آنهائی که هویت و اعتباری نزد درست اندیشان ندارند !! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
320

در زبان شیوای پارسی ما، اشارات فراوانی به « ضرب المثل » یا « تمثیل » های بسیار گویا در ادبیات بی نظیر میهن مان شده است؛ که می توان در شرایط متناسب با مفهوم هر یک از آنها، نزدیک ترین مورد را برگزید و به آن پرداخت. که البته چنین استفاده معقولی از این بخش از « زبان و ادبیات پارسی » ما، برآمده از هوشمندی ادیبان و فلاسفه ای است؛ که جهت راحت تر دست یافتن همگی ما، به چگونگی رویدادهای غیر مترقبه، و نیز درک آسان تر سخنان نا مفهوم کسانی است؛ که مطالب خود را با، یا بدون پیش زمینه مطرح می سازند. اینگونه، و حتی شاید به مرور زمان و تکرار شدن چنین کاربردهائی از سوی کاربران این ادبیات بی رقیب، نه فقط اهالی فن « سخنوری » ، بلکه افراد معمولی جامعه نیز، از این عبارات رسا، که در اصطلاح « ضرب المثل » نامیده می شوند استفاده بهینه می کنند؛ تا موضوع مورد بحث میان خودشان را، برای همدیگر واضح تر و قابل درک و بررسی بیشتر نمایند !

به طور مثال: « نه اون خوبه نه ایشون، لعنت به هر دوتاشون» به چه معنا هست و به کدام موضوع اشاره دارد؟ با توجه به آنچه که در شرایط غیر متعارف چهار دهه اخیر، گریبان ملت شریف ایران را گرفته است. یعنی: نه آخوند می خواهیم، نه شیخ، نه روحانی و نه ملا، و نه همه آن کسانی را، که در نهایت بی خردی، با آنکه بعضی از آنها اصطلاحا مکلا هستند( = افرادی که لباس های غیر اونیفورم، ولی شخصی می پوشند و برخی شان کلاه بر سر ) می باشند. ) ؛ اما همچنان از این گروه های غیر ایرانی و حتی ضد ایران و ایرانی تبعیت و پشتیبانی می کنند را هم نمی خواهیم؛ چرا که خطر چنین خودفروختگانی برای ما و میهن مان، کم تر از حاکمیت اشغالگر و مستبد آخوندی نیست !

شما را نمی دانم، اما خود من که در نهایت هزاران افسوس، از سوی مادری آخوندزاده هستم. ولی به دلیل پی بردن به ماهیت اصلی این واژه های بی اعتبار در فرهنگ و تاریخ اهورائی و آریائی مان، پژوهشی در ارتباط با این فرقه تبهکار نموده ام؛ و در این باره نسبتا به حقایقی رسیده ام؛ که ……..« اگر گویم زبان سوزد، و گر خاموش بنشینم؟ مغز استخوان سوزد» !

در دوران حکومت سلسله دینزده صفویه در ایران، شدت ستمگری شاهان صفوی نسبت به سایر ایرانیانی، که دین واپسگرای اسلام را نمی پذیرفتند در حدی بود؛ که حتی بسیاری از پیروان ادیان دیگر هم از ترس جان شان، ناگزیر به مسلمان نمائی و پیروی ظاهری از این آئین الهی!!!!!! شده بودند !

به همین خاطر ، و برای منحرف نمودن افکار پلید ماموران نادان حکومت دین محور و عقب افتاده صفویان، هنگامی که در معابر عمومی ظاهر می شدند؛ با بر سر گذاشتن عمامه سیاه و سپید یا فینه(کلاه مداحانی که دروس حوزوی را نگذرانده اند. اما با خواندن اشعار مذهبی در مراسم روضه خوانی و سوگواری برای « شهدای کربلا » ، اقدام به آخوند نمائی کردند و می کنند. ) تا به وسیله ماموران حکومت صفویه کشته نشوند!

عمامه سیاه را آنهائی بر سر می گذاشته و همچنان می گذارند؛ که خودشان را از اولاد و باز ماندگان پیامبر اسلام معرفی می کنند( که البته ایشان باید در این باره « شجره نامچه ای = مدرک کتبی » که اصالت آنان را به یکی از دوازده امام مذهب شیعه برساند. را نزد خویش داشته باشند. ) ؛ عمامه سپید را هم آنهائی بر سر می گذاشتند و همچنان می گذارند؛ که آخوند شدن را به لحاظ حرفه انتخاب می کنند؛ و راه و روش آن را، نزد یک روحانی معتبر که به مقام آیت الله بودن و فقیه گشتن رسیده است می آموزند !

آنها باید حین فرا گرفتن این پیشه اهریمنانه، در مقام « طلبه گی » نزد آخوند با سابقه تری نسبت به خودشان، شاگردی او را بنماید؛ و به اتفاق وی به مراسم روضه خوانی های مردم نادان بروند؛ تا شیوه های صحیح « سوزناک تر » خواندن انواع روضه ها( پنج تن ، موسی بن جعفر ، حضرت رقیه ، حضرت سکینه و…… را بیاموزند. ) ؛ و همه اینها را با پیوستن به ماجرای صحرای کربلا، و کشته شدن حسین و یارانش در جنگ میان او و یزید بن معاویه، و اسیر گشتن خانواده اش پیوند بزنند. و ضمن آن، مصیبت اسارت زینب و بقیه اعضای بیت امامت!!! را نیز، که همواره چاشنی اصلی این « آش عزاداری » است؛ را در انتهای روضه خوانی خود برای افراد پای منبرشان بازگو کنند؛ و اشک های برآمده از نادانی ایشان را سرازیر کنند( مردان و زنانی که یک جو عقل در سرشان نیست، تا نزد خویش تعقل نمایند و از خود بپرسند: که داستان مربوط به قدرت پرستی دو گروه متخاصم در بیش از چهارده قرن پیش در شبه جزیره عربستان، که با هم خویشاوند بودند و درون یک قبیله ( قریش ) در آن سرزمین می زیستند. چه ارتباطی به ملت آریائی درون کهندیار اهورائی ایشان دارد؟ که این مردم ساده انگار، وقت گرانبهای خودشان را، پای بساط نفع طلبی و دروغپردازی یک آخوند نادان تلف کنند؟ تا طلبه های سودجو، برای رساندن خودشان به مرحله آخوندی، هم از ایشان(پا منبری های خودشان) پول بگیرند، و هم اشک شان را در بیاورند ؟!

آیا مجیز گوئی برای مطرح نمودن چنین جانوران رندی در جامعه، که از طلبه گی و روضه خوانی شروع کرده اند؛ و چون به طور مستمر در بطن جامعه بوده اند؛ با طبقات مختلفی از آحاد مردم ایران و خلقیات متفاوت آنان آشنا گشته اند. خود را به مرحله سوء استفاده نمودن از نابخردی ایشان رسانده اند. و با فریب دادن آنها به اموری پرداختند؛ که ننگ بزرگی به نام انقلاب اسلامی را در ایران پایه گذاری کردند !

آیا در دیاری که یکتاپرستان و پیروان آئین زرتشت نیکو سرشت در آن به این جهان آمده و زندگی می کنند؛ حضور آنانی که در جوار آفریدگار یگانه هستی، کنار ضریح مقدس!!!! این امام و آن امامزاده تازی تبار زار می زنند؛ و تندرستی خویش و برآورده شدن آرزوهای شان را، از جسد درون آن مکعب چوبی می طلبند؛ جز ننگی آشکار برای ایرانیان آریائی نیست ؟!

اگر به خودتان و اصالت پارسی خویش بها نمی دهید؟ دست کم، به عزیزان خود فکر کنید؛ که یا کودک هستند و یا در عنفوان جوانی خویش می باشند. چرا به جای راهنمائی کردن آنها به سوی یک مسیر بدون حضور « اهریمن » ، این بی گناهان را که ما به این دنیا آورده ایم؛ را روانه محیطی بنمائیم؟ که حتی درون شهرهای کوچک آن، بیش از ده مسجد(خانه های شیاطین) وجود دارند. اما دریغ از یک کتابخانه ، که فرزندان تان را از مرحله « آدمیت » به مقام والای « انسانیت » برسانند ؟!

یادمان نرفته است که چندی پیش ، در خیابان های شهرهای محل سکونت تان، « امامزاده های سیار » را نزدتان می آوردند؛ تا پول های خود را درون آن « ضریح های » سیار مقدس بیندازید!! و حاجات خویش را، از آن جعبه های چوبی و مقوائی بطلبید !

شما را سرگرم چنین دروغپردازی هائی می کنند؛ تا متوجه نشوید، که آذوقه های متعلق به شما و خانواده تان را ، به روس ها هدیه می نمایند و رایگان به آنجا می فرستند. تا جهت تداوم حاکمیت ننگین شان، از یاری های همسایه شمالی بهره مند بشوند !

اکنون در این اوضاع بلاتکلیفی حکومت ننگین ملاها، و در موقعیتی که درون حاکمیت منفور آخوندها اختلافات رای و اندیشه در هر موردی وجود دارد. به ایران بیندیش‍ید، و بدون اتلاف وقت، شر حضور آخوند و شیخ و ملا را، از سر خود و دیارتان کوتاه و برطرف نمائید !

مقاله قبلیدر آستانه ورود به جنگ جهانی سوم؛ آیا راه گریزی هست؟ بقلم دکتر کاوه احمدی علی آبادی
مقاله بعدیبلیت سینما برای خانواده‌های دارای سه فرزند نیم بها می‌شود!!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.