وقتی همه درها به روی مردم بسته می شوند، هنگامی که ضابعه نا امیدی و احساس بی پناهی؛ همه ابعاد مغز یک آدم نیازمند را اشغال نموده، و او را تا سرمنزل بیهودگی و پوچی روانه می نماید. از کودکان یازده ساله گرفته، تا جانباز چهل ساله ای که معلول جنگ تحمیلی است. به اشکال مختلف خودکشی می کنند!
همه روزه در سراسر این جهان اتفاقاتی رخ می دهند؛ که به هر حال از دو صورت مختلف خوب یا بد، مفید یا بی فایده، خوشحال کننده یا غم انگیز، و انواع گوناگون چنین تضادهای اجتماعی خارج نیستند. از آنجائی که در عالم مقایسه، متأسفانه تعداد عده موارد دوگانه هر بخش از این تضادها، همواره اکثریت با موضوعات منفی آنها است. بسیاری از چنین رویدادهای متمادی، عواملی در جهت پدید آوردن میزان و تعداد نا امیدی های موجود در اجتماعات مختلف را موجب می گردند. نتیجه به دست آمده از این رخدادها نیز، بر حجم اتفاقات پدیدار کننده یأس و حرمان، به ویژه نزد کسانی که بیش از دیگران روحیه ای آسیب پذیر دارند می افزاید!
در گذشته های نه چندان دور، مخصوصا در سال های قبل از به وقوع پیوستن انقلاب شوم اسلامی، و شکل گرفتن حکومت منحوس روضه خوان های بی مقدار در ایران، خیلی کم پیش می آمد؛ که یک انسان، چه پیر و چه جوان دست به خودکشی بزند؛ و ریشه ی نهال حیات خویش را به دست خودش بخشکاند. اما شوربختانه در روزگار کنونی، روزی نیست که چند مورد از چنین خبرهای حزن آوری به گوش ما نرسد. اندوه ناک تر آن است، که این امر موهن در میان کودکان هم رایج گشته، و آنها نیز با آنکه کم سن و سال هستند؛ و هنوز به سن ممیزه خود نرسیده اند؛ ولی ایشان هم زیر شرایط دردناک زندگی خانوادگی شان، یا هر دلیل دیگری، به درجه ای از نا امیدی تنزل می یابند؛ که به چنین کار وحشتناکی دست می زنند!
کودک یازده ساله با حلق آویز کردن خویش خودکشی می کند. دو دختر نوجوان، با هم تصمیم می گیرند؛ که دل از این دنیای آکنده از رنج و اندوه بکشند؛ و دست در دست یکدیگر، خودشان را از بالای یک پل بزرگ به پائین پرت می کنند؛ تا از اینهمه جنجال موجود در زندگی شان بگریزند؛ و خودشان را به آرامش ابدی برسانند. آن سو تر، یک معلول جانبازاجنگ تحمیلی میان ایران وعراق، که به خاطر توطئه های مسؤلان رژیم منفور آخوندی، مدت هشت سال مداوم، بر دو ملت ایران و عراق تحمیل گردیده بود؛ خودسوزی می کند و در میان شعله های خشم خودش، نسبت به جامعه خشن و حاکمیت خشن تر کشورش اعتراض می نماید!
مرد چهل ساله که معلول جنگی است؛ پس از مراجعات مکرر به دفتر ارتباطات شهرداری تهران، به دلیل فقر و عدم گرفتن پاسخ از مسؤلان دفتر مربوطه به خواسته اش، که دریافت کردن کمک مالی و تمدید شدن مجوز غرفه ای که از این مرکز درخواست کرده بوده است. پس از ماه های پیاپی، که از جانب آقایان مانند توپ فوتبال، به این دفتر و آن دفتر، به آن یا فلان طبقه، نزد آقای فلانی یا بهمانی، پاسکاری می گشته است؛ سرانجام طاقت از دست داده، و خودش را در مقابل همان محل به سبب شعله های حرمان و خشم و نا امیدی خویش، و احتمالا اندوه شرمساری نزد خانواده اش ، به آتش کشیده است!
همه روزه در بیمارستان ” لقمان ادهم ” در جنوب غربی شهر تهران، که پذیرای آسیب دیدگان حوادث و سوانح گوناگون می باشد؛ همینطور در رابطه با نجات دادن افرادی که خودکشی کرده اند، و به وسیله خانواده یا دوستان شان به آنجا برده می شوند. برای بازگرداندن دوباره زندگی ایشان، کادر پزشکی مجربی را در خدمت گرفته است. اما متأسفانه برخی از این خودکشی نموده ها، در شرایطی هستند که دیگر نمی توانند به باز گردانده شدن زندگی شان توسط آن پزشکان با تجربه امیدی داشته باشند. هر چند که آنها در بدترین موقعیت روحی، دست به این کار زده اند(چون انجام دادن چنین عملی کار هر کسی نیست، و همگان چنین جرأت و شهامتی را ندارند؛ که خود به زندگی خویش پایان بدهند.) ولی آنهائی که به امید درک شدن شرایط شان از سوی دیگران و یاری جستن از مسؤلان و مدیران کشور، به این کارهای هولناک دست می زنند؛ اگر نجات بیابند و به ساحل مثبت آرزوهای شان برسند؛ موجب خوشحالی آنها و خانواده و دوستان شان هم می گردد. اما افسوس که چنین تعبیری، خیلی کم لباس حقیقت می پوشد!
در انتظار رخ دادن معجزه ای نیستیم؛ که با به وقوع پیوستن آن، یکباره دلائلی که باعث به وجود آمدن چنین نامرادی هائی در میان مردم ایران کنونی می گردد؛ را زایل نموده و چهره زندگی آنها را به وجود آرامش بیاراید. و رنگ افکار و روحیات ایشان را، با سرخی شادمانی و احساس ایمنی زینت کند. اما امیدواریم، که ابر سیاه حکومت بی مایگان و اهریمنان جمهوری ننگین اسلامی، و سایه منحوس حضور آخوندهای جنایتکار و دزد و رذل و فاسد در میهن مان، از جلوی خورشید رهائی و آزادی سرزمین باستانی و هم میهنان اهورائی ما به کنار بروند. و درون چاه بدنامی و رسوائی و سرنگونی و نیستی سقوط نمایند!
بالاخره هر پدیده طبیعی یا حتی مصنوعی، دارای مدت زمان عمر محدود و پایان پذیری است. بدیهی است که عمر حاکمیت این جانیان زیاده طلب و قدرت پرست و اشغالگر میهن ما نیز به پایان خواهد رسید. ولی این مهم زمانی باید تحقق یافته و صورت بپذیرد؛ که ما زمان را از دست نداده باشیم. بوی متعفن جداسازی استان های بزرگ مملکت ما از یکدیگر، و پاره پاره کردن پیکر مقدس و یکپارچه ایرانزمین به دست دشمنان درونی و خارجی، به مشام آنانی که دل در گرو استقلال و آزادی کشورشان دارند می رسد. متأسفانه موقعیت کنونی گیتی هم در شرایطی است؛ که رخ دادن چنین ننگ بزرگ و غیرقابل تحملی را، که از دوراندیشی های پادشاه بزرگ و میهن پرست، شادروان اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی نیز بود؛ که پیوسته از تبدیل شدن ایران بزرگ و یکپارچه ما به ” ایرانستان ” هشدارمان می داد. زیاد هم دور از ذهن نیست. مگر آنکه همگی ما از برون و درون به هر شکلی که می توانیم؛ برای حفظ مرزهای آن مکان مقدس و پایگاه بزرگان و نام آوران، از آسیب هجوم حیله های حکومت بد سگال جمهوری پلید اسلامی، و همدستان زیاده طلب ایشان که دشمنان دیرینه ایران و ایرانی می باشند. آن کاری را بکنیم که آرمان بزرگ عاشقان ایران است!
محترم مومنی