« توبه گرگ مرگ است » !

0
196

هر بار که به دلیلی، یکی از تمثیل های زیبا و گویای زبان شیوای پارسی مان را به کار می بردم؛ این پرسش در ذهنم قرار می گرفت: « چگونه شده یا چه پیش آمده است؟ که این ضرب المثل های بی نظیر، در ادبیات غنی میهن ما به وجود آمده اند؟ و چه اعجاب برانگیز است، که همچنان نیز کاربرد درست و منطقی خودشان، آنهم با چنین گستردگی را هم یافته اند؟ » !

امروز خبری را خواندم، که فحوای نتیجه گیری از آن نشان می دهد. شرایط شکل گرفتن و درست گشتن و به کار برده شدن ضرب المثل های رایج در زبان های دنیا( به ویژه در زبان پارسی ما)، همه شان برخاسته از رویدادهائی می باشند؛ که مردم، آنها را می بینند و یا در باره شان مطالبی را می شنوند. سپس با طرحی که از مفاهیم موضوعات مربوط به خصلت های تمام پدیده های جهان در افکار خودشان دارند. بلافاصله مورد مربوطه را، با نزدیک ترین و گویاترین موردی که می تواند با اتفاق رخ داده شده سنخیت داشته باشد هم آوائی می بخشند!

خصیصه ذاتی حیوانات وحشی درندگی است؛ که البته در بیشتر مواقع، آن را برای سیر کردن شکم شان انجام می دهند. در مناطق کوهستانی ایران، روستاهای کوچکی وجود دارند؛ که ساکنان آنها خودشان مواد مورد نیاز خویش را تهیه می کنند و به کار می برند. آنها با کشاورزی بر روی زمین های کوچک خویش، و کاشتن انواع سبزیجات، و نیز با باغداری محدود و تولید میوه هائی که نیاز دارند؛ و نیز با گله داری و پرورش حیوانات اهلی حلال گوشت، همچنین پرورش مرغ و ماهی درون مرغداری و حوضچه های داخل روستای شان، مواد پروتئینی گیاهی و حیوانی مورد نیاز خویش را تهیه و مصرف می کنند. اما در اکثر مواقع با خطر بزرگی نیز مواجه می شوند!

معمولا حیوانات وحشی( مخصوصا گرگ ها ) ، بیشه های خودشان را در دل سوراخ های درون کوه های اطراف روستاها ایجاد می کنند. تا که هرگاه گرسنگی به آنها فشار بی آورد؛ به گله اهالی آنجا یورش ببرند؛ و با دریدن بزی یا گوسفندی ، آن حیوان زبان بسته را بدرند و لاشه آن را به درون بیشه خود ببرند. تا چند روز از آن نعمت لذیذ استفاده و شکم شان را سیر نگه دارند!

در روزگاران بسیار دور، اهالی چنین روستاهائی، جهت آموزش دادن به فرزندان خودشان، در باره نوع مبارزه آنها با سختی های موجود در محیط اطراف شان ، داستان های کوتاهی را می ساختند و برای کودکان خویش بازگو می نمودند. تا آنان را نسبت به حقایق خطرناک محیط اطراف خود آگاه سازند. یکی از آن « داستان گونه ها » قضیه زدن گرگ به گله های اهالی روستا و ایجاد خطرات جانی و مالی برای گله داران محل سکونت اهالی روستاهای واقع در مناطق کوهستانی بود!

آنها برای واضح تر بیان نمودن خطرات حضور احتمالی گرگ ها در پیرامون محل زندگی خودشان، این داستان « فولکلوریک » را ساخته بودند و نقل می نمودند:

« در یک روز گرم تابستانی، هنگامی که چوپان آن دهات، گله کوچک بزها و گوسفندان روستا را، در کنار آبشار باریک آن کوهستان، برای نوشیدن آب و خوردن علف متوقف کرده بوده، خودش هم جهت رفع خستگی، زیر سایه تکدرختی که در کنار آن نهر کوچک قرار داشته، از ادامه راه باز می ایستد. تا گله آبی بنوشد و برای خوردن علف در آنجا بچرد. خودش هم روی زمین بنشیند و استراحتی بکند!

به همین منظور، به آن تک درخت تکیه می دهد، و کلاه نمدی اش را هم روی چشمانش می کشد؛ تا در وزش نسیم ملایمی که در آنجا می وزیده استراحت کوتاهی بکند. یکباره صدای پیاپی « بع بع » گله را می شنود؛ گرگی را می بیند که آرام آرام به سوی رمه اش می آمده، چوبدستی اش را بلند کرده و به طرف گرگ حمله می کند. جناب گرگ هم از بیم جانش، نزد چوپان به التماس می افتد و می گوید؛ مرا نکش، دیگر هرگز به گله تو نمی زنم !

اما چند روز بعد، دوباره همین صحنه تکرار می شود. این بار هر چه که آقا گرگه التماس می کند به گوش چوپان نمی رود؛ و در حالی که می گفته : « توبه گرگ مرگ است » ، گرگ نامرد را می کشد و گله اش را نجات می دهد!

سه روز از اعتصاب خوراک آقای « بری روزن » در وین می گذرد. این دیپلمات آمریکائی، که در اوائل حکومت شوم اسلامی، مدتی به دست آخوندها درون سفارت آمریکا گروگان بوده است. در مقابل هتل محل برگزاری مذاکرات برجام در وین، بر مبنای تاکید بر لزوم آزادی گروگان های خارجی در ایران، با انگیزه ای مبتنی بر قرار دادن شرط عدم گروگانگیری توسط رژیم آخوندی در تنظیم صورت جلسه اعضای مذاکره کننده در مورد مساله « برجام » اعلام کرده بود: که در ارتباط با این مضمون، به وین می رود و در آنجا به اعتصاب خوراک می پردازد. تا این خواسته مهم او، در نشست موسوم به توافق « برنامه جامع اقدام مشترک = برجام » که در باره عملکردهای اتمی سران حکومت اسلامی شکل می گیرد منعکس بشود!

در خبرها آمده است، که طی سه روز گذشته، تعدادی از فعالان مدنی و حقوق بشری هم به وی ملحق شده و به این اعتصاب پیوسته اند. فراموش نکنیم سران رژیم، همه ساله حتی در طول برگزاری مذاکرات برجام نیز، بارها و بارها اقدام به گروگانگیری نموده، و غیر از تعداد زیادی از هم میهنان دو تابعیتی ما، چند گردشگر آمریکائی، اروپائی و استرالیائی را هم گروگان گرفته است. همه می دانند که مهم ترین دلیل چنین اقداماتی، سودجوئی مالی و « تلکه کردن » ممالکی است؛ که این گروگان های دو تابعیتی از شهروندان آن کشورها نیز محسوب می شوند !

اما با شناختی که از افکار پلید سران رژیم، و عملکردهای وقیحانه و غیر انسانی آنها در طول مدت حضور ننگین شان در ایران داریم. و صدالبته آنچه که از موضع گیری های غیر منطقی رهبر خودکامه حکومت آخوندی نسبت به دیگر دولتمردان کشورهای غربی به خصوص ایالات متحده سراغ داشته و داریم. تقریبا مشخص بود، که آنها در مورد اعتصاب خوراک آقای « بری روزن » واکنشی غیر عادی نشان خواهند داد. چرا که اینهمه سال از اسارت خانم نازنین زاغری شهروند دو تابعیتی ایرانی – بریتانیائی در شکنجه گاه دژخیمان اسلامی می گذرد. با آنکه آقای راتکلیف همسر انگلیسی خانم زاغری، جهت نجات دادن وی از زندان ملاهای حاکم بر ایران تلاش زیادی می کند. اما همچنان هیچ نتیجه مثبتی از این پیگیری ها حاصل نشده است!

امثال چنین گروگان هائی درون زندان های رژیم کم نیستند. اما آنچه که بسیار کم و محدود به نظر می رسد دو سه نکته است: اول اینکه جان و زندگی مردم ایران ( تفاوتی هم نمی کند که چند تابعیتی باشند؟ ) ؛ در چه شرایطی از بی اعتباری است؛ که حتی نهادهای بین المللی حقوق بشری نیز، غیر از گزارش نمودن یک سری موارد شعار گونه عادی و معمولی در سراسر دنیا، هنوز با سازمان متبوع خودشان، در باره رهانیدن ملت محروم ایران از چنگال کرکس های حاکم بر دیارشان، هیچگونه مذاکره و تبادل نظری ننموده اند. تا در این رابطه بتوانند، کاری اساسی بکنند!

نکته دیگر هم این است، کشورهائی که چند تن از شهروندان تبعه در دیارشان، به عنوان گروگان در زندان های حکومت اسلامی، اسیر مطامع قدرت پرستانه و سودجویانه رژیم ملاها گشته اند. چرا هیچ فعالیتی در این باره نمی کنند؟ البته نکته سوم هم دقیقا مربوط به پاسخ همین پرسش است. این کشورها که « برای رضای خدا » مهاجران را در سرزمین خودشان نمی پذیرند. اینها به نسبت هر تعداد پناهجوئی که در کشورشان می پذیرند؛ سالیانه از سوی سازمان ملل متحد، مبالغ قابل توجهی را دریافت می کنند؛ که به طور قطع و یقین برای شان بسیار سودبخش است. بنابراین، چه تفاوتی هم می کند، که آن پناهجوی بی نوا، در سرزمین آنها به سر ببرد یا درون زندان های مخوف ملاهای حاکم بر ایران؟!

شاید هم با اراجیف نادرستی که آخوندها، جهت توجیه خطاهای شان مطرح می کنند. آنقدر خوش باور و ساده انگار تشریف دارند که می پندارند؛ قول و قرار سران این حکومت « گرگ پرور » درست است و به وعده های شان عمل می کنند!

خیر آقایان چنین نیست. زیرا « توبه گرگ مرگ است » !

مقاله قبلیجمهوری اسلامی پیشنهاد «موقت» روسیه در مذاکرات اتمی وین را رد کرد
مقاله بعدیجایگاه « خدا » در حکومت ملاها!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.