آنچه که از تاریخ معاصر میهن مان نمی دانیم؟!! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
205

در طول همه تاریخ در این جهان بی انتها، و در جریان زندگی بشر از آغاز آن تا به امروز در دنیای کنونی، رویدادهای خوب و بد بی شماری وجود داشته و دارند؛ که در همه گیتی رخ داده و می دهند. تعدادی شان اتفاقات ناشی از بازتاب پدیده های طبیعی در کل هستی در این گیتی بزرگ می باشند. اما بخش عظیمی از آنها، در اثر خصلت های گاه خوب و مثبت، و زمانی هم بد و منفی ساکنان این کره خاکی به وجود آورده و می آورند. که چهره ی هستی و نوع کنش ها و نگرش های آدمیان در چرخه ی این روزگار آکنده از حادثه را، به دست تغییراتی ناهمگون با اصالت موجودیت آنان سپرده و می سپارند!

خصوصیات اخلاقی آدم ها، هر کسی و هر چه که باشند. در بسیاری از موارد، شباهت های زیادی به همدیگر دارند. خوبی و بدی، از مهم ترین صفات مشترک نوع بشر هستند؛ که هر فردی به نسبت نوع اندیشه خود، و آنچه که برای زندگی خویش در نظر می گیرد. تفاوت های بسیاری با خواسته های دیگر همنوعان وی دارد. این تفاوت ها در موقعیت های خاص جغرافیائی و فرهنگی محل زندگانی آنان جلوه های بارزتری می یابند؛ و شخصیت های ذاتی آنها را، یا به سوی خوب تر بودن، و یا به طرف عکس آن سوق می دهند!

در بین خوب تر شدن و یا بدتر گردیدن نوع زندگی مردم دنیا، متاسفانه جلوه های بخش دوم(بدتر شدن شان)، به آشکارا نقش زیاده طلبی ها و حسادت آنان به همدیگر را، بارزتر از بقیه صفات موجود در هویت خلق و خوی ایشان جلوه گر می نماید!

شاید پرسش بسیاری از ما از خودمان، به ویژه پس از فرو پاشیدن حکومت همواره و تا به ابد سرفراز پادشاهی پهلوی این بوده و هست و باشد: « چرا حکومت پادشاهی پهلوی در ایران سقوط کرد؟ و چرا مردم این سرزمین بلندپایه و باستانی، چنین سرنوشت شومی را یافتند. که مملکت خوب و کامل و تمام عیار ایشان، همه خوبی هائی را که داشت از دست بدهد؛ و ملت آن، در اسارت تمامی بدی های جهان، که حاکمیت پلید و منفور آخوندی برای شان آورده است قرار بگیرد؟!

آنچه که ایران و مردم آن را به چنین روز سیاهی نشاند؛ دلیل های فراوانی دارد؛ که بیان کردن همگی شان در حوصله ی این مختصر نمی گنجد. اما….. : « آب دریا را اگر نتوان کشید***** پس به قدر تشنگی باید چشید » یا « هم به قدر ذره ای باید چشید» ؛ بنا بر این، مایلم در این نوشتار، برداشت خودم از روی دادن انقلاب منفور اسلامی در ایران، و فروپاشیدن حکومت ایرانساز پهلوی را، در حد بضاعت آگاهی های خودم مطرح ساخته و به آن بپردازم!

تا زمانی که ساکنان این سرزمین، با صدها مصیبت برآمده از ناتوانی های حکومت شاهان خودکامه سلسله عیاش و زنباره قاجار، از چند صد سال پیش تا انتهای عمر منحوس این سلسله خرافه پرست و دینزده مواجه بودند. چرا چنین رخداد شومی(استیلای اهریمنان اسلام پناه و ایران ویران گردان آخوندی اسلامی بر ایرانزمین) شکل نگرفته بود؟!

اما با رشد باور نکردنی ایران و مردمان آن در تمامی زمینه های مملکتی، و نوع زندگانی ایشان، که از پس از سرنگونی حاکمیت استبدادی قاجار، و به وجود آمدن سلسله پادشاهی پهلوی آغاز گشت؛ و در مسیر پیشرفت های همه جانبه نیز قرار گرفت. یکباره بخل و حسادت دشمنان سیه دل داخلی و خارجی ایرانزمین، و صدالبته بدخواهان دو پادشاه دلسوز و میهن پرست سلسله نوین ایرانساز پهلوی، از شدت نظرتنگی های خود نتوانستند؛ نظاره گر آنهمه رشد و ترقی اعجاب برانگیز در ایران باشند؟!

اموری که در طول نزدیک به پانصد یا ششصد سال حاکمیت بی کفایت قجرها هرگز رخ نداده بود؛ و به دلیل رضایتمندی قدرت های بزرگ دنیا از هر چه بیشتر حقیر گشتن ایران و ایرانی در آن حاکمیت متحجر و عقب مانده نمی توانست روی بدهد. فقط در طول شانزده سال پادشاهی بی نظیر پهلوی اول، اعلاحضرت رضاشاه بزرگ، و نیز مدت سی و هفت سال حکومت سراسر افتخار پهلوی دوم، اعلاحضرت محمدرضا شاه پهلوی شکل گرفته بود. موجب رشگ و حسد کسانی گشت؛ که از بیم چند مورد نمی خواستند و نمی توانستند؛ که شاهد چنین پیشرفت های عظیمی در ایرانزمین باشند. و همچنان نیز اجازه بدهند؛ که مردم این سرزمین اهورائی، که در اثر تلاش های بی وقفه و میهن پرستانه دو پهلوی نخست، فقط حدود پنجاه و یک سال که از تمام شدن اسارت های شان در موارد زیر می گذشت. بتوانند با برخورداری پیشرفت های پدید آمده به دست پهلوی های ایرانساز و میهن پرست، از آنچه که در کشورشان به وجود آمده بود استفاده کنند و لذت هم ببرند!

ملت فهیم ایران به درستی درک نموده بود؛ که جهت رها شدن از ذلت های مربوط به این موارد(مرگ و میرهای زودرس و ناشی از مبتلا شدن به صدها بیماری واگیردار رایج در کشورشان، نداشتن راه های مناسب آسفالته و ریلی و شوسه میان شهرهای دیار خویش، آسوده خیال نبودن مردم از راهزنان و دزدان سرگردنه ها، عدم امکانات ضروری مخصوصا بیمارستان های مجهز و سایر مراکز بهداشتی در کل کشور، نداشتن امکانات تحصیلی از پائین ترین مقطع های آن تا انتهای آموزش های عالی در دانشگاه، برخورداری از سیستم بانک های پیشرفته و مجهز، داشتن آرتش نوین، اعم از نیروهای مسلح سه گانه، همچنین شهربانی و ژاندارمری برای حفظ نمودن امنیت داخلی و شیوه های نوین مرزداری در کل مملکت، و برطرف گشتن ننگی مانند بالا رفتن شپش و سایر حشرات از سر و کله مردم، نه فقط در میان ساکنان روستاهای کشور، بلکه در شهرهای کوچک و بزرگ ایران نیز، نداشتن آب لوله کشی، عدم حضور یک فرودگاه بین المللی، و بسیار بسیار امکانات الزامی دیگر جهت دارا بودن یک زندگانی سالم ) که تا روی کار آمدن سلسله پادشاهان میهن پرست پهلوی، از آزارهای نبودن امکانات و موارد بالا در میهن شان، کم ترین آسایشی نداشتند. ولی پس از روی دادن چنین اتفاق افتخار برانگیزی سرانجام توانستند. از شر محنت های نامبرده در بالا خلاص بشوند؛ و با آسودگی خیال به نوعی از بهترین شرایطی که در آن مقطع موجود بود. به زندگی فردی و زندگانی اجتماعی خودشان بپردازند و به آن ادامه بدهند!

اما دشمنان ایران و ایرانی، مخصوصا آنهائی که عظمت وجود و حضور پادشاه میهن پرست ایرانزمین محمدرضا شاه پهلوی، نه فقط درون منطقه خاورمیانه، بلکه در تمامی جهان را ببینند و تحمل کننند. از بیم به وجود آمدن یک « ژاپن » قدرتمند دیگر در قاره ی آسیا، و نیز از واهمه جایگزین گشتن شاهنشاه آریامهر به جای خودشان در تمام دنیا، که مورد مشاورت های همه جانبه سایر دولتمردان گیتی در زمینه های گوناگون سیاسی و اقتصادی و …. قرار می گرفت. نتوانستند چنین حقیقت محض و بارزی را درک نموده و بپذیرند؛ که با حیله های برآمده از حسادت ها و تنگ نظری های شان نسبت به پادشاه فقید ایرانزمین، و فرو پاشیدن حکومت افتخار آمیز و خردمندانه پهلوی، و جایگزینی آن با ننگ آورترین حاکمیت مستبد و جنایتکار گیتی، بتوانند دل های ایرانیان واقعی و میهن پرستان راستین را، از نام پر آوازه و یادمان های پر خاطره آن مرد بزرگ تاریخ کشورشان تهی سازند. زیرا : « هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق**** ثبت است در جریده ی عالم دوام ما» !

آن سیه دلان بی وطن و مزدوران خارجی، آن دانشجویان بی خرد و فریبخورده ایرانی، که با سرمایه مالی کشور و اراده ملوکانه همان شاهنشاه بزرگ و فراموش نشدنی، جهت ادامه تحصیل به خارج از کشور مخصوصا به ایالات متحده اعزام شده بودند. همان هائی که هنگام بستری بودن پادشاه در بیمارستانی در آمریکا(پس از خروج آن مرد بزرگ از میهن خویش) ، در اطراف آن بیمارستان فریادهای فحاشانه خویش « مرگ بر شاه » را، جهت زجر دادن آن یگانه تاریخ ایرانزمین سر داده بودند؛ تا که آن وجود بیمار و تازه جراحی شده را، بیشتر عذاب بدهند. فراموش نکنند، میهن پرستان واقعی دست از سرشان بر نخواهند داشت. تا همگی شان را به مکافات کردار ناپسند و ناسپاسانه و بی خردانه شان برسانند!

محترم مومنی

مقاله قبلیدومین شکست تیم ملی ایران رقم خورد
مقاله بعدیدانیال زاده، سلطان فولاد و متهم بزرگ اقتصادی دستگیر شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.