آغاز بهروزی و پایان تیره روزی، یا عکس آن ؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
193

انقلاب سیاه و شوم ۲۲ بهمن ۱۳۵۷خورشیدی، چه به روز ایران و ایرانی آورد؟ پاسخ به این پرسش توسط کسانی که بالای پنجاه سال عمر دارند. آسان تر است از سوی آنانی، که پس از این رخداد حقارت آفرین به جهان هستی آمده اند؛ و تجربه شان ار این امر، بر اساس مطالبی است؛ که از دیگران در این رابطه شنیده اند!

آنهائی که خودشان به گونه غیر مستقیم، در روی دادن این اقدام تحقیر آمیز در ایران چهل و دو سال پیش دست داشته اند. با نتایج بسیار تاسف باری که از این شورش به غلط انقلاب نامیده شده به دست آورده اند. در این رابطه بیشتر از کسانی رنج می کشند، که ناخواسته و به صرف شرکت در تظاهرات و راهپیمائی جهت فروپاشی حکومت پادشاهی پهلوی، در آن شورش به غایت ضد ایران و ایرانی وارد گشتند؛ و در این ارتباط، لعن و نفرین میلیون ها هم میهن بی گناه خویش را برای خودشان تدارک دیدند!

« خانه از پایبست ویران است

خواجه در بند (طاق)نقش ایوان است »!!

با جاری شدن سیل خروشان فریبخوردگانی، که از متن طولانی « سیاست » ، یک جمله یا یک عبارت، و یا حتی یک کلمه و حرف آن را، نخوانده و ندیده و نشنیده بودند و نمی دانستند. صرفا، به دلیل آن که همسایه شان خدیجه خانم و علی آقا و………. !!! برای تظاهرات علیه حکومت محمدرضاشاه پهلوی به راهپیمائی می روند رفتند. ابتدا خیابان های تهران، و بعد شهرهای بزرگ و کوچک کشور، و سپس فرمانداری ها و بخش ها و حتی برخی از روستاهای ایران را در بر گرفت. تا نادانسته، و بیشتر نابخردانه، هر چه که در راستای آزادی و رفاه و سربلندی در میهن شان داشتند. را به باد فنا بدهند و نابود نمایند!

در آن مقطع زمانی، کسانی به میدان مبارزه و فروپاشی حکومت پادشاهی همواره سربلند پهلوی گام نهاده بودند؛ که نه فقط از زیر و بم های سیاست چیزی حالی شان نبود. بلکه بیشترشان از پایه و زیر ساخت های دین و آئینی هم که بدان تدین داشتند نیز هیچ نمی دانستند!

زنان و دخترانی که تا چندی پیش از آن واقعه سراسر اشتباه، با مایو و بی کینی های دوتکه در سواحل زیبای استان های شمالی کشورشان قدم می زدند؛ خرید می کردند و با فروشندگان آن فروشگاه ها لاس خریدارانه می زدند. یکباره چنان « کاتولیک تر از پاپ » شده بودند؛ که نه فقط به پوشش چادرهای معمولی محجبه شده بودند؛ بلکه به آن هم قناعت ننمودند، و با در بر کردن مقنعه و چادرهای مشکی آستین دار، و یا حتی با بر صورت گذاشتن نقاب و پوشه نیز، در مراسم ضد ایرانی تطاهرات انقلابی شرکت می نمودند؛ که دختران و زنان آیت الله های فعلی هم، اکنون چنین حجاب های بی دلیلی را رعایت نمی نمایند!

این موارد که متعلق به زمان رویداد نامیمون و بدسرانجام انقلاب سیاه و شوم اسلامی در میهن مان بوده است. را به کناری می گذاریم، و می پردازیم به سیاسیون و کنشگران کنونی مدنی در برون و درون مرزهای ایرانزمین، که در طی این چهل و دو ساله مصیبت آفرین، بدون کم ترین دانش سیاسی، مطالبی در این باره ارائه می دهند؛ که با اصل ماجرا و دلائل واقعی رخداد این محنت عظیم بیگانه اند؛ و اطلاعات چندانی هم در این رابطه ندارند!

ایشان به گمان خویش، بسیار بر چگونگی این دگرگونی سخیف و واپسگرایانه و نسبتا بدون پیشینه تسلط دارند؛ که در ماه بهمن هر سال به خودشان اجازه می دهند؛ تا که آنچه را دل تنگ شان می خواهد در این باره بنویسند؛ و به این وسیله حرص و آز روشنفکر نمائی خویش را، نزد دیگران به نمایش بگذارند. با چنان مهارتی هم به این مرحله ورود می کنند؛ که گوئی برنامه ریزان این تغییر ضد ایران و ایرانی در دیار آنها، ابتدا با این حضرات مشورت کرده بوده اند؛ و سپس آن را به مرحله طراحی و اجرا گذاشته اند!

یکی شان با خباثت کامل و دیدگاه اهریمنانه و نیت خصمانه خویش نسبت به اعلاحضرت همایون شادروان محمدرضاشاه پهلوی، در باره نقاط ضعف کنش های مدیریتی و راهکارهای سیاست بین المللی وی قلمفرسائی می کند. آن دیگری هم، از اشتباهات او، در ارتباط با حذف احزاب سیاسی در ایران، و جایگزینی « حزب رستاخیز » با آنها می گوید و می نویسد؛ که رقیب رسانه ای اش در آنجا‍ نیز، جهت پر بارتر نشان دادن آگاهی های خویش نسبت به دیگر هم ترازان مطبوعاتی خود، چنان آسمان را به ریسمان پیوند می زند؛ که حتی در مخیله سراسر خطا بین خودش هم نمی تواند درک نماید؛ که مقوله شکل گرفتن و روی دادن انقلاب ایران ویران گردان آخوندی، در سرزمین بزرگ . ثروتمند و همه چیز تمام این دیار باستانی، در همان دی و بهمن سال منحوس ۱۳۵۷ خورشیدی شروع نشده است. بلکه این رویداد شوم، دست کم بیش از چند دهه قدمت تاریخی مخفیانه داشته است. تا این که پس از رشد و ترقی های متداوم و روزافزون در ایران، که با مساعی و کوشش فراوان رضاشاه بزرگ و محمدرضا شاه پهلوی به ثمر می رسیدند. بیش از آن طاقت دیدن چنین پروازهای اوج گیرانه ایران را نداشتند؛ و به لطائف الحیل می کوشیدند. تا که آن را از همان جائی که هست مسدود کنند؛ و جلوی پیشرفت روز افزون آن را بگیرند!

آقا یا خانمی که درون ایالات متحده آمریکا، یا در یک سرزمین دیگر در برون از مرزهای خانه پدری و مام میهن زندگی می کنید؛ و تمامی هم و غم خود را به کار می گیرید، تا هرچه زودتر و پیش از دیگر هم میهنان مهاجرتان در آن کشور، جهت اطلاعرسانی بعضی از وقایع کنونی در ایران به دولت جدید در سرزمین مورد نظر( آمریکا)، با ارائه گزارشات راست یا دروغ خود از اوضاع فعلی میهن آخوندزده مان به رئیس جمهور تازه به ریاست رسیده ینگه دنیا، ذهن پرزیدنت جو بایدن را، با لابی گری های خود برای رژیم منفور اسلامی، از خدمات هرگز انجام نداده آخوندها در ایران روشن نمائید. غیر از شما میهن فروشان بی وطن و امثال شما مزدوران و جیره خواران حاکمیت دزد و جنایتکار ملاها در ایران کنونی، هستند میهن پرستان حقیقی، که از جان و مال و آنچه که به ایشان تعلق دارد چشم می پوشند. تا با پرداختن به ماهیت اصلی این حاکمیت استبدادی و جنایتکار و تروریست پرور و سران بیدادگر آن، چشم و گوش جهانیان را، با حقیقت امر در این رابطه آشنا نمایند؛ که نگاهی اجمالی به سرفصل های اخباری که همه روزه، از جنایات گسترده این جانیان درون ایران و سایر ممالک گیتی منتشر می شوند دریابند؛ صدها ترامپ و به همین تعداد بایدن و امثال ایشان نمی توانند؛ سایه شوم حکومتی چنین اهریمنی را، از سر مردم اسیر و رنجدیده ایران ملازده کوتاه سازند!

مگر آن که همین مردم جان به لب رسیده، خودشان بدون چشمداشت به پیشقراولی یک رهبر فعال سیاسی ( هر که باشد ) ؛ پای به میدان نبرد حق علیه باطل بگذارند؛ و سرانجام پس از چهار دهه و اندی، دلاورانه دست بر زانوان مصمم خویش نهاده، و بدون سر دادن لاطاعلاتی همچون « الله و اکبر» و « نصرو من الله و فتحا قریب » و دیگر شعارهای فریبنده تازی و بدون پشتوانه ملی، پایان عمر شیطانی این حاکمیت اهریمنی را رقم بزنند و تحقق ببخشند. تا خود و هم میهنان دربند خویش را، بیش از این به تماشا کردن دیارشان از بالای ارتفاع کشنده جوخه های اعدام به تباهی و نیستی محکوم نگردانند. زیرا که بیش از این بردباری و سکوت نا به جا داشتن، به مثابه آن است؛ که به دستان خویش، طناب دار را گرداگرد گردن بی گناه خود و دیگران قرار بدهید. آنگاه در این رهگذر، به یاد کسانی که فریب دروغگویان و سفسطه کنندگان واقعیات در بهمن ننگین ۵۷ را خوردند؛ سرنوشت خود و هم میهنان و سرزمین اهورائی باستانی خویش را، به دست بیگانگان تازی سپردند و زیان بسیار نمودند. ناگزیر نگردید که مدام زمزمه کنید :

« دوشینه به کوی می فروشان، پیمانه می به زر خریدم ****** اکنون ز خمار سرگرانم، زر دادم و دردسر خریدم »!

محترم مومنی

مقاله قبلیپیام دو پهلوی قالیباف در رابطه با پذیرفته نشدنش از سوی ولادیمیر پوتین؛ نوشتاری از فرامرز دادرس، کارشناس امنیتی
مقاله بعدیفرمانده سنتکام: جمهوری اسلامی 40 سال است از تروریسم حمایت می‌کند
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.