ما ایرانیان کوچ کرده از میهنمان، نیازمند سنگری هستیم تا در پناه آن بتوانیم همبستگی خود را در جهان پاسداری کنيم. و این سنگر استوار، فرهنگ کهنسال ایران ماست که بایستی به هر کجا که میرویم، آن را به عنوان شناسنامه ی هویت خود همراه داشته باشیم.
پیشگفتار
نُه سال پیش در سفر دوست ارجمندم، دکتر شاهرخ احکامی و همسرشان بانو ناهید احکامی به پاریس، به نشستی رفتم که به کوشش دکتر مسعود میرشاهی برای گفتگو و تبادل نظر در بارۀ کارناوال نوروزی نیویورک، در دانشکده پزشکی پاریس برگزار شده بود. در آن نشست، تاریخچه برگزاری این جشن و سرور را از زبان بانو ناهید احکامی شنیدم و همزمان فیلم سال پیش کارناوال را تماشا کردم.
هدف از نشستِ پاریس آن بود که از ایرانیان ساکن پاريس دعوت شود که آنها هم کارناوال نوروزی را در شهر پاریس برگزار کنند.
فردای آن نشست، بانو ناهید احکامی در دیداری دیگر، چگونگی پیدایش انديشۀ برگزاری این جشن را برایم بازگو کردند. اینکه چگونه در نشستی با سه خانوادۀ پزشک ایرانی، دکتر سیروس اسدی و همسرشان دکتر مهشید اسدی، دکتر ضیاء قوامی و همسرشان نینا قوامی و دکتر رودی رضا زاده و همسرشان شبنم رضا زاده، در پی گفتگو و هم انديشی، تصمیم گرفتند که به انگيزۀ جشن نوروز، در آغاز هر بهار، با بر پا داشتن کارناوالی، خانوادههای ایرانی را گرد هم بیاورند و نوروز را به همراه همۀ ایرانیان شهرشان جشن بگیرند و در عین حال این جشن بزرگ را به میان مردمانی که میزبان آنها هستند ببرند.
بنياد این انديشه، در آن نشست گذاشته شد، ولی نقش اساسی در برنامه ریزی و راه اندازی و به انجام رسیدن تصمیمشان را، بانوان این چهار خانواده برعهده گرفتند تا این آرمان را از گفته به عمل و از سخن به اجرا در آورند. بیگمان در برگزاری این جشن بزرگ، بسیاری از خانوادههای ایرانی همياری و همکاری داشتند که کوشش همۀ آنها درخور ستايش است. اما نباید فراموش کرد که تلاش های این چهار بانوی گرامی نقش بزرگی در برگزاری این جشن و سرور داشت. باشد که کار درخور ستايش این بانوان، نمونه و سرمشقی برای سایر بانوان ایرانی در سرتاسر جهان باشد.
من به نوبۀ خود، همراه با تحسین و ستايش کوشش این بانوان گرامی، بهترین شادباشهای خود را به آنان پيشکش میکنم و امید و آرزویم این است که بنای زیبا و شکوهمندی که به کوشش آنها و همسرانشان پایه گذاری شده است، برای همیشه پایدار و استوار بماند.
کاش هنر و توانایی آن را داشتم که برای ارجگذاری به اين بانوان بسیار گرامی، تندیسشان را در کنار يکديگر میتراشیدم و در یکی از پارکهای شهر نیویورک بر پا میداشتم تا نام و یادشان و خدمتی بزرگی که به فرهنگ میهنشان کردهاند، برای همیشه در ياد ایرانیان بماند که کاری کردهاند کارستان.
فرهنگ ایران
چه بخواهیم، چه نخواهیم، نزدیک به چهار دهه است که مردم ایران به دو بخش مجزا تقسیم شدهاند. بخش بزرگی که در ميهن بلا دیدهمان مانده اند، و سر و کارشان با دشواری هايی است که حکومت مذهبی بر آنها تحمیل میکند. بخش دیگر، آنهایی هستند که از ميهنمان کوچ کرده، زندگی را با دشواریهای دور بودن از خانه و کاشانۀ خود آغاز کرده اند که امروزه در یک آرامش نسبی به سر میبرند.
در یک نگاه گذرا به اوضاع و احوال ایرانیان از ميهن کوچ کرده، میبینیم که این بخش از جامعه ایرانی، فصل تازهای را در تاریخ سرزمین خود، به ویژه در گسترۀ فرهنگی آن گشودهاند که روز به روز پر بارتر میشود. آنچنان که رويدادهای بیش از سه دهۀ گذشته، میتواند پیش زمینهای باشد برای کسانیکه در آینده به نگارش سرگذشت این بخش از ایرانيان دور از میهن دست خواهند زد.
در راستای چنین نگاهی، به نکتۀ بسیار ارزشمندی بر میخوریم که تا کنون در بارهاش کمتر سخن رفته و آن جایگاه و شایستگی بانوان ایرانی در هماهنگی و همراهی و فراهم کردن زمینههای موفقیت ایرانیان خارج از کشور است. بانوانی که با کوشش و فداکاریهای خود، هم ادارۀ امور زندگی خانواده را بر دوش میکشند و هم در آموزش و پرورش فرزندانشان از جان خود مایه میگذارند.
واقعیت این است که در اوضاع و احوال نابسامان ایرانیان کوچ کرده به خارج از کشور، بیشتر بانوان ایرانی بودند که به دشواریهای غربت پيروز شدند و نشان دادند، ایرانیانی که از سر ناچاری به کشورهای دیگر پناه آوردهاند، چه انسانهای بزرگوار، پر توان و ارزشمندی هستند.
با این که برگهای برآمدهی تاریخ ایران، حاکی از کوشش جانانۀ مردم این کشور برای سربلندی و سرفرازی میهن خود میباشد، اما در این برگهای بس انبوه در بارۀ بانوان ایرانی که در همۀ دورانهای سخت تاریخ میهنمان، پا بپای مردان کوشیده و از خود گذشتگی نشان دادهاند، سخن چندانی به میان نیآمده است. به عبارت دیگر، در این زمینه نیز حق این بخش از جامعه ایرانی، مانند بسیاری از حقوقشان نادیده گرفته شده است.
اوراق تاریخ سرزمینمان به روشنی نشان میدهد که در مواقع مختلف، بسیاری از مردم کشورمان به خاطر تن در ندادن به جور و جفای بیگانگانی که به کشورمان هجوم آورده و چیره شده بودند و یا به خاطر ظلم و ستم بیحد حکومتهای بیدادگر، از سرزمین نیاکان خود کوچ کردهاند. این کوچندگان به هر کشوری که رفتهاند با تلاش و کوشش و خوشفکری و هوشمندی، موفقیتهائی در زمینههای گوناگون به دست آورده، و شایستگی خود را نشان دادهاند. ما این واقعیتها را در سرگذشت ایرانیانی که در تاخت و تاز تازیان و در پی آن در خشونت بیاندازۀ قزلباشان صفوی به هند کوچیده اند، خواندهایم. همانگونه که از سرگذشت کوچندگان به کشورهای کناره جنوبی خلیج فارس نیز آگاهيم و میدانيم که هم اکنون بسیاری از آنها جزو ثروتمندترین و با نفوذترین مردمان این کشورها به شمار میآیند.
اما کوچندگان زمان ما که از نظر کمیت، کیفیت و شرايط با کوچندگان پیشین تفاوتهای فراوانی دارند، روزگارشان به گونۀ دیگر است. مهمتر از همه این که این بار ایرانیان تنها به یک کشور و یا یک سرزمین نرفتهاند، بلکه در هر گوشه و کنار این جهان خاکی که پناهشان دادهاند، ماندگار شدهاند. در یک چنین شرایطی که بیش از چند میلیون ایرانی، میهن خود را ترک کردهاند، سرگذشت آنها و تلاش پی در پی و موفقیتهای بیمانندشان در زمینههای گوناگون، از علمی گرفته تا فرهنگی، هنری، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره، چیزی نیست که بتوان آنها را نا دیده گرفت. در این میان با شگفتی، ولی با خرسندی میبینیم که سهم و نقش بانوان ایرانی در کلیه زمینهها، چه اندازه چشمگیر است.
دریغ است که مردم امروز و نسلهای آیندۀ کشورمان ندانند که بانوان ایرانی، در ساختن این بخش از تاریخ ایران چه نقش مهم و چه سهم بزرگی را بر دوش داشتهاند.
آن چه در این نوشته به آن نظر دارم، کوششی است برای نشان دادن گوشههایی از ارزش والای بانوان ایرانی که برای شناساندن ملت خود و فرهنگ شکوهمند سرزمینشان به جهانیان، با جان و دل قدم برداشته، شایستگی خود را به خوبی نشان دادهاند.
نسل ما و نگرانیهایش
یکی از بزرگترین نگرانیهای نسل ما ایرانیان مهاجر، این بوده که با دور بودن از نیاخاک خود و کمبود امکانات لازم برای آموختن و شناساندن فرهنگ و تاریخ سرزمینمان به فرزندان خود که «مهمترین رشتة پیوند ایرانیان با سرزمین خود میباشد»، مبادا پيوند نسلهای بعدی ما، با نیاخاکمان، بریده شود.
این نگرانی زمانی در ما فزونی پیدا کرد که در درازای این سالها، ناظر پیروزیهای درخشان فرزندان هم نسلان خود بودیم و هستیم و میبینیم که چگونه این فرزندان که بيشتر آنها در آغاز دگرگونی اوضاع ایران، نوباوگان خردسالی بیش نبودند، هر یک در بخشی از جوامع غربی به موفقیتهای چشمگیر، دست یافتهاند.
باور نکردنی است که پس از نزدیک به چهار دهه از دگرگونی اوضاع ایران، فرزندان ایرانیان کوچ کرده از مملکت خود، در همۀ کشورهای جهان با همۀ دشواریهايی که پدران و مادرانشان با آنها روبه رو بودند، توانستهاند در همۀ زمینهها، به پيروزیهای درخشانی دست پیدا کنند و تعدادی از آنها از سرآمدگان روزگار خود به شمار روند.
در این مورد خاص، سنجیدن ایرانیان کوچنده و پراکنده در جهان با جامعۀ کلیمیان، بسیار شگفت انگیز است. سنجش دو ملت کهنسال تاریخ که به گونهای سرنوشت مشابهی پیدا کرده اند.
قوم یهود بیش از دو هزار سال است که در جهان پراکنده شدهاند. این قوم به دلیل این که فرهنگ خود را با دین قومیشان در هم آميختهاند و با خود از این کشور به آن کشور، از این سرزمین به آن سرزمین میبرند، به آسانی توانستهاند یکپارچگی ملت خود را حفظ کنند. آنها که پس از سدهها آوارگی و سرگردانی به دلیل این همبستگی، توانستهاند در رشتههای علمی، اقتصادی، هنری و سیاسی به پایگاه بلند کنونی برسند، همۀ پیشرفتهای خود را به حساب همبستگی قوم خود میگذارند. ملتی که به گذشته تاریخی خود میبالد، در ارج گذاری و بزرگداشت فرهنگ ملت خود و نگهداری و نگهبانی از خاک سرزمین نیاکانشان به جان میکوشند، همۀ توانمندی خود را وامدار کوچندگانی میدانند که سدههای پی در پی، مانند امروز ما ایرانیان در سرتاسر جهان پراکنده شده بودند.
ما ایرانیان
ما ایرانیان هم با این که نزدیک به چهل سال از کوچ کردنمان نمیگذرد، به درستی، نشان دادهایم که یکی از سرشناسترین کوچندگان تاریخ جهان هستیم. موفقیت ما در این سی و اندی سال و سنجش ما با کلیمیانی که بیش از دو هزار سال از میهن خود دور بودند، به درستی نشان میدهد که ما نیز انسانهای توانمندی هستیم. اگر این سی سال به چند سی سال دیگر یا بیشتر بکشند، ما نیز در پهنه گیتی چیزی از برازندگی یک ملت سرفراز کم نخواهیم داشت، بلکه می توانیم به راحتی هم به درد مردم مملکت خود برسیم و هم به درد جوامع بشری.
نگاهی به سرگذشت همین چند دهۀ گذشتۀ ایرانیان برونمرز، نشان میدهد که در آینده این بخش از جامعۀ ایرانی، دارای چه موقعیتهای برجسته تری خواهد بود و چه خدمات ارزندهای میتواند به مردم کشور خود و جهان بکند. پس باید بکوشیم تا پيوند نسلهای آیندهی ایرانیان بیرون از کشور با نیاخاک خود بریده نشود.
در جستجوی راه کاری برای پایدار ماندن پيوند ما ایرانیان با هم و با هم میهنانمان در درون کشور، ما نیز مانند قوم یهود نیاز به تکیه گاهی داریم که با تکیه برآن بتوانیم همبستگی و پیوند خود را با هم نگهداریم. این تکیه گاه نیز چیزی نمیتواند باشد، به جز فرهنگ کهنسال ایران. فرهنگی که میبایستی در کوله بار هر ایرانی گنجانده شود تا در هر جایی که هست و به هر کجائی که می رود با خود همراه داشته باشد.
***
نگرانی از جدا شدن و جدا ماندن فرزندان و فرزندان فرزندانمان از نیاخاک خود، درد مشترکی است که از درون ما را میآزارد و به دنبال پیدا کردن راه چاره میاندازد. در این راه خوشبختانه کوششهای بسیاری انجام گرفته و میگیرد که بسیار ارزشمند است. از فارسی گفتگو کردن در درون خانه و خانوادهها و راه اندازی کلاسهای آموزش زبان فارسی گرفته تا گوش کردن به موسیقی و ترانههای ایرانی، از برگزاری و بزرگداشت جشنهای ایرانی، مانند نوروز، جشن سده، مهرگان، چله و همانند آنها گرفته تا آویختن گردن بند فروهر به گردن دوشیزگان و سینۀ جوانان، از برگردان و انتشار نوشتههای بزرگان ادب کشورمان به زبانهای زندۀ جهان گرفته تا راه اندازی فرستندههای رادیو و تلویزیون و سایتهای انترنتی و چاپ و پخش کتاب، روزنامه، هفته نامه ماهنامه و مانند آنها همه کوششهائی است که نسل ما برای پیوند دادن فرزندانمان به فرهنگ سرزمینمان ایران به کار میبندند.
بی گمان هر یک از این تلاشها به نوبه خود ياری شایانی برای پیشگیری از گسستن فرهنگی ما بود. اما هیچ یک از این کارها برای پیوند سنتهای ملی که نسل ما آرزویش میکند، بسنده نبود و از نگرانیهای ما نمی کاست تا اینکه « کارناوال نوروز ایرانیان در نیویورک به راه افتاد.»
کارناوال نوروزی ایرانیان،
راهی تازه برایِ شناساندنِ فرهنگِ ایران در جهان
همان طور که در پیشگفتار رفت، چند سال پیش به کوشش چهار خانوادۀ پزشک ایرانی، شالودۀ بر پایی مراسمی گذاشته شد که در آغاز شماری از هم ميهنان، ارج چندانی به آن ندادند، ولی با گذشت زمان و تداوم آن، این کار زیبا چنان شکوهی یافت که موجب شادمانی همگان شد و نگرانی بسیاری از هم نسلان مرا هم از میان برد.
امروزه بر خلاف گذشته، دیگر به خاطر جدا و دور ماندن فرزندان ایرانیان خارج از کشور با نیاخاک خود احساس دلواپسی و نگرانی نمیکنیم. زیرا در درازای این چند سال به چشم خود دیدهایم که هر ساله چگونه هم میهنانمان در مراسم سالروز جشن نوروز، در نیویورک گرد هم میآیند و یک دل و یک زبان، نوروز باستانی کشورمان را جشن میگیرند.
زمانی که در این مراسم با شکوه، مانند میلیونها ایرانی در سرتاسر گیتی به چشم خود میبینیم که چهار نسل از ایرانیان، دست در دست هم به پایکوبی و دست افشانی و آوازخوانی میپردازند، در هر کجا که هستیم، به شعف میافتیم و در عالم خیال به آنها میپیوندیم و همراهشان به دست افشانی و پایکوبی و سرود خوانی میپردازیم.
زمانی که زنان و مردانی را میبینیم که سن و سالشان در آستانۀ صد سالگی است، کودکانی را نگاه میکنیم که سالهای زندگی آنها از چند ماه و چند سال بیشتر نیست، نوباوگانی را مینگریم که مانند زمان کودکی ما، لباس نو و رنگارنگ پوشیدهاند، نوباوگانی که با خنده و شادی، همراه مادر و مادر بزرگ و یا پدر و پدر بزرگ خود میخندند، شادی میکنند، با شادمانی خود را در ایران و در فضای شادی آفرین میهنمان در آستانه نوروزها مییابیم.
اگر به سیمای زنان و مردان سالخوردهای که در این مراسم شرکت میکنند، نگاه کنیم، میبینیم که چگونه آنها از اینکه جشن نوروز که یکی از سنتهای آموزندۀ فرهنگ ایران است، به کشورهای دیگر کشیده شده خوشحالند، شادمان میشویم، به ویژه این که میبینیم چگونه این جشن بزرگ ما در آغاز فروردین ماه نه تنها جامعۀ ما را به شادی و شادمانی میاندازد، بلکه میزبانان هم میهنان ما را هم شاد میکند، خوشحالیمان دو چندان می شود.
بذری که چهار خانوادۀ پرشک ایرانی افشاندند، به بار نشسته و نهالی تنومند شده است. نهالی که پس از این هیچ باد و توفانی نمیتواند، آن را از میان بردارد و از فرهنگ کهنسال سرزمینی که آمده است، جدا سازد. این جاست که باید با کمال الدین اصفهانی سرایندۀ سدۀ هفتم هجری همزبان شویم و بگوئيم:
باش تا صبح دولتت بدمد کاين هنوز از نتایج سحر است
سرایندۀ شیرین سخن ما، درست گفته است، چرا که چهل سال در تاریخ یک ملت و یک کشور جز لحظات کوتاه سحر نیست. دمیدن دولت معنوی ایرانیان با گذشت سالهای دیگر شکوفایی واقعی خود را نشان خواهد داد.
کار ارزشمند چهار خانوادۀ پزشک ایرانی، از کارهای بزرگ و پر بار و کار آمد فرهنگی است که در درازای دهههای اخیر در بیرون از کشورمان ایران انجام گرفته است. بیگمان همۀ ایرانیان، آرزومندند که این تلاش ارزنده همچنان دنبال شود و این مراسم در همۀ سرزمینهایی که ایرانیان در آن زندگی میکنند، انجام بگیرد تا پیوند معنوی آنان و فرزندانشان با فرهنگ کهنسال و شکوهمند میهنشان همچنان پا برجا بماند.
و، فراموش نکنیم که فرهنگ ایران بهترین ابزار پیوند و یکپارچگی و همبستگی مردم ایران در هر کجای گیتی است.
پاریس، اسفند ماه ۱۳۹۵- هوشنگ معین زاده
به نقل از ره آورد شماره 119- تابستان ۱۳۹۶