آنچه که رژیم دزدان و جانیان را در ایران نگاه داشته، ” حضور مردم” ، ” اعتماد به دین “!

0
551

باقی ماندن و پایداری هر حکومتی در هر سرزمینی، از هر نوع حاکمیتی هم که باشد؛ در درجه نخست حضور و پشتیبانی مردم آن دیار، از رژیم حاضر در کشورشان است. در بین تمام دولت های موجود در جهان، هم دول خوب و موجه وجود دارند؛ و هم بد و غیر قابل تحمل، گونه دیگری از دولت هائی که در دنیا هستند؛ آنهائی می باشند که نه کاملا خوب و نه صد در صد بد و غیر قابل تحمل اند. روشن است که دولتمردان خوب و مسؤل در هر مملکتی که باشند؛ از پایگاه های مردمی و پشتیبانی های ملت برخوردار می شوند. چرا که همه تلاش چنین دولت هائی، ایجاد امکانات رفاهی بیشتر برای مردم کشورشان، و بالا بردن سطح بی نیازی های ایشان در هر زمینه ای به ممالک دیگر دنیا است. ملت های چنین سرزمین هائی، کم و کسری ندارند تا در مقابل مدیران سیاسی کشورشان بایستند؛ و برای براندازی آنها قیام نمایند!

اما بر سر قدرت باقی ماندن حکومت های بد، که ظاهرا نباید هیچ پایگاه مردمی هم داشته باشند؛ چگونه تحقق می یابند؟ چنین حاکمیت هائی که ذات حکومت شان، با تارهای استبداد و خودکامگی بافته شده است؛ با در دست گرفتن ابزار دیکتاتوری علیه مردم سرزمین مورد مدیریت شان، تمامی روزنه های تنفس مردم در جامعه را، در حد امکان خویش و تا جائی که میسر باشد؛ به گونه ای مسدود می نمایند؛ که ملت فقط زنده بمانند، و نسبت به کنش های ضد مردمی رژیم مستقر در میهن شان، شهامت ابراز کردن کوچک ترین اعتراض و ایراد گیری نسبت به کارهای جنایتکارانه و غیر منطقی ایشان را نداشته باشند!

در انواع حکومت های از نوع بالا، تفاوت های قابل توجهی به چشم می خورند؛ کشورهائی هستند که حاکمیت آن بر هیچ ضلع و زاویه ای از یک دین و مذهب رسمی و غیر رسمی قائم نیستند. عکس این قضیه نیز صادق است، ممالکی هم در گیتی وجود دارند؛ که مدیریت آنها با رژیم هائی است؛ که گرایش های دینی اربابان حکومت در آن مملکت، تأثیرات مستقیم و غیر مستقیمی بر چگونگی زندگی مردم آن سرزمین، و نحوه تعامل سیاست های خارجی ایشان با دیگران را دارند. اینها جهت ماندگاری حکومت شان(در هر شکلی که باشد)، غیر از ” حضور مردم ” ، به محور ” اعتماد به دین ” که باز هم مردم در آن نقش زیادی دارند نیز نیازمندند. حاکمان سرزمین های دین محور، کاملا به وابستگی دو مورد بالا به همدیگر آگاهند. چون خودشان ابداع کننده این ارتباط تنگاتنگ، میان مردم آن سرزمین، و نوع دیانتی که حکومت کشور بر آنان تحمیل می کند بوده و هستند. بر این اساس به هر طریق ممکن، می کوشند که این رابطه میان دو محور بالا هیچگاه خدشه دار نشود؛ بلکه روز به روز بر استحکام آن نیز افزوده گردد!

بارزترین نمونه های چنین حاکمیت هائی در گیتی، دولتمردان خبیث کشورهای اسلامی در سراسر جهان، به ویژه در عربستان سعودی و دیار آخوند زده خودمان هستند. سرزمین هائی که از قطع کردن انگشتان دست و پای مجرمان گرفته تا بقیه اندام بدن ایشان، از سنگسار نمودن محکومان گرفته تا اعدام های با اشکال گوناگون، از بریدن زبان و درآوردن چشم محکومان، تا قصاص اسیدپاش(فردی که اسید پاشی کرده با پاشیدن اسید قصاص شود)؛ اینها همه از اشتراکاتی هستند که این دو حکومت برخاسته از دامان اسلام ناب محمدی، مجریان دائمی چنین تبهکاری های ضد بشری، به عنوان ایجاد عدالت در جامعه هستند!

سوء استفاده از حربه دین توسط حاکمان دینی، در کشورهائی رایج تر است؛ که محتوای مغز بیشتر شهروندان آن سرزمین، از همه چیز انباشته است. مگر اندکی خرد و تعقل در باره آنچه که بر سرشان آورده می شود. عاملان یک حاکمیت برخاسته از دامان دروغی آشکار به عنوان ” دین ” ، به درستی می دانند که برای ایجاد وحشت در میان مردم، و حکم راندن بر چنین ملتی، هیچ روش و طریقی مانند: ” به بهشت رفتن نیکوکاران” ، و ” راهی جهنم شدن بدکاران ” وجود ندارد. به همین خاطر از صبحگاه تا شامگاه هر روز، هر چه که خطاب به مردم آنجا می گویند؛ چگونگی یافتن راه های رسیدن به بهشت موعود(که هیچ دلیل علمی بر صحت آن موجود نیست) ، و نیز پیدا کردن طرقی جهت دوری جستن ایشان از سوزانده شدن درون شعله های همیشه پرشرر هیزم های دوزخ است(که این هم جائی در هیچ ادله ی علمی ندارد)!

می دانم و به خوبی واقفم، که بیان همه این موارد، برای کسانی که حتی هنگام تماشای گذر دادن ” امامزاده سیار” از مقابل چشم شان، هم اشک می ریزند و هم پول شان را درون ضریح ” امامزاده بیژن ” می اندازند! کوفتن آب در هاون است. ولی همواره بر این پندارم، که اگر از میان مخاطبین دیدگاه های من، حتی فقط درصد بسیار اندکی هم وادار به انیشیدن در باره موضوع مطرح شده بشوند. من وظیفه انسانی خودم را، در حد بضاعت آگاهی های همه جانبه ام به درستی انجام داده، و به هدفی که در صدد پیگیری نمودن آن می باشم رسیده ام. زیرا: ” من این دو حرف نوشتم، چنان که غیر ندانست*** تو هم به رسم امانت، چنان بخوان که تو دانی” !

محترم مومنی

مقاله قبلی۸۰۰ میلیون دلار کالای قاچاق مکشوفه کجاست؟
مقاله بعدیفال در دیوان حافظ؛ دکتر منوچهر تقوی بیات
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.