ننگی به نام « پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی»! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
207

در طول تاریخ بشریت، در همه ممالک کوچک و بزرگ در این جهان، اتفاقات مهمی رخ داده اند؛ که بسیاری شان، همچنان در دفاتر تاریخی این سرزمین ها ثبت و ضبط گردیده اند. تا در درازنای تاریخ گیتی، همانند تجربه هائی آموزنده، برای بازماندگان ساکنان چنین کشورهائی باقی بمانند!

در سرزمین باستانی ما نیز، فراوانند خاطرات تلخ و شیرینی، که برخی شان افتخار آفرین هستند؛ و بعضی دیگر، خفت برانگیز و خوار کننده اند!

در ششم دیماه سال ۱۳۴۱ خورشیدی، پیشنهاد افتخار آمیز برگزاری رفراندوم لوایح ششگانه « انقلاب سپید» یا « انقلاب شاه و ملت » ، که توسط پادشاه میهندوست کشورمان اعلاحضرت محمد رضا شاه پهلوی مطرح شده بود. به وسیله مردم ایران برگزار گردید؛ و مورد تائید ایشان هم قرار گرفت!

دو لایحه از آن لوایح ششگانه مربوط می شدند؛ به: « اصلاحات ارضی » (تقسیم شدن زمین های مالکان بزرگ « فئودال ها » بین کشاورزان زحمتکشی، که بر روی زمین های اربابان خویش کار می کردند؛ و خودشان دارای زمین های زراعی حتی کوچک و کم طول و عرضی هم نبودند.) ؛ و لایحه « دادن آزادی های اجتماعی و حق رای به زنان ایرانی » ، که فرد خبیث و نابخردی مانند« روح الله الموسوی الخمینی»، در نهایت نادانی و بی خردی با آنها مخالفت کرد؛ و ضدیت خودش با زنان ایرانزمین را مطرح نمود؛ و داشتن آزادی های اجتماعی ایشان را، مغایر قوانین ضد بشری و غیر انسانی اسلام ناب محمدی دانست!

از آنجائی که این لوایح ششگانه، که بعدها به مرور بر تعدادشان افزوده شد. مورد مخالفت خمینی قرار گرفت. به امر شاهنشاه آریامهر وی را بازداشت و راهی زندان نمودند. پس از آن، وقایع منفور پانزدهم خرداد ۱۳۴۲( تظاهرات و راه پیمائی طرفداران خمینی در تهران و قم و ورامین شکل گرفت؛ و تظاهر کنندگان، با سر دادن شعارهائی علیه شاهنشاه و اسدالله علم(نخست وزیر وقت ایران)، از قم و ورامین به سوی تهران راه پیمائی کردند؛ و در تهران به تظاهر کنندگان پایتخت پیوستند!

ابتدا به سوی بازار بزرگ تهران در خیابان بوذرجمهری پیش رفتند. سپس در میدان بهارستان تهران، در مقابل درب بزرگ مجلس شورای ملی، با اهانت هائی که به شاهنشاه و اسدالله علم نمودند؛ به ادامه دادن آن پرداختند. که ضمن آن در این جریان، میان تظاهر کنندگان و ماموران دولتی زد و خوردهائی صورت گرفت. بعد از آن، راه پیمائی تظاهر کنندگان با متفرق شدن ایشان به پایان رسید!

برخی از تحلیلگران مسائل سیاسی در آن زمان، و نیز خود روح الله خمینی معتقد بودند؛ که واقعه پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ خورشیدی، سرآغازی بر روی دادن انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ بوده است!

البته همه می دانیم، که انقلاب سیاه و شوم اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خورشیدی، نتیجه اجلاس سران چند کشور اروپائی به اضافه ایالات متحده آمریکا در جزیره « گوآدالوپ » بود؛ که رهبران کشودهای مربوطه در آن اجلاس، با هکدیگر متفق القول شدند؛ که با تمامی وجودشان، جهت برکناری پادشاه ایران از قدرت بکوشند؛ که متاسفانه با حیله هائی که در این رابطه به کار بردند. به خواسته منفورشان جامه عمل پوشانیدند!

از جمله حیله هائی که در این زمینه مورد استفاده خودشان قرار دادند؛ تطمیع نمودن مالی گروه های مخالف سلسله پادشاهی پهلوی، از جمله کمونیست های « چریک های فدائی خلق » ، گروه افراطی مثلا مسلمان « سازمان مجاهدین خلق ایران » ، گروه به اصطلاح کاملا مذهبی « فرقان » و نیز خیانتکارترین دشمنان ایران و ایرانی، گروه منفور « جبهه ملی ایران » ( که دشمنان اصلی مردم بی گناه و بی پناه ایرانی بود. ) ؛ که با دریافت نمودن انواع امتیازات مادی و غیر مادی، مردم کشورمان را فریب دادند؛ و آنها را جهت تظاهرات ضد پهلوی به خیابان های کشورمان گسیل نمودند!

سپس با گسترش یافتن تظاهرات مردم علیه سلسله پادشاهی پهلوی به ویژه شخص محمدرضا شاه، و خروج پادشاه ایران از کشور، خمینی دجال که به اهتمام کشورهای غربی و پشتیبانی گروه های نامبرده در بالا، دوباره توانست در پانزدهم خرداد ننگین ۱۳۵۷ خورشیدی به داخل ایران باز گردد. آن واقعه شوم را « انقلاب اسلامی » نامید؛ و نزدیک به چهل و سه سال می گذرد، که از آن زمان تا کنون، به خاطر ستمگری های این قوم نادان و ضد ایرانی، هنوز یک قطره آب خوش از گلوی مردم میهن مان پائین نرفته است!

به این ترتیب، تنها نتیجه منطقی که می توان از این رویداد خائنانه گرفت؛ و برداشت روانشناسانه که می توان از رخ دادن این اتفاق خائنانه نمود. این است که خمینی و طرفداران نادان وی، همانگونه که او به دلیل مخالفت با « انقلاب سپید شاه و مردم » توسط پادشاه ایران، ابتدا به ترکیه و سپس به عراق تبعید گشت؛ و حدود پانزده سال دور از ایران به سر می برد. با همدستی اربابان غربی خود کاری کرد؛ که شاهنشاه آریامهر نیز پس از خروج اجباری خویش از ایران، به گونه ای دچار نوعی آوارگی و بی خانمانی بشود. تا موجبات رضایت آن آخوند هندیزاده سیه دل فراهم گردد!

ضمن آن که، به اربابان خودش هم، که اسباب مراجعت وی( خمینی ) را به ایران فراهم کرده بودند؛ قدرت نمائی کند و نشان بدهد؛ که او هر چه را اراده کند به دست می آورد. حتی به قیمت زیر فشارهای سیاسی – اجتماعی و اقتصادی قرار دادن مردمی، که در نهایت فریبخوردگی، با تبعیت نمودن از آن فرد انتقامجو این انقلاب نفرت برانگیز را به ثمر رساندند؛ که بیش از چهار دهه طولانی می گذرد؛ که مردم ستمدیده میهن مان، هنوز رنگ شادی و آرامش و آسایش در زندگانی شان را، در طول این سال های خفت بار، درون زندگی خود ندیده اند!

بلکه در نهایت تاثر و تاسف، به طور مستمر همه روزه نیز، از حضور این حاکمیت استبدادی و جنایتکار و فاسد و خودمحور در میهن خود، در عذاب زایدالوصفی هم به سر می برند!

باشد که به امید اهورای یکتای ایرانزمین، باری دیگر سرزمین بزرگ و باستانی مان، با خیزش میهن پرستانه ملت شریف و آزادیخواه دیارمان، بر این اشغالگران تازی تبار و زیاده طلب و قدرت پرست سرزمین بی همتای خویش فائق آیند؛ و این ستمگران را از کهندیار بی همانند خودشان، به ناکجاآباد تاریخ برانند!

محترم مومنی

مقاله قبلیتفاوت وجهه ی خلبان پیش از انقلاب و پس از آن؟! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
مقاله بعدینظارت بر اردوگاه‌های تابستانی حوثی‌ها توسط سپاه قدس جمهوری اسلامی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.