لندن – یکشنبه 26 ژوئیه 2020 برابر با 5 مرداد 1399 = سالروز درگذشت پادشاه فقید محمدرضاشاه پهلوی
در شش دهه گذشته بر فرهنگ سیاسی ما چه گذشت؟
28 مرداد 1332 کودتا بود یا ضد کودتا؟
برگرفته از: فصلنامه مطالعات بینالمللی ISJ– چاپ تهران– شماره 31- زمستان 1390 (2012) که بیش از ده بار به فارسی و انگلیسی در نشریات معتبر داخلی و بینالمللی تجدید چاپ شد
پیشگفتار
در سرآغاز باید خاطرنشان سازم که این نوشته پژوهشی، بر اساس اصل بیطرفی دانشگاهی در مباحث تهیهشده است، ولی میدانیم که طبیعت نگاه انتقادی، به چالش گرفتن مباحثی است که برای جمعی بهصورت هنجار تاریخی درآمده است و بدیهی است که هضم هنجارشکنی، هراندازه که متکی بر اصول بیطرفی دانشگاهی و بر اسناد متقن باشد، بر صاحبان باورهای کهن آسان نخواهد بود. از سوی دیگر، این نوشته با برخورداری از نگاهی علمی (انتقادی) تهیهشده است با استفاده از استدلالها و استناداتی نو بر آنچه که از آغاز سال 1329 تا مرداد 1332 بر کشور ما گذشت و پیامدهایش که در برخی موارد از سوی برخی کسان وارونه جلوه داده شد و همین امر سبب بروز ابهامهای فراوانی در نوشتن و خواندن بخشهایی از تاریخ سیاسی اخیر ایران شده است: ابهامات عصبانیت آفرینی که عصبیت و انتقامجویی را بهجای بیطرفی علمی در نگاه به مسائل به فضای فرهنگ سیاسی ایران تزریق کرده و سبب اینهمه نگونبختی سیاسی در جامعه ما شده است. این نوشتهها حاصل بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش نویسنده است در اسناد دولتی طبقهبندیشده داخلی و خارجی. در همان رابطه، شایان توجه است که درباره همه بازیگران سیاسی مرداد ۱۳۳۲ فراوان نوشته شد ولی درباره بازیگر اصلی، یعنی شادروان محمد مصدق، نوشتهها اگر کم نباشد، نوشتههای تحقیقی تاریخی عاری از نگاه جانبدارانه فوقالعاده اندک است و همین موضوع علت اصلی سردرگم شدن داستان رویدادهای مرداد ۱۳۳۲ شمرده میشود.
آنچه در نگاه به تاریخ دوران سهساله (۱۳۲۹ – ۱۳۳۲) بحران نفت و قانون اساسی کشور و نقش شادروان محمد مصدق بیشتر از همه جلبتوجه میکند در حقیقت طرح ادعاهای گسترده میهندوستی و دموکراسی خواهی ایشان بود که اگرچه ممکن است از روی صداقت، ولی همیشه با عمل هماهنگی نداشت. ایشان بیتردید مردی زیرک و در مسائل مالی پاکدامن بود، ولی برخی پندارها و رفتارهایی که از ایشان در رابطه با مسائل زمان خود بر شکلگیری جامعه سیاسی ایران تأثیرات منفی گسترده و ژرفی داشته است: پنهانکاریهای ایشان، برای مثال پنهان کردن حکم عزل خود حتی از سه – چهار وزیری که تا آخرین لحظه به او وفادار بودند، فقط میتوانست ناشی از نداشتن اعتماد به دوستان وفادار باشد و یا به گفته دکتر محمود کاشانی، حقوقدان برجسته ایرانی، برای برملا نشدن رازهای مربوط به خواست بیگانگان (۱): شعارپردازیهای گستردهایشان در لزوم دموکراتیک بودن مقام سلطنت که در عمل بهصورت سرپوشی درآمد بر اقتدارگراییهای حیرتانگیزی که خود اعمال نمود، البته به دستآویز “اختیارات ويژه ” که در حقیقت به معنی حق تقنینیه (قانون نوشتن بهصورت تصویبنامه در غیاب پارلمان) بود و در تضاد مستقیم با اصل حاکمیت پارلمان در دموکراسیها: غش کردنهای مصلحتی که فقط میتوانست بهمنظور جلب ترحم ملت ایران باشد که شاید با چنین نمایشهایی “عوام ” فرض میشدند: یا اینکه با بالا گرفتن تب ماجراهای دوران ۱۳۲۹ تا مرداد ۱۳۳۲، از مجلس شورای ملی خارجشده و در میدان بهارستان، خطاب به عابران حیرتزده در اشاره به پارلمان کشور میگوید: مجلس آنجا (که نمایندگان منتخب مردم نشستهاند) نیست، مجلس شما (مردم انتخابنشده) هستید. بازهم نمونه ديگر، پس از اجرای قانون ملی کردن نفت به شیوهای که به اقرار و تائید کارشناسان معتبر ازجمله مشاوران فنی درستکار خود او، به زیان منافع ملی ایران تمام شد، تلاش یارانش بر این بوده است که “عوام ” را با اینگونه شایعات دلشاد کنند که مصدق در دادگاه بینالملل در جای نماینده بریتانیا نشست و در پاسخ به چرایی این کار گفت بهتلافی اینکه “انگلیس ” ها برای سالها در جای ما نشستند و ما حالا در این محل (بیربط) ساعتی را بهتلافی (بیمعنی و محتوا) در جای آنها مینشینیم… انکدت anecdote یا افسانهپردازیهای دور از منطقی که نمیتواند جز اهانت به درایت مردمی شمرده شود که علیالاصول میبایستی با داشتن آگاهیهای لازم و تهی از شایعات، حرمت درایت و نقش خود را در جامعه اعتلا داده و “ملت ” محسوب شوند، نه “عوام “.
شادروان مصدق ازنظر پندار و گفتار و کردار، آدمی بسیار پیچیده بود آنچنانکه به گمان، هیچکس نتوانسته باشد از مکنونات واقعی در ژرفای اندیشه و اهدافش سر درآورد. دوست دارانش بر این باور هستند که او پس از عبور از کشمکشهای توانفرسای مربوط به ملی کردن نفت و منحل کردن مجلس به شخصیتی عصبانی و لجباز تبدیلشده بود، ولی نشانههای قاطعی در دست است ثابتکننده این حقیقت که ایشان از همان آغاز این کشمکشها درگیر برنامههایی بود که ظاهر عصبی و لجبازش میتوانست برای مردم قانعکننده باشد. نگاهی به متن مذاکرات مورخ ۸ تیرماه ۱۳۲۹ مجلس شورای ملی دوره شانزدهم به ریاست سردار فاخر حکمت، آن قسمت که مربوط میشود به مشاجره مصدق علیه رزمآرا و پاسخ جمال امامی، لیدر اکثریت، میتواند ما را با این روحیه ایشان آشنا سازد.
******************
دکتر مصدق- پارچهپارچه بکنند، زیر بار حکومت اینجور اشخاص نمیرویم (به) وحدانیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم و کشته میشویم (با عصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم، میکشم، همینجا شما را میکشم.
–
جمال امامی- من از آقای مصدق تعجب میکنم! مجلس جای استدلال و بحث است نه جای منازعه و مشاجره و فحش. اگر جای فحش بود چند نفر چالهمیدانی میآمدند اینجا (۲).
این رفتار خشونتبار بهخوبی میرساند که مصدق از همان آغاز کشمکشهای داخلی مربوط به مسئله ملی کردن نفت دچار چه ظاهری تعصب آلوده و پر ابهام بوده است. مورد دیگر اینکه روز ۴ مهرماه ۱۳۳۰ ایشان از یک جلسه پر سروصدای مجلس بیرون آمده و از آقای رضا کمالاتی (دوست خوب امروز من) که آن هنگام کارمند مجلس بود و از آنهمه ماجراجوییها شگفتزده در نزدیکی در خروجی مجلس قدم میزد، چهارپایهای خواست و در پیادهرو بیرونی در خروجی مجلس روی آن چهارپایه قرار گرفت و خطاب به مردمی شگفتزده در میدان بهارستآنکه البته جمعی از دستیارانش در همان مجلس از قبل در آن میدان بودند، با اشاره به ساختمان مجلس فریاد زد ” ای مردم، شما مردم خیرخواه و وطنپرست که در اینجا جمع شدهاید، این مجلس است و آنجا (اشاره به کاخ بهارستان) یک عدهای مخالف مصالح ملت هستند، مجلس نیست …” (۳).
این اقدام که بازگوینده روحیه عصبانی واقعی یا مصلحتی و صحنهسازیهای خارقالعاده ایشان بود، آیینه تمام نمایی به شمار میرود از ظاهر عصبی و باطنی پیچیده و ارادهای استوار برای ایجاد بحران نفتی و سرنگون کردن قانون اساسی کشور. در غیر این صورت، ایشان میبایستی میدانست که بر سردست بلند کردنشان در آن روز و در میدان بهارستان به راهنمایی دستیارانش مانند حسین فاطمی که از قبل در میدان موضع گرفته بودند، به معنی تائید همه ملت بر اقدامات ضد پارلمانی ایشان نیست، چون تائید و نظر مردم در نظام پارلمانی فقط و فقط از طریق رأی در انتخابات رسمی اعلام میشود، نه از راه صحنهسازیهای اینگونه یا رفراندومی خودساخته و غیرقانونی، در آن صورت ایشان میبایستی میدانست که اگر مجلس را دوست نداشت میبایستی تا انتخابات بعدی حوصله میکرد و میکوشید نمایندگانی انتخاب شوند که به سلیقه او باشند: و میبایستی به یاد میآورد که نه او که سرانجام همان مجلس را منحل کرد، حق چنین بحث و بیان و رفتاری را نسبت به مجلس نمایندگان منتخب مردم کشور داشت، نه شاه و نه هیچ مرجع و مقام رسمی دیگر در نظام مشروطه میتوانست به خود اجازه چنین رفتاری نسبت به پارلمان کشور دهد که نماد “حکومت مردم ” و والاترین مرجع حاکمیت قانون اساسی مشروطیت بود.
هدف از این بحث چیست؟
آنچه برای من در این بحث مهم است اصل رویدادهای ۶۰ سال پیش، یا خوب و بد بازیگران آن دوران نیست: آنچه برای من اهمیت فراوان دارد اینکه تأثیر این عصبیتهای توأم با صحنهسازیها اثر مستقیمی بر عصبانیت فضای اندیشه سیاسی زمان خود مصدق داشته و در شکلگیری فرهنگ سیاسی نسلهای بعد سخت مؤثر افتاده است، چنانکه خیرهسریهای انتقامجویانه برخی از طرفدارانش را باید مسئول اصلی به قهقرا کشاندن فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی دانست. انتقام و انتقامجویی در فرهنگ سیاسی هیچ کشوری در دنیای جدید جای ندارد، ولی در کشور ما بهصورت فضای فکری و روحیه اجتماعی عادی درآمده است و انتقامجوییهای قبیلهای خانمانبراندازی که بیش از نیمقرن به درازا کشید، سیاست را که اساساً باید “تدبیر برای مدیریت بهینه کشور ” باشد، در کشور ما به دعواهای شخصی و قبیلهای برای رسیدن به قدرت بر اساس کینهتوزی تبدیل کرده است و ما امروز شاهد نتایج دلخراش این وضع هستیم. اینگونه بود که جامعه سیاسی کشور دچار بلای “سیاه ” و “سفید ” دیدن همهچیز و همهکس شد و تزویر و شایعهپراکنی و شعارپردازیهای عوامفریبانه در چارچوب قهرمانپروری و قهرمان پرستی جای تاریخنویسی بیطرفانه را گرفت و فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرده و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال ۱۳۵۶ بهسوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه نشده به حرکت درآورد که ایران را بهسوی سرنوشتی برنامهریزی نشده راهی نمود تا آنجا که سرشناسانی از بیگانگان بری از هرگونه شایستگی اخلاق سیاسی مانند ويليام رمزی کلارک William Ramsey Clark، دادستان کل امریکا در دولتهای حزب دموکرات، فرد هلیدی Fred Halliday های انگلیسی و اریک رولو Eric Rollo های فرانسوی، دست در دست بازرگانها و سنجابیها و فروهرهای ایرانی و دهها تن دیگر از پیروان مکتب قهرمان پرستی مصدقی در خیابانهای تهران برای “استقلال “! و “آزادی “! ایران فریاد زدند.
مهاجرت آیت الله خمینی از نجف به پاریس و به حضور ایشان شتافتن مدعیان ملیگرایی مصدقی مانند مهدی بازرگان و کریم سنجابی، سبب برملا شدن بیاعتقادی آنان به شعارهایشان درزمینهٔ “ملیگرایی ” ایرانی شد و راه را برای جانشین ساختن “اسلامگرایی سیاسی ” بهجای “ملیگرایی ایرانی ” هموار نمود و حقیقتاً باید تبدیل آن بلوای انتقامجویی قبیلهای به انقلاب اسلامی را دگردیسی میمنت اثری دانست که از متلاشی شدن حتمی کشور در جنگ تحمیلی و کشمکشهای چریکی بسا انقلابی، جلوگیری کرد. اینگونه مطالعه انتقادی تاریخ سیاسی اخیر کمتر در ایران سابقه دارد. ولی پیشینه تربیت دانشگاهی نگارنده در نگاه انتقادی داشتن به مسائل، توأم با زمینههای تربیت خانوادگی نیمه دینی – نیمه خان منشی من و چهلوپنج سال تجربه زندگی در دموکراسیها، در عمل به من آموزاند که تزویر و شایعهپردازی و عوامفریبی بلای اصلی بوده است بر جان فرهنگ سیاسی کشور، حالآنکه آنچه میتواند به نجات جامعه ما کمک کند، رهایی از این فضای مسموم است برای رسیدن به دموکراسی از راه حاکم کردن صداقت در اندیشه و کردار و صراحت در پندار و گفتار آحاد جامعه، بهویژه میان سرآمدان سیاسی و عوام نشمردن مردمی که علیرغم “اصل ” شمرده شدن در مفاهیم دموکراتیک، بیش از شصت سال است که در مقام “عوام ” قربانی تحریفهای تاریخی بودهاند بهمنظور قهرمانپروری و قهرمان پرستی.
امروز… بدیهی است که چنین مطالعاتی به این نتیجه منجر میشود که راه رسیدن به دموکراسی از مسیر اصلاح این تحریفهای فرهنگی – تاریخی و بالا بردن آگاهیهای تاریخی و جغرافیایی مردم میگذرد. در این رهگذر است که خود را وادار میبینم بهاندازه تواناییم با فرهنگ سیاسی منحطی که نسل امروز از نسلهای پیشین میراث برده است، مقابله کرده و برای روشن شدن برخی دقایق از تاریخ تحریفشده در غوغای شعارپردازیهای نیمقرن گذشته، گامی بردارم. بدیهی است که در این وادی، وقت خود را در تلاش برای “خوب ” یا “بد ” جلوه دادن اینوآن درگذشتهها بیهوده نخواهم کرد، چون این کار سودی به حال کسی نخواهد داشت. ولی بر این گمان قاطع هستم که مطالعه دوباره و دقیق ماجراهای مربوط به نهضت ملی کردن نفت و رویدادهای پسازآن میتواند پرده ابهام از چهره بازیگران اصلی بازگشوده و میتواند به روشن شدن بسیاری از ابهامهای ناشی از شعارپردازیهای نیمقرن گذشته کمک کند و این روشنگری میتواند رستگاری دموکراتیک جامعه ایرانی را یاری دهد.
نفت عامل اصلی تفرقه میان ملت سازان ایرانی
مسئله ملی کردن صنعت نفت، علاوه بر سرشاخ کردن مستقیم منافع ملی ایران با منافع استعماری بریتانیا، سبب بروز اختلافات داخلی گستردهای شد که به بروز شکاف خانمانبراندازی میان نیروهای ملی و میهنی کشور انجامید. بارزههایی از مخالفت با امتیازهای انگلیسی در نفت ایران از اواخر قاجاریه میان سرآمدان سیاسی ایران دیده شد و مبارزات رضاشاه در برابر استعمار بریتانیا در خوزستآنکه کاملاً موفق بود و برای احقاق حقوق ایران در نفت که اگرچه به موفقیت درخشانی نرسید، توانست اندیشه مبارزه با انگلیس برای ملی کردن نفت را در ایران رونق دهد. همه سرآمدان سیاسی ایران آن روز در این اندیشه کمابیش همگام و همآوا بودند جز مصدق که علیرغم همهمهها در پیشوایی ملی کردن نفت تا آذر ۱۳۲۹ حاضر نبود به امضاکنندگان لایحه ملی کردن نفت بپیوندد و سپهبد رزمآرا، نخستوزیر وقت که با در دست داشتن توافق ۵۰ – ۵۰ همه ارزشها و درآمدهای نفتی از سوی بریتانیا معتقد بود برای احقاق حقوق ایران در نفت باید با انگلیس به توافق رسید: حرفی که بیاعتنایی نسبت بدان، میبایستی در سال 1331 سبب تأسف مخالفانش شده باشد.
بههرحال، یک هفته پس از قتل رزمآرا اندیشه ملی کردن نفت (در ۲۴ و ۲۹ اسفندماه ۱۳۲۹) بهصورت “قانون ملی کردن نفت ” به تصویب مجلسین و به امضای شاه رسید. در این قانون به دست آوردن اختیارات کامل مدیریت تولید و فروش نفت پیشبینیشده بود. یکی از موارد کمتر شناختهشده در بحران نفت آن دوران این بود که سهم ۱۶ درصدی مورد ادعای ایران در ۵۹ شرکت تابع – شرکتهایی که شرکت نفت مادر (شرکت نفت ایران و انگلیس Anglo – Persian Oil Company) در کشورهای دیگر تأسیس نمود – چه سرنوشتی میتوانست داشته باشد. نگاهی به قراردادهای موجود ما را با این حقایق آشنا میسازد که حقوق ۱۶ درصدی ایران از درآمدهای خارجی در ماده ۱۰ قرارداد ۱۹۰۱ دارسی (ویلیام ناکس دارسی William Knox D’Arcy) تصریحشده بود. شرکت نفت یادشده از آن تاریخ گسترش فراوانی پیدا کرد و شعبات پراهمیتی در کشورهای دیگر تأسیس کرد که چشمگیرترین آنها تأسیسات نفتی در بریتانیا و مستعمراتش مانند هندوستان و شعباتی که در کشورهای عمده نفتی عربی مانند عراق، لیبی، کویت و قطر تأسیسشده بود. حتی امتیازنامههای مربوط به شرکتهای نفتی تأسیسشده در این چهار کشور عمده نفتی عربی سهم ۱۶ درصدی ایران از درآمد نفتی آن شرکتها را تأکید داشت. در سال ۱۹۲۰، موافقتنامهای میان مارتین آرمتیاژ اسمیت Martin Armitage Smith مستشار مالیه ایران و کمپانی امضا شد که بر اساس آن مقرر گردید:
*****************
دولت ايران حق الامتيازی به ميزان ۱۶ درصد از كليه – منافع خالص حاصل از استخراج، تصفيه و فروش نفت ايران، خواه تمام مراحل اين عمليات مستقیماً توسط شركت يا شرکتهای تابعه و خواه در ايران و يا در خارج صورت میگرفت، دريافت میکرد (۴).
****************
به گفته مستند منوچهر فرمانفرما، کارشناس نفتی برجسته ایران آن دوران، ارزش داراییهای شرکت در سراسر دنیا در سال ۱۳۲۸ (1949) بالغبر ۲۵۴ میلیون پوند بود که از آن رقم بزرگ فقط حدود سی میلیون پوند مربوط به درآمد داخل ایران میشد (۵). به گفته دیگر، ارزش داراییهای شرکت نفت ایران و انگلیس در خارج از مرزهای ایران نزدیک ده برابر ارزش داراییهای آن در داخل ایران بود که علیالاصول ۱۶ درصد درآمدهای مربوط بدان میبایستی به ایران برسد. همین موضوع در قرارداد الحاقی ۱۹۲۸ زمان رضاشاه در چارچوب “درآمد ایران از روند دریافتیها ” مورداشاره قرار دارد. نصرت الدوله (فیروز میرزا) وزیر مالیه رضاشاه در همان سالها به دستور ایشان تلاشهای خوبی را در احقاق این حقوق ایران انجام داد و نتیجه همه تلاشها سرانجام آنگونه شد که موضوع 16 درصد حقوق ایران بهگونهای غیرمستقیم و زیر همان عنوان “درآمد ایران از روند دریافتیها ” در بند دهم قرارداد اصلی (۱۹۳۳) رضاشاه با طرف انگلیسی موردتوجه قرار گیرد. اگرچه بریتانیا با ترفندهای حقوقی فراوان توانست از اشاره صریح به این حقوحقوق ایران در اسناد این دوران خودداری ورزد، قطعاً نتوانست از تبدیلشدن مطالبه این حق به یکی از خواستهای عمومی در اهداف نهضت ملی کردن نفت، جلوگیری کند.
از سوی دیگر، اگرچه بریتانیا نگذاشته است که در قرارداد ۱۹۳۳ یا دیگر قراردادهای پسازآن بهحقوق ایران در سهام و سود شرکتهای تابعه در خارج اشاره مستقیمی رود، ولی این وضع نمیبایستی برای ملی کنندگان ثروت نفتی کشور به صورتی درآید که در برابر این ترفندهای “انگلیسی ” سر فرود آورده و آن حق مسلم ملت ایران را خاتمه یافته فرض نمایند: یا اینکه اگر تهمت بیتوجهی به این حقوق در قراردادهای پیشین را بهعنوان واقعیت بپذیریم، مسلماً آن قراردادها نمیتوانست و نمیبایست پایان خواست ملی ایران در آن رابطه قلمداد شود، چنانکه دوستان و بستگان و مشاوران آگاه مصدق هم در این زمینه به او هشدار میدادند. برای نمونه نگاه کنید به خاطرات منوچهر فرمانفرما، از بستگان نزدیک مصدق و از کارشناسان برجسته نفتی در آن دورآنکه در کتاب “خون و نفت ” تأکید دارد که نسبت به سهم ۱۶ درصدی ایران در شرکتهای تابعه از مصدق خواست سهلانگاری نشود. وی در صفحههای ۸ – ۱۳۲۷ همان کتاب مینویسد: “مدیریت شرکت نفت انگلیس و ایران … به ایران فشار آورد تا ادعاهای خود را نسبت به شرکتهای تابعه کنار بگذارد؛ و این مصدق بود که سرانجام این ادعا را دور انداخت. او گفت که این کار به صلاح ملت ایران است. درواقع او بیش از هر کس دیگری در تاریخ به زیان ایران عمل کرد ” (۶).
مصدق که با امضای قانون ملی کردن نفت در آذرماه ۱۳۲۹ خود را در مقام رهبر ملی کردن نفت ایران قرارداد، نهتنها حاضر نشد که پیشنهادهای اصلاحی آمریکایی – انگلیسی در قبول قانون ملی کردن نفت ما و در نظر گرفتن همه حقوحقوق ایران را موردتوجه قرار دهد، بلکه در حقیقت با هیچکس درباره چگونگی ملی کردن آن صنعت عظیم مذاکرهای نکرد تا بتواند حقوق کشور را از راههای قانونی موجود تأمین کند. او تصمیم گرفت پشت پا به همه ملاحظات و امکانات کارساز و پیشبینیشده در قانون ملی کردن که موردقبول بریتانیا نیز قرارگرفته بود، زده و ایران را درگیر مقررات بینالمللی مربوط به “ملی کردن ” به سبک و سیاق خود سازد. در برخورد با این واقعیتها است که تردیدی برجای نمیماند که ملی کردن نفت به شیوهای که مصدق اجرا کرد، طبیعتاً ایران را اسیر قوانین و مقررات بینالمللی میساخت که آشکار بود در آن برخورد ویژه صد در صد به زیان ایران عمل میکرد. اینگونه بود که ایران تحت الزام مقررات بینالمللی ناشی از ملی کردن بدون هماهنگی با طرف مقابل، در عمل، به دنیا اعلام نمود که بر اساس مقررات بینالمللی فقط آنچه را که در درون مرزهای خود دارد به اختیار گرفته و حاضر به پرداخت غرامت مربوطه است و قبول دارد که نسبت به همه حقوحقوق و مطالبات مربوط به داراییهای بینالمللی شرکت ملی شده صرفنظر کرده و برای همیشه خود را از طرح قانونی ادعا نسبت بهحقوقش در سهام و سود ۱۶ درصدی در ۵۹ شرکت نفت تابع شرکت اصلی در جهان، بهویژه در سهام و سود ۱۶ درصدی تأکید شده در قراردادهای مربوط به تأسیس شرکتهای نفتی کشورهای عمده نفتی عربی مانند عراق و لیبی و کویت و قطر محروم ساخته است که درمجموع میتوانست از ارزش نفت داخلی ایران بیشتر باشد.
برای آشنایی بیشتر با این مهم ضروری است بازهم توضیح داده شود: درحالیکه ملی کردن یک شرکت مشترک میان دو ملت به شیوهای که مصدق اجرا کرد، کشور ملی کننده را برای همیشه از همه حقوحقوق مورد ادعا در شعبات خارجی آن شرکت محروم میسازد و ملی کننده را مجبور به پرداخت غرامتهای سنگینی میکند، هیچ قرارداد و پروتکلی دوجانبه (سازش دوجانبه به پیشنهاد رزمآرا و پیشبینیشده در قانون ملی کردن نفت) میان آن دو کشور نمیتواند نقطه پایان بر مطالبات ملی در رابطه با موضوع قرارداد بگذارد. برای مثال، مرزهای ایران و عثمانی و بعدها عراق در شط العرب، از قراردادهای ارز روم در قرن نوزدهم و قراردادها و پروتکلهای بعدی، همیشه بر کرانههای ایرانی در نظر گرفته میشد، جز در دو مورد مربوط به پیشکرانههای خرمشهر و آبادآنکه خط مرزی روی خط تالوگ رودخانه قرارداده شد. دولتهای ایرآنهمه این قراردادها و پروتکلها را امضا کردند ولی هرگز از خواست ملی خود درزمینهٔ قرار دادن خط مرزی دو طرف در امتداد خط تالوگ سراسر شط العرب دست برنداشتند. همینکه ایران احساس کرد میتواند این حقوق دیرین خود را به دست آورد، قانونا پشت پا به همه آن قراردادها و پروتکلها زد و بر اساس قرارداد ۱۹۷۵ الجزیره توانست حقوق حقه خود را تثبیت کند (۷)؛ اما هنگامیکه یک کشور حقوق خود در شرکتی یا موضوع جغرافیایی مشترک با کشوری دیگر را بدون هماهنگی با طرف مقابل ملی کند، دیگر هیچ حق اعتراض و ادعایی را نسبت به آنچه در خارج از مرزهای خود داشته باشد، برای خود باقی نمیگذارد. دولت مصدق با خیرهسری حیرتانگیزی همه قراردادها و اقرارهای انگلیسی در تائید حقوق ۱۶ درصدی ایران در ۵۹ شرکت تابعه شرکت نفت ایران و انگلیس را نادیده گرفت و همه نصیحتها و توصیهها و راهنماییهای کارشناسان و مشاوران خود را در حفظ و حراست این حقوق مسلم مردم ایران زیر پا گذاشت.
شادروان مصدق که خود را “دکتر ” در حقوق میدانست، میبایستی دقتهای حقوقی ضروری را در عینی و غیرقابلانکار بودن حقوق ۱۶ درصدی ایران در شرکتهای تابعه مورد تائید در چندین قرارداد فیمابین، بهویژه در قراردادهای تأسیس شعبات شرکت نفت ایران و انگلیس در عراق و لیبی و کویت و قطر که صورتی علنی و آشکار و غیرقابلانکار داشته است در نظر میگرفت و بر اساس لجبازیهای ويژه خود بهعمد بهسوی اجرای قانون ملی کردن نفت بدون توافق با شریک حرکت نمیکرد و به یاد میآورد که با آنگونه اجرای قانون ملی کردن سرمایه ملی، حقوق ملی و سرنوشت اقتصادی ما را گرفتار مقررات بینالمللی میساخت که به زیان منافع ملی بود. از آن بدتر، مصدق میبایستی این درایت را به خرج میداد که ملی کردن صنعت نفت، به شیوهای که او قانونش را اجرا کرد، علاوه بر سرشاخ کردن مستقیم منافع ملی ایران با منافع استعماری بریتانیا که رزمآرا پرهیز از آن را توصیه میکرد، مورد اعتراض گسترده دیگر راهیان نهضت ملی کردن و امضاء کنندگان قانون ملی کردن نفت قرارگرفته و سبب بروز اختلافات داخلی گسترده و ریشهداری میان ملت سازان آن دوره خواهد شد که سرانجام به شکاف خانمانبراندازی میان نیروهای ملی و میهنی کشور خواهد انجامید.
در دفاع از کمکاریهای آگاهانه یا غیرعمدی که در احقاق حقوق ایران درزمینهٔ های مختلف سود و سهام در صنعت نفت، مهمترین استدلال مصدق و پیروانش از همان هنگام تاکنون این استدلال حیرتانگیز بوده است که “چون انگلیس این حقوق و سهام ایران را منکر شده بود، دیگر کاری نمیتوانست صورت گیرد “. درحالیکه همین انکار حقوق ایران در صنعت نفت انگلو- پرشین توسط بریتانیا و عدم پرداخت مالیاتها و سهام ایران انگیزه اصلی اعتراضها و دعواهای ایران بود و نهضت ملی کردن برای احقاق این حقوق به وجود آمده بود. کسی پیدا نشد، چه در آن دوران و چه در دوران پش از آن تاکنون که بگوید اگر قرار بود که در برابر انکارهای انگلیس تمکین شود دیگر چه نیازی به آنهمه ابرازهای قهرمانبازی بود، چون هرکسی در مقام رئیس دولت میتوانست نفت ما را بهصورت یکطرفه و بدون توافق با طرف مقابل ملی کند آنگونه که نود درصد سود و سرمایهاش در جهان خارج از مرزهای ایران به انگلیس رسد و فقط ده درصد سرمایه و سودش که در داخل ایران بود و ظاهراً به ایران رسید، آنهم در عمل با قرارداد کنسرسیوم شرکتهای انگلیسی و آمریکایی، در اختیار ایران قرار گرفت.
بههرحال، قانون ملی کردن باهمه انتقادی که در شیوه اجرایش وجود دارد، توانست بریتانیا را ازنظر سیاسی شکست دهد: شکستی که درنتیجه شعارپردازیهای مصدقی سبب بالا گرفتن احساسات ناسیونالیستی ایرانی به سبک و سیاق فرهنگی شد که در سناریوی هنرمندانه “دایی جان ناپلئون ” بهخوبی تشریح گردید، بهاضافه جلوههای چندشآور “شوونیستی ” ناشی از آنکه هنوز هم در بازتابهایی مانند تلاش برای تغییر نامهای جغرافیایی بینالمللی مانند دریای خزر و شط العرب مشاهده میشود. ولی اینگونه ملی کردن نفت نمیتوانست برای منافع ملی ایران جز شکستی دلخراش بهحسابی دیگر آید. در مقابل، حقایق تاریخی نشان میدهد که شعارپردازیهای مصدق به آن بهای گزاف اقتصادی برای ایران، برای شخص مصدق این ارزش را داشت که در ایران و جهان بهعنوان “قهرمان شکست دهنده شیر پیر استعمار انگلیس ” معرفی شود.
بریتانیا هم اگرچه سرمست پیروزی اقتصادی، ظاهراً از این نمایش شکست سیاسی سخت عصبانی بود، کوشید تا به کمک ایالاتمتحده امریکا جهان را وادار به تحریم نفت ایران نماید، ولی در همه مراحل اقداماتش با شکست مواجه شد. دادگاههای پراکنده در کشورهای مختلف به سود ایران رأی دادند. دادگاه بینالملل در همان آغاز کار به عدم صلاحیت خود در داوری نسبت به آن شکایت غیرموجه به دادگاه بینالملل رأی داد. دادگاه بینالملل محل شکایت دولت علیه دولت است نه شکایت شرکت نفت علیه دولت ایران! بدین سبب دادگاه بینالملل هرگز محاکمهای را در اصل شکایت شرکت نفت ایران و انگلیس علیه دولت ایران آغاز نکرد که کسی بتواند در آن محاکمه قهرمانبازی درآورد، جز اینکه مصدق در توضیحی بر واضحات بحث کرد که دادگاه بینالملل محل رسیدگی شکایت دولتها از همدیگر است نه شکایت شرکتها علیه دولتها و بر اساس همین اصل بود که دادگاه به عدم صلاحیت خود در رسیدگی به آن شکایت رأی داد (۸). شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز بر اساس همان تصمیم دادگاه بینالمللی، از تصویب تحریمهای موردنظر بریتانیا خودداری ورزید. بااینحال مصدق همه تقاضای خرید نفت ملی شده ما از سوی کشورهای مختلف را مسکوت میگذاشت تا شیوع استنباط “تحریم ” شدن نفت ایران به مظلومنماییهای “شکست دهنده بریتانیا ” وجاهت ملی دهد. افزون بر آن، مصدق با اخراج مهندسین تولید که انگلیسی بودند، خود را از توان تولید و توزیع و تصفیه نفت انداخت و میدانست که اگر از راه معجزه هم بتواند نفتی را تولید کند و به فروش رساند، باید نصف درآمدش را برای ابد بهعنوان “غرامت ملی کردن بر اساس موازین بینالمللی ” تحویل بریتانیا دهد. این وضعیت در آن دوران ضعف و شکنندگی کشور، شرایطی را پیش آورد که برای ایران راهی باقی نگذارد جز امضای قرارداد کنسرسیوم که نفت ملی شده داخلی ما را هم در اختیار امریکا و انگلیس گذاشت و بهاینترتیب، با ملی کردن نفت به شیوهای که مصدق اجر کرد، ایران همهچیزش را از دست داد، ولی ایشان به “قهرمان ” موردنظر تبدیل شد.
خوب به خاطر دارم در جلسهای دانشگاهی، ولی غیرعلنی که آقای دکتر حبیب لاجوردی از طرف تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، در حاشیه کنفرانسی ترتیب داد که انجمن مطالعات ایران معاصر به مديریت دکتر علینقی عالیخانی، پروفسور مک لاکلن Professor Keith McLachlan و اینجانب، در فروردین ۱۹۹۰ درباره نفت ایران در دانشگاه لندن برگزار کرد، شادروان دکتر فؤاد روحانی، مشاور فنی- حقوقی مصدق که بعدها به دبیرکلی اوپک رسید و مصدق ستایی وفادارانهاش تا آخر عمر دوام داشت، بهعنوان شاهد عینی ماجراهای نفتی آن دوران صحبت میکرد. در سفر اخیرم به واشینگتن (شهریور ۱۳۹۲) و دیدار با دکتر علینقی عالیخانی، ایشان نکات اصلی گفتههای دکتر فؤاد روحانی را در آن جلسه را یکبار دیگر به توجهم رساند که در آن جلسه، به تصدیق شادروانان دکتر محمد یگانه و مهندس فتح اله نفیسی، دو تن دیگر از مشاوران و برجستگان امور نفتی ایران که در جلسه حضور داشتند، دکتر فؤاد روحانی تائید نمود که در آخرین پیشنهاد راه حل بریتانیا که به “پیشنهاد مشترک ” انگلیس و امریکا معروف است و مورد پشتیبانی بانک جهانی هم بود و بهحقوق ۱۶ درصدی ما در شرکتهای تابع بهعنوان يک احتمال قابلبحث نیز، اشارات غیرمستقیمی رفته بود و ادامه داد: “شبهنگام به من و مرتضی قلیخان بیات (نخستوزیر سابق و رئیس هیات مدیره و مدیرعامل شرکت نفت) خبر داده شد که پیشنهاد مشترک امریکا و انگلیس همه خواستههای ما را برآورده کرده و مشکل برخورد منافع ایران و انگلیس حل شده است و ما باید صبح خدمت نخستوزیر برسیم تا به دستور ایشان مراحل قانونی توافق نهایی بین ایران و انگلیس را آماده کنیم. ولی صبح که خواستیم وارد دفتر نخستوزیر بشویم دیدیم شایگان و حسیبی (دو تن از افرادی که به تائید همه نزدیکان مصدق در ایجاد تردید و تشویق منفی گرایی در ذهن مصدق مسئولیت زیادی دارند) از اتاق ایشان خارج شدند. وقتی داخل شدیم دیدیم نخستوزیر در وضعیتی کاملاً غیرمنتظره آهی کشید و گفت آقایان خدا رحم کرد که بهموقع متوجه شدم پذیرفتن این پیشنهاد مشترک یک خطای بزرگ است و ادامه داد:”آقایان بروید و راه رد کردن این پیشنهاد را پیدا کنید “. دکتر روحانی در ادامه بیان خاطراتش در آن محفل درباره این تصمیم مصدق در آخرین لحظه گفت: “من این را ” یک اشتباه بزرگ میدانم “.
در آن جلسه و با شنیدن آن اقرار کمنظیر، نگارنده که از همه جوانتر و کم طاقت تر بود از ایشان پرسید: “شما چرا این حقیقت تلختر از زهر را برای چهل سال از ملت ایران پنهان داشته و اجازه دادید تحریفهای تاریخی و انتقامجوییهای قبیلهای ناشی از آن ما را گرفتار این فرهنگ سیاسی منحط کرده و به این روز نشاند؟” پاسخ ایشان این بود که: “کلت یا کالت = cult مصدق (مکتب قهرمان پرستی مصدقی) هنوز قویتر از آن است که ما بتوانیم این حقایق را برملا کنیم و از گزند آنان در امان باشیم “… و نگارنده نسبت به آن شخصیت بسیار ارزنده جسارت ورزیده و گفت: “البته در این فرهنگ سیاسی منحط ما هرکس به فکر خویش است و هیچکس را باکی از به خطا رفتن آینده سیاسی مردمی نیست که “ملت ” خوانده میشوند، ولی در اسارت انتقامجوییهای شخصی و خانوادگی قهرمانان سر میکنند “.
درحالیکه طرفداران مصدق، ملی کردن نفت به سبک و سیاقی که او به ثمر رساند را یک “شاهکار ملی ” خواندند، مخالفان او همان هنگام و بعدها اینگونه اجرا کردن قانون ملی کردن نفت را یک “خیانت علنی ” قلمداد کردند؛ اما در کار تحقیقی علمی که من در اینجا پی گیر هستم، فقط میتوانم به نظر متخصصان و کارشناسان بیطرف مسئله تکیه کنم و برداشت نهائیام را در پایان این نوشته تقدیم نمایم.
علاوه بر پژوهشگران برجسته در مطالعات تاریخی و اجتماعی که اجرای قانون ملی کردن نفت به صورتی که مصدق مرتکب شد را خطا دانستهاند، کارشناسان برجسته امور نفتی تقریباً بهاتفاق آرا اجرای قانون ملی کردن نفت به سبک و سیاقی که مصدق انجام داد را یک اشتباه یا خطای اساسی قلمداد کردهاند: شادروان دکتر فؤاد روحانی در صفحه ۳۸۰ کتاب “زندگی سیاسی مصدق در نهضت ملی ایران “، رد پیشنهاد مشترک امریکا و انگلیس برای حل بحران نفت توسط مصدق را یک “تأسف ” قلمداد کرد (۹) و در جلسه یادشده در بالا “یک اشتباه بزرگ ” دانست. دکتر محمدعلی موحد از پژوهشگران معتبر کشور که در این مورد مطالعات فراوانی دارد، در صفحه ۶۷۲ کتاب “خواب آشفته نفت ” میگوید: به نظر میرسد که موضع منفی مصدق در برابر پیشنهاد تجدیدنظر شده امریکا – بریتانیا اشتباه بود (۱۰). دکتر پرویز مینا از مدیران حقوقی بلندپایه نفت ایران در صفحه ۳۴۲ کتاب “نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق ” نوشتۀ دکتر جلال متینی گفته است: ” به عقیده من بزرگترین خطایی که دولت مصدق کرد همین “رد پیشنهاد مشترک ” بود و… (۱۱).
مصدق چه میخواست؟
اما چرا مصدق خواسته است به بهای چنان لطمهای بزرگ به منافع ملی ایران، در برابر بریتانیا به یک پیروزی سیاسی ظاهری عوامفریبانه دست یابد و به “قهرمان ملی ” دروغین تبدیل شود؟ پاسخ به این سؤال بسیار دشوار است، چون مصدق هرگز کسی را به خلوتسرای آنسوی ظاهر خود راه نداد و هرگز حرف و سخنی را در تشریح خواستهای حقیقیاش به میان نیاورد که بتواند پژوهندگان دیروز و امروز را مستقیماً بهسوی درک نیات او هدایت کند. آیا او میخواست سلطنت را به خود یا به خاندان قاجار برگرداند؟ آیا میخواست جمهوری مادامالعمر خودش را درست کند؟ آیا هدفش فقط برچیدن سلطنت پهلوی بوده است، حال هرکس بخواهد به سلطنت یا ریاست جمهوری برسد؟ ایشان هیچ سخنی در هیچیک از این موارد به میان نیاورده است و علیرغم مخالفت شدیدش با انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی اول (در هماهنگی با سیاستهای انگلیسی پیشبینیشده در قرارداد ۱۹۱۹ در تضمین سلطنت قاجار) و تلاش گستردهاش برای کودتای خزیده و اخراج پهلوی دوم (در هماهنگی باسیاستهای انگلیسی تبعید پهلوی اول و مخالفت رسمی با سلطنت پهلوی دوم در حمایت از حمید میرزا قاجار)، سخنی درشت را (جز در محافل خصوصی) علیه آن پدر و پسر بر زبان جاری نساخت و حتی کلامی در پایان دادن قانونی به سلطنت آن پدر و پسر به میان نیاورد.
این پیشوای ناسیونالیزم ایرانی که مدعی داشتن درجه دکترا در حقوق از سویس بود و در کار ملی کردن نفت ناآشنایی و یا بیاعتنایی به اصول پیشپاافتاده حقوقی مربوط به آن کار را ثابت نمود، حتی یک صفحه مطلب در معرفی علمی “ملیگرایی ” مورد ادعا قلمی نکرد. ولی برخی قهرمان پرستان همچنان او را سمبل ملیگرایی ایرانی میشناسند. ازنظر شخصیت سیاسی، به باور نگارنده، مصدق شگفتآورترین پدیده در تاریخ سیاسی اخیر ایران بوده است که اجازه نمیداد هیچکس، حتی نزدیکترین کسان و یارانش از نیات و خواستهای حقیقیاش سر درآورد. ادعاهای دموکراسی خواهی او درزمینهٔ “شاه باید سلطنت بکند، نه حکومت ” در عمل نشان داد که فقط برای موجه ساختن مخالفت او با انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی بود. چنانکه ایشان حتی اشاره کوچکی به این مطالب دلانگیز در دوران دیکتاتوری بستگان قاجاریاش نکرد و کوچکترین اعتراضی از ایشان شنیده نشد نسبت به اعمال دهشت انگیز برخی از قاجاریان مانند محمدعلی شاه تحتالحمایه روس (طبق قرارداد ترکمانچای) در تعطیل کردن اولین دوره مجلس شورای ملی و به توپ بستن مجلس، بلکه بارها و به کرات دموکراتیک بودن احمدشاه تحتالحمایه انگلیس (بر اساس قرارداد ۱۹۱۹) را به رخ محمدرضا شاه پهلوی میکشید و بارها از احمدشاهی که علناً اعلام کرده بود “هویج کاشتن در پاریس را بر پادشاهی در ایران ترجیح مینهد “، بهعنوان “شاه وطنپرست و آزاده ” یادکرد. يا اینکه ایشان در همان مجلس شورای ملی که وارد شور درباره انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی توسط مجلس مؤسسان شده بود به مخالفت داد سخن میداد، آنقدر صداقت و شهامت از خود نشان نداد که بگوید حال که “سلطنت ” برای پهلوی میتواند تا آن اندازه بد باشد، همان بهتر که بهکلی بساطش برداشته و منحل گردد.
فراتر، مصدق ادعای “شاه باید سلطنت کند نه حکومت ” را هنگامی مطرح میکرد که شاه سلطنت کننده ترسو (به قول مصدقیها) آنچنان از حکومت کردن بری بود که جرئت جلوگیری از انتخاب “دموکراتیک؟؟؟” مصدق به نخستوزیری را نداشت و در برابر اشاراتی اندک بهاحتمال کودتا، پا به فرار گذاشت. بازهم جالبتوجه است که مصدق در ادعای “شاه باید سلطنت بکند نه حکومت ” گویا بر این گمان بوده است که “حکومت ” کردن از حقوق نخستوزیر یا دولتش است. والا، اگر او میدانست که حکومت در مشروطیت یا هر نظام پارلمانی دیگر، مال مردمی است که از طریق نمایندگان منتخب خود در پارلمان حکومت میکنند، قطعاً این مطالب را بر زبان نمیآورد و دست به اقداماتی ضد مشروطه همانند گرفتن اختیارات ویژه (حق تقنینیه) از مجلس نمیزد. به گفته دیگر، اگر آقای نخستوزیر باور میداشت که حکومت در مشروطیت یا هر دموکراسی پارلمانی دیگر با “مجلس شورا “ی منتخب مردم است و دولت در رأس قوه مجریه، فقط وظایف اجرایی تصمیمات مجلسین را دارد، در آن صورت میدانست که منحل کردن پارلمان به دلیل دوستنداشتن پارلمان فقط یک کودتا برای براندازی نظام حکومتی وقت شمرده میشود و هیچ توجیهی را برنمیتابد.
بخش دوم: کودتای 25 مرداد 1332
باهمه این احوال، من بر این گمان هستم که پاسخ این سؤال که با آنگونه ملی کردن نفت، مصدق چه اهدافی را در سر داشت، میتواند در مطالعه دقیق اسناد مربوط به اقدامات بعدی او، در قیاس مفاهیم علمی سیاست جستوجو کرد. چنین مطالعهای به ما میگوید مصدق با ادعای شکست دادن سیاسی “انگلیس ” میخواست به وجیه المله ای کمنظیر یا “قهرمان ملی ” بزرگی تبدیل شود که به او امکان ایجاد رعب برای اختناق همه رقیبان و منتقدانش را داده و در اقدامات بعدی کاملاً موفقش دارد. چنانکه همینطور هم شد و روشنفکران سنتی اینگونه ملی کننده نفت را در مقام یک “قهرمان ملی ” بیهمتا قراردادند که به خود حق داد مجموعه قانون اساسی مشروطیت (اصل و متممها) را لگدمال کرده و قوای سهگانه مشروطيت را سرنگون سازد. اقداماتی که در قاموس سیاسی هر ملتی “کودتا ” شمرده میشود و ما برای آشنایی با این حقیقت، نیازمند دانستن معنی علمی این اصطلاح فرانسوی هستیم که در همه زبانهای دنیا جاری است:
اصطلاح کودتا ترکیبی است از دو واژه فرانسوی “کو – coup” به معنی سرنگون کردن و “اتا – état به معنی کشور یا نظام حکومتی که تلفظ انگلیسی آن “استیت – state” است. بهاینترتیب، “کودتا =coup de etat” اصطلاحی فرانسوی است که در همه زبانهای دنیا به همان شکل و مفهوم موجود در زبان فرانسه جاری است، به معنی واردکردن ضربه (ناگهانی یا سینهخیز) برای سرنگون کردن “نظام حکومتی ” کشور، از راه خنثی کردن ارکان حکومت (که “دولت ” در رأس قوه مجریه یکی از ارکان نظام حکومتی شمرده میشود)، با يا بدون استفاده از مقداری از قوه قهریه (نيروی نظامی) که جنبهای کاملاً غیرقانونی دارد، چون قانون اساسی کشور را که مشروعیت دهنده نظام حکومتی است، سرنگون میسازد. البته اگر کودتا موفق شود، بهحکم “حق از آن فاتحان است “، کودتا و حکومت برآمده از آن را با نوشتن قانون اساسی خود مشروع میسازد، یا قانون اساسی موجود را بر اساس ایدههایی که منجر به کودتا شده است، اصلاح میکند و به خود در کشور مشروعیت میبخشد، مانند کودتای 3 اسفند 1299. البته درباره رویداد 3 اسفند 1299 باید توضیح داده شود که اگرچه خود رضاخان (بعداً رضاشاه) بیش از هرکسی با سربلندی از واژه “کودتا ” استفاده میکرد، آن اقدام حرکتی ضربتی بود برای به دست گرفتن دولت یا قوه اجرایی کشور، نه سرنگون کردن نظام حکومتی و قانون اساسی کشور و به همین دلیل شامل تعاریف علمی کودتا نمیشود و هستند برخی از ناظر آنکه آن حرکت را کودتا نمیدانند.
ارکان حکومت که بر اساس قانون اساسی ناقص و نارسای مشروطه پادشاهی در زمان نخستوزیری مصدق همچنان واجب الاطاعه بود، عبارت بودند از: قوای مقننه، قضائيه و مجريه و تبصرهای در مورد ارتش بهعنوان رکن چهارم به رياست و فرماندهی کل “رئيس کشور – “head of state. با در نظر داشتن این تعریف علمی، خوب است ببینیم اقداماتی که آقای مصدق از مرداد 1331 تا مرداد 1332 مرتکب شد، قانونی بود، یا کودتای ضد قانون اساسی:
– ایشان پس از ملی کردن نفت به آن سبک و سیاق ویژه خود و تبدیلشدن به “قهرمان شکست دهنده انگلیس “، در اندیشه گرفتن اختیارات ویژه (حق تقنینیه) از مجلس شورا، دست به اقدامات گستردهای زد و اینگونه بود که پا در مسیر حکومت کردن بر اساس تصویبنامه rule by decree گذاشت که با هر اندیشه و عمل دموکراسی پارلمانی در تضاد مطلق است.
– بلافاصله پس از طرح تقاضای اختیارات ویژه از مجلس شورای ملی در تاریخ 20 مرداد 1331، مصدق به اتکای آن و به بهانه در اختیار داشتن وزارت دفاع (جنگ)، در عمل فرماندهی ارتش را به اختیار خود گرفت که بر اساس نص صریح قانون اساسی از اختیارات ویژه رئیس حکومت بود و نمیتوانست به نخستوزیر کشور به بهانه وزارت دفاع یا هر بهانه دیگری، منتقل شود. وزارت دفاع یک پست اداری بوده است، نه یک پست فرماندهی. ولی آقای مصدق و یاران استدلال کردند که رضاخان (پهلوی) در دوران نخستوزیری خود در مقام وزارت جنگ فرماندهی کل قوا را به اختیار گرفته بود. این استدلال بههیچوجه پذیرفتنی نیست چون: اولاً رضاخان میرپنج یک فرمانده نظامی بود که درنتیجه کودتای نظامی سرانجام دولت تشکیل داده بود، درحالیکه با دریافت کردن عنوان “سردار سپه ” شغل اصلی خود که همان فرماندهی نظامی بود را ابقا نمود. به همین دلیل او میتوانست در دولت کودتا، بدون داشتن وزارت جنگ همشغل فرماندهی نظامی خود را ادامه دهد. بااینحال، او هرگز قانون اساسی را که فرماندهی تشریفاتی کل قوا را در اختیار احمدشاه قاجار میشناخت، زیر پا نگذاشت. ولی مصدق، نخستوزیر غیرنظامی، نهتنها دست به این کار زد، بلکه سرتیپ تقی ریاحی را به ریاست ستاد ارتشی یاغی منصوب کرد و بخشی از واحدهای قانونشکن ارتش ملی کشور را که به حزب توده متمایل بودند، به کنترل مستقیم خود درآورد و از آنان برای مقابله با ابلاغ کنندگان حکم عزل خود و تعقیب و بازداشت جمع بزرگی از مخالفان و منتقدان خود استفاده نمود که میتواند بهحساب “استفاده از مقداری قوای قهریه ” در امر کودتا گذاشته شود. سرتیپ تقی ریاحی در مقام ریاست ستاد فرماندهی ارتش مصدق، با آن قانونشکنی حیرتانگیز خود، سبب بروز شکاف خطرناکی در ارتش کشور شد که در صورت ادامه برای مدتی بعد از مرداد 32، میتوانست به جنگ داخلی خانمانبراندازی در کشور منجر شود.
-در تاریخ 18 آبان 1331 مصدق به اتکای اختیارات ویژه، عالیترین مرجع قضایی کشور را تعطیل کرد و قوه قضائیه را سر برید. وی برای این کار از قبل از عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری خود کتباً خواست که دیوان عالی کشور را تعطیل کند، درحالیکه وزارت دادگستری “قوه قضائیه ” کشور نبوده و وزیر دادگستری که نماینده قوه مجریه در قوه قضائیه بود و وظایف قانونیاش محدود بود به رسیدگی به امور اداری و مالی وزارت دادگستری، بهموجب اصل تفکیک قوا در قانون اساسی کشور، حق دخل و تصرف در سازمان قضائی کشور را نداشت. وزیر دادگستری مصدق، بهموجب نامه کتبی او در مقام دارنده اختیارات ويژه از مجلس، قضات دیوان عالی و جمع دیگری از قضات عالیرتبه کشور را مرخص کرد و دیوان عالی کشور را منحل نمود.
– در تاریخ 1 آبان 1332 مصدق مجلس شورای ملی را وادار کرد دوره تقنینیه مجلس سنا را به دو سال تقلیل دهد و مجلس موجود را تعطیل کرده و نمایندگان آن را که نیمی از منتخبین مردم بودند، از سنا اخراج کرده و به اعلامجرم آنان وقعی ننهاد و اینگونه بود که اولین ضربه درراه سرنگون کردن قوه مقننه وارد شد.
– در تاریخ 19 تیر 1332 مصدق اعلام کرد که چون مجلس شورای ملی به دولت توهین کرد، دولت ناچار است درباره انحلال مجلس به رفراندوم متوسل شود.
– در تاریخ 9 تیرماه 1332 آیت اله کاشانی، رئیس پیشین مجلس شورای ملی طی اطلاعیهای رسمی تعطیل کردن مجلس نمایندگان ملت را یاغیگری نسبت به مشروطیت دانسته و مصدق را از این فکر بر حذر داشت.
– در تاریخ 12 تیر 1332 مصدق اعلام کرد که برای انحلال مجلس شورای ملی به رفراندوم متوسل خواهد شد. این رفراندوم بدون تصویب قانونی مجلس یا کمیسیونهایی از مجلس و یا بیبهره از هرگونه تائید قانونی ملت و کاملاً خودسرانه صورت گرفت، درحالیکه یاران برجسته و بلند مقامش مانند دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخستوزیر، مکرر از او خواستند که دست به آن کار نزند. ایشان در نوشتهای که در مجله فصل کتاب (12)، منعکس شد چنین مینویسد:
من با رفراندومی که دولت برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقایص قانون اساسی و بهحکم سوابق در تاریخ مشروطیت خواهناخواه همگام نبودن مجلس عملاً، بهحق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخستوزیر، بنا بر میل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل میداد، مخالف بودم.
– در تاریخ 8 مرداد 1332 جمعی از نمایندگان مجلس “رفراندوم ” مصدق را غیرقانونی خوانده و علیه این اقدام او اعلامجرم نمودند.
– باید درنتیجه آشنایی با “غیرقانونی ” بودن این اقدام بوده باشد که مصدق در تاریخ 23 و 24 مرداد کتباً از رئیس کشور خواست تا به اتکای آن رفراندوم، فرمان انحلال مجلس را صادر کند، باشد که اینگونه انحلال مجلس صورتی قانونی پیدا کند. ولی شاه به اتکای غیرقانونی بودن آن رفراندوم، زیر بار نرفت و طرف کینه او قرار گرفت و از آن تاریخ همه کشمکشهای سیاسی مصدق با دیگران، علیه شاه ترسو (به قول مصدقیها) تغییر جهت داد و علیه پهلوی دوم متمرکز شد.
– باید درنتیجه آشنایی مصدق با “کودتا ” بودن اقداماتش بوده باشد که از بیم عواقب نظامی آن، دستور داده بود تا نگهبانی امنیتی کاخهای پادشاهی به حداقل رسیده و در عوض، نگهبانی نظامی نخستوزیری و محل اقامت ایشان تا چند برابر بیشتر شود. وی دستور داد تا رئیس ستاد ارتش او شمار بزرگی از مخالفانش در مطبوعات و مجلس و دولت و خارج از دولت را بازداشت کرده و شمار بزرگی از آنان، مانند سرلشکر فضل اله زاهدی را متواری نماید. ارتش مصدق و سرتیپ ریاحی مبلغ صد هزار تومان را بهعنوان جایزه برای یافتن و تحویل دادن سرلشکر زاهدی اعلام نمود.
– در تاریخ 25 مرداد 1332 رئیس کشور (شاه) که به دلیل تبعید شدن برخی از بستگان نزدیکش توسط مصدق و تقلیل به حداقل نگهبانی نظامی کاخها توسط مصدق و رفتار تهدیدآمیز عوامل حزب توده در ائتلاف با یاران مصدق، بهویژه حسین فاطمی، خصومتها را خارج از حدود متعارف میدید و درست یا غلط، در راستای “کودتا “یی قریبالوقوع از طرف ارتش مصدق علیه نظام حکومتی تشخیص داد، کشور را ترک کرد.
– با مأیوس شدن از صدور فرمان انحلال مجلس از سوی شاه، مصدق در تاريخ 25 مرداد 1332 راسا وارد کار شد و به استناد رفراندوم خود، مجلس شورای ملی کشور را که نماد دموکراسی و عالیترین مرجع حکومت مردم در نظام مشروطه است، تعطیل کرد.
– با تعطیل کردن مجلس شورای ملی که تنها مرجع مشروعیت دهنده دولت است، مصدق مشروعیت پارلمانی دولت خود را هم نابود کرد و قوه مجریه را نیز از مشروعیت قانونی انداخت و کودتای خزنده خود را تکمیل نمود.
– در ساعت یک بعد از نیمهشب همان تاریخ حکم عزل مصدق از نخستوزیری که پیش از ترک کشور از سوی شاه صادرشده بود، به وی ابلاغ گردید و به شرح زیر به امضای وی رسیده و پذیرفته شد:
ساعت یک بعد از نصفهشب 25 مردادماه 1332
دستخط مبارک به اینجانب رسید – دکتر محمد مصدق (13).
برای فرزندان ایران واجب است که بدانند از دید قانون پشت پا زدن بهحکم عزل پس از پذیرفتن آن، دولت معزول را به “دولت یاغی ” تبدیل میکند که قانونشکنی بزرگتری شمرده میشود نسبت به همه قانونشکنیهای دیگر. همچنین، برای فرزندان ایران ضروری است که بدانند غیر از اقدام محمدعلی شاه قاجار که به کمک افسران روسی مجلس شورای ملی ایران را به توپ بسته و منحل کرد، هیچکس در هیچ جای دنیا و در هیچ زمانی از تاریخ دست به چنین اقدامی نیازیده و درعینحال، خود را قهرمان “دموکراسی ” و “ناسیونالیزم ” همان کشور معرفی نکرد. حتی رضاخان به قول بیبیسی “چکمهپوش و قلدر ” و به قول مصدقیها “دیکتاتور شلاق به دست ” در ایران، در جریان کودتای نظامی و یا بعدازآن، به خود اجازه چنین برخوردی را نسبت به رأی مردم و منتخبین آنان در خانه ملت نداد و دستکم صورت ظاهری را در حرمت به مجلس شورای ملی حفظ میکرد. همچنین شایان توجه است که غیرقانونی بودن این اقدام ازنظر یاران نزدیک مصدق دور نبود چنانکه دکتر صدیقی دراینباره اشارات نهچندان صریحی دارد، در پاسخ به پرسشهای دکتر همایون کاتوزیان که در مجله فصل کتاب (14)، منتشر شد:
پیشوای فقید فرمود… من مجلس را منحل میکنم. گفتم چطور؟ گفتند با رفراندوم. من گفتم جناب آقای … اگر پس از انحلال مجلس، شاه نخستوزیر دیگری انتخاب کند چه میکنید؟ فرمود شاه جرئت این کار را ندارد…
شایان توجه است که وقتی صدیقی در بحث با مصدق اشاره به امکان انتخاب نخستوزیر دیگر از جانب شاه در غیاب مجلس شورای ملی میکند، طبیعتاً قانونی بودن این احتمال را در نظر دارد و مصدق هم این احتمال قانونی را رد نمیکند، بلکه میگوید “شاه جرئت این کار را ندارد “. نه اینکه قانون به شاه اجازه این کار را نمیدهد.
– حکم عزل مصدق در نیمهشب 25 مرداد 1332 پذيرفته شد، ولی از دید یاران نزدیک نخستوزیر پنهان ماند، باشد که حکومت یاغی که درستشده بود، چند صباحی ادامه یابد. فراتر، نخستوزیر معزول، عليرغم امضای رسید دریافت حکم که به معنی پذيرفتن آن است، عزل قانونی خود را “کودتا ” خواند و آورندگان حکم را، بهعنوان عوامل کودتا، روانه زندان کرد، بیاعتنا به این حقیقت که همان اقدام بخشی از “کودتا “ی خود او شمرده میشد. ايشان حتی توجه نکرد که “کودتا ” مانند هر اصطلاح علمی ديگر بازگوينده معنی و مفهوم ویژهای است و هر براندازی را کودتا نمیتوان خواند، مگر در برخوردی کنایهآمیز و شاعرانه با مسائل جدی، چنانکه افراد معمولی در گفتوگوهای معمولی، برای مثال “زیرآب زدن یکدیگر در کاری یا ادارهای را به کنایه “کودتا ” میخوانند.
در رابطه با کار مصدق در پنهان کردن حکم عزل خود، خوب است بدانیم که در صفحه 629 و 630 کتاب “مصدق در محکمه نظامی ” آمده است که دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخستوزیر و وزیر کشور اظهار داشت:
از دست خط اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بههیچوجه اطلاع نداشتم و در هیات دولت همدست خط اعلیحضرت همایونی مطرح نشد (15).
مصدق نکته مهم دیگر اینکه مصدق گویا پیشبینی نمیکرد که کودتایی نابخردانه که به ثمر نرسد، سبب میشود تا سلطنت در دموکراسی نیمبند آن روز، به هنگام بازگشت شاه به قدرت، تبدیل به حکومت اقتدار = authoritarianism در بیستوپنج سال بعدی شده و این امر روند نوین “ملتسازی ” را دچار دستاندازهای تازهای میسازد.
نقش بریتانیا و امریکا در آن معرکه
نکته بسیار مهمی که نمیتواند در این ماجراها نادیده انگاشته شود همانا دشمنیهای دولت بریتانیای ظاهراً شکستخورده از مصدق بود که سخت در پی تلافی میکوشید دولت او را سرنگون سازد، ولی در دنیای پس از جنگ جهان گیر دوم، دیگر توان و امکان دخالت مستقیم در امور داخلی ایران به سبک و سیاق دوران استعمار را نداشت. به این دلیل، وینستن چرچیل Churchill Winston، نخستوزیر و رهبر جنگی بریتانیا که از آغاز روی کار آمدن پهلوی در ایران و آغاز سرکشیهای ایرانیان در برابر امیال و منافع استعماری بریتانیا که آخرین مراحل آن نجات خوزستان و ملی کردن نفت بود، بیپرده نسبت به ایران و ایرانی دشمنی میورزید، دست به دامان ایالاتمتحده شد تا در انتقامجویی وی علیه ایران و ایرانی شرکت کرده و در زیر و رو کردن نظام حکومتی ایران یاریرسان باشد. ولی دولت حزب دموکرات که همیشه حامی و پشتیبان مصدق و مصدقیها در ایران بوده و هنوز هم هست، واکنشی مثبت به خواستهای چرچیل نشان نمیداد. هنگامیکه دولت جمهوریخواه در سال 1953 به ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور Eisenhower Dwight به قدرت رسید، سازمان سیا CIA که از قبل نگران تلاشهای حزب توده در اتحادی نانوشته با مصدق و یاران بود، سرگرم تهیه طرحی بود برای مقابله با آن وضع که طرح آژاکس Operation Ajax نامیده میشد. عنوان رسمی این طرح “سرنگون کردن نخستوزیر ایران، مصدق (نوامبر 1952- اوت 1953) – Overthrow of Premier Mossadeq of Iran (November 1952 – August 1953)” بود، ولی عوامل سیا (سی آی ای) به شیوه عامیانه از آن بهعنوان “طرح کودتا ” یاد میکردند.
در اینجا ضرورت به تأکید دارد که مداخله بیگانه در امور داخلی کشور ما در آن تاریخ، تحت عنوان “کودتا ” یا هر عنوان دیگری محکوم است و به همین دلیل خانم مادلین آلبرایت Madeleine Albright وزیر خارجه ایالاتمتحده امریکا در دولت حزب دموکرات در سال 2000، آن اقدام را “نادرست “خواند ولی مصدق ستایان حرفهای نام “عذرخواهی ” ایالاتمتحده را بر گفته او گذاشتند، غافل از اینکه “عذرخواهی ” مرحلهای بسیار حساس و حسابشده در روابط بینالملل است و مستلزم تعهد پرداختهای بزرگ بهعنوان غرامت، درحالیکه وزیر خارجه دولت دموکرات بیل کلینتن Bill Clinton با طرح آن مطالب فقط خواسته است که سیاست خارجی دولتهای حزب جمهوریخواه را “ضد دموکراسی ” قلمداد کرده و حزب رقیب را در دیده رأیدهندگان آمریکایی محکوم کند.
آنچه خانم آلبرایت گفته بود هیچ شباهتی به عذرخواهی نداشت، وی گفته بود:
The Eisenhower administration believed its actions were justified for strategic reasons. But the coup was clearly a setback for Iran’s political development and it is easy to see now why many Iranians continue to resent this intervention by America.
یعنی: دولت آیزنهاور باور داشت که اقدامش (در ایران) به دلایل استراتژیکی مشروع بوده است. ولی کودتا آشکارا یک عقبنشینی در کار توسعه سیاسی ایران بود و حالا بهآسانی میتوان دید چرا بسیاری از ایرانیان در برابر این مداخله امریکا همچنان مخالف هستند.
بههرحال، استفاده از عنوان “کودتا ” در این برخورد، استفادهای دیمی (غیرعلمی) بود که متأسفانه از آن تاریخ به بعد در بحثهای عامیانه به همان صورت استفاده شد و استنباط “کودتا ” بودن حرکتهای روز 28 مرداد را نزد همگان، از مأموران اطلاعاتی آمریکایی – انگلیسی گرفته تا استادان دانشگاهی ایرانی متداول نمود. استفاده دیمی یا غیرعلمی از اصطلاحات علمی در همه جوامع جاری است، ولی نه بهاندازه آنچه در کشور ما که هیچیک از اصطلاحات و مفاهیم علمی حتی در دانشگاههای ما تبیین و تشریح نمیشود. برای مثال، در ایران دهه 1340 و اوایل دهه 1350 که دوران پدیده “ولیعهد ” برای سلطنت بود، پدران میانسال به کنایه از عنوان “ولیعهد ” خود در اشاره به فرزندان ذکور اولشان استفاده میکردند، قطعاً با آگاهی از اینکه این استفاده یک استفاده دیمی کنایهآمیز از آن اصطلاح یا عنوان بوده است نه بیان واقعیت. در ایالاتمتحده امریکا و اروپا هم هرگاه همکاران رقیب در تشکیلاتی توانستند یکدیگر را از شغل و مقامی سرنگون کنند، میگویند علیه آن فرد کودتا کردهاند. ولی آنان این استفاده دیمی کنایهآمیز از اصطلاح “کودتا ” را بیان واقعیت نمیپندارند و خود و دیگران را بهاشتباه نمیاندازند؛ اما در ایرانی که این دقتهای علمی در استفاده از مفاهیم و اصطلاحات علمی وجود ندارد، رویداد 28 مرداد 1332 بهگونهای جدی و رسمی “کودتا ” با تعاریف علمی آن فرض شده است، بیآنکه توجه شود آقای مصدق رئیس نظام حکومتی، یا “اتا ” نبود که علیهش “کو ” صورت گیرد. او نخستوزیر معزولی بود که چند روزی را بهگونهای غیرقانونی به حیات باقیمانده دولتش ادامه داد. کودتای واقعی را نخستوزیر وقت، آقای مصدق مرتکب شد که با تعطیل کردن همه ارکان نظام حکومتی وقت و در رأس همه آنها، با انحلال مجلس شورای ملی، عالیترین مرجع حکومت مردمی را، در 25 مرداد 1332 واژگون نمود.
از سوی دیگر، شایان دقت است که منطق حکم میکند ریاست عالیه یک نظام حکومتی “اتا ” نمیتواند علیه خود مرتکب کودتا شود. به همین دلیل، شایان توجه است که سند شماره 345 (از مکاتبات دیپلماتیک دولت امریکا مورخ 25 مرداد 1332) از قول سفير امريکا در بغداد اشاره دارد که شاه ايده “کودتا ” عليه نظام حکومتی را مسخره دانسته و گفته است آنچه (در تهران) اتفاق افتاد در حقيقت ضد کودتا بود.
دونالد ویلبر Donald Wilber عضو برجسته سازمان سیا در تدوین طرح آژاکس، در گزارشی که از “طرح سرنگون ساختن دولت مصدق ” دارد و مهمترین، گویاترین و صریحترین سند رسمی (دولتی) درباره آن عملیات شمرده میشود، نه از کودتا، بلکه از “سرنگون کردن ” نخستوزیر مصدق در ایران سخن به میان میآورد. حتی مأمور عملیاتی آن طرح در تهران، یعنی کرمیت روزولت Kermit Roosevelt که به شهادت همسرش در خاطرهنویسیهای خود در کهنسالی سخت دچار مشکل خودبزرگبینی شده و از نقش “بزرگ ” خود در “کودتا “ی مرداد 1332 داد سخن داده است، کتاب خاطرات خود درباره آن رویدادها را بهدرستی “ضد کودتا – Countercoup” (16) عنوان داده است. نوشتههای رسمی و مستند ویلبر ابتدا بهصورت کتابی زیر عنوان “سرنگون کردن مصدق، نخستوزیر ایران ” در ماه مارس 1954 توسط سی آی ای CIA منتشر شد. بعدها، در تاریخ 16 آوریل 2000 یک گزارش 80 صفحهای از خلاصه آن کتاب در نیویورکتایمز انتشار یافت که در آن بهتفصیل درباره نارسایی و ناکارآمدی اجرای آن طرح سخن رفته و رسماً و کتباً اقرار میشود که شاه تا آخرین لحظه با هرگونه کودتا برای سرنگون کردن مصدق مخالف بود (17). در همین رابطه، دکتر محمدعلی موحد که تحقیقات خوبی را درباره مسئله ملی کردن نفت و حوادث مرداد 1332 در ایران انتشار داده است، به اتکای اسناد دولتی امریکا، بیپرده تائید میکند که “شاه، حتی در آن ایام که تیرگی روابط او و مصدق به بالاترین درجه رسیده بود، با روی کار آوردن زاهدی از راه کودتای نظامی مخالفت مینمود…” (18). شایان توجه است که سپهبد زاهدی هم به اعتبار اسناد و شهادتهای یادشده تا آخرین لحظات از سرهنگ نصیری میخواست که ابلاغ فرمان عزل مصدق بههیچوجه نباید به صورتی باشد که جنبه کودتا را به خود گیرد. به همین دلیل است که همه اسناد مکتوب و شهادتهای دستاندرکاران، تائید دارند که سرهنگ نصیری و همراهانش از گارد شاهنشاهی، در اقدامی مسالمتآمیز، فرمان عزل مصدق را باهمکاری نظامیان از ارتش انشعابی مصدق به ریاست ستادی سرتیپ ریاحی که حافظ محل اقامت وی بودند، به مصدق ابلاغ کردند، ولی به دستور ایشان، در ادامه کودتای خزندهاش، بازداشتشده و به زندان افتادند.
اسناد دولتی ایالاتمتحده مکرر سخن از آن دارند که شاه از هرگونه اقدام کودتا مانند علیه مصدق و دولتش پرهیز داشت. سند شماره 303 مورخ 23 فوریه 1953 برابر با 4 اسفند 1331 از سری اسناد یادشده برای مثال، میگوید: شاه دیروز عصر اظهار داشت که هنوز با نخستوزیری زاهدی مخالف است (19). یا اینکه سند شماره 329 مورخ 30 می 1953 برابر با 9 خرداد 1352، تصریح دارد که شاه برای نخستوزیری سپهبد زاهدی سه شرط تعیین کرده بود. شرط اول اینکه او باید از طریقهای قانونی و پارلمانی به قدرت رسیده و دولت را تشکیل دهد (20).
اما شایعهپردازان حرفهای با این حقایق مستند و متقن چه کردند؟
شرح این رویدادها از آن تاریخ وارونه تحویل جامعه سیاسی و دانشگاهی ایرانی شد، در شرایطی که هیچکس را حتی یارای تکذیب دروغپردازیها نبود، مبادا دچار انگ آماده و زیاد استفادهشده “طرفداری از رژيم ” یا “نوکری انگلیس ” شود. تاکتيک ترور شخصيت منتقدین به اتهام “مزدوری رژیم ” یا طرفداری از “سیاستهای انگليسی ” جلوی هرگونه انتقاد نسبت به اقدامات پرسشبرانگیز مصدق بين سالهای 1329 تا 1332 را گرفت و از انتقادی مؤثر نسبت به اقدامات ایران برانداز یارانش در هیجان آفرینی ناشی از وارونهنویسی تاریخ در دوران پس از رویدادهای مرداد 1332 تا 1357 جلوگیری کرد. در چنان محیطی خفقانآور که درستشده بود، اینگونه وانمود گردید که ماجراهای مرداد 1332 حاصل اختلافات واقعی و مشروع سران سیاسی کشور نبود، بلکه ناشی از دشمنیهای ایدئولوژیک امریکا و انگلیس با “ناسیونالیزم ” و دموکراسی خواهی مصدقی بوده و سران سیاسی کشور که با خودسریهای مصدق مخالفت داشتند، همه نوکر و مزدبگیر “انگلیس ” و پادوهای “کودتای سیاه آمریکایی ” بودند. هنگامی دورنمای شتر گاو پلنگ شده این حقایق بهتر شناخته میشود که توجه کنیم کار این وارونهنویسی تاریخ تا آن اندازه بالا میگیرد که بیبیسی BBC (رادیو و تلویزیونهای اصلی بنگاه سخنپراکنی بریتانیا) بیش از هر رسانه دیگری در جهان این جنبه خاص از وارونهسازی حقایق تاریخی ایران مرداد 1332 را تبلیغ کرده و میکند. گل سرسبد دهها و صدها برنامه بهاصطلاح مستند تهیه و انتشاریافته در راستای این وارونهسازی تاریخی توسط بنگاه سخنپراکنی بریتانیا، برنامه مفصلی بوده است که از سوی تلویزیون بیبیسی 2 زیر عنوان “پایان امپراتوری – End of Empire” تهیهشده و تاکنون صدها بار از همان شبکه و شبکههای دیگر بیبیسی و دیگران پخششده است (21).
همراه این وارونهنویسی، دروغپردازی و تزویر و عوامفریبی حمایتشده از سوی وابستگان حزب دموکرات ایالاتمتحده امریکا و تصمیم گیران سیاسی بنگاه سخنپراکنی بریتانیا که توأم با خشونت و انتقامجوییهای خانمانبرانداز به خورد نسلهای ایرانی داده شد و این فرهنگ سیاسی منحط “سیاه ” و “سفید ” دیدن مسائل و قانونگریزی و مسئولیت ستیزی ابدی نصیب ما فرزندان ایران گردید که در آن: سیاست به معنی “دروغ ” گفتن برای فریفتن “عوام ” است. در این وارونهنویسی تاریخ، در بزرگ جلوه دادن نقش “کودتای سیاه آمریکایی ” تا آن اندازه اغراق شد که گاه حتی بهصورت سناریویی درآمد متکی بر باور دینی یهودی “آرماگدون –Armageddon= نبرد سپاه شیطان برای رساندن بشریت به آخر زمان ” – چیزی شبیه ظهور خر دجال در اسلام – درآمد و این آرماگدون آمریکایی زندگی سیاسی جهان بشری را دگرگون کرده و صهیونیزم را نهتنها بر ایران که بر نسل بشر مسلط ساخته است.
جبهه ملی و همه شعبات و منشعباتش که در شایعهپردازی برای ترور شخصیت رقیبان و مخالفان مصدق، مهارت لازم را از یاران خود در حزب توده و همه شعبات و منشعباتش کسب کرده بودند، نقش اختلافات کاملاً بر حق داخلی را در مورد چگونه ملی کردن نفت و خنثی نکردن ارکان حکومت، بهطورکلی تحتالشعاع سناریوی “توطئه کودتای آمریکایی ” خود قراردادند و همه رقیبان و مخالفان مصدق را مزدبگیر شرکت نفت و یا نوکر امریکا و انگلیس قلمداد کردند. شاه در این توطئههای ترور شخصیت تبدیل به یک آدمک مصنوعی خائن بالفطره شد که خداوند او را فقط برای نوکری امریکا و انگلیس خلق کرده بود: کار انگ زدن به آیت اله سید ابوالقاسم کاشانی، رئیس وقت مجلس شورای ملی در مرداد 1332 تا آنجا بالا گرفت که نهتنها آن روحانی میهندوست و دانا “مزدور ” انگلیس ” قلمداد شد که شایع کردند زیر ریش هر روحانی را که بازرسی کنید نوشته است “ساخت انگلیس ” و این جسارت ناجوانمردانه را تا شب انقلاب اسلامی ادامه دادند. در فردای انقلاب یادشده این شعارهای چندشآور فقط به این دلیل متوقف شد که آقایان بر این گمان شدند که ادامه آن زشتکاریها میتوانست فرصت رخنه کردن در نظام جدید را از آنان بگیرد: سرلشکر وطنپرست فضل اله زاهدی به نوکر خارجی مبدل شد: سیاستمدار وطندوست، قوامالسلطنه و برخی از یاران مصدق که بهطور موقت یا برای همیشه از او روی برتافتند مانند سید ابوالحسن حائری زاده، حسین مکی، دکترمظفر بقایی و دهها تن دیگر، بیمهابا خائن قلمداد شدند. حتی خلیل ملکی که در خطاب به مصدق گفته بود: ” این راهی که شما میروید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم با شما می آبیم ” به جرم روی برتافتن موقت از مصدق “خائن ” قلمداد شد. آنان حتی از تهمتهای ناجوانمردانه علیه سیاستمدار برجسته دیگر، دکتر علی امینی، از بستگان مصدق که در آن ماجراها فقط از او انتقاد میکرد، خودداری نورزیدند. آنان دروغگویی و تحریف تاریخ را حتی در ویکیپدیای آیت اله کاشانی (دانشنامه اینترنتی بیطرف در گوگل آمریکایی) منعکس کرده و نوشتند که ایشان پس از مرداد 1332 نسبت به اعمال خود علیه مصدق “توبه ” کردند. در همان دانشنامه بیطرف این شایعهپردازان دکتر غلامحسین صدیقی، آن فرزند صدیق وطن را که وفاداریاش به مصدق تا آخرین لحظات، علیرغم انتقادات اساسی نسبت به او، ناشی از پایمردی در “تعهد ” همکاری با دولتی بود که ظاهراً متعهد به مدیریت دموکراتیک امور و خدمت به منافع ملی وطن بود، نوکر بیاختیار و پادوی سیاسی مصدق قلمداد کرده و بهدروغ نوشتند که او دعوت شاه در سال 1357 برای تشکیل دولت را رد کرد و از شاه خواست که از ایران خارج شود: یعنی دروغی شاخدار که حقیقت را به توان 180 درجه وارونه میکند.
نتیجه
امروز توجه بیطرفانه دانشگاهی به تاريخ حوادث یادشده است که میتواند، در راستای نجات از فرهنگ سیاسی منحط کنونی، ما را با اين حقيقت آشنا سازد که همه بازیگران حوادث یادشده آدمهای معمولی بودند با محاسن و معایب آدمهای معمولی در کار: هیچکدام از آنان قهرمان نبود و هیچیک به ایران خیانت نکرد. در مورد مصدق در رابطه با دو مسئله اساسی: ملی کردن نفت اجراشده به شیوه خاص او ” و “سرنگون کردن قانون اساسی کشور “، نتوانستهام خود را به “خطا ” یا “اشتباه ” فرض کردن آن اقدامات راضی کنم. چون در هر دو مورد، زمان زیادی به تعمد و لجبازی گذرانده شد که نمیتواند یک اشتباه ناگهانی در یک وضعیت اضطراری پیشبینینشده فرض شود: در هر دو مورد تعمد در بیاعتنایی به مخالفت مخالفان و نصیحت و راهنماییهای موافقان، اعم از دوستان دلسوز و مشاوران کارشناس، نمیتواند بهحساب “خطا ” یا “اشتباه ” گذاشته شود. آیا او با این اقدامات حیرتانگیز و توجیه ناشدنی بر اساس منطق طبیعی، میخواست خود به حکومت برسد؟ میخواست قاجار را به حکومت برگرداند؟ و یا به باور دکتر محمود کاشانی دست در دست انگلستان میخواست نهضت ملی کردن نفت ایران را واژگون کند “؟ (22) من ترجیح میدهم تا کشف و انتشار اسنادی بازهم تازهتر و گویاتر از داوری نهایی در این مورد ویژه خودداری ورزم. در مورد حسین فاطمی باید اشاره شود که ابهامها و تردیدها، حتی نزد مصدقیها، خیلی بیشتر از آن است که بتوان وضعیت او را به اتهام ارتکاب به “اشتباه ” خلاصه کرد؛ اما درباره دیگر بازیگران سه سال بحران (1329 تا 1332) قاطعا میدانم که هیچیک از موافقان و مخالفان مصدق خیانت نکرد و برخی از آنان واقعاً دچار خطا در تشخیص شدند و فاصله “خطا ” و “خیانت ” از زمین تا آسمان است. برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده، خلیل ملکی، حسین مکی و دکترمظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند. برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق در تعهد تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر میکرد ملی و مردمی بود و برای گسترش دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحتهای دوستانه بسنده کردند. ولی برخی دیگر، مانند دکتر شایگانها و مهندس بازرگانها و دکتر سنجابیها و شمار دیگری از همگنان، از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمانبرانداز خود در تلاش انتقامجوییهای قبیلهای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند.
و امروز توجه بیطرفانه دانشگاهی ما را با این حقیقت آشنا میسازد که بروز شکاف ملی یادشده در نیمه دوم قرن بیستم ميان ملت سازان جامعه ایرانی سبب بروز لطمات شديدی به روند “ملتسازی ” در ايران عصر مدرنيته شد: همین آشنایی میتواند برای ما آشکار سازد که چرا ملتسازی متکی بر ايرانی بودن، بهجای حرکت بهسوی يک هويت دموکراتيک، قانونگرایی، پایبندی به اصول شهروندی و… در مسير کشمکشهای کشور برانداز، به ورطه سقوط کشيده شد. لجبازیهای خشونتآمیز، عصبانیتهای دودمان برافکن، صحنهسازیهای عوامفریبانه و استفاده ناجوانمردانه از توطئه ترور شخصیت همه آنهایی که با “من ” مصدقی موافق نیستند، ملت ايران را بين دو اردوگاه متخاصم و هزاران شعبه و انشعاب در هر دو اردوگاه تقسيم کرده و بهروزی نشانده است که امروز دو ایرانی حتی در خارج از کشور نمیتوانند باهم وارد بحثی عادی درباره مسائل کشور و محیط خود شوند، بیآنکه عدم توافق فکری منجر به دشمنیهای خانمانبرانداز میان آنان نشود. اين خصومت ورزیهای ضد فرهنگی و ضد تمدنی و انتقامجوییهای قبیلهای ناشی از آن در 50 – 60 سال گذشته و اصرار خارج از منطق برخی گروهها در ادامه بیدلیل خشمها و خشونتهای کهنه و اعتبار ازدستداده، فضای فرهنگ سیاسی جامعه ما را اینچنین مسموم کرده و جوانان کشور را نسبت به آینده ناامید ساخته است.
یادداشتها و منابع
1- کاشانی، دکتر سید محمود، مداخله انگلستان و آمریکا برای براندازی نهضت ملی ایران، فصلنامه سیاست: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، سال 37، شماره 1، بهار 1386، صفحه “47”.
2- مذاکرات مجلس دورۀ شانزدهم شورای ملی، جلسه 42، روز پنجشنبه 8 تیرماه 1329، به نقل از روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران، سال ششم، شماره 1569، پنجشنبه 15 تیر 1329، صفحه اول.
3- سفری، محمدعلی، قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، تهران، نشر نامک 1381، صص 514 – 515.
4- موحد، محمدعلی، نفت ما و مسائل حقوقی آن، تهران، انتشارات خوارزمي 1353، صفحه 60.
5- فرمانفرمائیان، منوچهر، خون و نفت، ترجمه مهدی حقیقتخواه تهران، انتشارات ققنوس 1383، صفحه 8-327.
6- فرمانفرما، همان.
7- برای آشنایی بیشتر با چگونگی احقاق حقوق ایران در شط العرب نگاه کنید به:
Mojtahed-Zadeh, Pirouz, Boundary Politics and International Boundaries of Iran, Universal Publishers, Florida 2006, section on Iran’s boundaries with Iraq.
8- International Court of Justice, Anglo-Persian Oil Co., Judgment of July 22nd 1952, P. 13.
9- روحانی، فؤاد، زندگی سیاسی مصدق در متن نهضت ملی ایران، پاریس، انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران 1366، صفحه 380.
10- موحد، محمدعلی، خواب آشفته نفت، تهران، نشر کارنامه 1378، صفحه 672.
11- مینا، دکتر پرویز، مصاحبه در کتاب ” نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق ” تألیف جلال متینی، لسآنجلس، شرکت کتاب 1384، صفحه 342.
12- صدیقی، دکتر غلامحسین، درباره انحلال مجلس و رفراندوم، مجله فصل کتاب، لندن، سال 1370، صفحه 309.
13- تصویر دست خط مصدق در تائید رسید حکم عزلش پس از 41 سال پنهان بودن در سال 1373 در کتاب
“زندگینامه سپهبد زاهدی ” تألیف ابراهیم صفایی به چاپ رسید – صفحه 129.
14- صدیقی، همان، صفحه 312.
15- صدیقی، دکتر غلامحسین، اظهارات در کتاب “مصدق در محکمه نظامی “، جلد دوم، تهران، نشر تاریخ ایران 1363، صفحه 629 و 630.
16-Roosevelt, Jr., Kermit, Countercoup; the struggle for control of Iran, McGraw-Hill; First Edition, August 1979.
17- Wilber, Donald, Regime Change in Iran, Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, Special Report on the Iranian Coup of 1953, New York Times, 16 Apr. 2000
18- موحد، دکتر محمدعلی، همان.
19- سند شماره 303، مورخ 23 فوریه 1953، برابر با 14 اسفند 1331، اسناد منتشرشده از شورای روابط خارجی امریکا در رابطه با مسائل مربوط به ملی کردن نفت از سال 1329 تا 1333، جلد دوم، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و اصغر اندرودی، تهران، انتشارات علمی 1377، صفحه 8- 947.
20- سند شماره 329، مورخ 30 می 1953 برابر با 9 خرداد 1332، همان، صفحه 16 – 1015.
21- BBC 2 Television, Anatomy of a coup d, etat, in the series ‘End of Empire’, broadcast at various times and dates on various BBC TV Channels. 22- برای آشنایی با تفسیر تاریخی و حقوقی این دست خط نگاه کنید به: کاشانی، دکتر سید محمود، مداخله انگلستان و آمریکا برای براندازی نهضت ملی ایران، فصلنامه سیاست: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، سال 37، شماره 1، بهار 1386، صفحه “47