برای آنانی که در تشخیص « چکمه » و « نعلین » ناتوان هستند! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
825

در تصاویری که به طور فانتزی از نوع زندگی و شرایط زندگانی انسان های اولیه کشیده شده اند؛ و ما آنها را در کتاب های درسی خود، و یا در سایر نشریات دیده و می بینیم. اندام یک زن و یک مرد مشاهده می شوند؛ که تنها پوشش بدن شان، دو برگ بزرگ از درختی که نمی شناسیم است؛ که با گذاشتن آن بر روی آلت تناسلی شان، عورت های آنها را دور از دید و نظر هم جنسان شان نشان می دهد!

به این ترتیب قابل درک است؛ که آدمی از آغاز خلقت اش، به دلایلی که نیازهای او به وی آموخته اند؛ جهت محافظت خود از آزار عوامل طبیعی، در تهیه و استفاده از هر نوع پوششی که می توانسته داشته باشد؛ در کمال هوشمندی بهره برده، و برای حفظ نمودن خویش از سرما و گرما، یا عدم آسیب دیدن بدن اش، از خارهای گلها و درختان ناگزیر بوده، از هر چه که به دست می آورده، پوشش مناسبی برای خودش تهیه نماید!

رفته رفته کشف نموده، که وقتی حیوانات را می کشد؛ تا برای سیر نمودن شکم اش، از گوشت آنها بخورد. از پوست و پشم قربانیان خود، برای پوشاندن بدن اش نیز استفاده کند. تا خود را از مزاحمت سرما و گرما، و یا تیغ های گیاهان و بوته ها و درختان درون جنگلها در امان نگه بدارد. بعدها هم که وسایلی برای بهتر و راحت تر زیست نمودن خویش اختراع نموده، از همان مواد اولیه که می شناخته، برای وصل کردن تکه های پوست و استخوان و پشم همان حیوانات به همدیگر، جهت ساختن پوششی مناسب برای پایش نیز استفاده نموده است!

این پوشش های مخصوص برای پاهای آدمها، هم دارای انواع گوناگون بوده و می باشند؛ و هم نامها و کاربردهای خاص خودشان را دارند. به طور مثال روستائیان ایرانی، به ویژه افرادی که در مناطق کوهستانی زندگی می کردند؛ از کفش هائی که خودشان از چرم پوست حیوانات درست شده بود استفاده می نمودند. تکه ای چرم به طول و عرض پای شان می بریدند؛ سپس در دو سوی طول آن، چند سوراخ که کاملا روبروی همدیگر قرار بگیرند به وجود می آوردند؛ آنگاه نوارهای باریکی از همان چرم می بریدند؛ و به عنوان بند کفش از آن سوراخ ها عبور می دادند. تا آن تکه چرم را در زیر و اطراف پای شان ثابت نگه دارند. در دهستان بزرگ « الموت » واقع در اوج رشته کوه های البرز، به این کفش های بسیار ساده و ابتدائی « چاروق یا چاروغ » می گفتند. همچنان که همه نوع پیشرفت های مهم در میان مردم جهان ایجاد می شدند. آنچه که پیشینیان طراحی نموده و ساخته بودند هم جدیدتر و مفیدتر می گشتند!

کفش که نام عام برای پوشاندن پا است؛ به تنهائی در شکل ها و انواع گوناگون و با نام های متفاوت درست می شد؛ و مورد استفاده افراد مختلف قرار می گرفت. از انواع متنوع آن « پوتین » و « نعلین » هستند؛ که اولی(پوتین) غیر از پوشاندن پاهای مردم عادی، مخصوص نیروهای مسلح و نظامیان یک سرزمین هم بودند؛ که همواره در ایجاد نظم داخلی و محافظت کردن از مرزهای کشورشان، به هم میهنان خود خدمات شایان توجهی را ارائه می دادند. اما دومی یعنی « نعلین » ، پاپوشی است که به پا کنندگان آن، پیش از انقلاب سیاه و شوم اسلامی در ایران، به پراکندن خرافه های دینی در میان مردم می کوشیدند. تا که آنان را از مسیر تعقل و خرد انسانی، به بیراهه های فریب خوردگی و نادانی سوق بدهند. بعد از روی دادن آن افتضاح تاریخی در کشورمان نیز، پوشاننده پاهای جنایتکارانی گردید؛ که نتیجه افشانده شدن بذر خرافه پرستی در مغزهای مردم ایران، توسط آخوندهای پیش از خودشان را، که در سال منحوس ۱۳۵۷ خورشیدی، کاملا جوانه زده و رشد کرده بودند را درو نمودند. و آن انقلاب ننگین را به جامعه ایرانی تحمیل کردند!

از آن پس، میان دو گروه موافق و مخالف شکل گرفتن آن روسیاهی و ننگ تاریخی در ایران، یکی شان پوتین را متعلق به دیکتاتورها می نامید. اما آن دیگری هم نعلین را، متعلق به بدترین و شرور ترین و دزدترین و جانی ترین موجودات هستی می دانست و معرفی می نمود!

آیا به راستی این دو نوع پوشاننده پای افراد در ایران، که در عالم حقیقی و غیر فانتزی، فقط اشیای بی جانی هستند که خاصیت شان، محافظت کردن از پاهای پوشندگان آنها می باشد. گناه شان تا این اندازه بزرگ است؛ که عده ای در وصف شان شعر و ترانه می سرایند؛ و برخی دیگر در هزل نمودن شان چامه سرائی می کنند؟!

مخالفان پوتین از آن باب با این نوع کفش در تضاد می باشند؛ که نوعی از آن، محافظ پاهای استوار یکی از بهترین، کاردان ترین، دلاورترین، میهن پرست ترین فرزندان رشید ایرانزمین، اعلیحضرت رضا شاه بزرگ بوده است. کسی که با لباس نظامیگری که پوتین را سمبل آن می دانند؛ جهت نجات دادن بقیه بخش های کشورمان، از جدا شدن از اندام زیبای ایرانبانو، که قسمت های بزرگی از آن، توسط شاهان همواره افیونی و زنباره و خرافه پرست قجرها، به روسهای روباه و حیله گر بخشیده می شدند؛ و رهانیدن ملتی شایسته همه نوع پیشرفت علمی و رشد اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بودند؛ از طوفان خرافات خشکه مقدسانی مانند سلسله بدنام قجرها، به میدان مبارزه آمد. تا کشور پر آوازه و بزرگی مانند ایران را، از آنهمه پلیدی و عقب ماندگی رهانید و آزاد ساخت!

ولی « نعلین » ، پوشاننده پاهای خفت آور قومی تازی تبار و خائن و ضد ایرانی است؛ که از همان اوان سرنگونی سلسله قاجار، و روی کار آمدن شاهنشاه ایرانساز رضا شاه بزرگ، از هیمنه قبلی شان کاسته شده بود؛ و اعتبار پیشین را از دست داده بودند. بعد از حدود پنجاه سال که از غروب نمودن آفتاب بخت شان در ایران می گذشت؛ ابزار دست های دشمنان خارجی کشورمان شدند؛ و با کمک آنها بر کلیت مملکت اهورائی ما استیلا یافتند؛ که نتایج شوم حضور فضاحت بارشان در ایران، آنقدر زیادند که قابل شمارش نیستند!

اما از آنجائی که همه چیز در این جهان فانی عمر خودش را دارد. زمان تسلط این پلیدجامگان بر کشور اهورائی و ملت آریائی آن به سر آمده، و دیری نخواهد پائید؛ که سرانجام بعد از به وجود آوردن چهار دهه رنج و عذاب برای مردم ستمدیده ایران، می بایست که نعلین های طلائی را از پاهای اشغالگرشان خارج نمایند؛ و به جای آن همان گیوه های دستبافت نخی را بپوشند. تا بتوانند سبک تر و سریع تر از دسترس ملت دلاور ایران، که برای سرنگونی رژیم ستمگر و دزد و جنایتکارشان، آماده جانفشانی در راه آزادسازی میهن بزرگ و آبرومند خویش گشته اند بگریزند!

غافل از آن که، به هر کجا که بگریزند؛ نخواهند توانست از زندگی نکبت بار بعد از فرار، خودشان را برهانند و به زندگی عادی خویش ادامه بدهند. زیرا پرونده سیاه عملکردهای مبتذل و ضد بشری شان در دنیا، آنقدر کثیف و آلوده به همه بدکنشی های موجود در گیتی است؛ که در خارج از سرزمین پاکان آریائی هم، هیچگونه راه نجاتی برای آنها وجود نخواهد داشت. تا که بقیه عمر منفورشان را، حتی با اینهمه پولی که از مردم ایرانزمین دزدیده اند. در آرامش و آزادی بگذرانند!

محترم مومنی

مقاله قبلیمک‌مستر از آلمان خواست روابط اقتصادی با جمهوری اسلامی را کاهش دهد
مقاله بعدیعلی مطهری:در شرایط کنونی رفراندوم ضرورتی ندارد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.