آنانی که در گورها خفته اند صدای شما را نمی شنوند!

0
0

تا جائی که می دانم ، پس از خلقت این کره خاکی توسط ایزد یکتا ، غیر از آنچه که درون آن است ؛ نخستین موجودی که « آدم » نامیده می شود و به شکل و شمایل ما بوده نیز آفریده شد !

این نخستین موجود که بشر نام او را « آدم » گذاشته است ؛ مدت های طولانی تنها بود و هم صحبتی نداشت . او به شدت از این موقعیت رنج می برد ؛ و در آرزوی داشتن همراهی به سان خودش در چرخه هستی بود . به همین خاطر از پروردگارش خواست که همراه و یار و مصاحبی مانند خودش داشته باشد . از اینرو آفریدگار این جهان اعجاب برانگیز ، « حوا » را نیز خلق نمود ؛ تا « آدم » در آن مسیر نا شناخته و پر رمز و راز تنها و بدون همدم نباشد !

به سیاق آنچه که از خلقت این دنیای حیرت بر انگیز و طبیعت خاص آن می دانیم . حضور اینهمه موجودات زنده در جهان ما شگفتی بر انگیز و حیرت آور است ؛ و از آنجائی که به اراده خالق یگانه ، که می خواست زمین را به داشتن برجسته ترین موجودات زنده ای که در آن آفریده بود هستی جاودانه ببخشد ؛ این کره خاکی را به داشتن تعداد بی شماری از نسل آدم و حوا کثرت ببخشد . و دو پسر ( قابیل و هابیل ) را به آنها داد . البته اینها نام هائی هستند که پیامبران اولوالعزم ! ( دارندگان کتاب های آسمانی ! ) مطرح کرده اند . و برای نسل بشر به خصوص در این ورطه زمانی اهمیتی ندارد ؛ که ما آنها را با نام های « قابیل و هابیل » بشناسیم یا هیچ اسمی بر آنها ننهیم ؟!

آن دو نیز در همان شرایط رشد کردند و به بزرگسالی رسیدند . و همه جا با هم به دنبال شکار کردن یک جانور برای تهیه « رزق و روزی » خود می رفتند ؛ و جهت ارتزاق و سیر کردن شکم شان به جست و جوی چیزی خوردنی می پرداختند !

یک بار مشاجره شدیدی میان پسران آدم و حوا « قابیل و هابیل » در گرفت . و « هابیل » به دست برادر بزرگش « قابیل » ( نخستین قاتل در جهان ) کشته شد !

آن اولین قاتل در این دنیای بزرگ ، متفکرانه در کنار جنازه نخستین مقتول جهان نشسته بود ؛ و نمی دانست با آن چه کند ؟!

به ناگاه کلاغی را دید که لاشه یک پرنده مرده را در میان دو منقار خود داشت و به این سو و آن سو می پرید . سپس در نقطه ای از آنجا ، خاک های زمین را با منقارش کنار کشید و لاشه آن پرنده مرده را درون آن چاله گذاشت ؛ و بعد خاک ها را بر روی آن ریخت و پرواز نمود و رفت !

در آن لحظات قابیل از آن پرنده آموخت ؛ که چگونه خودش را از شر جسد برادرش که کشته بود نجات بدهد ؟ آنگاه او نیز زمین را به اندازه ای که با اندام هابیل تناسب داشته باشد از خاک تهی نمود ؛ و جنازه او را در آن اولین گور جهان مخفی نمود . اما چه سود ، که در آنجا آخوندی حضور نداشت ؛ که برای آن نخستین آدم مرده در جهان « نماز میت » بخواند !

رفتن به گورستان اموات و تجلیل نمودن از مردگان و حرف زدن با آن جسد بی جانی که در زیر آنهمه خاک تیره دفن شده است . با عقلانیت آدم های دانا تناقض دارد . اما متاسفانه در میان هم جنسان ما ، به ویژه ایرانیانی که افتخار مسلمان و پیرو آئین محمد بودن را با خود یدک می کشند . رفتن به حرم امامان و امامزاده ها و دیگر شخصیت های دینی ، امری رایج گشته است . و بدتر از آن ، حاجت طلبیدن شان از اجساد بی جان آن مردگان می باشد ؛ که به نیابت از سوی پروردگار یگانه ، صدای آنها را بشنوند و نیازهای شان را بر آورده کنند !

این بلاهت و نادانی محض را چه کسانی بر این بی خردان تحمیل کرده اند ؟ پاسخ به این پرسش سخت نیست . همیشه در میان نسل بشر ، تعدادی از آنها زیاد اهل زحمت کشیدن و انجام دادن کارهای سخت برای گذران زندگی خود نیستند ( مانند آخوندها که با خواندن روضه برای نابخردان مفتخوری می کنند و ترجیح می دهند ؛ که با فریب دادن دیگران معاش خود و خانواده شان را تامین کنند !

در میان حکومت های پادشاهی در کشور ما ، سلسله « دینزده » ( صفویان ) که به شدت مبتلا به « دگماتیسم مذهبی » بودند . برنامه رفتن مسلمان ها بر سر مزار مردگان ، و شرکت نمودن آنها در مراسم سوگواری برای سالروز مرگ شخصیت های اسلامی را طراحی کردند ؛ تا در این رابطه ، جهت حفظ نمودن اعتبار بزرگان آئین اسلام در ایران ، « گوی سبقت » را از دیگر سلسله های پادشاهی بربایند . تا نام شان در میان بقیه شاهان دینمدار اسلام پناه در ایران ، در بالای فهرست اسامی خائنین به کشور اهورائی و ملت آریائی کهندیار ما ثبت بشود !

ای کاش قضیه به ساختن مساجد در کشورمان ختم می شد ؛ آنها مساجد را نه فقط برای حضور نمازگزاران می ساختند . بلکه مرادشان این بود ؛ که امامان جماعت حاضران در مساجد را ، برای رفتن به حرم های مزار بزرگان دین اسلام تشویق کنند . تا…… شاهان « خشکه مقدس » این سلسله ، افتخار به وجود آوردن تعداد بیشتری زوار مکان های متبرکه را نصیب خود و بازماندگان شان بنمایند !

وقتی که داخل یک حرم « مقدس » می شدید ، می توانستید مشاهده کنید ؛ که بسیاری از زوار این یا آن امام و امامزاده چگونه به ضریح طلائی آن قدیس عالم اسلام می چسبیدند و زار می زدند ؛ که « آقا » بزرگواری نماید و فلان حاجت آنها را بر آورده کند !

چه افرادی « مشرک » قلمداد می شوند ؟ آنانی که نیازشان را از پروردگار خویش طلب نمی کنند ؛ و خواسته های خویش را نزد شریکانی که برای خدای شان خلق کرده اند مطرح می سازند . بعضی از مسلمان ها معتقد هستند . که آن شخصیت های مذهبی نزد خدا بیش از بقیه اعتبار دارند . به همین خاطر به « حرم های مطهر » آنها می روند ؛ تا ایشان از خدا بخواهند که حاجات بندگان خودش را بر آورده کند !

بت پرست فقط کسانی نیستند که پاهای بت های سنگی را ببوسند و از آن خدایان بی جان درخواست کنند ؛ که این یا فلان خواسته آنها را اجابت نماید . و پیروان شان برای جلب رضایت آن خدای سنگی ، آدم هائی را که در مقام فرزندان یا نوادگان بزرگان دین اسلام می باشند را گرامی بدارند ؛ و همه روزه تعدادی از مسلمان های فریبخورده ، جهت زیارت کردن گورستان آنها به مکان های پیشوایان و رهبران دینی خود می روند !

و زوارشان نیز همان بت پرست هائی می باشند ؛ که از سنگ و چوب برای خودشان خدایانی می ساختند ؛ و در روزهای خاصی وحشیانه چند جوان بی گناه را ، برای شاد نمودن آن خدای سنگی قربانی می نمودند !

متاسفانه در زمان حکومت سلسله صفویه در میهن مان ، این تحجرات فکری در میان بسیاری از ایرانیان به وجود آمد ؛ و مردم بیش از گذشته برای زیارت نمودن بتکده های اسلامی می رفتند ؛ و این ننگ بزرگ که یکتاپرستی ایرانیان آریائی را تا حدود زیادی تخریب نمود . اکنون و در این برهه زمانی به شکل جدیدی گسترش بیشتری یافته است . و همه روزه بسیاری از مسلمان های دو آتشه و بازماندگان آن نابخردان ، پول هائی را که باید برای رشد و ترقی فرزندان شان به مصرف برسانند . را برای رفتن به بارگاه این امام یا آن امامزاده هزینه می نمایند . حتی بعضی از آنها تصمیم می گیرند ؛ که اگر « آقا » حاجت شان را بر آورده کند ؟ با پای پیاده به زیارت ضریح مقدس او بروند !

بت پرستی ، آنهم پس از قرن های متمادی که مردم از آن عبور کرده بودند . اکنون رواج بیشتری یافته ، در حدی که متاسفانه همه روزه ، تعداد زیادی از هم میهنان ما ، حتی به مزار خمینی جلاد هم می روند ‍؛ و مقبره آن جنایتکار را هم زیارت می کنند !

همین یک نمونه برای صاحبان عقل و درایت کافی است که بدانند و درک بکنند ؛ که چرا نه خمینی و نه خامنه ای ، هیچگاه به آنانی که ایشان را « امام خمینی » و « امام خامنه ای » می نامند نمی گویند : ما هم بشری مثل خودتان هستیم ؛ و شایسته نیست که لقب بزرگان دین را به ما بدهید !

البته که هرگز چنین نخواهند کرد . زیرا مردم در می یابند ، که آن امامان و امامزده ها نیز ، از جرگه همین دروغپردازان و خائنان به بشریت بوده اند !

مقاله قبلیدلواپسی خامنه‌ای از احتمال فروپاشی عراق در پی تحولات سوریه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.