همۀ آدمهای اهل فیلم حداقل یکی دو بار این تجربه را داشتهاند که به خاطر اسم بزرگ یک کارگردان به تماشای فیلمش نشستهاند، ولی بعد از تمام شدن فیلم به خودشان گفتهاند: واقعا فلانی این را ساخته بود؟ خب طبیعتا هچ کس همیشه همۀ کارهایش درجهیک از آب درنمیآیند و بهترین کارگردانها هم از این قاعده مستثنا نیستند. حتی اگر هنرمندترین کارگردان دنیا هم باشید بالاخره گاهی یک سری اتفاقات پیشبینی نشده، چالشهای حل نشدنی و یا انتخابهای اشتباه ممکن است پیش بیایند که نهایتا فیلم را به چیزی کمتر از حد انتظار تبدیل کنند.
اما اتفاقا یک ویژگی آدمهای موفق و پیشرو این است که خودشان همیشه کارهایشان را ارزیابی میکنند و از اعتراف به اشتباه نمیترسند. آنها میپذیرند که در کارنامهشان نقاط ضعف هم وجود دارد و همین پذیرش است که باعث میشود آنها بتوانند همیشه در مسیر اصلاح و بهبود کارشان قدم بردارند. در اینجا دیدگاه چند تن از بهترین و مشهورترین کارگردانهای دنیا را دربارۀ بدترین فیلمی که از نظر خودشان ساختهاند میخوانید.
۱. «هراس و هوس» (Fear and Desire)؛ استنلی کوبریک (۱۹۵۳)
این اولین فیلم بلند استنلی کوبریک بود؛ او آن موقع فقط ۲۵ سال داشت و از نظر خودش جوانی و ناپختگیاش کاملا در کیفیت نازل فیلمش مشهود بود. کوبریک همان موقعها از این فیلم اعلام برائت کرد و نگاتیوهای شخصی خودش را که مربوط به این فیلم بودند آتش زد! میگویند او حتی سعی کرده بود بقیۀ نسخههای فیلم را هم به دست بیاورد و نابود کند که البته موفق نشده بود. او بعدها دربارۀ این فیلم گفت: «اون یه کار سرهمبندی ناپخته بود؛ یه فیلم حوصلهسربر و پر فیس و افاده که یه جور عجیبی به درد نخور بود». همۀ منتقدان تا این اندازه نسبت به فیلم بدبین نبودند، اما کوبریک یک کارگردان ایدهآلگرا بود و تعجبی نداشت که خودش سختگیرترین منتقد فیلمش باشد.
۲. «ضد مرگ» (Death Proof)؛ کوئنتین تارانتینو (۲۰۰۷)
تارانتینو همیشه گفته است که فقط ۱۰ فیلم خواهد ساخت و بعد از آن بازنشسته خواهد شد. او گفته دلش نمیخواهد آثار «درهم برهم و کهنه و شل و ول» در کارنامهاش داشته باشد؛ اتفاقی که از نظر او برای بیشتر کارگردانها در سالهای آخر کارشان میافتد. او تا حالا ۹ فیلم ساخته و فکر میکند از آن جور کارهای درب و داغان تا حالا در بین آثارش نبوده است. اما بین همین ۹ فیلم هم یکی هست که او خیلی به آن افتخار نمیکند. در سال ۲۰۱۲ تارانتینو در یکی از مصاحبههایش گفت که «به نظرم «ضد مرگ» ضعیفترین فیلمی است که تا حالا ساختهام. هرچند که با توجه به شرایط ساختش خیلی هم فیلم بدی نبود». «ضد مرگ» بخشی از یک فیلم بلندتر به اسم «گرایندهاوس» بود که بخشی از آن را تارانتینو و بخش دیگر را رابرت رودریگز کارگردانی کرده بود.
۳. «دهشتزده» (Blood Simple)؛ جوئل کوئن (۱۹۸۴)
«دهشتزده» یکی از اولین فیلمهای برادران کوئن است و مربوط به زمانی است که آنها هنوز به نگاه خاص و منحصر به فرد خودشان دست پیدا نکردهاند. با اینحال خیلی از سینمادوستها آن را فیلم خوب و قدرتمندی میدانند. امتیاز بالای این فیلم در سایتهای مختلف مثل راتنتومیتوز و آیامدیبی همین علاقه و توجه مخاطبان و منتقدان را نشان میدهد. اما جوئل کوئن خودش هیچوقت طرفدار این فیلم نبوده. او در یکی از مصاحبههایش گفت که با وجود اینکه از روند ساختن فیلم لذت برده، اما از نتیجۀ نهایی راضی نیست: «تجربۀ ساختن این فیلم به طور کلی خوشایند بود؛ نمیدونم! یه جور حس خوبی به این فیلم دارم، اما فکر میکنم واقعا فیلم مزخرفی بود!».
۴. «هوک» (Hook)؛ استیون اسپیلبرگ (۱۹۹۱)
شاید کمتر کارگردانی باشد که مثل اسپیلبرگ توانسته باشد در ژانرهای مختلف سینمایی آثاری درخشان و ماندگار تولید کند. اما حتی او هم فیلمی دارد که دلش میخواهد هیچوقت آن را نساخته بود. این فیلم یکی از ماجراهای «پیتر پن» را به تصویر میکشید و رابین ویلیامز و داستین هافمن در آن نقشآفرینی کردهاند. اسپیلبرگ در یکی از مصاحبههایش گفت: «هنوز هم این فیلم را دوست ندارم؛ آرزو میکنم روزی برسد که دوباره آن را ببینم و احساس کنم که حداقل بعضی چیزهایش را دوست دارم».
۵. «شامپاین» (Champagne)؛ آلفرد هیچکاک (۱۹۲۵)
هیچکاک که به استاد تعلیق و دلهره مشهور است، کار فیلمسازیاش را در سال ۱۹۲۵ شروع کرد، اما ده سال طول کشید تا آثارش به یک جور پختگی نسبی برسند. یکی از آثار هیچکاک در این دورۀ اولیه یک فیلم کمدی صامت با عنوان «شامپاین» بود که خودش دربارۀ آن گفت: «این احتمالا ضعیفترین کار در بین همۀ ساختههای من بود». داستان این فیلم دربارۀ دختری است که بعد از ورشکستگی پدرش سعی میکند تا یک شغل مناسب برای خودش پیدا کند. بیشتر منتقدان معتقد بودند که هیچ داستان گیرایی در این فیلم وجود ندارد و خود هیچکاک هم با این نظر موافق بود.
۶. «تلماسه» (Dune)؛ دیوید لینچ (۱۹۸۴)
فیلم «تلماسه» دیوید لینچ (بر خلاف نسخۀ جدید و موفقی که در سال ۲۰۲۱ ساخته شد) یکی از بزرگترین شکستها در تاریخ فیلمسازی هالیوود بود. لینچ یک کارگردان رویاپرداز است که همیشه تصویرهای خیرهکننده و جذابی در فیلمهایش آفریده است. اما رمان «تلماسه» تصاویر خیالانگیزی در خودش داشت که با امکانات فیلمسازی چهل سال قبل به نظر میآمد قابلیت تبدیل شدن به فیلم را نداد. در واقع نتیجۀ تلاش لینچ هم به شکل عجیبی ناامیدکننده بود. خود لینچ هیچوقت نفرت خودش را از این فیلم پنهان نکرد و البته گفت که دخالتهای مسئولان استودیو باعث شد که او نتواند آنچه را در ذهن داشته محقق کند.
لینچ همین چند ماه قبل در یک مصاحبه گفت که «واقعا اون فیلم حال منو بد میکنه و باعث ناراحتیم میشه؛ من اون گروهی رو که باهاشون کار کردم خیلی دوست داشتم؛ همۀ بازیگرا رو دوست داشتم؛ کار کردن تو مکزیک رو دوست داشتم؛ حتی دینو (مسئول استودیو) رو هم که نذاشت کارمو درست انجام بدم دوست داشتم؛ اما خب نهایتا فیلمی که ساخته شد برای من یه ناراحتی و شکست وحشتناک بود».
۷. «بیگانۀ ۳» (Alien 3)؛ دیوید فینچر (۱۹۹۲)
این اولین فیلم بلند دیوید فینچر بود؛ خیلی عجیب بود که کمپانی فاکس قرن بیستم یک بودجۀ ۵۰ میلیون دلاری را در اختیار این کارگردان ۲۷ ساله قرار داد تا دنبالهای برای مجموعۀ محبوب «بیگانه» بسازد. در جریان ساخته شدن این فیلم کمپانی دخالتهای زیادی میکرد و این باعث شد که فینچر بگوید اصلا هیچ کنترلی روی نتیجۀ نهایی کار نداشته است. فینچر یک بار گفت «این فیلم بدترین اتفاقی است که تا حالا برای من افتاده است». هرچقدر هم که زمان گذشت نگاه فینچر به این فیلم منفیتر و تندتر شد.
۸. عصیان (Cop Out)؛ کوین اسمیت (۲۰۱۰)
کوین اسمیت اگر یک ویژگی خیلی شاخص داشته باشد رکگویی و صراحت است. او همیشه با الفاظ خیلی تندی از فیلم «Cop Out» یاد کرده است. این فیلم اکشن کمدی که بروس ویلیس در آن ایفای نقش کرده بود یکی از کمفروغترین نقاط کارنامۀ اسمیت است. او مکررا به این مسئله اشاره کرده که تجربۀ همکاری او با ویلیس یک «تاریکی واقعی» بوده است. البته ویلیس هم همین احساس را نسبت به اسمیت داشته. او هم همیشه گفته که از این فیلم متنفر است. او حتی در پروژۀ عکاسی مربوط به پوستر فیلم هم شرکت نکرد. البته اسمیت بعد از اینکه ویلیس به بیماری مغزی مبتلا شد به خاطر بعضی از حرفهای تندی که دربارۀ او زده بود عذرخواهی کرد، اما احساسش در مورد فیلم هنوز همان است که بود.
۹. «زیرین» (The Underneath)؛ استیون سودربرگ (۱۹۹۵)
استیون سودربرگ الان در چهارمین دهۀ فیلمسازیاش به سر میبرد و هنوز هم دوست دارد که قلمروهای تازهای را کشف و تجربه کند. این خلاقیت شجاعانه اگرچه باعث شده که بعضی از آثار او به شاهکارهایی تماشایی تبدیل شوند، اما خب بعضی وقتها هم به شکست منجر شده است. سودربرگ فیلم «زیرین» را یکی از نقاط ضعف کارنامۀ هنری خودش میداند و گفته است که از هر چیزی که در این فیلم وجود دارد بدش میآید، به جز جلوۀ بصری و موسیقیاش: «فکر میکنم این فیلم از لحاظ جلوۀ ظاهریاش زیباست و موسیقیاش هم خوب است؛ اما ۱۵ ثانیه که از فیلم میگذرد میفهمیم که با فیلم خوبی طرف نیستیم؛ چون حتی نوشتههای اول فیلم آنقدر طولانی و کند است که جان آدم بالا میآید. از همین جا میشود فهمید که مشکل کار کجاست: این فیلم بدجوری کسالتآور است».
۱۰. «مرد عنکبوتی ۳» (Spider-Man ۳)؛ سم ریمی (۲۰۰۷)
رسانههای هنری نوشتند؛ وقتی قرار شد سم ریمی فیلم «دکتر استرنج در مالتیورس جنون» را بسازد، خود او از اینکه میتوانست خاطرۀ تلخ «مرد عنکبوتی ۳» را با ساخت یک فیلم ابرقهرمانی تازه از ذهنش پاک کند کلی هیجانزده بود. دو فیلم اول او از مجموعۀ «مرد عنکبوتی» هنوز هم جزو بهترین فیلمهای ساخته شده بر اساس کمیکبوکها به حساب میآیند، اما سومی اصلا طعم و جذابیت آن دوتای قبلی را نداشت. البته این فیلم در گیشه بسیار موفق عمل کرد و سومین فیلم پرفروش سال ۲۰۰۷ بود؛ اما با اینحال این آن چیزی نبود که بتواند سم ریمی و خیلی از مخاطبان را راضی کند.
ریمی در سال ۲۰۱۴ گفت «این فیلم واقعا خوب نیست؛ من سعی کردم کاری کنم که خوب از کار دربیاید، اما حقیقتش این است که خودم اصلا با شخصیتها ارتباط برقرار نمیکنم و این چیزی نیست که هواداران مرد عنکبوتی متوجهش نشوند. اگر کارگردان یک چیزی را دوست نداشته باشد اصلا نباید سراغ ساختنش برود، چون حتما آدمهای دیگری هستند که عاشق آن چیز باشند».