تجارب الامم، جلد اول، ترجمه دكتر ابوالقاسم امامي، انتشارات سروش، تهران، 1369.

– ابن هشام، سيرت رسول الله (ترجمه سيره ابن اسحاق)، ترجمه رفيع الدين اسحاق ابن محمد همداني (قاضي ابرفوه)، نشر مركز، چاپ سوم، تهران، 1383.

– احمدی، بابك. چهار گزارش از تذكرة الاولياء، نشر مركز، چاپ دوم، تهران، 1379.

– اشپولر، برتولد. تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1379.

– اشپولر، برتولد و دیگران. تاریخ‌نگاری در ایران، ترجمه و تألیف یعقوب آژند، نشر گستره، تهران، 1380.

– اقبال لاهوري، محمد. سير فلسفه در ايران، ترجمه دكتر اميرحسين آريانپور، انتشارات نگاه، تهران، 1380.

– البلعمى، ابوعلى محمد ابن محمد. گزيده تاريخ بلعمي، انتخاب و توضيح دكتر جعفر شعار و دكتر سيد محمود طباطبايي، چاپ و نشر بنياد، تهران، 1373.

– اي استلر، ادوارد كاربونل «گنجينه هاي رومانسك كاتالونيا»: ويژه دست نوشته هاي نوين: ميراثي شكننده، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 228، تهران، آبان 1369.

– بارتولد و؛ و. تركستان نامه، جلد اول، ترجمه كريم كشاورز، چاپ دوم،، تهران، 1366.

– باسورث، ادموند كليفورد. تاريخ سيستان؛ از آمدن تازيان تا برآمدن دولت صفاريان، ترجمه حسن انوشه، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، تهران، 1377.

– بريسون، ژ.پ. «انئيد: حماسه لاتيني ويرژيل»: ويژه حماسه هاي بزرگ، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 232، تهران، مهر 1370.

– بتّاچاريه، لوكنات «مهابارتا: قهرمانان داستان كيستند؟»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 184، تهران، مهر 1366.

– بوترو، ژان «حماسه گيلگمش»: ويژه حماسه هاي بزرگ، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 232، تهران، مهر 1370.

– بهار، محمد تقى. سبك‏شناسى، جلد دوم، سازمان كتاب هاى پرستو، تهران، 1349.

ـ بيهقى، ابوالفضل محمد بن حسين. تاريخ بيهقى، تصحيح غنىـ فياض، مقدمه، توضيحات، تعليقات و فهارس از منوچهر دانش‏پژوه، انتشارات هيرمند، تهران، 1376.

ـ ——–، ——-، تاريخ بيهقى، تصحيح دكتر على اكبر فياض، دانشگاه فردوسى مشهد، مشهد، 1356.

ـ ——–، ——-، گزيده تاريخ بيهقي، به كوشش دكتر محمد دبير سياقي، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم، تهران، 1381.

– تدين نجف آبادي، محمد «نقش تاريخ در تفسير طبري»، سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مازندران، شهريور 1368.

– تكميل همايون، ناصر «پايگاه فرهنگي امام المورخين طبري در روند تاریخ‌نگاری اسلامي»، سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مازندران، شهريور 1368.

– ثعالبي نيشابوري، عبدالملك بن محمدبن اسماعيل. تاريخ ثعالبي (مشهور به غرر اخبار ملوك الفرس و سيرهم)، پاره نخست، ايران باستان، همراه با ترجمه زتنبرگ و ديباچه مجتبي مينويي، پيشگفتار و ترجمه محمد فضائلي، نشر نقره، 1368.

– جمعی از نویسندگان. تاریخ‌نگاری در ایران؛ تاریخ‌نگاری دوره غزنوی، بازورث (باسورث)، ترجمه یعقوب آژند، نشر گستره، چاپ دوم، تهران، 1388.

-دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، تهران، 1375.

– درخشان، مهدي. «سبك نثر تاريخ بلعمي»؛ سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 22-24 شهريور 1368.

– ده مرده، برات. نگاهی به سبک تاریخ نگاری تاریخ سیستان، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، تهران، شهريور 1378، شماره 23.

ديباي خسرواني؛ كوتاه شده تاريخ بيهقي، گزينش و گزارش دكتر محمدجعفر ياحقي و مهدي سيدي، انتشارات جامي، چاپ دوم، تهران، 1379.

– دینوری، ابوحنیفه احمدبن داوود. اخبار الطوال، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، 1364.

رساله لونگينوس. در باب شكوه سخن، ترجمه رضا سيدحسيني، انتشارات نگاه، تهران، 1379.

– روزنتال، فرانتس. تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ترجمه دکتر اسدالله آزاد، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1365.

– زنجاني، برات «تاريخ طبري از ديدگاه بلعمي»؛ سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 22-24 شهريور 1368.

– ژالو، هلن ايور «ايلياي شكست ناپذير»: ويژه حماسه هاي بزرگ، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 232، تهران، مهر 1370.

– ستيتيّه، صلاح «شكوه سخن»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 184، تهران، مهر 1366.

-شایگان، داریوش‌. اديان‌ و مكتب‌هاي‌ فلسفي‌ هند، جلد اول‌، انتشارات‌ اميركبير، تهران‌، 1356.

– شهابی، علي اكبر. احوال و آثار محمدبن جرير طبري، انتشارات اساطير، چاپ چهارم، تهران، 1375.

– صفا، ذبيح الله. تاريخ ادبيات ايران، جلد اول؛ خلاصه جلد اول و دوم، تهران، 1355.

———، ——-، حماسه سرايي در ايران، انتشارات اميركبير، تهران، 1363.

– طبري، احسان. ابوالفضل بيهقي و جامعه غزنوي، برلين، 1380.

– فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه حكيم توس، براساس نسخه كامل شاهنامه مسكو، نشر الكترونيكي و اطلاع رساني جهان رايانه.

– غنيمه، عبدالرحيم. تاريخ دانشگاه هاي بزرگ اسلامي، ترجمه دكتر نورالله كسائي، دانشگاه تهران، موسسه اتنشار، تهران، 1388.

– كالين.ا. رنان. تاريخ علم كمبريج، ترجمه حسن افشار، نشر مركز، چاپ دوم، تهران، 1371.

– كركينن، هيكّي «كاليوالا و شكوفايي هنر فنلاندي»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران، شماره 184، تهران، مهر 1366.

گزيده تاريخ بلعمي، انتخاب و توضيح دكتر جعفر شعار و دكتر سيد محمود طباطبايي، چاپ و نشر بنياد، تهران، 1373.

– گوتاس، دیمیتری. اندیشه یونانی، فرهنگ اسلامی، ترجمه عبدالرضا سالار بهزادی، نشر فرزان روز، تهران، 1390.

– لكوئونا، خوان ماري «ادبيات باسك و سنت شفاهي»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 184، تهران، مهر 1366.

متون تاريخي؛ تاريخ اعثم كوفي، انتخاب، معرفي و توضيح دكتر اسماعيل حاكمي، دانشگاه تهران، موسسه انتشارت و چاپ، تهران، 1384.

متون تاريخي؛ مجمل التواريخ و القصص، انتخاب، معرفي و توضيح دكتر اسماعيل حاكمي، موسسه انتشارت و چاپ، دانشگاه تهران، تهران، 1384.

– مصطفوي، رضا «ترجمه كهن فارسي تاريخ طبري و ارزش هاي آن»؛ سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 22-24 شهريور 1368.

– ميزگرد بيهقي پژوهي منعكس شده در كتاب ماه، تهران، 1382.

– ميلانى، عباس. «تاريخ در تاريخ بيهقى»، ايران‏شناسى، سال پنجم، شماره 4، 1372.

– نصر، سید حسین. علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، تهران، 1384.

– نوبخت، ایرج. نظم و نثر پارسي در زمينه اجتماعي؛ از آغاز تا نهضت مشروطه، انتشارات ربيع، تهران، 1373.

– مولف نامعلوم، تاريخ سيستان، به تصحيح و توضيح ملك‏ الشعراي بهار، انتشارات زوار، تهران، 1388.

— والدمن، مریلین. زمانه، زندگي و كارنامه بيهقي، ترجمه منصوره اتحاديه (نظام مافي)، نشر تاريخ ايران، تهران، 1375.

– والوردو، فرانچسك «تاريخ هزار ساله كاتالونيا»: ويژه دست نوشته هاي نوين: ميراثي شكننده، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 228، تهران، آبان 1369.

-وطن دوست، غلامرضا «طبري به‌عنوان يك تاريخنگار»، سمينار بين المللي طبري، دانشگاه مازندران، معاونت پژوهشي وزارت فرهنگ و آموزش عالي، مازندران، شهريور 1368.

– وو، کارادو. متفکران اسلام، ترجمه محمد رضا شجاع رضوی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1374.

– هروي، جواد. تاريخ سامانيان؛ عصر طلايي ايران بعد از اسلام، انتشارات اميركبير، تهران، 1382.

– هلفر، ميريّ «حماسه جهسار تبت»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 184، تهران، مهر 1366.

– همايون كاتوزيان، محمدعلي. چهارده مقاله در ادبيات، اجتماع، فلسفه و اقتصاد؛ ذكر بر دار كردن امير حسنك وزير، نشر مركز، تهران، 1374.

– هولت، پي. ام.، ان. ك. س. لمبتون و برنارد لوئيس، تاريخ اسلام كمبريج، جلد اول، ترجمه تيمور قادري، چاپ و نشر بين الملل، تهران، 1383.

– ——-، ——-، ——–، ——-، ——–، تاريخ اسلام كمبريج، جلد دوم، ترجمه تيمور قادري، چاپ و نشر بين الملل، تهران، 1383.

– هونكو، لوري «كاليوالا زادگاه حماسه فنلاند»: ويژه گفتار و نوشتار، ترجمه گروهي از مترجمان، پيام‌ يونسكو، مركز انتشارات ‌كميسيون‌ ملي‌ يونسكو در ايران‌، شماره 184، تهران، مهر 1366.

– یوسف حسن. احمد، دانالد ر. هیل. تاریخ مصور تکنولوژی اسلامی، ترجمه دکتر ناصر موفقیان، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1375.

فهرست منابع عربی

– ابن حزم، على بن احمد. جمهرة انساب العرب، بيروت، 1403 ق/1983 م.

– ابن حميدى، محمد بن فتوح. جذوة المقتبس، به كوشش محمد بن تاويت طنجى، قاهره، 1372 ق/1952 م.

-ا‌بن علي مسعودي، ابوالحسن علي‌بن حسين. مروج الذهب و معادن الجواهر، اهتمام و تحقيق دكتر يوسف البقاعي، بيروت، داراحياء التراث العربي، 2002م.

-دايرة المعارف الاسلامية، ابراهيم زكي خورشيد، جلد هفتم، قاهره، 1933م.

– لوبن، گوستاو. حضاره العرب، ۷۹، ترجمه به عربی عادل زعیتر، مطبعه عیسی البابی الحلبی، قاهره، ۱۳۸۴ ه.ق.

فهرست منابع لاتین

.Amirsoleimani, S. “Trust and Lies: Irony and Intrigue in Tarikh Bayhagi,” Iranian Studies, Vol.32, No.2., 1999-

E. J. W. Gibb Memorial Series, Vol.5, n.s., 3rd ed., London, Luzac and Co. 1968… Barthold, W., Turkastan Down to the Mongol Invasion

– Bosworth, C. E., “The Ghaznavids: Their Empire in Afghanistan and Eastern Iran,” Edinburgh University Press, Edinburgh, 1963.

-Davis. D, “The Problem of Ferdowsi’ Sources.” Journal of the American Oriental Society, 1996, 116.

-Iranica Encyclopedia: Culture and Civilization of the Iranian Plateau.

.Gipp, H. A. R., “Tarikh” in Studies on the Civilization of Islam, Encyclopedia of Islam, 2nd ed. 2.-

Hombldt. W.V, Uber die unter dem NamenBhagavad Gita lekannte Episode Mahabharata,Berlin, 1862-

– Zwettler. M, The Oral Tradition of Classical Arabic Poetry: Its Character and Impplications. Columbus, 1978, No.6.

فهرست سایت های اینترنتی

http://www.encyclopaediaislamica.com

http://www. Iranica Encyclopedia.com

http://www.Wikipedia-the freeencyclopedia.htm