آنهائی که باختند و آنانی که بردند!

0
291

طبیعت بشر به گونه ای است، که در بیشتر زمینه های زندگی اش، شتابزده و بدون در نظر گرفتن عواقب خوب و بد کاری که انجام می دهد عمل می کند. در میان این موجودات عجول و ناصبور، تعداد بعضی از ایشان، که به راستی به دلیل همین تصمیم گیری های سریع، دچار مشکلات بدون راه حل می شوند؛ بسیار زیادتر از بقیه است. بارها چوب بدون تأمل انجام دادن کارهای شان را می خورند؛ اما هیچگاه از نتایج منفی حاصل آمده از کارهای اشتباه شان، برای بهبود بخشیدن به نوع عملکردهای بعدی خویش، کم ترین تجدید نظری را در عملکردهای بعدی شان مراعات نمی نمایند!

شاخص ترین اشتباه تاریخی ما ملت ورشکسته اخلاقی در ایران، فروختن شعور انسانی و نژادی خودمان به دشمنانی بود؛ که دست کم از زمان آغاز حکومت ایرانساز پهلوی در کشورمان، ماهیت خبیث آنان را، توسط پادشاه میهن پرستی مانند رضا شاه بزرگ دریافتیم؛ و میزان بدی و زیانبار بودن تک تک شان، بر بسیاری از ما آشکار گردیده بود. آن مرد بزرگ، از همان نخستین روزهای مدیریت هوشیارانه اش در ایران، دانست و نشان داد که به موجود گداصفت و اهریمن پیشه ای مانند آخوند، نمی بایست بها می داد و از آنان در امور مملکتی استفاده می نمود. اما شوربختانه، بعد از دسیسه های دولت فخیمه بریتانیای کبیر، و توافق همدستان ایشان، که از اقدامات میهن پرستانه و دلاورانه آن مرد بزرگ در وحشت به سر می بردند؛ و بیم آن را داشتند که کارهای بزرگ و مترقیانه آن پادشاه بی همانند، سرمشق دیگر ملل جهان قرار بگیرد. وی را از کشورش بیرون راندند؛ و فرماندهی به حرکت درآوردن کشتی مملکت نیمه نجات یافته ایران را، به دست فرزند جوان وی سپردند!

دانش آموزی محمدرضا شاه پهلوی در سوئیس
دانش آموزی محمدرضا شاه پهلوی در سوئیس

آنهائی که مراد نگارنده را، از به کار بردن واژه ” جوان ” درک می کنند؛ به درستی برای شان قابل فهم است؛ که مقصود من از جوان، یعنی فردی که تازه دوران دانشجوئی اش(آن هم در یک سرزمین مرفه و پیشرفته اروپائی مانند سوئیس) را تمام کرده بود. که متأسفانه از فتنه گری های دشمنان پدر میهن پرست اش بی خبر بود؛ و هم اطلاعات اندکی نسبت به سرزمین در آتش اسلام قجری سوخته اش را داشت. و هم از دورنگی های کسانی که به وی مشاوره می دادند آگاهی های زیادی نداشت!

همین دلائل موجب می شدند، که شاهنشاه جوان کشورمان، امکان فریبکار بودن های اطرافیانی را، که می توانستند به خاطر منافع شغلی و شخصی خودشان، دوباره بها دادن به محورهای اسلامی در ایران را، در ذهن جوان و کم تجربه او بپرورانند جدی نگرفت. اینگونه شد که باری دیگر، آخوند و ملا و روضه خوان و زیارتنامه خوان های امامزاده های دروغین، و هر چه که از فالگیر و رمال و نوحه خوان و مداح در کشور بودند؛ به جبران دورانی که حضور مرد بزرگی مانند رضاشاه کبیر در ایران، وجهه های اجتماعی آنها را از بین برده بود؛ در زمان حکومت پادشاه فقید محمدرضا شاه پهلوی، حتی بیش از گذشته نیز بر سیرداغ و نعناداغ شیعه گری های خودشان بیفزایند؛ و باری دیگر ایران را، از وجود خرافه و ننگ دینزدگی آکنده سازند!

فردا جمعه بیست و دوم بهمن 1395 خورشیدی، آغاز سی و نهمین سالگرد انقلاب پلید و سیاه و شوم اسلامی در ایران برگزار می گردد. دریغم آمد که در این لحظات تاریخی، به هم میهنان عزیزی که عادت کرده اند؛ فقط کارهای درست ما و خودشان و دیگران را، ببینند و تأئید بکنند. یادآور نشوم، که بیائید در این آخرین شب و روز بدبخت شدن خودتان و به پیسی افتادن مام میهن تان، به این نکته بسیار مهم بپردازید؛ که ما چرا باختیم؟ و آنها چرا بردند؟!

ما باختیم، زیرا که به راحتی یک نفس کشیدن، همه تلاش های روشنفکرانه و دیدگاه های دورنگر و سنجیده پادشاه بزرگی مانند رضا شاه کبیر را بی بها ساختیم. و باری دیگر به مشتی یاغی تازی تبار اجازه دادیم؛ که در مملکت کوروش و داریوش، بساط روضه خوانی و تکیه گردانی ماه های محرم و صفر و …. را راه اندازی کنند؛ تا ما را به این روز سیاهی که گرفتارش هستیم مبتلا نمایند. برای مان به گونه تکراری امامزاده پدید بیاورند؛ و دهها مسجد در هر محله ای علم کنند؛ اما دانش آموزان روستاهای کشورمان، در دل سوز و سرمای زمستان، جهت آموختن دانش از دهکده خودشان که مدرسه نداشتند؛ به روستاهای دیگر بروند. و دانشجویان مان که در شهرها یا استان هائی که زندگی می نمودند؛ برای علم اندوزی و کسب دانش های موجود در دنیای مترقی، یا راهی شهرهای همجوار گردند؛ و یا یکسره به سوی پایتخت بروند!

اما آخوند بی لیاقت که پیش تر، با الاغ به مجالس روضه خوانی می رفت؛ درون مرسدس بنز به این سو و آن سو برود و در ویلاهای کاخ گونه زندگی بکند. سپس همان آخوند ناقابل، علیه حکومت پادشاهی پهلوی، به ویژه در ردّ صلاحیت محمدرضا شاه پهلوی، که ایران و ایرانی هر چه دارند از تلاش های میهن پرستانه دو پادشاه دلسوز پهلوی است؛ جهت فروپاشی حاکمیت همان شاهی، که اجازه داده بود آخوند به مجلس راه یابد، در دانشگاه تدریس نماید، کاروان های زیارتی پردرآمد داشته باشد. شروع به تهیه و انتشار شبنامه و اعلامیه های از سوی خمینی ملعون بکنند؛ و در میان مردم ناآگاه ایران پخش نمایند. و ثمره ننگین اش بشود باخت یک ملت دهان بین و فریبخورده، و برد نوکران اهریمن و آخوندهای تازه به دوران رسیده!

آنانی که برده اند هنوز در صدد بیشتر چاپیدن همان ملت نادان و پاک باخته اند. و آنهائی که زیان دیده و باخته اند؛ حتی بعد از پایان سی و هشت سال تحمل ننگ حضور آخوندهای معمم و مکلا در کشورشان، هنوز بر آن نشده اند؛ نگاهی به قفا بیندازند و رخ داده های همه این سال های خفت بار را مروری بکنند. که دست کم به استناد ” جلوی ضرر را از هر جا که بگیرید منفعت است” خود و میهن و نسل های پس از خویش را، از شر این موجودات بخیل و بیدادگر و پلید و جانی و دزد و ریاکار نجات بدهند!

 چنانچه باز هم تعلل بورزید و روزگارتان را، به همین منوال بی تفاوتی ها طی بکنید؟ تردید نداشته باشید، که به زودی قانونی در مجلس منحوس خبرگان رهبری به تصویب خواهد رسید؛ که حاکمیت ملا خامنه ای سیه روی و سیه دل و جنایتکار، که همگی شان در انتظار مرگ وی هستند؛ موروثی شود و به پسر حرامزاده اش سید مجتبی خامنه ای تفویض گردد. تا از سوی سودپرستان حرفه ای، و از طرف سایر آخوندها حکومتی و دولتی و حوزه ای، سپاسی باشد نسبت به سید علی خامنه ای، که در طول رهبریت منفور خودش بر حکومت منفور اسلامی، دست همگی شان را، جهت هرگونه چپاولی باز گذاشته است!

جانشینی مجتبی خامنه ای هزارخط به جای پدر جنایت کارش، برای همگی شان سودبخش تر است. چون او خودش منافع سپاه پاسداران را بر همه چیز دیگر اولویت می دهد؛ چون که آنها نیز، به خاطر باز بودن دست شان برای هر نوع منفعت طلبی، فقط به کشتن شیخ کوسه رفسنجانی قناعت نخواهند کرد؛ بلکه تعداد دیگری از آخوندهای صاحب شهرت دیگر نیز، در لیست کشته شونده های آتی ایشان قرار دارند؛ تا این حاکمیت منفعت بخش موروثی، هم شریک دزد باقی بماند و رفیق قافله باشد. چه حسن روحانی و ناطق نوری و صادق لاریجانی و…. را خوش بیاید و چه نه؟!!

محترم مومنی

مقاله قبلیشاه پیش از انقلاب خود را بازنده اعلام کرد؛ فرامرز دادرس، کارشناس اطلاعاتی
مقاله بعدیمطهری در جمع خبرنگاران: تاریخ دیدار با محصوران هنوز قطعی نشده است؛ آشتی ملی برای همه دوره‌ها ضروری است
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.