زندگی فقط زنده بودن و زنده ماندن نیست؛ یک آدم چه زن و چه مرد، چه کودک و چه نوجوان، چه جوان و چه بزرگسال، و چه پیر، در کنار حیات ظاهری و طبیعی خودش، دارای سه بخش مهم از کل هستی خویش می باشد. ” زندگی شخصی یا خصوصی ” ، ” زندگی خانوادگی ” و ” زندگی اجتماعی “. نوع زندگی افراد در هر سه بخش نامبرده، بستگی به موقعیت های طبیعی و جغرافیائی جائی که در آن هستند؛ تفاوت های فراوانی می یابد. به همین خاطر نیز، شرایط محیط به اضافه وضعیت های ذاتی و ارثی در هر فرد، نوع زندگی خاصی را برای وی به وجود می آورند. اما از آنجائی که بشر، هیچگاه از آنچه که دارد رضایتمندی صد در صدی و کامل را ندارد. لازم است که خودش هم، صرف نظر از آنچه که طبیعت به وی داده است؛ خویشتن را در راه رسیدن به آرمان های خصوصی و خانوادگی و اجتماعی اش، در اندازه توان فکری و جانی و مالی که دارد؛ برای رسیدن به علاقمندی های مورد نظرش تلاش نماید!
در بخش خصوصی و شخصی زندگی یک فرد، که مهم ترین قسمت هستی او را تشکیل می دهد؛ مواردی وجود دارند، که اگر آن شخص، در آنها به ارزش هائی که مهم می پندارد نرسد؛ در دو بخش دیگر زندگی اش نیز، هیچ توفیقی در آن رابطه نصیب وی نمی گردد. از اینرو، بنای اصالت زندگی یک آدم را، بر این بخش از کل هستی آن فرد می گذاریم؛ تا هم خودش را به خوبی دریابد، و هم با زیربنائی که در این قسمت می سازد؛ در دو بخش دیگر زندگی اش هم، با موفقیت هائی که انتظار دارد مواجه بشود!
هیچوقت برای ایجاد بهبودی در زندگی یک فرد دیر نیست. اصولا یک آدمی که روی به تکامل می گذارد؛ تا از موجودیت خودش، یک انسان دارای همه صفت های انسانی را به وجود بیاورد؛ باید بداند که چه هست، چه باید باشد، و چه بکند؟ که آن چیزی که می خواهد بشود. در فرهنگ سنّتی ما مرسوم بود؛ که همیشه پدر و مادرها برای فرزندان خودشان تصمیم بگیرند. اما با توجه به تغییراتی که در همه جهان به وجود آمده است؛ و نیز با توجه به نوع زندگی کنونی مردم دنیا در گیتی، لازم است که انسان ها، فرزندان خودشان را، برای زندگی در اجتماع یک آینده مبهم که در پیش روی خویش دارند بسازند و تربیت بکنند. نه آنکه همواره به جای بچه های شان انتخاب بکنند، تصمیم بگیرند و حرف بزنند. آنانی که با فرزندان خویش چنین می کنند؛ اولین خیانت در زندگی نوباوگان خویش را، خودشان به آنها می نمایند. چون اینگونه افرادی که هیچگاه قائم بر ذات خویش نبوده اند؛ و پیوسته بزرگترهای شان برای آنها تصمیم گیری کرده اند؛ و به جای آنها انتخاب نموده و حرف زده اند. اثری از آثار ” اعتماد به نفس ” در درون شان باقی نمی ماند؛ و در جای جای مسیری که باید طی بکنند؛ کوچک ترین استقلال فکری و عملی از خویشتن نخواهند داشت. و سرتاسر زندگی شان، آکنده از شکست خوردن های پی در پی می گردد!
اگر از افرادی هستید که والدین شما، چنین کوتاهی نابخشودنی را در مورد تان نموده اند؟ شما نیز اشتباه آنان را تکرار نکنید. اگر شما مسؤلیت کودکان خود را بر عهده دارید؟ جهت ساخته شدن آنها برای زندگی در یک آینده آمیخته به انواع پیروزی های اجتماعی، و موفقیت های خانوادگی و فردی ایشان، این هدف بزرگ را با ساختن خودتان آغاز نمائید. فرزندان ما، آئینه هائی هستند؛ که تصویر همه کنش های شما را در خودشان ثبت نموده و متجلی می کنند!
هرگز به این کودکان و نوجوانان و حتی جوانان خودتان، نگوئید که از گفتن دروغ و انجام دادن کارهای ناشایست بپرهیزید. تنها کاری که باید انجام دهید؛ این است که خودتان راستگو، صداقت پیشه، درستکار، پاک و منزه باشید. هرچند که در ظاهر امر، و در شرایط کنونی در جهان، بیشتر بدکاران ناصالح، از نیکوکاران درون جامعه خوشبخت تر هستند؛ و راحت تر زندگی می کنند. اما، ما هرگز نباید خود و فرزندان مان را، درون جامعه های مملو از بدی های موجود، و پوشانده شده از انواع بدکرداری های اجتماعات کنونی بشری حل کنیم؛ و به جای اوج گرفتن به سوی خوبی های انسان پسند، خودمان و آنان را، به قعر بدی های جامعه سرنگون سازیم!
شاید بگوئید: ” در آن سرزمین مالامال از فساد و بدی و بدکارگی مردم، ما چه بخواهیم و چه نه، درون اسید تبهکار پرور اجتماع خودمان حل می گردیم.” این به هیچوجه استدلال قابل پذیرشی نیست. اساس زندگی در اجتماعات بشری، بر پایه عقل و درایت ساکنان چنین اجتماعاتی شالوده می یابد. چنانچه همه بخواهند نسبت به این مهم بی تفاوت باشند؛ یا عده ای خودشان تمایل به جذب شدن به یک محیط ناسالم، و حل شدن در آن را داشته باشند؛ آنهائی هستند که از مقوله ” انسانیت ” بی خبرند؛ و به آدم بودن خویش اکتفا نموده اند. حال آنکه، دارا بودن چنین اندیشه هائی، خیانت به بشریت خواهد بود؛ و دور نگاه داشتن فرزندان جامعه، اعم از کودک، نوجوان و جوان، از آنچه که زیربنای انسانیت را به ایشان نشان بدهد. همانند انجام دادن جنایتی بزرگ، آن هم از بدترین نوع آن درون اجتماع خواهد بود!
زیرا، آنهائی که نه خوب و نه حساب شده، جهت حضور در جامعه، رشد داده و تربیت گشته اند؛ درون یک اجتماع از هر نوع آن و در هر گوشه جهان که باشد؛ به سبب همان تربیت نادرستی که در مورد ایشان اعمال شده است؛ به خاطر عدم آگاهی آنها از چگونگی های یک جامعه، به ویژه بخش خشن آن که همیشه و در هر اجتماعی وجود حتمی دارد. یا مدام از آنهمه خشونت موجود درون حاضران چنین اجتماعاتی، سیلی می خوردند و به عقب رانده می شوند. و یا در کام نهنگ سرگردان آن اقیانوس همیشه طوفانی، فرو می روند و غرق می شوند. هرگز هم نخواهند توانست، برای یک آینده نامشخص که در دوران بزرگسالی و سالمندی خویش دارند. رنگ آرامش و طعم آسایش را به زندگانی خویش ارمغان بدارند!
از ما که گذشت، هر طوری که تربیت شده بودیم نتایج آن را دیدیم و چشیدیم. اما کاری نکنیم، که فرزندان مان را نیز به همان سرنوشتی که خودمان به آن محکوم بوده ایم؛ آنها نیز اسیر و گرفتار جبر زمانه خویش بشوند. گریز از حقیقت، تن دادن به مصیبتی مانند هضم شدن درون یک جامعه فاسد و نا بسامان است. چنانچه فرزندان مان را، با واقعیات تلخ اجتماع آشنا گردانیم؛ و اگر مضرات فراوان حل شدن و هضم گردیدن درون یک اجتماع بری از شائبه های انسانی را به آنان بیاموزیم. می توانیم ادعا بکنیم، که به عنوان پدر یا مادر فرزندان خویش، آنچه را که ضرورت داشته را به آنها آموخته ایم!
فرا رسیدن سال 2017 میلادی بر همگان شاد و فرخنده باد
محترم مومنی